به جنازهام نگاه میکنم
نه ..
روح نیستم
داستان ارواح و عوام نیست.
آن منم
که در تو مرده است ..
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
نه ..
روح نیستم
داستان ارواح و عوام نیست.
آن منم
که در تو مرده است ..
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
بشکن
این حباب سرد سکوت را!
خسته ام
از جنگ
از ترس
از عشق!...
خسته ام
سخن بگو....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
این حباب سرد سکوت را!
خسته ام
از جنگ
از ترس
از عشق!...
خسته ام
سخن بگو....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
"نماز استیجاری"
آقا کمی مهربانتر وایسی همه مان جا می شیم....
مرد افغانستانی حدود چهل و پنج ساله به زحمت خود را درون جمعیت توی اتوبوس می چپاند, به وضوح لنگ می زند و هر از گاهی از درد چهره درهم می کشد اتوبوس شلوغ است و مردم بی حوصله و گرفتار...
هیچکس به مرد افغان توجهی ندارد و به پاهای دردناکش ,دو دختر جوان سوار اتوبوس می شوند نگاهی به افغانی می اندازند و خودشان را جمع و جور می کنند افغانی در سکوت از پنجره به بیرون نگاه می کند. بالاخره به مقصد می رسد با مصیبت از اتوبوس پیاده می شود و چهره اش از درد مچاله می شود...راننده ی اتوبوس نگاه تحقیرآمیزی حواله اش می کند...: کی از دست این افغونیا خلاص بشیم ,خدا عالمه...
لنگ لنگان عرض خیابان را طی می کند حواسش به اتومبیلها و موتوری ها و اتوبوس ها و آدمها باید باشد ,هوای تیر ماه مشهد گرم است و آفتاب داغ و مستقیم می تابد,مرد خیس عرق شده است از گرما و از درد...بالاخره از خیابان عبور می کند و خود را به مطب دکتر می رساند, مطب چند پله به سمت پایین می خورد ,آهسته و کج و کج از پله ها سرازیر می شود, نامش را به منشی می گوید و منتظر می نشیند....
: سلام پدر جان...
مرد افغانستانی خیلی کهنسال به نظر می رسد انگار نه انگار که چهل و پنج ساله است
:سلام خانم دکتر
: مشکلتون چیه؟
: پادرد خانم دکتر , این پادردِ بی پیر امانمو بریده....
دکتر معاینه اش می کند و از تورم بسیار شدید و التهاب هر دو زانوی مرد افغانی تعجب می کند!
می پرسد که آیا ضربه ای به پاهایش نخورده؟ یا از جایی سقوط نکرده؟ یا احیانا تصادف نکرده؟
مرد افغانی پاسخش منفی است و توضیح می دهد که تحصیلاتش کاردانی ست در یک رشته ی فنی, ولی نتوانسته شغلی دست و پا کند به ناچار و برای امرار معاش به خواندن نماز قرضی برای از دنیا رفتگانی که خودشان در زمان حیاتشان نمازشان را نخوانده اند, می پردازد و پولی بابت این نوع نماز خواندن دریافت می کند, بدین ترتیب روزی بالغ بر 500 رکعت نماز می خواند و رکوع و سجود می رود و زانوان از فرط خم و راست شدن ,به این روز افتاده است...!
دکتر به دقت گوش می دهد ,سپس سرش را تکان می دهد و می اندیشد که درمورد زانوهای ورم کرده ی مرد افغانی و گمانه های نخ نمایی که پس از مرگ هم میان برهای بهشت را می جویند, چکار می توان کرد...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
آقا کمی مهربانتر وایسی همه مان جا می شیم....
مرد افغانستانی حدود چهل و پنج ساله به زحمت خود را درون جمعیت توی اتوبوس می چپاند, به وضوح لنگ می زند و هر از گاهی از درد چهره درهم می کشد اتوبوس شلوغ است و مردم بی حوصله و گرفتار...
