و نخوانیم کتابی
که در آن باد نمیآید
و کتابی که در آن
پوست شبنم تر نیست
و نخواهیم
پلنگ از درِ خلقت
برود بیرون
و بدانیم
که پیش از مرجان
خلائی بود در اندیشه دریاها
#سهراب_سپهری
@chekamehsabz🍀
که در آن باد نمیآید
و کتابی که در آن
پوست شبنم تر نیست
و نخواهیم
پلنگ از درِ خلقت
برود بیرون
و بدانیم
که پیش از مرجان
خلائی بود در اندیشه دریاها
#سهراب_سپهری
@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنها ویدیو از قمرالملوک وزیری در سال ۱۳۳۰ که در فیلم مادر به اصرار دلکش همبازی او شد و دقایقی با ویلون ناصر زرآبادی به خواندن غزلی از سعدی پرداخت. او درآمد دوهزار تومان حاصل از فیلم را به بیمارستان شاهآباد اهدا کرد.
@chekamehsabz🍀
@chekamehsabz🍀
#وصیتنامه قمرالملوک وزیری - 1338
من مرده ام اما خاطرات حیات هنری ام نمرده. وقتی که تو، این دردِ دل های مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام. دیگر از حنجره خشکم صوتی بر نمی خیزد و دنیایم تاریک و خاموش است، اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم. مطمئنم کسی بعد از مرگم، از من بدگویی نمی کند.
من هیچ ثروتی ندارم، اما دل های یتیمانی را دارم که بخاطر مرگم از غم مالامال میشوند. چشمهائی را دارم که در فقدانم اشک می ریزند. همان هائی که با پولم پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد، انسانهای خوشبختی هستند. بعضیها می گفتند: ما باید هر چه بیشتر پول بگیریم تا مثل قمر نشویم.
نمیدانند که کنسرتهایم با آن چنان استقبالی روبرو میشد که مردم از در و دیوارش بالا میرفتند و بلیط ها را به 10 برابر قیمت میخریدند. اما تمام آنچه را که میگرفتم به موسسات خیریه و دارالایتام میبخشیدم که برایم لذتی وصف نشدنی داشت.
شبی نزدیک خانه ام مردی را دیدم که به دیوار تکیه داده و چشمانش پر اشک است. گفتم مرا می شناسی ؟
اشک هایش را پنهان کرد و گفت: کیست که تو را نشناسد !
با زحمت و اصرار وادارش کردم درد دلش را بگوید.
گفت: زنم دو قلو زائیده، یکی مرده و حالا پس از خاکسپاری طفل، بخاطر بی پولی روی رفتن به خانه را ندارم. با سماجت راضی اش کردم تا مرا بخانه اش ببرد.
اطاقی نمناک که زیلوی پاره و رختخوابی پارهتر و نور شمعی که پت پت میکرد، تزئینات خانه اش بود. زن بی حال بود و طفلبیگناه سینه خشک مادرش را میمکید. دلم آنقدر به درد آمد که وصفنشدنی بود. پول دادم و مرد را راهی کردم چند پرس چلوکباب، تخم مرغ، شیر، خرما و اقلام دیگر بخرد. طفل را تروخشک و قنداق پاره را عوض کردم و تمام 5000 تومان (90 سال پیش) دستمزد آن شبم را لای قنداق طفل گذاشتم.
شبی دیگر که از کنسرت بخانه برمیگشتم تا درشکه چی لاله زار مرا بخانه ببرد. درشکه چی مرا نشناخت و زبان شکوه از وضع ناگوارش کرد. گفت: فردا عروسی پسرم است، شرمنده رویش که نمی توانم جشن مفصلی برایش بگیرم.
فردایش با پرس و جوی فراوان بدون اینکه درشکهچی بوئی ببرد، آدرس منزلش را یافتم و کلیه اقلام و امکانات را برایش فراهم و خانه اش را چراغانی کردم و در مجلس عروسی با افتخار خواندم، شوقی که آن لحظه در چهره آن مرد دیدم، بالاترین شادی و افتخار برایم بود و احساس عظمت کردم. انگار فرشتگان و ارواح مقدس زیر گوشم زمزمه میکردند: قمر تو بهتری زن دنیائی.
