#عکسواره
در کوچه ی ما روح سرگردانیست
که هنوز
هر صبح جمعه
عشق رنگ پریده اش را
در بلندگوی دستی کهنه اش فریاد می زند
آهن
ضایعات
شیر آلات
خریداریم
شاید که معشوقه
چادر سفید گلدار بر سر
از گوشه ی پنجره ی چوبی با پرده های سفید چین دار
بایک نگاه عاشق ترش کند
ولی افسوس
سالهاست
نه معشوقه ها چادر سفید گلدار سر می کنند و
نه پنجره ها
بر سینه ی دیوارهای آجری
لبخند می زنند
و او هر روز
چند تکه آهن زنگ زده ی کهنه را
با کوله بار ناسزا
بار می کند
و در انتظار پوچ جمعه ای دیگر
به زهر خند
در پشت شیشه ی آن وانت کهنه می نویسد
شاید این جمعه بیاید....شاید
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
در کوچه ی ما روح سرگردانیست
که هنوز
هر صبح جمعه
عشق رنگ پریده اش را
در بلندگوی دستی کهنه اش فریاد می زند
آهن
ضایعات
شیر آلات
خریداریم
شاید که معشوقه
چادر سفید گلدار بر سر
از گوشه ی پنجره ی چوبی با پرده های سفید چین دار
بایک نگاه عاشق ترش کند
ولی افسوس
سالهاست
نه معشوقه ها چادر سفید گلدار سر می کنند و
نه پنجره ها
بر سینه ی دیوارهای آجری
لبخند می زنند
و او هر روز
چند تکه آهن زنگ زده ی کهنه را
با کوله بار ناسزا
بار می کند
و در انتظار پوچ جمعه ای دیگر
به زهر خند
در پشت شیشه ی آن وانت کهنه می نویسد
شاید این جمعه بیاید....شاید
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
اینجا !
کسی هست
که سال را
و ماه را
و روز را
لای کاغذ سیگار
می پیچد...
اینجا !
کسی
زندگیش را
دود می کند و
بر یادنگاشت روی دیوار
خطی می افزاید
هر ظهر !
...
اینجا !
رهایی زندان است و
زندانبان
سالهاست که
رفته.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
اینجا !
کسی هست
که سال را
و ماه را
و روز را
لای کاغذ سیگار
می پیچد...
اینجا !
کسی
زندگیش را
دود می کند و
بر یادنگاشت روی دیوار
خطی می افزاید
هر ظهر !
...
اینجا !
رهایی زندان است و
زندانبان
سالهاست که
رفته.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
در فراغت
سوخته دل و دورگردی بیشه شد
هر نو یی . در اندیشه.ام. چون تو نشد
من پی گشتن
تو سرگردان هر کوچه ای
این نشد رسم هیچ عاشق پیشه ای
انتظار
سهم من از تمام زندگی
گم شدن در. ورطه های پرسه و گم گشتگی
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
در فراغت
سوخته دل و دورگردی بیشه شد
هر نو یی . در اندیشه.ام. چون تو نشد
من پی گشتن
تو سرگردان هر کوچه ای
این نشد رسم هیچ عاشق پیشه ای
انتظار
سهم من از تمام زندگی
گم شدن در. ورطه های پرسه و گم گشتگی
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
میخواهم اعتراف کنم
به اتصال بی دریغم با درد
به رسیدن به نقطه ی پایان باران
من از هجای رنجی عظیم
در نبود سلامی راستین می آیم
تا برهوتی که طعم خون را مزمزه میکنم تا
به صدا برسم
آنجا که قطره قطره از ناودان خیال میچکم
روی زمینی یخ زده جاری میشوم
و نمیدانم این سختِ سرد
مرا تا کجا میبرد
به کدامین جوی ،کدامین رود
من که از عطش به دریا می اندیشم
دورم میکنند این سایه ها از آفتاب
میخواهم اعتراف کنم
به سکوتم که پر از واژه های سوخته است
به شبح بودن آدمهایی که در آخرین ایستگاه
در انتظار سوت قطارند
برای راهی شدن به ناکجا آباد
اعتراف میکنم
به مرگ ریشه هایی که در ساق پای من میخزند
چونان کرمهایی در انتظار پروانه شدن
چه انتظار عبثی
....
