آفتاب سوزان است
لبخندت
سوزان تر!
آه!
دیگر به یاد نمی آورم
گلهای پیراهنم را
که در دستان تو
خاکستر شد...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
لبخندت
سوزان تر!
آه!
دیگر به یاد نمی آورم
گلهای پیراهنم را
که در دستان تو
خاکستر شد...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
فردا !
در دستهامان
پرچمی می بینی
که بر آن
نشان آوارگیمان
به اهتزاز در خواهد آمد ...
و باد !
این رسول یادهای خفته و خموش !
سکوت لبهامان را
در شهر
فریاد می زند
به سرود...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در دستهامان
پرچمی می بینی
که بر آن
نشان آوارگیمان
به اهتزاز در خواهد آمد ...
و باد !
این رسول یادهای خفته و خموش !
سکوت لبهامان را
در شهر
فریاد می زند
به سرود...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
ما همیشه مشکوک بوده ایم
ودرانتظار...
نعلچی
اسب سپید منجی را ربود؛
قاصدکها
فریب خوردند و درراه ماندند
و پازل خوشبختی ام
در آرزوی نجاتی ابدی
ناتمام ماند!
آینه ناامید شد
از ندیدن قامت حقیقتم.
گویی
در جعبه زمان دستان کوچکی
پنهان شده
تا به انتها برساند پازل ناتمام قرون را!
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
ما همیشه مشکوک بوده ایم
ودرانتظار...
نعلچی
اسب سپید منجی را ربود؛
قاصدکها
فریب خوردند و درراه ماندند
و پازل خوشبختی ام
در آرزوی نجاتی ابدی
ناتمام ماند!
آینه ناامید شد
از ندیدن قامت حقیقتم.
گویی
در جعبه زمان دستان کوچکی
پنهان شده
تا به انتها برساند پازل ناتمام قرون را!
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
به دنبال تکه های پازل رویام می روم، ولی هنوز رویایم رنگ و شکلی نگرفته است...
#پگاه
خواهمش یافت
تکه های پازل رویایت را،
از پا نخواهم نشست...
###
من خود گم کرده از کودکیم
و لنگان لنگان تا بدینجا آمده ام،
من کودکی هستم هنوز،
نامم اما پدر
دستم به دامنت،
دستم بگیر،
ای تو تمام رویای من....
پگاهِ زندگیم باش
#فرزادسنایی
#آنی
#جوابیه یک پدر برای دخترش
#پگاه
@chekamehsabz🍀
به دنبال تکه های پازل رویام می روم، ولی هنوز رویایم رنگ و شکلی نگرفته است...
#پگاه
خواهمش یافت
تکه های پازل رویایت را،
از پا نخواهم نشست...
###
من خود گم کرده از کودکیم
و لنگان لنگان تا بدینجا آمده ام،
من کودکی هستم هنوز،
نامم اما پدر
دستم به دامنت،
دستم بگیر،
ای تو تمام رویای من....
پگاهِ زندگیم باش
#فرزادسنایی
#آنی
#جوابیه یک پدر برای دخترش
#پگاه
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
چه بیصدا شکستیم
ما پازلهای درهم ریخته
در سرزمینی از هم گسیخته
آدمکهای یخی شدیم
برای رسیدن
آیا آب نمیشویم ؟!
#مهناز_رضا_زاده
@chekamehsabz🍀
چه بیصدا شکستیم
ما پازلهای درهم ریخته
در سرزمینی از هم گسیخته
آدمکهای یخی شدیم
برای رسیدن
آیا آب نمیشویم ؟!
#مهناز_رضا_زاده
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
میان تنهایی های آدمی
نگاهی
لبخندی
سلامی
هبه می کند
شادمانگی را!
این تکه های گمشده!
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
میان تنهایی های آدمی
نگاهی
لبخندی
سلامی
هبه می کند
شادمانگی را!
این تکه های گمشده!
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
ر
ف
ت
م...
به همین آهستگی حروف،
شعر دیگر نمی گیرد
سراغ از من....
قافیه را باختم
کنج خلوتی
ساز سکوت ساختم...
.
.
.
.
پی نوشت: کاغذ تمام شد و به نقطه سر خط هم امیدی نیست.
#ف.ر.ز.ا.د
#م.ر.د.ا.د
@chekamehsabz🍀
ف
ت
م...
به همین آهستگی حروف،
شعر دیگر نمی گیرد
سراغ از من....