ای بد خواهان بدانید که قمر با افتخار و بزرگی، باهنر زیست. امروز که زیر خروارها خاک خفته ام، نه دلی را شکسته ام و نه کسی از من کینه به دل دارد. می دانم دلهای عاشقان هنرم در غمم شکسته. ما رفتیم، اما شما که این هنر ملی و فاخر را به مادیات می فروشید و آلوده می کنید و نقطه روشنی در زندگی ندارید، گناهتان نابخشودنی است.🍁🍁
(هفته نامه هامون - خرداد 76)
@chekamehsabz🍀
#وصیتنامه قمرالملوک وزیری - 1338
من مرده ام اما خاطرات حیات هنری ام نمرده. وقتی که تو، این دردِ دل های مرا میخوانی، من زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ام. دیگر از حنجره خشکم صوتی بر نمی خیزد و دنیایم تاریک و خاموش است، اما روحم عظمتش را از دست نداده و هنرم را بنده زور و زر و خیانت نکردم. مطمئنم کسی بعد از مرگم، از من بدگویی نمی کند.
من هیچ ثروتی ندارم، اما دل های یتیمانی را دارم که بخاطر مرگم از غم مالامال میشوند. چشمهائی را دارم که در فقدانم اشک می ریزند. همان هائی که با پولم پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و به جای اینکه جایشان در مراکز فساد و زندان باشد، انسانهای خوشبختی هستند. بعضیها می گفتند: ما باید هر چه بیشتر پول بگیریم تا مثل قمر نشویم.
نمیدانند که کنسرتهایم با آن چنان استقبالی روبرو میشد که مردم از در و دیوارش بالا میرفتند و بلیط ها را به 10 برابر قیمت میخریدند. اما تمام آنچه را که میگرفتم به موسسات خیریه و دارالایتام میبخشیدم که برایم لذتی وصف نشدنی داشت.
شبی نزدیک خانه ام مردی را دیدم که به دیوار تکیه داده و چشمانش پر اشک است. گفتم مرا می شناسی ؟
اشک هایش را پنهان کرد و گفت: کیست که تو را نشناسد !
با زحمت و اصرار وادارش کردم درد دلش را بگوید.
گفت: زنم دو قلو زائیده، یکی مرده و حالا پس از خاکسپاری طفل، بخاطر بی پولی روی رفتن به خانه را ندارم. با سماجت راضی اش کردم تا مرا بخانه اش ببرد.
اطاقی نمناک که زیلوی پاره و رختخوابی پارهتر و نور شمعی که پت پت میکرد، تزئینات خانه اش بود. زن بی حال بود و طفلبیگناه سینه خشک مادرش را میمکید. دلم آنقدر به درد آمد که وصفنشدنی بود. پول دادم و مرد را راهی کردم چند پرس چلوکباب، تخم مرغ، شیر، خرما و اقلام دیگر بخرد. طفل را تروخشک و قنداق پاره را عوض کردم و تمام 5000 تومان (90 سال پیش) دستمزد آن شبم را لای قنداق طفل گذاشتم.
شبی دیگر که از کنسرت بخانه برمیگشتم تا درشکه چی لاله زار مرا بخانه ببرد. درشکه چی مرا نشناخت و زبان شکوه از وضع ناگوارش کرد. گفت: فردا عروسی پسرم است، شرمنده رویش که نمی توانم جشن مفصلی برایش بگیرم.
فردایش با پرس و جوی فراوان بدون اینکه درشکهچی بوئی ببرد، آدرس منزلش را یافتم و کلیه اقلام و امکانات را برایش فراهم و خانه اش را چراغانی کردم و در مجلس عروسی با افتخار خواندم، شوقی که آن لحظه در چهره آن مرد دیدم، بالاترین شادی و افتخار برایم بود و احساس عظمت کردم. انگار فرشتگان و ارواح مقدس زیر گوشم زمزمه میکردند: قمر تو بهتری زن دنیائی.
