چقدر آرزو داشتیم
به وسعت تمام تاریخ
شبیه کابوس میان خوابهایمان راه رفتند
جغدان شوم آوا
در جنگل سیاه اندیشه هایشان خواندند
رقصیدیم ؛ شلاق خوردیم
خواندیم ؛ تیرباران شدیم
فریاد زدیم ما زنده ایم
میان خیابانها سرب داغ سینه هایمان را شکافت
رازقی ها و یاسها
شمعدانیهای کنار حوض خاطره هایمان
با اسید نفرت نابود شد
و شبی شوم و سیاه
در خوابی کابوس گونه بودیم
پرستوهای مهاجر را پر پر کردند
در آسمانی که به رویمان بسته اند
آنان صدو هفتاد و شش نفر بودند
بدنبال آفتاب پر کشیدند
و کرکسان خونخوار
بال رویاهایشان را چیدند
زمین غرق خون به گریه افتاد
...
اینک این ماییم
بال پرواز آنان همان صد و هفتاد و شش نفر
برای رسیدن به آزادی
که آرزویشان بود
#ترنم
@chekamehsabz🍀
به وسعت تمام تاریخ
شبیه کابوس میان خوابهایمان راه رفتند
جغدان شوم آوا
در جنگل سیاه اندیشه هایشان خواندند
رقصیدیم ؛ شلاق خوردیم
خواندیم ؛ تیرباران شدیم
فریاد زدیم ما زنده ایم
میان خیابانها سرب داغ سینه هایمان را شکافت
رازقی ها و یاسها
شمعدانیهای کنار حوض خاطره هایمان
با اسید نفرت نابود شد
و شبی شوم و سیاه
در خوابی کابوس گونه بودیم
پرستوهای مهاجر را پر پر کردند
در آسمانی که به رویمان بسته اند
آنان صدو هفتاد و شش نفر بودند
بدنبال آفتاب پر کشیدند
و کرکسان خونخوار
بال رویاهایشان را چیدند
زمین غرق خون به گریه افتاد
...
اینک این ماییم
بال پرواز آنان همان صد و هفتاد و شش نفر
برای رسیدن به آزادی
که آرزویشان بود
#ترنم
@chekamehsabz🍀
اندکی کنار من بنشین
من از تمام درهای بسته عبور کرده ام
برای رسیدن به تنفس عشق
گریخته ام از هزاران رنج
که در سرزمین من خانه کرده است
بیا و اندکی کنار من بنشین
لباسهایم خاک اندود
دستهایم جوهری
و پاهایم پر از زخمهای قرنها ظلم
بگشای آغوشت را
تشنه ی نوازشم
از آنجا که من می آیم
کبوتران را در قفس میکشند
و پرستوها را در آسمان آتش میزنند
بیا تا برایت قصه ی تشنگی آدمهای کویر را بخوانم
مرثیه ی تلخ غرق شدن در قطره های باران را شنیده ای؟؟
ما عاشقانِ باران و غزلیم
اما با حنجره هایی به دار کشیده
بیا تا برایت بگویم
ما زندگان مرده ایم
...
بیا و ساعتی کنار من بنشین
تو ای پرستوی رسیده به آفتاب
#ترنم
@chekamehsabz🍀
من از تمام درهای بسته عبور کرده ام
برای رسیدن به تنفس عشق
گریخته ام از هزاران رنج
که در سرزمین من خانه کرده است
بیا و اندکی کنار من بنشین
لباسهایم خاک اندود
دستهایم جوهری
و پاهایم پر از زخمهای قرنها ظلم
بگشای آغوشت را
تشنه ی نوازشم
از آنجا که من می آیم
کبوتران را در قفس میکشند
و پرستوها را در آسمان آتش میزنند
بیا تا برایت قصه ی تشنگی آدمهای کویر را بخوانم
مرثیه ی تلخ غرق شدن در قطره های باران را شنیده ای؟؟
ما عاشقانِ باران و غزلیم
اما با حنجره هایی به دار کشیده
بیا تا برایت بگویم
ما زندگان مرده ایم
...