قافیه را باختم
کنج خلوتی
ساز سکوت ساختم...
.
.
.
.
پی نوشت: کاغذ تمام شد و به نقطه سر خط هم امیدی نیست.
#ف.ر.ز.ا.د
#م.ر.د.ا.د
@chekamehsabz🍀
"نبض مرگ"
همه جا سبز ولی نیست نشاط
آسمان گریان
و زمین در طلب تابش یک نور نشسته است
بدن زخم ندیده چه کم از گل دارد ؟
تو بگو عاقبت گل که تو باشی چیست ؟
از درونت
خبری یا که سوالی داری ؟
رج زدی تاول انگشت خدا را ؟
یا به امید رسیدی پس هر دست دعا ؟
آسمان گریان است
که چرا سقف ندارد
دل آن کودک خوابیدهی در کنج خفا
تو ولی من که تو باشی
خبر از عصیان نیست
همه شعر است
عشق و لذت ، خندهی بی سروته
همه رویا
همه پوچ
مرگ ما نبض زمین است
باورش کن
باورش کن
آسمان گریان است
که در این پوچ مقدس
تو لگد خورده تاریخ
تو چرا
دست امید خدا را بستی ؟
مرگ ما نبض زمین است
و زمین در من و تو
بیدار است
ما چرا در خوابیم ؟
ما چرا در خوابیم ؟
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
همه جا سبز ولی نیست نشاط
آسمان گریان
و زمین در طلب تابش یک نور نشسته است
بدن زخم ندیده چه کم از گل دارد ؟
تو بگو عاقبت گل که تو باشی چیست ؟
از درونت
خبری یا که سوالی داری ؟
رج زدی تاول انگشت خدا را ؟
یا به امید رسیدی پس هر دست دعا ؟
آسمان گریان است
که چرا سقف ندارد
دل آن کودک خوابیدهی در کنج خفا
تو ولی من که تو باشی
خبر از عصیان نیست
همه شعر است
عشق و لذت ، خندهی بی سروته
همه رویا
همه پوچ
مرگ ما نبض زمین است
باورش کن
باورش کن
آسمان گریان است
که در این پوچ مقدس
تو لگد خورده تاریخ
تو چرا
دست امید خدا را بستی ؟
مرگ ما نبض زمین است
و زمین در من و تو
بیدار است
ما چرا در خوابیم ؟
ما چرا در خوابیم ؟
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
گاه می اندیشم
هنوز
هستی و من ناگاه
به ندای تو
به عقب می نگرم....
سیاهچاله ای از سکوت
در هوا....
جای خالی صدایت
پرپر می زند
مثل پرنده ای که
آشیانه اش را
گم کرده....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
هنوز
هستی و من ناگاه
به ندای تو
به عقب می نگرم....
سیاهچاله ای از سکوت
در هوا....
جای خالی صدایت
پرپر می زند
مثل پرنده ای که
آشیانه اش را
گم کرده....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Audio
"سیاه رود"
آی دیوانه!
یادت هست؟
باران می بارید بر سیاه رود و
تو!
چتر می آویختی بر درخت،
که لانه ی مورچگان را
سقف باشد...
و آواز غمناک سر می دادی،گاه!
و می خندیدی ،پس آنگاه!
و مهربانی و دیوانگی را
در عشق می آمیختی
و کاسه کاسه می بخشیدی
همگان را...
و می گفتی:
"من می میرم و آنجا،
آنسوی سیاه رود
برایت خانه ای خواهم ساخت
بدون سقف!
بدون دیوار!
و در آن
ضیافتها بر پای خواهیم داشت
و میزبان قهرمانانی خواهیم بود،
که دیگر نمی میرند...
و آنگاه!
مردی...!
شعر از : #مرجانه_جعفریان
خوانش از : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
آی دیوانه!
یادت هست؟
باران می بارید بر سیاه رود و
تو!
چتر می آویختی بر درخت،
که لانه ی مورچگان را
سقف باشد...
و آواز غمناک سر می دادی،گاه!
و می خندیدی ،پس آنگاه!
و مهربانی و دیوانگی را
در عشق می آمیختی
و کاسه کاسه می بخشیدی
همگان را...
و می گفتی:
"من می میرم و آنجا،
آنسوی سیاه رود
برایت خانه ای خواهم ساخت
بدون سقف!
بدون دیوار!
