ایــن تــقــویــم مــن اســت ڪــه بــے تــو مــے گــذرد
روزهایــش تــردیــد و
شــبــهایــش آبــســتــن خــاطــراتــِ همــان ڪــوچــه ے بــن بــســتــ
عــجــب حــال و هواے زیــرڪــے دارد ایــن ســے و اندســالــگــیــ
مــرز تــمــام نــداشــتــه هایــت را مــے فــهمــد
تــو
تــو
و بــاز هم تــو ...
رخــنه ڪــرده ایــن نــبــودنــت
دچــار پــروانــگــے امــ
قــانــون شــڪــنــے ڪــن و مــرزها را بــردار
بــاور نــڪــردم ،توهم بــاور مــڪــن پــرواز را
پــرنــده اے ڪــه ســالــها مــرده اســتــ
چــه تــب و تــابــے دارد
روزهائیــســت ڪــه قــول آمــدنــش را داده بــودیــ
ســے و اند ســالــگــے ام مــبــارڪــ
آمــدنــت را بــه قــاصــدڪــها مــژده داده امــ
#ســاراشرفی
@chekamehsabz🍀
روزهایــش تــردیــد و
شــبــهایــش آبــســتــن خــاطــراتــِ همــان ڪــوچــه ے بــن بــســتــ
عــجــب حــال و هواے زیــرڪــے دارد ایــن ســے و اندســالــگــیــ
مــرز تــمــام نــداشــتــه هایــت را مــے فــهمــد
تــو
تــو
و بــاز هم تــو ...
رخــنه ڪــرده ایــن نــبــودنــت
دچــار پــروانــگــے امــ
قــانــون شــڪــنــے ڪــن و مــرزها را بــردار
بــاور نــڪــردم ،توهم بــاور مــڪــن پــرواز را
پــرنــده اے ڪــه ســالــها مــرده اســتــ
چــه تــب و تــابــے دارد
روزهائیــســت ڪــه قــول آمــدنــش را داده بــودیــ
ســے و اند ســالــگــے ام مــبــارڪــ
آمــدنــت را بــه قــاصــدڪــها مــژده داده امــ
#ســاراشرفی
@chekamehsabz🍀
و شعر
قندیل های همیشه هاست
آویزان از کلمات دندانه دار
بر بالای چوبه ی دار
وقتی تو نباشی...
و این شهر
ویرانه های همیشه ی تاریخ خاک خورده است
در تمام صفحات کتاب های تمام کتاب خانه های ویران شده
وقتی تو نباشی...
و عابران
فحش های نجس
و خنده هاشان
خنجرهای در کمین
و من
غریبی تنها
وقتی تو نباشی...
و روزنامه ها تیتر خواهند زد:
«مردی تنها دیروز مُرد!»
هر روز تیتر خواهند زد
هر روز
وقتی تو نباشی...
#یوسف_یزدانی
@chekamehsabz🍀
قندیل های همیشه هاست
آویزان از کلمات دندانه دار
بر بالای چوبه ی دار
وقتی تو نباشی...
و این شهر
ویرانه های همیشه ی تاریخ خاک خورده است
در تمام صفحات کتاب های تمام کتاب خانه های ویران شده
وقتی تو نباشی...
و عابران
فحش های نجس
و خنده هاشان
خنجرهای در کمین
و من
غریبی تنها
وقتی تو نباشی...
و روزنامه ها تیتر خواهند زد:
«مردی تنها دیروز مُرد!»
هر روز تیتر خواهند زد
هر روز
وقتی تو نباشی...
#یوسف_یزدانی
@chekamehsabz🍀
آغوشت
تنها کتابی که نخوانده ام
فرزند خوانده ی آخرین پادشاه صفوی
و چشمانت ...
غربت از وعده های تو آغاز شد
از دهان طهران افتاده
آخرین قرارهای در_بند
و تو همچنان بر سر زبانها
زنی که شهرها در او فرو ریخته اند
#ساراشرفی
@chekamehsabz🍀
تنها کتابی که نخوانده ام
فرزند خوانده ی آخرین پادشاه صفوی
و چشمانت ...