بیا و ساعتی کنار من بنشین
تو ای پرستوی رسیده به آفتاب
#ترنم
@chekamehsabz🍀
"یک جرعه نفس"
از میان جمعیت کشان کشان سعی می کرد خود را به مادر برساند. مادری که همیشه از درد پا شکایت می کرد و می گفت: " مامان جان این پا درد امونمو بریده" حالا به عشق پیدا کردن لواشک ترش و خوشمزه برای نوه هایش، درد را گذاشته بود سر طاقچه ی فراموشی. اما زن جوان دیگر نفس نداشت. کیسه های سنگین از پسته و گز و کشک و زعفران همراه با تقلا های چند دقیقه یک بار برای نگه داشتن شال روی سرش، نفسش را گرفته بودند. صدا زد : "مامااااان ! تو رو خدا یواش تر من دستم سنگینه" مادر قدم هایش را آرام کرد تا دخترش برسد . وقتی رسید ابرو در هم کشید و گفت: " مامان جان وقت کمه نِک و ناله نکن میری میرسی اون سر دنیا میبینی یه چی جا مونده چشمت می مونه دنبالش، تازه بعد خرید لیمو امانی و لواشک باید یه دربست بگیریم برگردیم تواضع، یادم رفت میوه خشک بگیرم واسه بچه ها" . می خواست مخالفت کند که مادرش راه افتاد و امان مخالفت نداد. بعد از چند دقیقه چشمش به لیمو امانی افتاد. یک هفته معطل کرده بود تا از این مغازه خرید کنند. همیشه می گفت: " این لیمو امانی های بسته بندی درشت بی خاصیتن. لیمو امانی اصل عطرش از تو کابینت میزنه بیرون". از خدا خواسته وارد مغازه شد و کیسه ها را زمین گذاشت تا نفسی تازه کند. همینجور که دست هایش را به هم فشار می داد تا درد رد کیسه ها کم شود دید که مادر باز هم شروع کرد به خریدهای اضافه، از چوب دارچین و عناب و پودر هل گرفته تا نعنا خشک و گلاب همه را تند و تند انتخاب می کرد. همین که دست برد تا سومین شیشه گلاب را بردارد زن با صدای بلند گفت: " مامان تو رو خدا اضافه بار می خورم دردسر میشه همین الانم کلی باید جریمه ..." هنوز جمله اش تمام نشده بود که زنی چادر به سر در حال خروج از مغازه سری چرخاند و گفت: " ایشالا همه تون برید گم شید از این مملکت. همین شماها بچه های مردمو فاسد می کنید با این سر و شکلتون. نگا ریختشو یهو سرت نکن اون روسری رو دیگه! خدا از رو زمین برتون داره". زن جوان با نگاهی مبهوت به یاد روزهای دلتنگی اش برای ایران و سال های سخت تحصیل در کانادا اشکی از گوشه ی چشمش روی گونه غلتید. به مادرش نگاه کرد ، لبخند و اندوه بر چهره اش سایه روشن زده بود، حس پرنده ای را داشت نگران درختی که لانه اش سالها روی آن بنا شده بوده ! و اینک دورش را حصار کشیده اند....
#شهرزاد_مقدادی
@chekamehsabz🍀
از میان جمعیت کشان کشان سعی می کرد خود را به مادر برساند. مادری که همیشه از درد پا شکایت می کرد و می گفت: " مامان جان این پا درد امونمو بریده" حالا به عشق پیدا کردن لواشک ترش و خوشمزه برای نوه هایش، درد را گذاشته بود سر طاقچه ی فراموشی. اما زن جوان دیگر نفس نداشت. کیسه های سنگین از پسته و گز و کشک و زعفران همراه با تقلا های چند دقیقه یک بار برای نگه داشتن شال روی سرش، نفسش را گرفته بودند. صدا زد : "مامااااان ! تو رو خدا یواش تر من دستم سنگینه" مادر قدم هایش را آرام کرد تا دخترش برسد . وقتی رسید ابرو در هم کشید و گفت: " مامان جان وقت کمه نِک و ناله نکن میری میرسی اون سر دنیا میبینی یه چی جا مونده چشمت می مونه دنبالش، تازه بعد خرید لیمو امانی و لواشک باید یه دربست بگیریم برگردیم تواضع، یادم رفت میوه خشک بگیرم واسه بچه ها" . می خواست مخالفت کند که مادرش راه افتاد و امان مخالفت نداد. بعد از چند دقیقه چشمش به لیمو امانی افتاد. یک هفته معطل کرده بود تا از این مغازه خرید کنند. همیشه می گفت: " این لیمو امانی های بسته بندی درشت بی خاصیتن. لیمو امانی اصل عطرش از تو کابینت میزنه بیرون". از خدا خواسته وارد مغازه شد و کیسه ها را زمین گذاشت تا نفسی تازه کند. همینجور که دست هایش را به هم فشار می داد تا درد رد کیسه ها کم شود دید که مادر باز هم شروع کرد به خریدهای اضافه، از چوب دارچین و عناب و پودر هل گرفته تا نعنا خشک و گلاب همه را تند و تند انتخاب می کرد. همین که دست برد تا سومین شیشه گلاب را بردارد زن با صدای بلند گفت: " مامان تو رو خدا اضافه بار می خورم دردسر میشه همین الانم کلی باید جریمه ..." هنوز جمله اش تمام نشده بود که زنی چادر به سر در حال خروج از مغازه سری چرخاند و گفت: " ایشالا همه تون برید گم شید از این مملکت. همین شماها بچه های مردمو فاسد می کنید با این سر و شکلتون. نگا ریختشو یهو سرت نکن اون روسری رو دیگه! خدا از رو زمین برتون داره". زن جوان با نگاهی مبهوت به یاد روزهای دلتنگی اش برای ایران و سال های سخت تحصیل در کانادا اشکی از گوشه ی چشمش روی گونه غلتید. به مادرش نگاه کرد ، لبخند و اندوه بر چهره اش سایه روشن زده بود، حس پرنده ای را داشت نگران درختی که لانه اش سالها روی آن بنا شده بوده ! و اینک دورش را حصار کشیده اند....