و در آن
ضیافتها بر پای خواهیم داشت
و میزبان قهرمانانی خواهیم بود،
که دیگر نمی میرند...
و آنگاه!
مردی...!
شعر از : #مرجانه_جعفریان
خوانش از : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
در روح مندرسم،
هر لحظه
هزاران حسین را سر می برند...
آه از اندوه واخورده!
آه از من سرگردان
که بی گناه ترین کشتگان این سرزمین را
در نقشهای پر پروانه،
در آواز مرموز کوکو،
در حس خنکای نسیم،
در زمزمه ی جاری جوی،
در قامت بلند سرو،
در همه چیز،
می جویم.
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
هر لحظه
هزاران حسین را سر می برند...
آه از اندوه واخورده!
آه از من سرگردان
که بی گناه ترین کشتگان این سرزمین را
در نقشهای پر پروانه،
در آواز مرموز کوکو،
در حس خنکای نسیم،
در زمزمه ی جاری جوی،
در قامت بلند سرو،
در همه چیز،
می جویم.
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
ارغوان تنها ماند
ارغوان
در غم سایه ی خود می گرید
ارغوان، شاخه ی همخون جدامانده ی سایه
بار دیگر هم از او دور افتاد
ارغوان گریه نکن
ما همه همدردیم
سایه ات
هر کجا هم باشد
روح او در بر توست
شعر از : #مرتضی_نادری
#ابتهاج_جاودانه_شد
#نوزدهم_مرداد_یکهزاروچهارصدویک
💚🖤
@chekamehsabz🍀
ارغوان
در غم سایه ی خود می گرید
ارغوان، شاخه ی همخون جدامانده ی سایه
بار دیگر هم از او دور افتاد
ارغوان گریه نکن
ما همه همدردیم
سایه ات
هر کجا هم باشد
روح او در بر توست
شعر از : #مرتضی_نادری
#ابتهاج_جاودانه_شد
#نوزدهم_مرداد_یکهزاروچهارصدویک
💚🖤
@chekamehsabz🍀
"گربه ها دلتنگند...."
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود! دو تا گربه بودن، خوشگل و تپل و مپل،یکی سیاه، یکی سفید،سیاهه دختر
بود،سفیده پسر، تو یک خونه ی شلوغ پلوغ با آدمای زیاد و پر سر و صداو پر جنگ و دعوا، زندگی می کردن. اونا خوشحال بودن و به بقیه کاری نداشتن...پیشی ها همه جا رو بهم می ریختن و شلوغ می کردن و دنبال هم می دویدن،بعضی وقتا که شوخی شون گل می کرد، روی پرده، زیر تخت، بغل گلدون گرون قیمت و جاهای دیگه جیش می کردن.،، صاحبخونه ها عصبانی می شدن و پیشی ها رو از هم جدا می کردن،یکی رو توی یک اتاق و اون یکی رو توی حموم زندونی می کردن و اینجوری تنبیه شون می کردن...پیشی ها بنا می کردن به میو میو، انقدر پشت در میو میو می کردن که عاقبت یکی درشون می آورد و باز شروع می کردن، بعضی شبا دوتایی شون پشت یه پنجره ی کوچیک به ماه نگاه می کردن و کله هاشونو تو بغل هم فرو می کردن و برای اون سکه ی نقره ای و درخشان آسمون میو میو ی آرومی می کردن و همون جوری خوابشو می برد...
یه مدت گذشت گربه ها می دیدن که تو خونه رفت و آمد زیاد شده و همه خوشحال و هیجان زده ان، بعدش دیدن که یه نی نی کوچولو ،قد خودشون ،به جمع خونه ی شلوغ، اضافه شده، پیشی ها هم خوشحال شدن و پریدن روی پشتی مبل و از اونجا روی کابینت آشپزخونه و از اونجا وسط هال،...خلاصه خوشحالی شونو نشون دادن ،واسه نی نی خرخر می کردن، یعنی: خوش اومدی کوچولو! زندگی برای پیشی ها قشنگ تر شده بود و اوضاع رو به راه بود...تا اینکه یه روز یه خانوم با یه سبد اومد اونجا! پیشی سفیده رو گذاشت اون تو و با خودش برد. پیشی سیاهه از پشت پنجره نگاهشون می کرد و با خودش می گفت:الاناست که برگرده...خانومه پیشی سفیده رو برد به یه خونه ی دیگه ، پیشی سفیده با خودش می گفت: الاناست که برم گردونن...ولی نه فکر پیشی سیاهه درست بود و نه پیشی سفیده...