غربت از وعده های تو آغاز شد
از دهان طهران افتاده
آخرین قرارهای در_بند
و تو همچنان بر سر زبانها
زنی که شهرها در او فرو ریخته اند
#ساراشرفی
@chekamehsabz🍀
#شبانه_سبز
امشب قطب نما را گرفته ام رو به آسمان
میخواهم بدانم شمالی ترین ستاره ی دنیایم کجاست
میخواهم روزی به آنجا بروم
غرق در سکوت و صدای نفس های خودم باشم
و نمیدانم
آنجا دلم برای زمین تنگ میشود یا نمیشود
دلم طاقت دوری از این برزخ را دارد یا ندارد
دلم بند میشود لحظه یی آنجا ، یا نمیشود
نکند من از مرگ میترسم؟
نکند این برزخ تنها بهشت جهان باشد و با پای خودم به جهنم بروم ؟
این سوالات چه معنا دارد که می پرسم از خود ؟
نکند بعد از اینهمه محکم ایستادن در موازای مرگ
فقط ادعای بیش نبوده باشد باورم؟
میخواهم مغزم را از سرم بیرون بیاورم
آنقدر با چکش بر مغزم بکوبم
تا دیگر مرا مضحکه نکند.
#تپوری
@chekamehsabz🍀
امشب قطب نما را گرفته ام رو به آسمان
میخواهم بدانم شمالی ترین ستاره ی دنیایم کجاست
میخواهم روزی به آنجا بروم
غرق در سکوت و صدای نفس های خودم باشم
و نمیدانم
آنجا دلم برای زمین تنگ میشود یا نمیشود
دلم طاقت دوری از این برزخ را دارد یا ندارد
دلم بند میشود لحظه یی آنجا ، یا نمیشود
نکند من از مرگ میترسم؟
نکند این برزخ تنها بهشت جهان باشد و با پای خودم به جهنم بروم ؟
این سوالات چه معنا دارد که می پرسم از خود ؟
نکند بعد از اینهمه محکم ایستادن در موازای مرگ
فقط ادعای بیش نبوده باشد باورم؟
میخواهم مغزم را از سرم بیرون بیاورم
آنقدر با چکش بر مغزم بکوبم
تا دیگر مرا مضحکه نکند.
#تپوری
@chekamehsabz🍀
تا آنجا،
که فکر
این بی سرزمین کولیِ بیتابِ هزار وطن،
نای رفتن دارد،
تویی ...
#افشین_داراب_بیگی
@chekamehsabz🍀
که فکر
این بی سرزمین کولیِ بیتابِ هزار وطن،
نای رفتن دارد،
تویی ...
#افشین_داراب_بیگی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
در تعلیق میان خواب و بیداری
آنجا که رویا
در آستانه ی رخت بربستن است
و
روز سر به پلکهایم می ساید,
رخوت دلپذیر یاد تو
باز
به آغوش خواب می کشاندم...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
آنجا که رویا
در آستانه ی رخت بربستن است
و
روز سر به پلکهایم می ساید,
رخوت دلپذیر یاد تو
باز
به آغوش خواب می کشاندم...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
"به سادگی"
بیا!
بیا که از لابلای انگشتانم
آسمان و آفتاب می چکد توامان!
در کاسه ی کوچک دستانم
دریایی دارم
از انعکاس خورشید!
و در نگاه زمستانیم
درختی ست لخت!
چشم انتظار شکوفه های پا به ماه.
بیا با من!
بیا رد پاهایمان را
در شنزارهای ترس
در هذیانهای به پایان رسیده
نشان نگیریم!
بیا برویم!
فقط ،
برویم
...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
بیا!
بیا که از لابلای انگشتانم
آسمان و آفتاب می چکد توامان!
در کاسه ی کوچک دستانم
دریایی دارم
از انعکاس خورشید!
و در نگاه زمستانیم
درختی ست لخت!