میخواهم اعتراف کنم
به
بودنم در سرزمینی که عاشقی یعنی
سپیده دمی بر دار مجازات ایستاده مردن
#ترنم
@chekamehsabz🍀
به اتصال بی دریغم با درد
به رسیدن به نقطه ی پایان باران
من از هجای رنجی عظیم
در نبود سلامی راستین می آیم
تا برهوتی که طعم خون را مزمزه میکنم تا
به صدا برسم
آنجا که قطره قطره از ناودان خیال میچکم
روی زمینی یخ زده جاری میشوم
و نمیدانم این سختِ سرد
مرا تا کجا میبرد
به کدامین جوی ،کدامین رود
من که از عطش به دریا می اندیشم
دورم میکنند این سایه ها از آفتاب
میخواهم اعتراف کنم
به سکوتم که پر از واژه های سوخته است
به شبح بودن آدمهایی که در آخرین ایستگاه
در انتظار سوت قطارند
برای راهی شدن به ناکجا آباد
اعتراف میکنم
به مرگ ریشه هایی که در ساق پای من میخزند
چونان کرمهایی در انتظار پروانه شدن
چه انتظار عبثی
....
میخواهم اعتراف کنم
به
بودنم در سرزمینی که عاشقی یعنی
سپیده دمی بر دار مجازات ایستاده مردن
#ترنم
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
رفته ای آوارگی شد کارو بارم ای دریغ
کاش برگردی که تا زخم زبانها کم شود
#حسین_ابراهیم_نژاد
@chekamehsabz🍀
رفته ای آوارگی شد کارو بارم ای دریغ
کاش برگردی که تا زخم زبانها کم شود
#حسین_ابراهیم_نژاد
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
دلم گرفته است
نه از هرم و داغی روزگار
از پس سرمای ِخفتهی قلبِ خاموشم
دلم گرفته است
اشکها
نه رودخانهاند
نه الماسهای صاف و زلال
قطرههای خونینی
که در شیار دردهای عمیق
سُر میخورند
تا به انتهای خود برسند.
دلم گرفته است
همان دلی که ندارمش
گرفته است
از باورهای روشنی
که پشت نقاب خفته است
دلم گرفته است
دلی که
هیچوقت ندارمش...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
دلم گرفته است
نه از هرم و داغی روزگار
از پس سرمای ِخفتهی قلبِ خاموشم
دلم گرفته است
اشکها
نه رودخانهاند
نه الماسهای صاف و زلال
قطرههای خونینی
که در شیار دردهای عمیق
سُر میخورند
تا به انتهای خود برسند.
دلم گرفته است
همان دلی که ندارمش
گرفته است
از باورهای روشنی
که پشت نقاب خفته است
دلم گرفته است
دلی که
هیچوقت ندارمش...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
Barf ~ Music-Fa.Com
Farhad Mehrad ~ Music-Fa.Com
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . مشتی ناهموار
چند تن نا هشیار . چند تن خواب آلود
#نیمایوشیج
خواننده : #فرهادمهراد
@chekamehsabz🍀
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . مشتی ناهموار
چند تن نا هشیار . چند تن خواب آلود
#نیمایوشیج
خواننده : #فرهادمهراد
@chekamehsabz🍀
معتادم
به بوسه های نرم تو
بر گونه های خشن اما
خیسم،
و نوازش
رقص سرانگشتان لطیفت
از شقیقه هایم تا چانه
و نگاه پر نیاز تو
از پایین به بالا
بر چشم هایم،
و به آغوش کشیدنت
هنگام رفتن
و آن آخرین بوسه ی کشدارِ شاعرانه
که تا ابد قلب عاشقم را
ایمن میکند.
#امیربابک_یحیی_پور
98/10/29
@chekamehsabz🍀
به بوسه های نرم تو
بر گونه های خشن اما
خیسم،
و نوازش
رقص سرانگشتان لطیفت
از شقیقه هایم تا چانه
و نگاه پر نیاز تو
از پایین به بالا
بر چشم هایم،
و به آغوش کشیدنت
هنگام رفتن
و آن آخرین بوسه ی کشدارِ شاعرانه
که تا ابد قلب عاشقم را
ایمن میکند.