هیچکس به مرد افغان توجهی ندارد و به پاهای دردناکش ,دو دختر جوان سوار اتوبوس می شوند نگاهی به افغانی می اندازند و خودشان را جمع و جور می کنند افغانی در سکوت از پنجره به بیرون نگاه می کند. بالاخره به مقصد می رسد با مصیبت از اتوبوس پیاده می شود و چهره اش از درد مچاله می شود...راننده ی اتوبوس نگاه تحقیرآمیزی حواله اش می کند...: کی از دست این افغونیا خلاص بشیم ,خدا عالمه...
لنگ لنگان عرض خیابان را طی می کند حواسش به اتومبیلها و موتوری ها و اتوبوس ها و آدمها باید باشد ,هوای تیر ماه مشهد گرم است و آفتاب داغ و مستقیم می تابد,مرد خیس عرق شده است از گرما و از درد...بالاخره از خیابان عبور می کند و خود را به مطب دکتر می رساند, مطب چند پله به سمت پایین می خورد ,آهسته و کج و کج از پله ها سرازیر می شود, نامش را به منشی می گوید و منتظر می نشیند....
: سلام پدر جان...
مرد افغانستانی خیلی کهنسال به نظر می رسد انگار نه انگار که چهل و پنج ساله است
:سلام خانم دکتر
: مشکلتون چیه؟
: پادرد خانم دکتر , این پادردِ بی پیر امانمو بریده....
دکتر معاینه اش می کند و از تورم بسیار شدید و التهاب هر دو زانوی مرد افغانی تعجب می کند!
می پرسد که آیا ضربه ای به پاهایش نخورده؟ یا از جایی سقوط نکرده؟ یا احیانا تصادف نکرده؟
مرد افغانی پاسخش منفی است و توضیح می دهد که تحصیلاتش کاردانی ست در یک رشته ی فنی, ولی نتوانسته شغلی دست و پا کند به ناچار و برای امرار معاش به خواندن نماز قرضی برای از دنیا رفتگانی که خودشان در زمان حیاتشان نمازشان را نخوانده اند, می پردازد و پولی بابت این نوع نماز خواندن دریافت می کند, بدین ترتیب روزی بالغ بر 500 رکعت نماز می خواند و رکوع و سجود می رود و زانوان از فرط خم و راست شدن ,به این روز افتاده است...!
دکتر به دقت گوش می دهد ,سپس سرش را تکان می دهد و می اندیشد که درمورد زانوهای ورم کرده ی مرد افغانی و گمانه های نخ نمایی که پس از مرگ هم میان برهای بهشت را می جویند, چکار می توان کرد...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
تنهایی
لشکری هستم
از آرزوهای عقیم
امیدهای کوتاه
یآسهای چسبناک
اندوههای خرامان
شادمانیهای لنگان....
این لشکر خسته اما
هنوز هم غبار راه دارد
بر کهنه کفشهای کتانی اش....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
لشکری هستم
از آرزوهای عقیم
امیدهای کوتاه
یآسهای چسبناک
اندوههای خرامان
شادمانیهای لنگان....
این لشکر خسته اما
هنوز هم غبار راه دارد
بر کهنه کفشهای کتانی اش....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (M Chekamehsabz)
هنوزم مثل اون روزا،برات باعشق میمیرم
هنوزم مثل اون وقتا،منه رسوا رو یادت هست؟
صدای خنده های تو هنوز تو گوش شبهامه
هنوزم بغض و اشکهای منه تنها رو یادت هست؟
شفای درد من بودی،طبیب بی وفای من
بگو دردت به جون من، منه بیمارو یادت هست؟
به جای هردومون بغضم،به جای هردومون خوش باش
هنوزم عهداون شبها،قرارامونو یادت هست؟
به خوابم اومدی گفتی،هنوزم عاشقم هستی
بگو مجنون زیبارو،منه لیلا رو یادت هست؟
کجایی شهریار من؟ثریاتو به زر دادن
بگو اصلا کنار اون،پریزادت رو یادت هست؟
#خانوم_گل
@chekamehsabz🍀
هنوزم مثل اون وقتا،منه رسوا رو یادت هست؟
صدای خنده های تو هنوز تو گوش شبهامه
هنوزم بغض و اشکهای منه تنها رو یادت هست؟
شفای درد من بودی،طبیب بی وفای من
بگو دردت به جون من، منه بیمارو یادت هست؟
به جای هردومون بغضم،به جای هردومون خوش باش
هنوزم عهداون شبها،قرارامونو یادت هست؟
به خوابم اومدی گفتی،هنوزم عاشقم هستی
بگو مجنون زیبارو،منه لیلا رو یادت هست؟
کجایی شهریار من؟ثریاتو به زر دادن
بگو اصلا کنار اون،پریزادت رو یادت هست؟
#خانوم_گل
@chekamehsabz🍀
Audio
.