چشم انتظار شکوفه های پا به ماه.
بیا با من!
بیا رد پاهایمان را
در شنزارهای ترس
در هذیانهای به پایان رسیده
نشان نگیریم!
بیا برویم!
فقط ،
برویم
...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#حجت_اشرف_زاده
"بی خبر از تو "
✍ بی خبرم از تو و من تاب ندارم
بعد تو خود را به که باید بسپارم
از دل من کم نشده مهر تو ماهم
دلبر من غیر تو دل یار نخواهم
مست و خرابه...
@chekamehsabz🍀
"بی خبر از تو "
✍ بی خبرم از تو و من تاب ندارم
بعد تو خود را به که باید بسپارم
از دل من کم نشده مهر تو ماهم
دلبر من غیر تو دل یار نخواهم
مست و خرابه...
@chekamehsabz🍀
Audio
#حجت_اشرف_زاده
"بی خبر از تو "
✍ بی خبرم از تو و من تاب ندارم
بعد تو خود را به که باید بسپارم
از دل من کم نشده مهر تو ماهم
دلبر من غیر تو دل یار نخواهم
مست و خرابه...
در این قطعه #امید_صباغ_نو و #محمد_محتشمی ترانه سرا،
#محمد_محتشمی آهنگساز،
#علی_بیات تنظیم کننده و
#حجت_اشرف_زاده خواننده
گروه اجرایی را تشکیل می دهند.
@chekamehsabz🍀
"بی خبر از تو "
✍ بی خبرم از تو و من تاب ندارم
بعد تو خود را به که باید بسپارم
از دل من کم نشده مهر تو ماهم
دلبر من غیر تو دل یار نخواهم
مست و خرابه...
در این قطعه #امید_صباغ_نو و #محمد_محتشمی ترانه سرا،
#محمد_محتشمی آهنگساز،
#علی_بیات تنظیم کننده و
#حجت_اشرف_زاده خواننده
گروه اجرایی را تشکیل می دهند.
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (M Chekamehsabz)
نخ تسبیح خیالهایم
بودی و
حال که نیستی
رویاهایم
سرگردان
قِل می خورند
زیر دست و پا!
و
گم می شوند
در تاریکیهای پنهان اتاق!
...
#مرجانه_جعفریان
۲۸ آذر ۱۳۹۳
@chekamehsabz🍀
بودی و
حال که نیستی
رویاهایم
سرگردان
قِل می خورند
زیر دست و پا!
و
گم می شوند
در تاریکیهای پنهان اتاق!
...
#مرجانه_جعفریان
۲۸ آذر ۱۳۹۳
@chekamehsabz🍀
"هیچکی مثل تو نبود..."
آهنگساز: #بابک_بیات
تنظیمکننده: #واروژان
ترانهسُرا: #ایرج_جنتی_عطایی
خواننده: #گوگوش
@chekamehsabz🍀
آهنگساز: #بابک_بیات
تنظیمکننده: #واروژان
ترانهسُرا: #ایرج_جنتی_عطایی
خواننده: #گوگوش
@chekamehsabz🍀
Hichki Mesle To Nabood
Googoosh @BestMusik
"هیچکی مثل تو نبود..."
آهنگساز: #بابک_بیات
تنظیمکننده: #واروژان
ترانهسُرا: #ایرج_جنتی_عطایی
خواننده: #گوگوش
@chekamehsabz🍀
آهنگساز: #بابک_بیات
تنظیمکننده: #واروژان
ترانهسُرا: #ایرج_جنتی_عطایی
خواننده: #گوگوش
@chekamehsabz🍀
4_5904617534123934249.mp3
93.4 MB
چهل دقیقه مرگِ باشکوه ...