#امیربابک_یحیی_پور
98/10/29
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (م ج)
یادت هست؟
در کوچه ها
آدم روان بود و
گوسفندان
بی تاب ترین هرزگان بودند؟
یادت هست؟
"هستی" ترک موتور" جهان "
چه خوشبخت بود
گویی "دنیا "با همه ی منطق دیوانه اش
از آنشان بود
....
سپس
مارش نتوانستن
گوشها را
کر کرد
تا که هیچ بوسه ای
به حلاوت
میان لبان هیچ عاشقی
فرو ننشاند
حسرت را!
و
ندواند
سرخی عشق را
بر هیچ گونه ی خیس از اشکی!
...
آه !
میان خیزابهای زندگی
"هیچ"
یگانه صیدی بود
که گیرمان آمد...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در کوچه ها
آدم روان بود و
گوسفندان
بی تاب ترین هرزگان بودند؟
یادت هست؟
"هستی" ترک موتور" جهان "
چه خوشبخت بود
گویی "دنیا "با همه ی منطق دیوانه اش
از آنشان بود
....
سپس
مارش نتوانستن
گوشها را
کر کرد
تا که هیچ بوسه ای
به حلاوت
میان لبان هیچ عاشقی
فرو ننشاند
حسرت را!
و
ندواند
سرخی عشق را
بر هیچ گونه ی خیس از اشکی!
...
آه !
میان خیزابهای زندگی
"هیچ"
یگانه صیدی بود
که گیرمان آمد...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#شبانه_سبز
برای صدمین بار نامه را خواند، پر از گلایه بود سرشار از عشقی پر شور اما عبث .زمستان سردی بود و خانه سردتر از بیرون ، روی کاناپه ی قدیمی و کهنه درازکشیده بود ،پتو را محکم روی خود کشیده و با موهایی پریشان و چشمهایی سرخ برای چندمین بار نامه را میخواند. کاغذ را روی زمین انداخت و زل زد به پنجره ی روبرو ،شیشه ها بخار گرفته بود و آسمان ابری قابل دیدن نبود. دور تا دور اتاق درهم ریخته بود، قسمتی از گچ دیوار بخاطر رطوبت فرو ریخته بود ،صدای چک چک شیر آب درون آشپزخانه ذهنش را خش می انداخت ،بی حوصله از جا برخاست پتو را دور تن خود پیچید و به سمت اتاق رفت ،آینه ی چوبی و بزرگ کنج اتاق او را بسمت خود کشید نگاه کرد ،زنی شلخته با گیسوان سیاه آشفته و چشمانی به عمق یک جهان درد روی صورتی رنگ پریده نگاهش میکرد . پوزخندی زد و آرام گفت : خوبی ؟
خودش بود یا شبحی از او؟؟!!
روی دیوارها با دست نوشته ها و شعرهای عاشقانه تزئین شده بود ،با خود تکرار کرد عشق یعنی چه؟؟ تکرار هر روزه ی احساسی لطیف که یادآوریت کند هنوز زنده ای !! کلافه و سردرگم پنجره را گشود بادی سرد صورتش را سیلی زد انگار دستهای بیرحم مردی موهایش را چنگ زده باشد هراسان پنجره را بست پتو از روی شانه هایش روی زمین افتاد، انگار در انجماد عصر یخبندان تنها بازمانده ی زمین بود ، دهانش خشک شده بود و عطش نوشیدن یک قهوه ی داغ پاهایش را بسمت آشپزخانه چرخاند .
..عقربه های ساعت روی دیوار عدد چهار را نشان میدادند باید نامه را پست میکرد ، میخواست پیش از تاریکی هوانامه اش درون صندوق پست باشد ،حرفهای ناگفته اش را روی دو صفحه کاغذ نوشته بود ،پر از گلایه و عشقی پر شور برای مردی که روز قبل بارانی سیاهی بر تن کرده با چمدانی در دست از آن در خارج شده بود با یک وداع تلخ و تنها چیزی که باقی گذاشته بود یک بنای ویران از پیکر یک زن بود. ساده و مِن مِن کنان گفته بود آرزوی رسیدن به سرزمین های دیگر را دارد برای عبور از تمام باورهای گذشته باید برود و رفت. با بوسه ای کوتاه و سرد روی لبهای زنی که عشق را باور کرده بود.در پشت سرش بسته شد و تنهایی بی رحمانه هجوم آورد، جنون بود یا بی تفاوتی که او را در هم ریخته بود .