آواره ام
میان لغات...!
هوای بودنم گاه ابری ست و
گاه آفتابی
کلمه مرا میبرد با خود
به جشن قاصدکهای دیروز
به یلداهای جا مانده در سرخی انار
به حوض پر از ماهی معشوقه ی بی قرار
سلمانی سر کوچه!
مرا پرواز می دهد
به سوی لبخند بی مانند تو
که گلریزان صبح است!
به سوی نگاه سنگینت
و سکوت غمگینت
که انتهای شب است!
من در واژه غلت می خورم و تکثیر می شوم
و هر شعر
کودکی است که
زاده می شود...
شعر و خوانش : #مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
آواره ام
میان لغات...!
هوای بودنم گاه ابری ست و
گاه آفتابی
کلمه مرا میبرد با خود
به جشن قاصدکهای دیروز
به یلداهای جا مانده در سرخی انار
به حوض پر از ماهی معشوقه ی بی قرار
سلمانی سر کوچه!
مرا پرواز می دهد
به سوی لبخند بی مانند تو
که گلریزان صبح است!
به سوی نگاه سنگینت
و سکوت غمگینت
که انتهای شب است!
من در واژه غلت می خورم و تکثیر می شوم
و هر شعر
کودکی است که
زاده می شود...
شعر و خوانش : #مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
چقدر آرزو داشتیم
به وسعت تمام تاریخ
شبیه کابوس میان خوابهایمان راه رفتند
جغدان شوم آوا
در جنگل سیاه اندیشه هایشان خواندند
رقصیدیم ؛ شلاق خوردیم
خواندیم ؛ تیرباران شدیم
فریاد زدیم ما زنده ایم
میان خیابانها سرب داغ سینه هایمان را شکافت
رازقی ها و یاسها
شمعدانیهای کنار حوض خاطره هایمان
با اسید نفرت نابود شد
و شبی شوم و سیاه
در خوابی کابوس گونه بودیم
پرستوهای مهاجر را پر پر کردند
در آسمانی که به رویمان بسته اند
آنان صدو هفتاد و شش نفر بودند
بدنبال آفتاب پر کشیدند
و کرکسان خونخوار
بال رویاهایشان را چیدند
زمین غرق خون به گریه افتاد
...
اینک این ماییم
بال پرواز آنان همان صد و هفتاد و شش نفر
برای رسیدن به آزادی
که آرزویشان بود
#ترنم
@chekamehsabz🍀
به وسعت تمام تاریخ
شبیه کابوس میان خوابهایمان راه رفتند
جغدان شوم آوا
در جنگل سیاه اندیشه هایشان خواندند
رقصیدیم ؛ شلاق خوردیم
خواندیم ؛ تیرباران شدیم
فریاد زدیم ما زنده ایم
میان خیابانها سرب داغ سینه هایمان را شکافت
رازقی ها و یاسها
شمعدانیهای کنار حوض خاطره هایمان
با اسید نفرت نابود شد
و شبی شوم و سیاه
در خوابی کابوس گونه بودیم
پرستوهای مهاجر را پر پر کردند
در آسمانی که به رویمان بسته اند
آنان صدو هفتاد و شش نفر بودند
بدنبال آفتاب پر کشیدند
و کرکسان خونخوار
بال رویاهایشان را چیدند
زمین غرق خون به گریه افتاد
...