#شهرزاد_مقدادی
@chekamehsabz🍀
خواب دیدم
که خانهها زیبا بودند
که رود زیبا بود
که زندگی زیبا بود
و خواب دیدم که بیدار شدهام
و خانهها زیبا هستند
و رود زیباست
و زندگی زیباست!
#محسن_خدمتگزار
@chekamehsabz🍀
که خانهها زیبا بودند
که رود زیبا بود
که زندگی زیبا بود
و خواب دیدم که بیدار شدهام
و خانهها زیبا هستند
و رود زیباست
و زندگی زیباست!
#محسن_خدمتگزار
@chekamehsabz🍀
با من بگو
این زمین سوخته
چگونه پاره های جنازه ات را
به آغوش کشید
با من بگو
این آسمان سرخ
چطور آتش نگرفت
از آخرین فریاد هراست
به هنگام مرگ
حالا تو قهرمان باشی یا شهید
چه فرق می کند
وقتی
لنگه کفش قرمز سوخته ات
اینجا درست
روی گلویم سنگینی می کند
و من مدام می اندیشم
کسی که شلیک کرد
در فاصله ی شنیدن صدای انفجار
تا تکه های سرخ تنت
چگونه شیطان را به آغوش کشید
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
این زمین سوخته
چگونه پاره های جنازه ات را
به آغوش کشید
با من بگو
این آسمان سرخ
چطور آتش نگرفت
از آخرین فریاد هراست
به هنگام مرگ
حالا تو قهرمان باشی یا شهید
چه فرق می کند
وقتی
لنگه کفش قرمز سوخته ات
اینجا درست
روی گلویم سنگینی می کند
و من مدام می اندیشم
کسی که شلیک کرد
در فاصله ی شنیدن صدای انفجار
تا تکه های سرخ تنت
چگونه شیطان را به آغوش کشید
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
در آوار خونین گرگ و میش، دیگر گونه مردی آنک
که خاک را سبز می خواست و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش به نظر هدیتی نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشاید
چه مردی، چه مردی که می گفت
قلب را شایسته تر آن که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن که زیباترین نامها را بگوید
و شیرآهن کوهمردی ازین گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت، به پاشنه آشیل در نوشت
روئینه تنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی بود
آه اسفندیار مغموم
تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی
آیا نه، یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم نه
من از فرو رفتن تن زدم
صدایی بودم من، شکلی میان اشکال
و معنایی یافتم
من بودم و شدم
نه زان گونه که غنچه ای، گلی، یا ریشه ای که جوانه ای، یا دانه که جنگلی
راست بدان گونه که عالیمردی، شهیدی
تا آسمان بر او نماز برد
من بینوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من، بزرو طوع و خاکساری نبود
مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه ئی که نواله ناگزیر را گردن کج نمی کند
و خدایی دیگر گونه آفریدم
دریغا، شیرآهن کوهمردا که تو بودی
و کوهوار پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار مرده بودی
اما نه خدا و نه شیطان
سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران می پرستیدند
بتی که دیگران اش می پرستیدند
#احمدشاملو
@chekamehsabz🍀
که خاک را سبز می خواست و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش به نظر هدیتی نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشاید
چه مردی، چه مردی که می گفت
قلب را شایسته تر آن که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن که زیباترین نامها را بگوید
و شیرآهن کوهمردی ازین گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت، به پاشنه آشیل در نوشت
روئینه تنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی بود
آه اسفندیار مغموم
تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی
آیا نه، یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم نه
من از فرو رفتن تن زدم
صدایی بودم من، شکلی میان اشکال
و معنایی یافتم
من بودم و شدم
نه زان گونه که غنچه ای، گلی، یا ریشه ای که جوانه ای، یا دانه که جنگلی
راست بدان گونه که عالیمردی، شهیدی
تا آسمان بر او نماز برد
من بینوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من، بزرو طوع و خاکساری نبود
مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه ئی که نواله ناگزیر را گردن کج نمی کند
و خدایی دیگر گونه آفریدم
دریغا، شیرآهن کوهمردا که تو بودی
و کوهوار پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار مرده بودی
اما نه خدا و نه شیطان
سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران می پرستیدند
بتی که دیگران اش می پرستیدند
#احمدشاملو
@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من اینجا ریشه در #خاکم
من اینجا عاشق این خاک، #اگر_آلوده_یا_پاکم
من اینجا تا نفس باقیست #میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
#امید_روشنائی گرچه در این #تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم...