ای بد خواهان بدانید که قمر با افتخار و بزرگی، باهنر زیست. امروز که زیر خروارها خاک خفته ام، نه دلی را شکسته ام و نه کسی از من کینه به دل دارد. می دانم دلهای عاشقان هنرم در غمم شکسته. ما رفتیم، اما شما که این هنر ملی و فاخر را به مادیات می فروشید و آلوده می کنید و نقطه روشنی در زندگی ندارید، گناهتان نابخشودنی است.🍁🍁
(هفته نامه هامون - خرداد 76)
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Taranom)
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Taranom)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Taranom)
دیدم از چشم کبودِ مهتاب
شعله زد تا دم سرخی سحر
آتشی که به جانش زده بود
وقت دزدیدن نور
وقت خفتن پسِ کوه
ماه در برکه نشست
خنده در آینهی آب نمود
گفت
با سایهی انبوه سپیدار
بخت خورشید به ما بسته نشد
باز بر کوه بلند
صبح را میطلبد
قاب خورشید تویی
عکس ماهم که در آب افتادم
نور از روزنهی قلب تو تا
چشم بارانی و بیتاب رسید
جان غم دیدهی من
تا لب برکهی جادو چه دوید
آه...
از آمدن و رفتن تو
آه...
از غرق شدن در شب تار و
تمنای وصالت همه وقت
بودنت را نتوانم دیدن
ماندنت را
هیچ دستی
ننوشتهست به تقدیر دلم...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
شعله زد تا دم سرخی سحر
آتشی که به جانش زده بود
وقت دزدیدن نور
وقت خفتن پسِ کوه
ماه در برکه نشست
خنده در آینهی آب نمود
گفت
با سایهی انبوه سپیدار
بخت خورشید به ما بسته نشد
باز بر کوه بلند
صبح را میطلبد
قاب خورشید تویی
عکس ماهم که در آب افتادم
نور از روزنهی قلب تو تا
چشم بارانی و بیتاب رسید
جان غم دیدهی من
تا لب برکهی جادو چه دوید
آه...
از آمدن و رفتن تو
آه...
از غرق شدن در شب تار و
تمنای وصالت همه وقت
بودنت را نتوانم دیدن
ماندنت را
هیچ دستی
ننوشتهست به تقدیر دلم...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Taranom)
بس که لبریزم از تو ؛میخواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو اویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست .
#فروغ_فرخزاد
تهران ۱۳۳۵
بخشی از شعر از دوست داشتن
@chekamehsabz🍀
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو اویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست .
#فروغ_فرخزاد
تهران ۱۳۳۵
بخشی از شعر از دوست داشتن
@chekamehsabz🍀
پدر بزرگم مردی
آزادی خواه بود
پیش از آنکه تیر بارانش کنند
تمام شعرهایش را
پای درخت انار باغچه چال کرد
من هیچوقت شعرهایش را نخواندم
اما از انارهای باغچه می شود
فهمید
"آزادی"
باید
سرخ و شیرین باشد…!
#عبدالرضا_مولوی
@chekamehsabz🍀
آزادی خواه بود
پیش از آنکه تیر بارانش کنند
تمام شعرهایش را
پای درخت انار باغچه چال کرد
من هیچوقت شعرهایش را نخواندم
اما از انارهای باغچه می شود
فهمید
"آزادی"
باید
سرخ و شیرین باشد…!
#عبدالرضا_مولوی
@chekamehsabz🍀
گرچه میگفتند و
میگفتم شب بلند و
زندگی در واپسينِ عمر کوتاه است!
اما در ضميرِ من ، يقين فرياد میزد:
همتی کُن در صبوری،
صبح در راه است...
صبح در راه است، باور داشتم اين را
صبح بر اسب سپيدش تند میتازد
وين شبِ شب، رنگ میبازد.
صبح میآيد و من،
در آينه موی سپيدم را
شانه خواهم کرد..
قصهٔ بيدادِ شب را با سپيدِ صبحدم
افسانه خواهم کرد...
#نصرت_رحمانی
@chekamehsabz🍀
میگفتم شب بلند و
زندگی در واپسينِ عمر کوتاه است!
اما در ضميرِ من ، يقين فرياد میزد:
همتی کُن در صبوری،
صبح در راه است...
صبح در راه است، باور داشتم اين را
صبح بر اسب سپيدش تند میتازد
وين شبِ شب، رنگ میبازد.
صبح میآيد و من،
در آينه موی سپيدم را
شانه خواهم کرد..
قصهٔ بيدادِ شب را با سپيدِ صبحدم
افسانه خواهم کرد...