اینک این ماییم
بال پرواز آنان همان صد و هفتاد و شش نفر
برای رسیدن به آزادی
که آرزویشان بود
#ترنم
@chekamehsabz🍀
اندکی کنار من بنشین
من از تمام درهای بسته عبور کرده ام
برای رسیدن به تنفس عشق
گریخته ام از هزاران رنج
که در سرزمین من خانه کرده است
بیا و اندکی کنار من بنشین
لباسهایم خاک اندود
دستهایم جوهری
و پاهایم پر از زخمهای قرنها ظلم
بگشای آغوشت را
تشنه ی نوازشم
از آنجا که من می آیم
کبوتران را در قفس میکشند
و پرستوها را در آسمان آتش میزنند
بیا تا برایت قصه ی تشنگی آدمهای کویر را بخوانم
مرثیه ی تلخ غرق شدن در قطره های باران را شنیده ای؟؟
ما عاشقانِ باران و غزلیم
اما با حنجره هایی به دار کشیده
بیا تا برایت بگویم
ما زندگان مرده ایم
...
بیا و ساعتی کنار من بنشین
تو ای پرستوی رسیده به آفتاب
#ترنم
@chekamehsabz🍀
من از تمام درهای بسته عبور کرده ام
برای رسیدن به تنفس عشق
گریخته ام از هزاران رنج
که در سرزمین من خانه کرده است
بیا و اندکی کنار من بنشین
لباسهایم خاک اندود
دستهایم جوهری
و پاهایم پر از زخمهای قرنها ظلم
بگشای آغوشت را
تشنه ی نوازشم
از آنجا که من می آیم
کبوتران را در قفس میکشند
و پرستوها را در آسمان آتش میزنند
بیا تا برایت قصه ی تشنگی آدمهای کویر را بخوانم
مرثیه ی تلخ غرق شدن در قطره های باران را شنیده ای؟؟
ما عاشقانِ باران و غزلیم
اما با حنجره هایی به دار کشیده
بیا تا برایت بگویم
ما زندگان مرده ایم
...
بیا و ساعتی کنار من بنشین
تو ای پرستوی رسیده به آفتاب
#ترنم
@chekamehsabz🍀
"یک جرعه نفس"
از میان جمعیت کشان کشان سعی می کرد خود را به مادر برساند. مادری که همیشه از درد پا شکایت می کرد و می گفت: " مامان جان این پا درد امونمو بریده" حالا به عشق پیدا کردن لواشک ترش و خوشمزه برای نوه هایش، درد را گذاشته بود سر طاقچه ی فراموشی. اما زن جوان دیگر نفس نداشت. کیسه های سنگین از پسته و گز و کشک و زعفران همراه با تقلا های چند دقیقه یک بار برای نگه داشتن شال روی سرش، نفسش را گرفته بودند. صدا زد : "مامااااان ! تو رو خدا یواش تر من دستم سنگینه" مادر قدم هایش را آرام کرد تا دخترش برسد . وقتی رسید ابرو در هم کشید و گفت: " مامان جان وقت کمه نِک و ناله نکن میری میرسی اون سر دنیا میبینی یه چی جا مونده چشمت می مونه دنبالش، تازه بعد خرید لیمو امانی و لواشک باید یه دربست بگیریم برگردیم تواضع، یادم رفت میوه خشک بگیرم واسه بچه ها" . می خواست مخالفت کند که مادرش راه افتاد و امان مخالفت نداد. بعد از چند دقیقه چشمش به لیمو امانی افتاد. یک هفته معطل کرده بود تا از این مغازه خرید کنند. همیشه می گفت: " این لیمو امانی های بسته بندی درشت بی خاصیتن. لیمو امانی اصل عطرش از تو کابینت میزنه بیرون". از خدا خواسته وارد مغازه شد و کیسه ها را زمین گذاشت تا نفسی تازه کند. همینجور که دست هایش را به هم فشار می داد تا درد رد کیسه ها کم شود دید که مادر باز هم شروع کرد به خریدهای اضافه، از چوب دارچین و عناب و پودر هل گرفته تا نعنا خشک و گلاب همه را تند و تند انتخاب می کرد. همین که دست برد تا سومین شیشه گلاب را بردارد زن با