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دست تهی
گل بر میافشانم🌹
من اینجا روزی آخر از سه تیغ کوه چون خورشید #سرود_فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت❤️
#فریدون_مشیری
@chekamehsabz🍀
من اینجا عاشق این خاک، #اگر_آلوده_یا_پاکم
من اینجا تا نفس باقیست #میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
#امید_روشنائی گرچه در این #تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم...
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دست تهی
گل بر میافشانم🌹
من اینجا روزی آخر از سه تیغ کوه چون خورشید #سرود_فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت❤️
#فریدون_مشیری
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
زیبایی یعنی
منحنی دل پذیر لبانت
و چین های ظریف
کنار چشمانت
وقتی که می خندی....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
منحنی دل پذیر لبانت
و چین های ظریف
کنار چشمانت
وقتی که می خندی....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
اکنون رَخت به سراچهی دیگر خواهم کشید
آسمانِ آخرین
کهستارهی تنهای آن تویی
آسمان روشن
سرپوش بلورین باغی
که تو تنها گُل آن، تنها زنبور آنی
باغی که تو تنها درخت آنی
و بر آن درخت گلیست یگانه
که تویی
ای آسمان و درخت و باغِ من، گُل و زنبور و کندوی من!
با زمزمهی تو
اکنون رخت به گسترهی خوابی خواهم کشید
که تنها رویای آن
تویی.
#احمد_شاملو
@chekamehsabz🍀
آسمانِ آخرین
کهستارهی تنهای آن تویی
آسمان روشن
سرپوش بلورین باغی
که تو تنها گُل آن، تنها زنبور آنی
باغی که تو تنها درخت آنی
و بر آن درخت گلیست یگانه
که تویی
ای آسمان و درخت و باغِ من، گُل و زنبور و کندوی من!
با زمزمهی تو
اکنون رخت به گسترهی خوابی خواهم کشید
که تنها رویای آن
تویی.
#احمد_شاملو
@chekamehsabz🍀
از رنجی که می بریم
ترانه ای
خواهم سرود
بر جاده های خالی
و
چمدان های کوچک...
از رنجی که می بریم
قصه ای خواهم نوشت
برای تنهایی تو !
تا که در لابه لای کلمات
کالبد اثیری اش را
احساس کنی
دمی!
و نرم و شبه وار
عبور کنی
از رنجی که
می بریم!
.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
ترانه ای
خواهم سرود
بر جاده های خالی
و
چمدان های کوچک...
از رنجی که می بریم
قصه ای خواهم نوشت
برای تنهایی تو !
تا که در لابه لای کلمات
کالبد اثیری اش را
احساس کنی
دمی!
و نرم و شبه وار
عبور کنی
از رنجی که
می بریم!
.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
تمام شهر را در جستجوی من بوده ای؟
با همان مرکب قدیمی
در خیابانهای این شهر؟
آنسوی پنجره بودم نگران سردی دستانت
دغدغه ات نان نبود
بیقرار نگاه من بودی
و من اینجا بودم
مثل هر روز ،مثل هر شب
میان ما فاصله ای نیست
به قدر لمس پنجره و باران
تو را در آغوش کشیده ام
...
