🍁چنــــــــار🙌
579 subscribers
8.01K photos
1.27K videos
86 files
1.13K links
روستا ریشه است...

برای بهتر دیده شدن ما را یاری کنید

برای ارتباط با ادمین های کانال و ارسال مطالب لطفا از طریق زیر اقدام کنید
@aliYYp

@S_barati_110
Download Telegram
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃

تاجری دو شاگرد برای تجارت داشت که در سفرهای تجاری، آن دو را همراه خود می‌برد که بار تاجر بر شتر می‌زدند و از بار او مراقبت می‌کردند تا دزد و سارقی بر آن نزند یا در طول راه بر زمین نریزد. شرط یکی از شاگردان اخذ دستمزد، و شرط دیگری فقط اخذ پند و کلام از تاجر بود؛ و اگر تاجر به او دستمزدی می‌داد، آن را می‌گرفت ولی شرط کرده بود که اگر دستمزد از او دریغ کرد، پند و کلام و نصیحت را از شاگرد خود دریغ نکند.

شاگرد عاقل و طالب معرفت هر لحظه برای یادگرفتن درس و حکمتی همراه تاجر بود. روزی در بغداد به مردی برخورد کردند که مرد دیگری را ناسزا می‌گفت. مرد به نزد قاضی شکایت برد و قاضی به علت ناسزا حد قذف بر آن مرد رأی داد و چون مرد را توان شلاق‌خوردن در بدن نبود، شکایت را شاکی تغییر داده و بر اساس تغییر شکایت، رأی قاضی به جریمه 20 سکه طلا تغییر یافت.

تاجر روی به شاگرد خود گفت:
ای جوان! بدان چنانچه سیم و زر را در هر جا روی در کیسه و انبانی می‌نهی و درب کیسه را محکم می‌بندی و طلا در کیسه زندانی می‌کنی، باید زبان خود نیز پشت میله‌های دندان خود در دهان زندانی کنی. اگر کیسۀ زر بند دهانش باز شود، همۀ زرها به فنا می‌رود و اگر کیسه سوراخ شود شاید فرصتی یابی و زود بفهمی و سکه یا سکه‌هایی از تو فنا رود.

گاهی انسان سخن بی‌ربطی در تجارت می‌گوید، گویی کیسه او سوراخ است و اندک سکه‌ای ضرر می‌کند؛ ولی گاه کیسه زر باز می‌کند و زبان درنده از کام دهان رها می‌سازد و مثل آن مرد هرچه در کیسه زر داشت، بیرون می‌ریزد. پس بزرگ‌ترین کیسۀ زر تو دهان توست که باید بیش از کیسۀ زر همراه خود، مراقبش باشی.
🍃
🌺🍃

✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانالهای خبری چنار 📚✍🏻




📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃

جوانی با شیخ پیری به سفر رفت. جوان در کنار برکه‌ای بود که ماری به سمت شیخ آمد ولی شیخ فرار کرد. پیر گفت: خدایا! مرا ببخش، صبح که از خواب بیدار شدم به همسایه‌ گمان بدی بردم. جوان گفت: مطمئنی این ماری که به سمت تو آمد بخاطر این گناهت بود؟

پیر گفت: بلی. جوان گفت از کجا مطمئنی؟ پیر گفت: من هر روز مواظب هستم گناه نکنم و چون دقت زیادی دارم، گناهانم را که از دستم رها می‌شوند زود می‌فهمم و بلافاصله توبه می‌کنم و اگر توبه نکنم، مانند امروز دچار بلا می‌شوم. تو هم بدان اگر اعمال خود را محاسبه کرده و دقت کنی که مرتکب گناه نشوی، تعداد گناهان کم می‌شود و زودتر می‌توانی در صورت رسیدن بلایی، علت گناه و ریشه‌ی آن بلا را بشناسی.