صدای بلند گفت: " مامان تو رو خدا اضافه بار می خورم دردسر میشه همین الانم کلی باید جریمه ..." هنوز جمله اش تمام نشده بود که زنی چادر به سر در حال خروج از مغازه سری چرخاند و گفت: " ایشالا همه تون برید گم شید از این مملکت. همین شماها بچه های مردمو فاسد می کنید با این سر و شکلتون. نگا ریختشو یهو سرت نکن اون روسری رو دیگه! خدا از رو زمین برتون داره". زن جوان با نگاهی مبهوت به یاد روزهای دلتنگی اش برای ایران و سال های سخت تحصیل در کانادا اشکی از گوشه ی چشمش روی گونه غلتید. به مادرش نگاه کرد ، لبخند و اندوه بر چهره اش سایه روشن زده بود، حس پرنده ای را داشت نگران درختی که لانه اش سالها روی آن بنا شده بوده ! و اینک دورش را حصار کشیده اند....
#شهرزاد_مقدادی
@chekamehsabz🍀
از میان جمعیت کشان کشان سعی می کرد خود را به مادر برساند. مادری که همیشه از درد پا شکایت می کرد و می گفت: " مامان جان این پا درد امونمو بریده" حالا به عشق پیدا کردن لواشک ترش و خوشمزه برای نوه هایش، درد را گذاشته بود سر طاقچه ی فراموشی. اما زن جوان دیگر نفس نداشت. کیسه های سنگین از پسته و گز و کشک و زعفران همراه با تقلا های چند دقیقه یک بار برای نگه داشتن شال روی سرش، نفسش را گرفته بودند. صدا زد : "مامااااان ! تو رو خدا یواش تر من دستم سنگینه" مادر قدم هایش را آرام کرد تا دخترش برسد . وقتی رسید ابرو در هم کشید و گفت: " مامان جان وقت کمه نِک و ناله نکن میری میرسی اون سر دنیا میبینی یه چی جا مونده چشمت می مونه دنبالش، تازه بعد خرید لیمو امانی و لواشک باید یه دربست بگیریم برگردیم تواضع، یادم رفت میوه خشک بگیرم واسه بچه ها" . می خواست مخالفت کند که مادرش راه افتاد و امان مخالفت نداد. بعد از چند دقیقه چشمش به لیمو امانی افتاد. یک هفته معطل کرده بود تا از این مغازه خرید کنند. همیشه می گفت: " این لیمو امانی های بسته بندی درشت بی خاصیتن. لیمو امانی اصل عطرش از تو کابینت میزنه بیرون". از خدا خواسته وارد مغازه شد و کیسه ها را زمین گذاشت تا نفسی تازه کند. همینجور که دست هایش را به هم فشار می داد تا درد رد کیسه ها کم شود دید که مادر باز هم شروع کرد به خریدهای اضافه، از چوب دارچین و عناب و پودر هل گرفته تا نعنا خشک و گلاب همه را تند و تند انتخاب می کرد. همین که دست برد تا سومین شیشه گلاب را بردارد زن با صدای بلند گفت: " مامان تو رو خدا اضافه بار می خورم دردسر میشه همین الانم کلی باید جریمه ..." هنوز جمله اش تمام نشده بود که زنی چادر به سر در حال خروج از مغازه سری چرخاند و گفت: " ایشالا همه تون برید گم شید از این مملکت. همین شماها بچه های مردمو فاسد می کنید با این سر و شکلتون. نگا ریختشو یهو سرت نکن اون روسری رو دیگه! خدا از رو زمین برتون داره". زن جوان با نگاهی مبهوت به یاد روزهای دلتنگی اش برای ایران و سال های سخت تحصیل در کانادا اشکی از گوشه ی چشمش روی گونه غلتید. به مادرش نگاه کرد ، لبخند و اندوه بر چهره اش سایه روشن زده بود، حس پرنده ای را داشت نگران درختی که لانه اش سالها روی آن بنا شده بوده ! و اینک دورش را حصار کشیده اند....