به محله ی کوچک ما امروز سری بزن
من تمام ضایعات دلم را میفروشم
به بهای یک لبخند تو
با یک بوسه ،یک بهار سبز
یک قرار دیدار
بیا که کوچه آمدنت را بیقرار است
#ترنم
@chekamehsabz🍀
تمام شهر را در جستجوی من بوده ای؟
با همان مرکب قدیمی
در خیابانهای این شهر؟
آنسوی پنجره بودم نگران سردی دستانت
دغدغه ات نان نبود
بیقرار نگاه من بودی
و من اینجا بودم
مثل هر روز ،مثل هر شب
میان ما فاصله ای نیست
به قدر لمس پنجره و باران
تو را در آغوش کشیده ام
...
به محله ی کوچک ما امروز سری بزن
من تمام ضایعات دلم را میفروشم
به بهای یک لبخند تو
با یک بوسه ،یک بهار سبز
یک قرار دیدار
بیا که کوچه آمدنت را بیقرار است
#ترنم
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
از تو یک خاطره
برروی دلم جا مانده...
پای تاول زده ام
روی خیابان دلت جامانده....
خانه ای سوخته ام....
سوخته در مزرعه ای سوخته تر
شمع افروخته ام......
داغ تر و گرمتر از آتش درد
کوچه گردم..
وفقط نام تو بر روی لبم میماند
شهر میگردمُ
ازعشق وغمت جان به لبم می آید
خسته ام...
خسته از این دربه دری،
حیرانی
روی بنمای،
رهاکن تو مرا
زین همه سرگردانی....
#فیروزه
@chekamehsabz🍀
از تو یک خاطره
برروی دلم جا مانده...
پای تاول زده ام
روی خیابان دلت جامانده....
خانه ای سوخته ام....
سوخته در مزرعه ای سوخته تر
شمع افروخته ام......
داغ تر و گرمتر از آتش درد
کوچه گردم..
وفقط نام تو بر روی لبم میماند
شهر میگردمُ
ازعشق وغمت جان به لبم می آید
خسته ام...
خسته از این دربه دری،
حیرانی
روی بنمای،
رهاکن تو مرا
زین همه سرگردانی....
#فیروزه
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
ومن در هزارپستوی پنهان خودم
بدنبال نوری که حاشا شد!
وسرگشته
در پی ارضای عواطف فروخورده انسانی
که رها شد...
یک پایم به نگاه پسرکی که جوراب میفروخت زنجیر
ویک پایم به نگاه زنی
که رگ فمنیسمیم را میجهاند
و پابندهای طلاییش سکوت جهانم را برمی انگیخت
ومن تلّی از خاکستر
ارزوهایی که در نطفه
ناقص شد و جویدم وبالا اوردمش...
حالم خوب است و
رویایم پیله کرده کنون
که پروانه شوم
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
ومن در هزارپستوی پنهان خودم
بدنبال نوری که حاشا شد!
وسرگشته
در پی ارضای عواطف فروخورده انسانی
که رها شد...
یک پایم به نگاه پسرکی که جوراب میفروخت زنجیر
ویک پایم به نگاه زنی
که رگ فمنیسمیم را میجهاند
و پابندهای طلاییش سکوت جهانم را برمی انگیخت
ومن تلّی از خاکستر
ارزوهایی که در نطفه
ناقص شد و جویدم وبالا اوردمش...
حالم خوب است و
رویایم پیله کرده کنون
که پروانه شوم
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
در کوچه ی ما روح سرگردانیست
که هنوز
هر صبح جمعه
عشق رنگ پریده اش را
در بلندگوی دستی کهنه اش فریاد می زند
آهن
ضایعات
شیر آلات
خریداریم
شاید که معشوقه
چادر سفید گلدار بر سر
از گوشه ی پنجره ی چوبی با پرده های سفید چین دار
بایک نگاه عاشق ترش کند
ولی افسوس
سالهاست
نه معشوقه ها چادر سفید گلدار سر می کنند و
نه پنجره ها
بر سینه ی دیوارهای آجری
لبخند می زنند
و او هر روز
چند تکه آهن زنگ زده ی کهنه را
با کوله بار ناسزا
بار می کند
و در انتظار پوچ جمعه ای دیگر
به زهر خند
در پشت شیشه ی آن وانت کهنه می نویسد
شاید این جمعه بیاید....شاید
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
در کوچه ی ما روح سرگردانیست
که هنوز
هر صبح جمعه
عشق رنگ پریده اش را
در بلندگوی دستی کهنه اش فریاد می زند
آهن
ضایعات
شیر آلات
خریداریم
شاید که معشوقه
چادر سفید گلدار بر سر
از گوشه ی پنجره ی چوبی با پرده های سفید چین دار
بایک نگاه عاشق ترش کند
ولی افسوس
سالهاست
نه معشوقه ها چادر سفید گلدار سر می کنند و
نه پنجره ها
بر سینه ی دیوارهای آجری
لبخند می زنند
و او هر روز
چند تکه آهن زنگ زده ی کهنه را
با کوله بار ناسزا
بار می کند
و در انتظار پوچ جمعه ای دیگر
به زهر خند
در پشت شیشه ی آن وانت کهنه می نویسد
شاید این جمعه بیاید....شاید
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
اینجا !