The tiger lillies
نام آهنگ :
The Ballad of Sexual Dependency
ارسالی از : #افشین_داراب_بیگی
@chekamehsabz🍀
The tiger lillies
نام آهنگ :
The Ballad of Sexual Dependency
ارسالی از : #افشین_داراب_بیگی
@chekamehsabz🍀
معشوقه های اکنون
طرحواره ای از عشق های پیشین
و دورنمایی از دلدادگان فردا
آه
چه ملال انگیز است
دوره کردن آنچه که
هرگز نبوده....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
طرحواره ای از عشق های پیشین
و دورنمایی از دلدادگان فردا
آه
چه ملال انگیز است
دوره کردن آنچه که
هرگز نبوده....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
دخترکی
از جنس تاریکی
هم آغوش با تنهایی
تسلیم
در بستر دردناک و کبود طاعون
ابلیس
نامش را
زمزمه می کند
و بر لبان سیاه دخترک
رژ می کشد..
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
از جنس تاریکی
هم آغوش با تنهایی
تسلیم
در بستر دردناک و کبود طاعون
ابلیس
نامش را
زمزمه می کند
و بر لبان سیاه دخترک
رژ می کشد..
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
مرا میان آبیِ پیراهنت پنهان کن
میترسم از سایه هایی شوم
از آنانیکه مرا از آفتاب میدزدند
مرا در آغوش بگیر شبیه مرغکی بیقرار
میان شهر، پشت نگاه بیرحم آدمها
مرا ببوس شبیه لمس بال پروانه بدست نسیمی بهاری
تا بداند جهانی بیرحم که زنی زخمی
در آبیِ پیراهن مردی ساکن شده است بدون هراس
بگذار یک زن در تمام این سرزمین
از عمق وجود لبخند بزند
بیا و باور مرا در عشق نقاشی کن
میان قابِ سپید مهتاب
#ترنم
@chekamehsabz🍀
میترسم از سایه هایی شوم
از آنانیکه مرا از آفتاب میدزدند
مرا در آغوش بگیر شبیه مرغکی بیقرار
میان شهر، پشت نگاه بیرحم آدمها
مرا ببوس شبیه لمس بال پروانه بدست نسیمی بهاری
تا بداند جهانی بیرحم که زنی زخمی
در آبیِ پیراهن مردی ساکن شده است بدون هراس
بگذار یک زن در تمام این سرزمین
از عمق وجود لبخند بزند
بیا و باور مرا در عشق نقاشی کن
میان قابِ سپید مهتاب
#ترنم
@chekamehsabz🍀
او رهایم کرد و جایش سنگ شد
"امـــــــــــــا"
تو رهایم کردی وجایت زخم شد
هردو رفتند ومن تنها شدم
"امـــــــــــــا"
آن سنگ کجا واین زخم کجا
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
"امـــــــــــــا"
تو رهایم کردی وجایت زخم شد
هردو رفتند ومن تنها شدم
"امـــــــــــــا"
آن سنگ کجا واین زخم کجا
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from اتچ بات
🍂
تو مال مَنی
خودم کشفت کرده ام
تو با "من" می خندی
با "من" گریه می کنی
دردِ دلت را با "من" می گویی...
دیوانه...!
دلت برایِ "من" تنگ می شود
ضربان قلبت با "من" بالا می رود
با سکوتم
با صدایم
با حضورم
با غیبتم
تو مال مَنی...
این بلاها را خودم سَرَت آورده ام
به "من" می گویی دوستت دارم
و دوست داری آن را از زبان "من"
فقط "من" بشنوی...
برای که می توانی مثل بچه ها ناز کنی
نازت را بخرد
و به تو دست نزند؟
چه کسی با یک کلمه
با یک نگاه
دلت را می ریزد،
بعد خودش آن را جمع می کند و سَرِ جایش می گذارد...؟
چه کسی احساست را تَر و خشک می کند
اشکت را درمی آورد
بعد پاک می کند؟
چه کسی
پیش از آن که حرفت را شروع کنی،
تا تَهِ آن را نَفَس می کشد؟
دیوانه!
"من" زحمتت را کشیده ام
تا بفهمی
هنوز می توانی
شیطنت کنی
انتظار بِکِشی
تپش قلب بگیری
عاشق شوی...