#نصرت_رحمانی
@chekamehsabz🍀
قدغن
شهیار قنبری
آبی دریا قدغن
شوق تماشا قدغن
عشق دو ماهی قدغن
با هم و تنها قدغن
برای عشق تازه اجازه بی اجازه👌
@chekamehsabz🍀
شوق تماشا قدغن
عشق دو ماهی قدغن
با هم و تنها قدغن
برای عشق تازه اجازه بی اجازه👌
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Taranom)
در خود شناور میشوم
شبیه ماهی سرخی رها شده از تنگ
یا شبیه یک قصه پر از ماجرا
کاش میشد دلم را ورق ورق شعر کنم
از پنجره ی اتاق باران خورده ام بدست باد بسپارمشان
این روزها یاد کسی از سقف خیالم میچکد
کسی که روزی آمد و شبی همراه نسیم رفت
....
پاییز برای من مادریست با دامنی خیس از اشک
که سرم را در خود میگیرد
آرام میشوم
پنهان در فصلی که رنج را معنا میکند
و
به تمام پیاده روهای باران خورده
کوک میزند شعرهایم را
.....
در خود شناور میشوم
مثل تمام روزهای رفته و شبهای نیامده
#ترنم
@chekamehsabz🍀
شبیه ماهی سرخی رها شده از تنگ
یا شبیه یک قصه پر از ماجرا
کاش میشد دلم را ورق ورق شعر کنم
از پنجره ی اتاق باران خورده ام بدست باد بسپارمشان
این روزها یاد کسی از سقف خیالم میچکد
کسی که روزی آمد و شبی همراه نسیم رفت
....
پاییز برای من مادریست با دامنی خیس از اشک
که سرم را در خود میگیرد
آرام میشوم
پنهان در فصلی که رنج را معنا میکند
و
به تمام پیاده روهای باران خورده
کوک میزند شعرهایم را
.....
در خود شناور میشوم
مثل تمام روزهای رفته و شبهای نیامده
#ترنم
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Taranom)
و من
سالهاست منتظرم
بجای آفتاب
که تنوره هیچ دلی با آن گرم نشد
حجاب ها پاره شود و
عشق راستین طلوع کند ......
#فریبا_الف
@chekamehsabz🍀
سالهاست منتظرم
بجای آفتاب
که تنوره هیچ دلی با آن گرم نشد
حجاب ها پاره شود و
عشق راستین طلوع کند ......
#فریبا_الف
@chekamehsabz🍀
شد ز غمت_همایون شجریان
@bazmemusighi
"شد ز غمت"
شعر: مولانا
اجرا : همایون_شجریان
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم
از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم
روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم
از دل تو در دل من نکتههاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم
@chekamehsabz🍀
شعر: مولانا
اجرا : همایون_شجریان
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم
از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم
روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم
از دل تو در دل من نکتههاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Taranom)
بگذار در پناه شب از ماه بار بردارم
بگذار پر شوم
از قطرههای كوچك باران
از قلبهای رشد نكرده
از حجم كودكان به دنیا نیامده
بگذار پر شوم
شاید كه عشق من گهواره تولد عیسای دیگر باشد
فروغ_فرخزاد
@chekamehsabz🍀
بگذار پر شوم
از قطرههای كوچك باران
از قلبهای رشد نكرده
از حجم كودكان به دنیا نیامده
بگذار پر شوم
شاید كه عشق من گهواره تولد عیسای دیگر باشد
فروغ_فرخزاد
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Taranom)
و ای زنان پریشان! شما که موهاتان
به باد میرود، آنگاه: آرزوهاتان...
فریب صومعهی زهد کاهنان مخورید
مگر شراب ندارید در سبوهاتان؟
شما تبار پریهای آبها هستید
اگرچه حل شده در اشک، گفتگوهاتان
به انتظار چه هستید؟ مرکبی از ابر؟
در ایستگاهِ مهآلودِ جستوجوهاتان؟-
که چشمهای شما سنگِ سرمهی شب شد
و برفِ دهکدهی صبح شد گلوهاتان
و کفشِ پاشنهدارِ شما چرا نرسید
به شاهزادهی غمگین آرزوهاتان؟
و دل دهید، از آن پیشتر که تاریکی
به دارتان بزند با طناب موهاتان!
#محمدسعید_میرزائی
@chekamehsabz🍀
به باد میرود، آنگاه: آرزوهاتان...