#شهرزاد_مقدادی
@chekamehsabz🍀
خواب دیدم
که خانهها زیبا بودند
که رود زیبا بود
که زندگی زیبا بود
و خواب دیدم که بیدار شدهام
و خانهها زیبا هستند
و رود زیباست
و زندگی زیباست!
#محسن_خدمتگزار
@chekamehsabz🍀
که خانهها زیبا بودند
که رود زیبا بود
که زندگی زیبا بود
و خواب دیدم که بیدار شدهام
و خانهها زیبا هستند
و رود زیباست
و زندگی زیباست!
#محسن_خدمتگزار
@chekamehsabz🍀
با من بگو
این زمین سوخته
چگونه پاره های جنازه ات را
به آغوش کشید
با من بگو
این آسمان سرخ
چطور آتش نگرفت
از آخرین فریاد هراست
به هنگام مرگ
حالا تو قهرمان باشی یا شهید
چه فرق می کند
وقتی
لنگه کفش قرمز سوخته ات
اینجا درست
روی گلویم سنگینی می کند
و من مدام می اندیشم
کسی که شلیک کرد
در فاصله ی شنیدن صدای انفجار
تا تکه های سرخ تنت
چگونه شیطان را به آغوش کشید
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
این زمین سوخته
چگونه پاره های جنازه ات را
به آغوش کشید
با من بگو
این آسمان سرخ
چطور آتش نگرفت
از آخرین فریاد هراست
به هنگام مرگ
حالا تو قهرمان باشی یا شهید
چه فرق می کند
وقتی
لنگه کفش قرمز سوخته ات
اینجا درست
روی گلویم سنگینی می کند
و من مدام می اندیشم
کسی که شلیک کرد
در فاصله ی شنیدن صدای انفجار
تا تکه های سرخ تنت
چگونه شیطان را به آغوش کشید
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
در آوار خونین گرگ و میش، دیگر گونه مردی آنک
که خاک را سبز می خواست و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش به نظر هدیتی نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشاید
چه مردی، چه مردی که می گفت
قلب را شایسته تر آن که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن که زیباترین نامها را بگوید
و شیرآهن کوهمردی ازین گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت، به پاشنه آشیل در نوشت
روئینه تنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی بود
آه اسفندیار مغموم
تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی
آیا نه، یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم نه
من از فرو رفتن تن زدم
صدایی بودم من، شکلی میان اشکال
و معنایی یافتم
من بودم و شدم
نه زان گونه که غنچه ای، گلی، یا ریشه ای که جوانه ای، یا دانه که جنگلی
راست بدان گونه که عالیمردی، شهیدی
تا آسمان بر او نماز برد
من بینوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من، بزرو طوع و خاکساری نبود
مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه ئی که نواله ناگزیر را گردن کج نمی کند
و خدایی دیگر گونه آفریدم
دریغا، شیرآهن کوهمردا که تو بودی
و کوهوار پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار مرده بودی
اما نه خدا و نه شیطان
سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران می پرستیدند
بتی که دیگران اش می پرستیدند
#احمدشاملو
@chekamehsabz🍀
که خاک را سبز می خواست و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش به نظر هدیتی نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشاید
چه مردی، چه مردی که می گفت
قلب را شایسته تر آن که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن که زیباترین نامها را بگوید
و شیرآهن کوهمردی ازین گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت، به پاشنه آشیل در نوشت
روئینه تنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی بود
آه اسفندیار مغموم
تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی
آیا نه، یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم نه