تو حق نداری
خودت را از من
و من را از خودت بگیری
تو حق نداری
" خودت " را از خودت بگیری
من شکایت می کنم از طرف هر دویمان
از تو...
به تو...
چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند
دانه می پاشد
تا کلمات، مثل کبوتر
از سَر و کولِ من بالا بروند؟
چه کسی همان بلاهایی را که من سَرِ تو آوردم
سَرِ من آورده؟
من مال توام
دیوانه!
زحمتم را کشیده ای
کشفم کرده ای... نترس!
چند سوال می پرسم و می روم...
یک: چند سال پیرَت کرده اند؟
دو: چند سال جوانَت کرده ام؟
سه: از دلت بپرس مال کیست؟
چهار: اگر جایِ خدا بودی،با ما چه می کردی؟
پنج: کجا برویم ؟
دستت را به من بده...
شعر : زنده یاد #افشین_یداللهی
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
تو مال مَنی
خودم کشفت کرده ام
تو با "من" می خندی
با "من" گریه می کنی
دردِ دلت را با "من" می گویی...
دیوانه...!
دلت برایِ "من" تنگ می شود
ضربان قلبت با "من" بالا می رود
با سکوتم
با صدایم
با حضورم
با غیبتم
تو مال مَنی...
این بلاها را خودم سَرَت آورده ام
به "من" می گویی دوستت دارم
و دوست داری آن را از زبان "من"
فقط "من" بشنوی...
برای که می توانی مثل بچه ها ناز کنی
نازت را بخرد
و به تو دست نزند؟
چه کسی با یک کلمه
با یک نگاه
دلت را می ریزد،
بعد خودش آن را جمع می کند و سَرِ جایش می گذارد...؟
چه کسی احساست را تَر و خشک می کند
اشکت را درمی آورد
بعد پاک می کند؟
چه کسی
پیش از آن که حرفت را شروع کنی،
تا تَهِ آن را نَفَس می کشد؟
دیوانه!
"من" زحمتت را کشیده ام
تا بفهمی
هنوز می توانی
شیطنت کنی
انتظار بِکِشی
تپش قلب بگیری
عاشق شوی...
تو حق نداری
خودت را از من
و من را از خودت بگیری
تو حق نداری
" خودت " را از خودت بگیری
من شکایت می کنم از طرف هر دویمان
از تو...
به تو...
چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند
دانه می پاشد
تا کلمات، مثل کبوتر
از سَر و کولِ من بالا بروند؟
چه کسی همان بلاهایی را که من سَرِ تو آوردم
سَرِ من آورده؟
من مال توام
دیوانه!
زحمتم را کشیده ای
کشفم کرده ای... نترس!
چند سوال می پرسم و می روم...
یک: چند سال پیرَت کرده اند؟
دو: چند سال جوانَت کرده ام؟
سه: از دلت بپرس مال کیست؟
چهار: اگر جایِ خدا بودی،با ما چه می کردی؟
پنج: کجا برویم ؟
دستت را به من بده...
