Audio
رستنیها کم نیست،
من و تو کم بودیم،
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم!
گفتنیها کم نیست،
من و تو کم گفتیم...
"نجوا"
#فرهاد_مهراد
@chekamehsabz🍀
من و تو کم بودیم،
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم!
گفتنیها کم نیست،
من و تو کم گفتیم...
"نجوا"
#فرهاد_مهراد
@chekamehsabz🍀
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
در روشنایی باران،
در آفتاب پاک،
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
#کوچ_بنفشه_ها
خواننده : #فرهاد_مهراد
شعر : #شفیعی_کدکنی
@chekamehsabz🍀
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
در روشنایی باران،
در آفتاب پاک،
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
#کوچ_بنفشه_ها
خواننده : #فرهاد_مهراد
شعر : #شفیعی_کدکنی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
در روشنایی باران،
در آفتاب پاک،
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
#کوچ_بنفشه_ها
خواننده : #فرهاد_مهراد
شعر : #شفیعی_کدکنی
@chekamehsabz🍀
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
در روشنایی باران،
در آفتاب پاک،
در روزهای آخر اسفند،
در نیمروز روشن،
وقتی بنفشهها را
با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبههای کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
جوی هزار زمزمهی درد و انتظار
در سینه میخروشد و بر گونهها روان.
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
ای کاش آدمی،
وطناش را همچون بنفشهها
میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
#کوچ_بنفشه_ها
خواننده : #فرهاد_مهراد
شعر : #شفیعی_کدکنی
@chekamehsabz🍀