کسی هست
که سال را
و ماه را
و روز را
لای کاغذ سیگار
می پیچد...
اینجا !
کسی
زندگیش را
دود می کند و
بر یادنگاشت روی دیوار
خطی می افزاید
هر ظهر !
...
اینجا !
رهایی زندان است و
زندانبان
سالهاست که
رفته.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
اینجا !
کسی هست
که سال را
و ماه را
و روز را
لای کاغذ سیگار
می پیچد...
اینجا !
کسی
زندگیش را
دود می کند و
بر یادنگاشت روی دیوار
خطی می افزاید
هر ظهر !
...
اینجا !
رهایی زندان است و
زندانبان
سالهاست که
رفته.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
در فراغت
سوخته دل و دورگردی بیشه شد
هر نو یی . در اندیشه.ام. چون تو نشد
من پی گشتن
تو سرگردان هر کوچه ای
این نشد رسم هیچ عاشق پیشه ای
انتظار
سهم من از تمام زندگی
گم شدن در. ورطه های پرسه و گم گشتگی
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
در فراغت
سوخته دل و دورگردی بیشه شد
هر نو یی . در اندیشه.ام. چون تو نشد
من پی گشتن
تو سرگردان هر کوچه ای
این نشد رسم هیچ عاشق پیشه ای
انتظار
سهم من از تمام زندگی
گم شدن در. ورطه های پرسه و گم گشتگی
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
میخواهم اعتراف کنم
به اتصال بی دریغم با درد
به رسیدن به نقطه ی پایان باران
من از هجای رنجی عظیم
در نبود سلامی راستین می آیم
تا برهوتی که طعم خون را مزمزه میکنم تا
به صدا برسم
آنجا که قطره قطره از ناودان خیال میچکم
روی زمینی یخ زده جاری میشوم
و نمیدانم این سختِ سرد
مرا تا کجا میبرد
به کدامین جوی ،کدامین رود
من که از عطش به دریا می اندیشم
دورم میکنند این سایه ها از آفتاب
میخواهم اعتراف کنم
به سکوتم که پر از واژه های سوخته است
به شبح بودن آدمهایی که در آخرین ایستگاه
در انتظار سوت قطارند
برای راهی شدن به ناکجا آباد
اعتراف میکنم
به مرگ ریشه هایی که در ساق پای من میخزند
چونان کرمهایی در انتظار پروانه شدن
چه انتظار عبثی
....
میخواهم اعتراف کنم
به
بودنم در سرزمینی که عاشقی یعنی
سپیده دمی بر دار مجازات ایستاده مردن
#ترنم
@chekamehsabz🍀
به اتصال بی دریغم با درد
به رسیدن به نقطه ی پایان باران
من از هجای رنجی عظیم
در نبود سلامی راستین می آیم
تا برهوتی که طعم خون را مزمزه میکنم تا
به صدا برسم
آنجا که قطره قطره از ناودان خیال میچکم
روی زمینی یخ زده جاری میشوم
و نمیدانم این سختِ سرد
مرا تا کجا میبرد
به کدامین جوی ،کدامین رود
من که از عطش به دریا می اندیشم
دورم میکنند این سایه ها از آفتاب
میخواهم اعتراف کنم
به سکوتم که پر از واژه های سوخته است
به شبح بودن آدمهایی که در آخرین ایستگاه
در انتظار سوت قطارند
برای راهی شدن به ناکجا آباد
اعتراف میکنم
به مرگ ریشه هایی که در ساق پای من میخزند
چونان کرمهایی در انتظار پروانه شدن
چه انتظار عبثی
....
میخواهم اعتراف کنم
به
بودنم در سرزمینی که عاشقی یعنی
سپیده دمی بر دار مجازات ایستاده مردن
#ترنم
@chekamehsabz🍀