شعر : زنده یاد #افشین_یداللهی
خوانش : #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
Telegram
attach 📎
#داستان_کوتاه
رفت سراغ دستمال یزدی آبی رنگش ، هروقت تنها بود و بی حوصله برش می داشت ، کمی نمش می کرد و می افتاد به جون کلیدهای برق و چارچوب ها. حالا نساب کی بساب ! اول رفت سراغ کلید لوستر پذیرایی ، زیرلب گفت " ذلیل مرده ها از بس با دست چرب و چیل نور این وامونده رو کم و زیاد کردن شده عین کلید برق توالت عمومی". همین که دستمال خیس رو گذاشت رو کلید یه صدای جیغ بلند از پشت سر شنید و تمام وجودش لرزید ، از ترس قالب تهی کرد بسم اللهی گفت و برگشت ، هیشکی نبود چند ثانیه مات و متحیر تمام خونه رو ورانداز کرد و یکی دوبار انگشت کوچیکه رو کرد تو گوشش انگار که میخواد صاحب صدا رو از ته گوش میانیش پیدا کنه. وقتی از این گوش تیز کردنا و چِش گردوندنا چیزی عایدش نشد ابرویی بالا انداخت و خواست که برگرده سمت کلید برق و کارشو شروع کنه که یهو یه صدایی گفت : " خسته نشدی از بس شستی و سابیدی؟ کی می خوای دست از رفت و روب برداری؟ " با نفس حبس شده تو سینه سرشو بالا کرد و دید یه جفت چشم براق و یه دهن کوچولو روی لوستر میبینه ، همونجا جیغ زد و ولو شد روی فرش ولی اونقدری هوش و حواسش سر جاش بود که حرفای لوستر پنج شاخه کریستالی رو بشنوه که می گفت " بس نیست گلی خانم؟ بس نیست اینقدر تمییز کاری؟ این همه شستشو ، رفت و روب؟ برای کی؟ برای چی؟ دلت نمی خواد یه ذره هوای خودتو داشته باشی؟
گلی همون جور گیج و مات نگاه می کرد چند دقیقه طول کشید تا خودشو جمع و جور کنه تا به چشماش اعتماد کنه و باورش بشه لوستر جون گرفته، بعد با صدای خفه ای جواب داد : تمییز کاری نکنم که این خونه کپک می زنه با این بچه های شلوغ و شلخته !
دوباره لوستر شروع کرد : " خب بزنه ! دلت کپک نزنه مهمه گلی خانم ول کن اون کلید منو ، کثیفه که باشه پاشو یه استکان چای بریز و بشین کنار پنجره "
بعد یکی از آویزهای کریستالیشو بلند کرد و اشاره کرد سمت پنجره .
" ببین ! تازه یه نم بارون زده و شمعدونیات سر حال اومدن ، معطل نکن تو هم پا شو برای خودت چای بریز و از باغچه ی قشنگت لذت ببر"
گلی که هنوز منگ سخنگویی لوستر بود بلند شد نمیدونست دقیقا چرا بلند شده؟ اصلا خوابه یا بیدار ؟ با خودش فکر کرد عقلشو از دست داده ولی دیگه هول و ولا نداشت حتی اگه همه اینا خواب و خیال بود ، خیال قشنگی بود . همین که یه هم صحبت داشت تو زندگی ای که بچه ها سر درس و مشق بودن و حاجی سرش تو حساب و کتاب، هم صحبتی لوستر هم قشنگ بود براش. برای خودش چای ریخت و کنارش نبات گذاشت و رفت نشست کنار پنجره . همین که نشست لوستر پنج شاخه گفت : " پنجره رو وا کن نترس خاک نمیاد تازه بارون اومده " . گلی هم که پُر شده بود از شور کودکانه مثل بچه های حرف گوش کن پنجره رو باز کرد و مشغول استکان چای اش شد. تو تمام مدت هم لوستر ساکت بود و نگاش می کرد. بعد از چند دقیقه احساس کرد خیلی خوابش میاد همونجا سرشو گذاشت رو میز و خودش رو سپرد به نسیم خنک بهاری.