بدان پسرم! بقالی که تمام حساب و کتاب خود را در آن لحظه می‌نویسد، اگر در شب جایی کم و کسری بیاورد، زود متوجه می‌شود اما اگر این حساب و کتاب را ننویسد و مراقب نباشد، جداکردن حساب سخت است. ای پسرم! اگر دقت کنی تا معصیت تو کمتر شود بدان که براحتی، ریشه مصیبت خود را می‌دانی که از کدام گناه تو بوده است.

🍃
🌺🍃

✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانالهای خبری چنار 📚✍🏻



📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃


مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت.
پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله
پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت: من شتری ندیدم!


🔹 مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟


🔹 پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد #شتر_دیدی_ندیدی!

🍃
🌺🍃

✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانالهای خبری چنار 📚✍🏻




📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃


زیرآب، در خانه های قدیمی ‌تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود معنی داشت.
زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز می‌کردند.

این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می‌رفت و زیرآب را باز می‌کرد
تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود.

در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند.
برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز می‌کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد.

صاحب خانه وقتی خبردار می‌شد خیلی ناراحت می‌شد چون بی آب می‌ماند.
این فرد آزرده به دوستانش می‌گفت: «زیرآبم را زده اند.»

این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است.

🍃
🌺🍃

✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانالهای خبری چنار 📚✍🏻




📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃


وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ.

ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ.

ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ.

ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.»

ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ.


📚نقل از شهید حسین خراز
🍃
🌺🍃

✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانالهای خبری چنار 📚✍🏻



📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃


گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می‌شد و برمی‌گشت‌!
پرسیدند : چه می‌کنی؟

پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می‌کنم و آن را روی آتش می‌ریزم…

گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می‌آوری بسیار زیاد است و این آب فایده‌ای ندارد.

گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خدا می‌پرسد: زمانی که دوستت در آتش می‌سوخت تو چه کردی؟

پاسخ می‌دهم: هر آنچه از من بر می‌آمد!

🍃
🌺🍃

✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانالهای خبری چنار 📚✍🏻



📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃


اﺯ ﻋﺎﻟﻤﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ:
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ #ﻋﻘﻞ ﮐﺴﻲ ﭘﻲ ﺑﺮﺩ
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺍﺯﺣﺮﻓﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ.

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ:
ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﮕﻔﺖ ﭼﻪ؟

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﻗﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ #ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﺪ.!

🍃
🌺🍃

✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانالهای خبری چنار 📚✍🏻



📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃


می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود .

آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . ))

آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت :

(( گدا به گدا ، رحمت به خدا ))

🔻یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس صد رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند
🍃
🌺🍃

✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻




📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃

یک روز مردی از بازار عبور می‌کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد. از بخاری که از سر دیگ بلند می‌شد خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن می‌گرفت و می‌خورد. هنگام رفتن، صاحب دکان گفت: «تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی!»
مردم جمع شده بودند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می‌گذشت.

از بهلول تقاضای قضاوت کرد. بهلول به آشپز گفت: «آیا این مرد از غذای تو خورده است؟»
آشپز گفت: «نه، ولی از بوی آن استفاده کرده است.»

🔸 بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: «ای آشپز، صدای پول را تحویل بگیر.»
آشپز با کمال تحیر گفت: «این چه قسم پول دادن است؟»
بهلول گفت: «مطابق عدالت است؛ کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.»

🍃
🌺🍃

✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانالهای خبری چنار 📚✍🏻




📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃

مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد.

پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند.

شخصی از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند.

یکی از رهگذران به طعنه به او گفت: این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی؟

آن شخص به رهگذر گفت: من به او کمک نمی کنم، من دارم به خودم کمک می کنم!! اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم. من دارم به خودم کمک می کنم.

🌸آنچنان‌ که فکر میکنیم #انسانیت سخت نیست...

🍃
🌺🍃

✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانالهای خبری چنار 📚✍🏻




📡با ما به روز باشید...

به کانال ما بپیوندید 👇👇

┏━━━🍃💞🍂━━━┓
💐لینک کانال خبری چناردرتلگرام👇
@Chenaariha

┗━━━🍂💞🍃━━━┛