من از فرو رفتن تن زدم
صدایی بودم من، شکلی میان اشکال
و معنایی یافتم
من بودم و شدم
نه زان گونه که غنچه ای، گلی، یا ریشه ای که جوانه ای، یا دانه که جنگلی
راست بدان گونه که عالیمردی، شهیدی
تا آسمان بر او نماز برد
من بینوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من، بزرو طوع و خاکساری نبود
مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه ئی که نواله ناگزیر را گردن کج نمی کند
و خدایی دیگر گونه آفریدم
دریغا، شیرآهن کوهمردا که تو بودی
و کوهوار پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار مرده بودی
اما نه خدا و نه شیطان
سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران می پرستیدند
بتی که دیگران اش می پرستیدند
#احمدشاملو
@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من اینجا ریشه در #خاکم
من اینجا عاشق این خاک، #اگر_آلوده_یا_پاکم
من اینجا تا نفس باقیست #میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
#امید_روشنائی گرچه در این #تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم...
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دست تهی
گل بر میافشانم🌹
من اینجا روزی آخر از سه تیغ کوه چون خورشید #سرود_فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت❤️
#فریدون_مشیری
@chekamehsabz🍀
من اینجا عاشق این خاک، #اگر_آلوده_یا_پاکم
من اینجا تا نفس باقیست #میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
#امید_روشنائی گرچه در این #تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم...
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دست تهی
گل بر میافشانم🌹
من اینجا روزی آخر از سه تیغ کوه چون خورشید #سرود_فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت❤️
#فریدون_مشیری
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
زیبایی یعنی
منحنی دل پذیر لبانت
و چین های ظریف
کنار چشمانت
وقتی که می خندی....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
منحنی دل پذیر لبانت
و چین های ظریف
کنار چشمانت
وقتی که می خندی....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
اکنون رَخت به سراچهی دیگر خواهم کشید
آسمانِ آخرین
کهستارهی تنهای آن تویی
آسمان روشن
سرپوش بلورین باغی
که تو تنها گُل آن، تنها زنبور آنی
باغی که تو تنها درخت آنی
و بر آن درخت گلیست یگانه
که تویی
ای آسمان و درخت و باغِ من، گُل و زنبور و کندوی من!
با زمزمهی تو
اکنون رخت به گسترهی خوابی خواهم کشید
که تنها رویای آن
تویی.
#احمد_شاملو
@chekamehsabz🍀
آسمانِ آخرین
کهستارهی تنهای آن تویی
آسمان روشن
سرپوش بلورین باغی
که تو تنها گُل آن، تنها زنبور آنی
باغی که تو تنها درخت آنی
و بر آن درخت گلیست یگانه
که تویی
ای آسمان و درخت و باغِ من، گُل و زنبور و کندوی من!
با زمزمهی تو
اکنون رخت به گسترهی خوابی خواهم کشید
که تنها رویای آن
تویی.
#احمد_شاملو
@chekamehsabz🍀
از رنجی که می بریم
ترانه ای
خواهم سرود
بر جاده های خالی
و
چمدان های کوچک...
از رنجی که می بریم
قصه ای خواهم نوشت
برای تنهایی تو !
تا که در لابه لای کلمات
کالبد اثیری اش را
احساس کنی
دمی!
و نرم و شبه وار
عبور کنی
از رنجی که
می بریم!
.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
ترانه ای
خواهم سرود
بر جاده های خالی
و
چمدان های کوچک...
از رنجی که می بریم
قصه ای خواهم نوشت
برای تنهایی تو !
تا که در لابه لای کلمات
کالبد اثیری اش را
احساس کنی
دمی!
و نرم و شبه وار
عبور کنی
از رنجی که
می بریم!
.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