...
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت
بر زبان بس داستان های پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
عشق در بیماری دلمردگی بیجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه ی گلگشت ها گم شد ، نشستن در شبستان شد
در شبستان های خانوشی
می تراوید از گل اندیشه هاعطر فراموشی
ترس بود و بال های مرگ
کس نمی جنبید، چون بر شاخه، برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان پرجوش
مرزهای ملک
همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
برج های شهر
همچو باروهای دل ، بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سرحدّ و از بارو
هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی ورزید
هیچکس دستی بسوی کس نمی آورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
باغ های آرزو بی برگ
آسمان اشک ها پربار
گرمروآزادگان در بند
روسپی نامردمان درکار
انجمن ها کرد دشمن
رایزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند
هم بدست ما شکست ما براندیشند
...
#سیاوش_کسرایی
بخش هایی از #حماسه_آرش
@chekamehsabz🍀
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت
بر زبان بس داستان های پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
عشق در بیماری دلمردگی بیجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه ی گلگشت ها گم شد ، نشستن در شبستان شد
در شبستان های خانوشی
می تراوید از گل اندیشه هاعطر فراموشی
ترس بود و بال های مرگ
کس نمی جنبید، چون بر شاخه، برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان پرجوش
مرزهای ملک
همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
برج های شهر
همچو باروهای دل ، بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سرحدّ و از بارو
هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی ورزید
هیچکس دستی بسوی کس نمی آورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
باغ های آرزو بی برگ
آسمان اشک ها پربار
گرمروآزادگان در بند
روسپی نامردمان درکار
انجمن ها کرد دشمن
رایزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند
هم بدست ما شکست ما براندیشند
...
#سیاوش_کسرایی
بخش هایی از #حماسه_آرش
@chekamehsabz🍀
...
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هدیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی بی جان
عشق در بیماری دلمردگی بی جان
...
بخشی از #حماسه_آرش
سروده ی #سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هدیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی بی جان
عشق در بیماری دلمردگی بی جان
...
بخشی از #حماسه_آرش
سروده ی #سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