.....
آماده ی رفتن بود ،روی لباسهایش ژاکتی صورتی پوشید و شال گردن سفیدی دور گردنش پیچید ، نامه را درون پاکت گذاشت بدون آدرس مهر و موم کرد برای انداختن درون صندوق پست .
قدم به کوچه که گذاشت باران شروع به باریدن کرد ،با خود گفت : چه خوب که چتر نیاوردم ،خیس شدن زیر باران آرامش میکرد. به خیابان که رسید ناخودآگاه کنار باجه ی روزنامه فروشی ایستاد ،تیتر بزرگ و خوانا بود: هواپیما سقوط کرد.
هنوز به صندوق پست نرسیده بود نامه ازدستهایش روی زمین خیس افتاد.
مردی پرواز کرده بود با وداعی تلخ و زنی بدون بالهای آرزو از بلندای برج امید سقوط کرده بود.
#ترنم
@chekamehsabz🍀
برای صدمین بار نامه را خواند، پر از گلایه بود سرشار از عشقی پر شور اما عبث .زمستان سردی بود و خانه سردتر از بیرون ، روی کاناپه ی قدیمی و کهنه درازکشیده بود ،پتو را محکم روی خود کشیده و با موهایی پریشان و چشمهایی سرخ برای چندمین بار نامه را میخواند. کاغذ را روی زمین انداخت و زل زد به پنجره ی روبرو ،شیشه ها بخار گرفته بود و آسمان ابری قابل دیدن نبود. دور تا دور اتاق درهم ریخته بود، قسمتی از گچ دیوار بخاطر رطوبت فرو ریخته بود ،صدای چک چک شیر آب درون آشپزخانه ذهنش را خش می انداخت ،بی حوصله از جا برخاست پتو را دور تن خود پیچید و به سمت اتاق رفت ،آینه ی چوبی و بزرگ کنج اتاق او را بسمت خود کشید نگاه کرد ،زنی شلخته با گیسوان سیاه آشفته و چشمانی به عمق یک جهان درد روی صورتی رنگ پریده نگاهش میکرد . پوزخندی زد و آرام گفت : خوبی ؟
خودش بود یا شبحی از او؟؟!!
روی دیوارها با دست نوشته ها و شعرهای عاشقانه تزئین شده بود ،با خود تکرار کرد عشق یعنی چه؟؟ تکرار هر روزه ی احساسی لطیف که یادآوریت کند هنوز زنده ای !! کلافه و سردرگم پنجره را گشود بادی سرد صورتش را سیلی زد انگار دستهای بیرحم مردی موهایش را چنگ زده باشد هراسان پنجره را بست پتو از روی شانه هایش روی زمین افتاد، انگار در انجماد عصر یخبندان تنها بازمانده ی زمین بود ، دهانش خشک شده بود و عطش نوشیدن یک قهوه ی داغ پاهایش را بسمت آشپزخانه چرخاند .
..عقربه های ساعت روی دیوار عدد چهار را نشان میدادند باید نامه را پست میکرد ، میخواست پیش از تاریکی هوانامه اش درون صندوق پست باشد ،حرفهای ناگفته اش را روی دو صفحه کاغذ نوشته بود ،پر از گلایه و عشقی پر شور برای مردی که روز قبل بارانی سیاهی بر تن کرده با چمدانی در دست از آن در خارج شده بود با یک وداع تلخ و تنها چیزی که باقی گذاشته بود یک بنای ویران از پیکر یک زن بود. ساده و مِن مِن کنان گفته بود آرزوی رسیدن به سرزمین های دیگر را دارد برای عبور از تمام باورهای گذشته باید برود و رفت. با بوسه ای کوتاه و سرد روی لبهای زنی که عشق را باور کرده بود.در پشت سرش بسته شد و تنهایی بی رحمانه هجوم آورد، جنون بود یا بی تفاوتی که او را در هم ریخته بود .