تو خواب شیرینی بود که با صدای جیغ و داد و " آمبولانس خبر کنید " به سختی چشماشو وا کرد ، ولی این بار پشت میز عسلی نبود !! درست وسط حیاط نقش زمین بود و کلی آدم چشم دوخته بودن به چشماش تا ببینن هنوز زنده است یا نه؟
نویسنده :
#شهرزاد_مقدادی
@chekamehsabz🍀
رفت سراغ دستمال یزدی آبی رنگش ، هروقت تنها بود و بی حوصله برش می داشت ، کمی نمش می کرد و می افتاد به جون کلیدهای برق و چارچوب ها. حالا نساب کی بساب ! اول رفت سراغ کلید لوستر پذیرایی ، زیرلب گفت " ذلیل مرده ها از بس با دست چرب و چیل نور این وامونده رو کم و زیاد کردن شده عین کلید برق توالت عمومی". همین که دستمال خیس رو گذاشت رو کلید یه صدای جیغ بلند از پشت سر شنید و تمام وجودش لرزید ، از ترس قالب تهی کرد بسم اللهی گفت و برگشت ، هیشکی نبود چند ثانیه مات و متحیر تمام خونه رو ورانداز کرد و یکی دوبار انگشت کوچیکه رو کرد تو گوشش انگار که میخواد صاحب صدا رو از ته گوش میانیش پیدا کنه. وقتی از این گوش تیز کردنا و چِش گردوندنا چیزی عایدش نشد ابرویی بالا انداخت و خواست که برگرده سمت کلید برق و کارشو شروع کنه که یهو یه صدایی گفت : " خسته نشدی از بس شستی و سابیدی؟ کی می خوای دست از رفت و روب برداری؟ " با نفس حبس شده تو سینه سرشو بالا کرد و دید یه جفت چشم براق و یه دهن کوچولو روی لوستر میبینه ، همونجا جیغ زد و ولو شد روی فرش ولی اونقدری هوش و حواسش سر جاش بود که حرفای لوستر پنج شاخه کریستالی رو بشنوه که می گفت " بس نیست گلی خانم؟ بس نیست اینقدر تمییز کاری؟ این همه شستشو ، رفت و روب؟ برای کی؟ برای چی؟ دلت نمی خواد یه ذره هوای خودتو داشته باشی؟
گلی همون جور گیج و مات نگاه می کرد چند دقیقه طول کشید تا خودشو جمع و جور کنه تا به چشماش اعتماد کنه و باورش بشه لوستر جون گرفته، بعد با صدای خفه ای جواب داد : تمییز کاری نکنم که این خونه کپک می زنه با این بچه های شلوغ و شلخته !
دوباره لوستر شروع کرد : " خب بزنه ! دلت کپک نزنه مهمه گلی خانم ول کن اون کلید منو ، کثیفه که باشه پاشو یه استکان چای بریز و بشین کنار پنجره "
بعد یکی از آویزهای کریستالیشو بلند کرد و اشاره کرد سمت پنجره .
" ببین ! تازه یه نم بارون زده و شمعدونیات سر حال اومدن ، معطل نکن تو هم پا شو برای خودت چای بریز و از باغچه ی قشنگت لذت ببر"
گلی که هنوز منگ سخنگویی لوستر بود بلند شد نمیدونست دقیقا چرا بلند شده؟ اصلا خوابه یا بیدار ؟ با خودش فکر کرد عقلشو از دست داده ولی دیگه هول و ولا نداشت حتی اگه همه اینا خواب و خیال بود ، خیال قشنگی بود . همین که یه هم صحبت داشت تو زندگی ای که بچه ها سر درس و مشق بودن و حاجی سرش تو حساب و کتاب، هم صحبتی لوستر هم قشنگ بود براش. برای خودش چای ریخت و کنارش نبات گذاشت و رفت نشست کنار پنجره . همین که نشست لوستر پنج شاخه گفت : " پنجره رو وا کن نترس خاک نمیاد تازه بارون اومده " . گلی هم که پُر شده بود از شور کودکانه مثل بچه های حرف گوش کن پنجره رو باز کرد و مشغول استکان چای اش شد. تو تمام مدت هم لوستر ساکت بود و نگاش می کرد. بعد از چند دقیقه احساس کرد خیلی خوابش میاد همونجا سرشو گذاشت رو میز و خودش رو سپرد به نسیم خنک بهاری.
تو خواب شیرینی بود که با صدای جیغ و داد و " آمبولانس خبر کنید " به سختی چشماشو وا کرد ، ولی این بار پشت میز عسلی نبود !! درست وسط حیاط نقش زمین بود و کلی آدم چشم دوخته بودن به چشماش تا ببینن هنوز زنده است یا نه؟
نویسنده :
#شهرزاد_مقدادی
@chekamehsabz🍀