الان ، دوتایی شون شبا پشت دو تا پنجره ی جدا، به ماه نگاه می کنن و بلند بلند میو میو می کنن و همدیگه رو صدا می کنن ولی آوازشون تو هیاهوی شهر و تو صدها صدای دیگه گم می شه و به گوش هم نمی رسه...
(این داستان واقعیه، گربه سفیده و گربه سیاهه، واقعا وجود دارن و دلتنگ همدیگه هستن)
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود! دو تا گربه بودن، خوشگل و تپل و مپل،یکی سیاه، یکی سفید،سیاهه دختر
بود،سفیده پسر، تو یک خونه ی شلوغ پلوغ با آدمای زیاد و پر سر و صداو پر جنگ و دعوا، زندگی می کردن. اونا خوشحال بودن و به بقیه کاری نداشتن...پیشی ها همه جا رو بهم می ریختن و شلوغ می کردن و دنبال هم می دویدن،بعضی وقتا که شوخی شون گل می کرد، روی پرده، زیر تخت، بغل گلدون گرون قیمت و جاهای دیگه جیش می کردن.،، صاحبخونه ها عصبانی می شدن و پیشی ها رو از هم جدا می کردن،یکی رو توی یک اتاق و اون یکی رو توی حموم زندونی می کردن و اینجوری تنبیه شون می کردن...پیشی ها بنا می کردن به میو میو، انقدر پشت در میو میو می کردن که عاقبت یکی درشون می آورد و باز شروع می کردن، بعضی شبا دوتایی شون پشت یه پنجره ی کوچیک به ماه نگاه می کردن و کله هاشونو تو بغل هم فرو می کردن و برای اون سکه ی نقره ای و درخشان آسمون میو میو ی آرومی می کردن و همون جوری خوابشو می برد...
یه مدت گذشت گربه ها می دیدن که تو خونه رفت و آمد زیاد شده و همه خوشحال و هیجان زده ان، بعدش دیدن که یه نی نی کوچولو ،قد خودشون ،به جمع خونه ی شلوغ، اضافه شده، پیشی ها هم خوشحال شدن و پریدن روی پشتی مبل و از اونجا روی کابینت آشپزخونه و از اونجا وسط هال،...خلاصه خوشحالی شونو نشون دادن ،واسه نی نی خرخر می کردن، یعنی: خوش اومدی کوچولو! زندگی برای پیشی ها قشنگ تر شده بود و اوضاع رو به راه بود...تا اینکه یه روز یه خانوم با یه سبد اومد اونجا! پیشی سفیده رو گذاشت اون تو و با خودش برد. پیشی سیاهه از پشت پنجره نگاهشون می کرد و با خودش می گفت:الاناست که برگرده...خانومه پیشی سفیده رو برد به یه خونه ی دیگه ، پیشی سفیده با خودش می گفت: الاناست که برم گردونن...ولی نه فکر پیشی سیاهه درست بود و نه پیشی سفیده...
الان ، دوتایی شون شبا پشت دو تا پنجره ی جدا، به ماه نگاه می کنن و بلند بلند میو میو می کنن و همدیگه رو صدا می کنن ولی آوازشون تو هیاهوی شهر و تو صدها صدای دیگه گم می شه و به گوش هم نمی رسه...
(این داستان واقعیه، گربه سفیده و گربه سیاهه، واقعا وجود دارن و دلتنگ همدیگه هستن)
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
هیچکس
ندانست
کبوتر سپید قلب من
در
آسمان چشمان تو
آشیان داشت...
تو مردی و
از یاد برد
پرواز را....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
ندانست
کبوتر سپید قلب من
در
آسمان چشمان تو
آشیان داشت...
تو مردی و
از یاد برد
پرواز را....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
از پنجره
به تخت میرسد
صدای بازی بچه ها
از دوردست های کوچه..
آیا به صدای بازی ما هم
مردی بر روی تخت
گوش سپرده بود ؟
که اکنون زیر خاک خفته باشد؟...
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
به تخت میرسد
صدای بازی بچه ها
از دوردست های کوچه..
آیا به صدای بازی ما هم
مردی بر روی تخت
گوش سپرده بود ؟
که اکنون زیر خاک خفته باشد؟...
#افشین_د
@chekamehsabz🍀