.....
آماده ی رفتن بود ،روی لباسهایش ژاکتی صورتی پوشید و شال گردن سفیدی دور گردنش پیچید ، نامه را درون پاکت گذاشت بدون آدرس مهر و موم کرد برای انداختن درون صندوق پست .
قدم به کوچه که گذاشت باران شروع به باریدن کرد ،با خود گفت : چه خوب که چتر نیاوردم ،خیس شدن زیر باران آرامش میکرد. به خیابان که رسید ناخودآگاه کنار باجه ی روزنامه فروشی ایستاد ،تیتر بزرگ و خوانا بود: هواپیما سقوط کرد.
هنوز به صندوق پست نرسیده بود نامه ازدستهایش روی زمین خیس افتاد.
مردی پرواز کرده بود با وداعی تلخ و زنی بدون بالهای آرزو از بلندای برج امید سقوط کرده بود.
#ترنم
@chekamehsabz🍀
"گفته ای میمانی اما لهجه ات برگشتنی ست "
قولهایت چون دل من ساده و بشکستنی ست
عهد و پیمان ها شکستی بارها و بارها
یاد آن ضرب المثل که وعده ات سر خرمنی ست
ظالمی از نوع پنبه سر بُران سنگدل
تیغ بُرّان نگاهت مثل دستت آهنی ست
ظاهرا زیبایی و در باطنت بد طینتی
ذات بد نیکو نگردد خصلتت اهریمنی ست
کاش دنیا چرخه ی تکرار بی انکار داشت
تا بفهمانم به دنیا کار و بارت دشمنی ست
#حسین_ابراهیم_نژاد
@chekamehsabz🍀
قولهایت چون دل من ساده و بشکستنی ست
عهد و پیمان ها شکستی بارها و بارها
یاد آن ضرب المثل که وعده ات سر خرمنی ست
ظالمی از نوع پنبه سر بُران سنگدل
تیغ بُرّان نگاهت مثل دستت آهنی ست
ظاهرا زیبایی و در باطنت بد طینتی
ذات بد نیکو نگردد خصلتت اهریمنی ست
کاش دنیا چرخه ی تکرار بی انکار داشت
تا بفهمانم به دنیا کار و بارت دشمنی ست
#حسین_ابراهیم_نژاد
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
تو که باشی
خاطره ی پاییز را دفن میکنم
زمستان در آغوشت گم می شوم
و به بهار آرزوهایم می اندیشم
#فاطمه_هاشمی
@chekamehsabz🍀
تو که باشی
خاطره ی پاییز را دفن میکنم
زمستان در آغوشت گم می شوم
و به بهار آرزوهایم می اندیشم
#فاطمه_هاشمی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
و خدا در حدفاصل بین تار ابریشمی موهایت خانه دارد
ومعجزه در ساده ترین اتفاقست
وآن لبخند توست!
چه فرقی میکند پاییز کمین کرده باشد؟
درگلدان آغوش تو سبز خواهم شد
مثل گلهای آپارتمانی که همیشه سبزند
مرا به سادگی اتاقت هدیه کن!
پرنده پشت پنجره رازهایی از بهار دارد که بر دلش سنگینی آواز میکند
شانه ات را بمن بده
گوشت را به پرنده....
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
و خدا در حدفاصل بین تار ابریشمی موهایت خانه دارد
ومعجزه در ساده ترین اتفاقست
وآن لبخند توست!
چه فرقی میکند پاییز کمین کرده باشد؟
درگلدان آغوش تو سبز خواهم شد
مثل گلهای آپارتمانی که همیشه سبزند
مرا به سادگی اتاقت هدیه کن!
پرنده پشت پنجره رازهایی از بهار دارد که بر دلش سنگینی آواز میکند
شانه ات را بمن بده
گوشت را به پرنده....
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
در تلاطم های طوفان زندگی
فهمیدم ...
پارو زدن بی فایده ست
موجهای غم سنگین اند
باید رها کرد و غرق شد
ساحل!. پذیرای
جسم های بی جان است تا زنده
#حسین_ابراهیم_نژاد
@chekamehsabz🍀
در تلاطم های طوفان زندگی
فهمیدم ...