فریب صومعهی زهد کاهنان مخورید
مگر شراب ندارید در سبوهاتان؟
شما تبار پریهای آبها هستید
اگرچه حل شده در اشک، گفتگوهاتان
به انتظار چه هستید؟ مرکبی از ابر؟
در ایستگاهِ مهآلودِ جستوجوهاتان؟-
که چشمهای شما سنگِ سرمهی شب شد
و برفِ دهکدهی صبح شد گلوهاتان
و کفشِ پاشنهدارِ شما چرا نرسید
به شاهزادهی غمگین آرزوهاتان؟
و دل دهید، از آن پیشتر که تاریکی
به دارتان بزند با طناب موهاتان!
#محمدسعید_میرزائی
@chekamehsabz🍀
Parvanei Dar Mosht
EBI
مثل ابریشم ِ تاریکِ این شبراههی خاموش
که گُر میگیره از خودسوزی شادابِ یک آواز
مثل آیینهی بی نبض ِ این تالاب زنبق پوش
که تن واکرده زیر بارش رگبارِ موج انداز
مثل پروانهای در مشت
چه آسون میشه مارو کشت...
#ایرج_جنتی_عطایی
#ابی👌
@chekamehsabz🍀
که گُر میگیره از خودسوزی شادابِ یک آواز
مثل آیینهی بی نبض ِ این تالاب زنبق پوش
که تن واکرده زیر بارش رگبارِ موج انداز
مثل پروانهای در مشت
چه آسون میشه مارو کشت...
#ایرج_جنتی_عطایی
#ابی👌
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Taranom)
تابستان آمده بود
شبیه یک ترانه ی گرم ، زیبا و پر خاطره
وقت رفتن دستمالی بدست پاییز داد
یادگار عشقی که از بهار داشت
تابستان با تنی تب دار
و دلی سوخته از سفرهای بی خداحافظی
رفتن های تلخ
با یاد جنگلهایی سوخته
دخترکان آبی پوش کوچ کرده
مادران داغدار
مردان غرق در افیون
و خیابانهای پر شده از طناب دار
برگها را بوسید و رفت
پاییز پشت سرش آبی پاشید
در را پشت سرش بست
شهریور اشکی ریخت و پشت دریاها ناپدید شد
.....
پاییز همیشه دلتنگ است
برای فصلهایی که هرگز به هم نمیرسند
می آیند و بیصدا میروند
پاییز تمام روزها میگرید
و با دستمال تابستان که به رنگ آبی دریاست
اشکهایش را از چهره میزداید
#ترنم
@chekamehsabz🍀
شبیه یک ترانه ی گرم ، زیبا و پر خاطره
وقت رفتن دستمالی بدست پاییز داد
یادگار عشقی که از بهار داشت
تابستان با تنی تب دار
و دلی سوخته از سفرهای بی خداحافظی
رفتن های تلخ
با یاد جنگلهایی سوخته
دخترکان آبی پوش کوچ کرده
مادران داغدار
مردان غرق در افیون
و خیابانهای پر شده از طناب دار
برگها را بوسید و رفت
پاییز پشت سرش آبی پاشید
در را پشت سرش بست
شهریور اشکی ریخت و پشت دریاها ناپدید شد
.....
پاییز همیشه دلتنگ است
برای فصلهایی که هرگز به هم نمیرسند
می آیند و بیصدا میروند
پاییز تمام روزها میگرید
و با دستمال تابستان که به رنگ آبی دریاست
اشکهایش را از چهره میزداید
#ترنم
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Taranom)
«در سینهاش جستوجو کردند
جز قلبش نیافتند
در قلبش جستوجو کردند
جز مردمش نیافتند
در صدایش جستوجو کردند
جز اندوهش نیافتند
در اندوهش جستوجو کردند
جز زندانش نیافتند
در زندانش جستوجو کردند
و نیافتند مگر خود را که به زنجیرها گرفتار بودند.
غروب، غروب بود و
آوازخوان، آواز میخواند...»
#محمود_درویش
@chekamehsabz🍀
جز قلبش نیافتند
در قلبش جستوجو کردند
جز مردمش نیافتند
در صدایش جستوجو کردند
جز اندوهش نیافتند
در اندوهش جستوجو کردند
جز زندانش نیافتند
در زندانش جستوجو کردند
و نیافتند مگر خود را که به زنجیرها گرفتار بودند.
غروب، غروب بود و
آوازخوان، آواز میخواند...»
#محمود_درویش
@chekamehsabz🍀