پارو زدن بی فایده ست
موجهای غم سنگین اند
باید رها کرد و غرق شد
ساحل!. پذیرای
جسم های بی جان است تا زنده
#حسین_ابراهیم_نژاد
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
بی سر
به تماشای تو
همچون مرده ای بی تحرک
در فصلی از انتظار
جان میدهم
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
بی سر
به تماشای تو
همچون مرده ای بی تحرک
در فصلی از انتظار
جان میدهم
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
از هم اکنون
لباس میهمانیام را به تن کردم
چشم هایم را با پیرهن عزای پاییزیات
میپوشانم
تا نبینم تن عریانت را،
جرثومه پاییز که رفت
لباس سبزت را بپوش
برای جشن بهار و بوسه ها....
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
از هم اکنون
لباس میهمانیام را به تن کردم
چشم هایم را با پیرهن عزای پاییزیات
میپوشانم
تا نبینم تن عریانت را،
جرثومه پاییز که رفت
لباس سبزت را بپوش
برای جشن بهار و بوسه ها....
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
عبور باید کرد
از مزار
خاطرات غبار گرفته
از ریزگردهای رقصکنان
در بارش
عاطفههای سقط شده
عبور باید کرد
از فریادهای خامش حبس شده
از دردهای فراموش ناشده
عبور باید کرد
از فراز هفت آسمان دلتنگی
از ابرهای
پراز بغض بیبارش
از آفتاب
بیطلوع و بیدرخشش
عبور باید کرد
از شب بدون مهتاب
از فصل شادی و لبخند
تا گور تنگ
بر تن خستهی بیبهار
عبور باید کرد...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
عبور باید کرد
از مزار
خاطرات غبار گرفته
از ریزگردهای رقصکنان
در بارش
عاطفههای سقط شده
عبور باید کرد
از فریادهای خامش حبس شده
از دردهای فراموش ناشده
عبور باید کرد
از فراز هفت آسمان دلتنگی
از ابرهای
پراز بغض بیبارش
از آفتاب
بیطلوع و بیدرخشش
عبور باید کرد
از شب بدون مهتاب
از فصل شادی و لبخند
تا گور تنگ
بر تن خستهی بیبهار
عبور باید کرد...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
صدایت
از میان برگها
در گوشم میپیچد...
ومن
تمام فاصله ها را،
بی چشم و دهان
در دلتنگی
زیسته ام......
#فیروزه
@chekamehsabz🍀
صدایت
از میان برگها
در گوشم میپیچد...
ومن
تمام فاصله ها را،
بی چشم و دهان
در دلتنگی
زیسته ام......
#فیروزه
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
تکرار تراژدی تلخ زیستن
به خواب رفتن شبیه خواب درختان در فصلی سرد
با پوششی از جنس برگهای زرد شده
در حرکت دوار گونه ی زمین
به خواب رفته ایم
آنچنان که جاده ها ما را با خود میبرند
نمیدانم کجای فلسفه ی حیات بود
که خدایان ما را در خویش رها کردند
و ما
به خواب رفتگانِ قرن شهوت و شرابیم
ذوب شده در آتشفشان هراس و مرگ
در مدار تکرار هذیان و تب
به اتصال پوچی میرسیم
در بطن تصویری معکوس از نگاه آسمان
در برهوتی
با نام زندگی
#ترنم
@chekamehsabz🍀
تکرار تراژدی تلخ زیستن
به خواب رفتن شبیه خواب درختان در فصلی سرد
با پوششی از جنس برگهای زرد شده
در حرکت دوار گونه ی زمین
به خواب رفته ایم
آنچنان که جاده ها ما را با خود میبرند
نمیدانم کجای فلسفه ی حیات بود
که خدایان ما را در خویش رها کردند
و ما
به خواب رفتگانِ قرن شهوت و شرابیم
ذوب شده در آتشفشان هراس و مرگ
در مدار تکرار هذیان و تب
به اتصال پوچی میرسیم
در بطن تصویری معکوس از نگاه آسمان
در برهوتی
با نام زندگی
#ترنم
@chekamehsabz🍀