آه می کشد پنجره
با خاطره ی تو.......
در حافظه ی دورش
تو می آیی
پر از لبخند
پر از مهربانی.....
و می گشاید آغوشش را
در آغوش من
پنجره...

#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀

صبحها !
به تو
بیشتر فکر می کنم....
شاید انتهای این روز طولانی
سرانجام
ستاره ی ما هم
سر زند بر آسمان...!

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀

تو نمی دانستی!
بازی سنگ و باد
تیر خلاصی بود
بر قلب پر تپشِ
گنجشک کوچکی که
لابه لای برگهای انبوه چنار
برای جوجه هایش
آشیانه می ساخت...!
سنگی پرتاب کردی و
گذشتی.....
و در پس گامهای بی خیالت
بر خاک سرد ,
گنجشکان بیشماری
بیگناه
در خون غلتیدند....


#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀

گوسفند خوب است!
خواب است!
خواب عشق می بیند.....
گرگ
خواب دریدن گوسفند!
چوپان خواب نجات گوسفند
و
کشتنش را.......
گوسفند خوب است و خواب
و سرانجام
کشته می شود
یا با دندانهای گرگ
یا با دندانه های چاقو....

#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀

هرچه تو پا بکشی سیب ترت میبینم
سنگدل این همه حوا شده ام،آدم باش

شده ام وحشی عشقت،شده ای دام بلا
نروم بیرون از این دام،دمی بامن باش

زخمی عشق توام تیر نزن بی انصاف
اندکی روی لهیب دل من مرهم باش

گر به معراج روی،فتح کنی عرش خدا
شوم ابلیس به دامت بکشم،آدم باش

#خانوم_گل



@chekamehsabz🍀

کجایی؟
ای آسمانی ترین زمینی من!
کجایی؟
من بی تو
درمیان مردمان بیشمار
تنهایم....

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀

آه !
ای یلدای تنهایی
ای تنهاترین یلدا
بی یاورم
بی باور
...
ابری که نمی آشوبد
برفی که نمی بارد
عیدی که نمی آید
...

#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀

صبح
از آغوش تو
سر می زند
وگرنه
زمان
شبی طولانی ست
که به سپید و سیاه شدن مکررش
دل خوش کرده است

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀

من آن درویش بیتابم
تویی شمس الحق تبریز

شراب از شعر من ریزد
تو را,تا روز رستاخیز


#مرجانه_جعفریان



@chekamehsabz🍀

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت


#حافظ



@chekamehsabz🍀

خو نمی کنم
به قفس
با بالهایم
زخمی و خونچکان
روزی خواهم رفت
و از کنار مردگان لبخند بر لب
عبور می کنم
و نانی را که
از آنِ من نیست
حتی
نمی بویم.....
خو نمی کنم
به اندوه
با قلبم
ویران و لگدمال
شادکامی  را
بار دیگر می تپم
و می بخشم....
خو نمی کنم
به هر آنچه
مرا به ورطه ی
بیهودگی کشاند
که زندگی نبردی
بی پایان است....
خو نمی کنم.....


#مرجانه_جعفریان



@chekamehsabz🍀

بلا تکلیفی این روز ها را دوست دارم

گذر زمان است و واژگونی دلهای تنگ

خبر آورده قاصدک

رهگذری، غزل می فروشد و مستِ دوبیتی های عطار است

لابلای تاریخ می بوسمش

تا مورخان هزار و سیصد و بعد این بدانند

رهگذر بود اما راه بلدِ کوی عشقبازان

#سارا_بی_بهونه



@chekamehsabz🍀

هر چقدر غمگین باشم
باز هم ابر زیباست !
و بادِ سرمست باز هم
افسونگرانه می وزد
هر چقدر ویران باشم !
...

#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀

یادته در حیاطُ زدن، رفتیم وا کردیم، کسی نبود. گذاشته بودنش پشت در، بی‌حقوق، با چشِ بسته، آبروشم دستش بود. پاییز بود بابا.
"محمدجعفر پوینده"
(۱۷خرداد۱۳۳۳_۱۸آذر۱۳۷۷)
@RadioChehrazi

اون یکی رُ یادته رشید بود؟ دستاشُ تکون می‌داد. با عینک و سر فرفری وسط راهرو می‌گفت: لبت کجاست که خاک چشم به‌راه است.
"محمد مختاری"
(۱اردیبهشت۱۳۲۱_۱۲آذر۱۳۷۷)
@RadioChehrazi

یارو سیبیل از بناگوش دررفته‌ رُ می‌گم، واسه خودش هیبتی داشت ، آبان بود یا آذر، ماه آخر پاییز، که مدیریت قدیمی درُ با لگد شکست رفت توو دید دست همُ گرفتن تیکه و پاره رفتن که رفتن...
@RadioChehrazi

کسی نایستاده است آنجا یا اینجا
پس کجای لبت آزادم کند؟
دو نقطه از هیچ جا، تا چشم
که جابه‌جا شده است
اما سایه‌ی بلندم را می‌بیند
که می کشد خود را همچنان بر اضطرابش.
شمال قوس بنفشی‌ست تا جنوب
در ابر و مرغ دریایی
موجی به تحلیل می‌رود
و آفتاب، تنها چیزی که تغییر کرده است.
لبت کجاست؟
صدای روز بلند است اما کوتاه است دنیا.
درست یک واژه مانده‌ است تا جمله پایان پذیرد
و هر چه گوش می‌سپارم تنها
سکوت خود را می‌آرایم
و آفتاب لبِ بام هم‌چنان سوتش را می‌زند.
شکسته پل‌ها پشت سر
و پیشِ رو شن‌هایی که خاکستر جهان است.
غروب ممتد در سایه‌ی درون جا خوش کرده است
و شب که تا زانو می‌رسد تحمل را کوتاه می‌کند. 
چگونه است لبت؟
که انفجار عریانی، سنگ می‌شود در بی تابی‌های خاموش.
هوای قطبی انگار
انگار فرش ایرانی نخ نما کرده است
نشانه‌ای نیست
نگاه می‌کنم
اگر که تنها آن واژه می‌گذشت
به طرفه العینی طی می‌شد راه
کودک باز می‌گشت تا بازیگوشی
و در چهارراه دست می‌انداخت دور گردنت
لبت کجاست؟
که خاک چشم به راه است...



#محمد_مختاری



@chekamehsabz🍀

خسته تر از آنم ڪه
شعرے بسرایم!
نگاهت میکنم
چشمهایم را بخوان
که کلام از نگاهم
سر ریز می کند!

#سیروان_حبیبی


@chekamehsabz🍀

منم آتشفشانی که،سکوتش آخر درده
که قلبش کوره ی آتیش
نگاهش مثل یخ سرده
منم اون آسمونی که
دلش تنگه،پر بغضه
میون آفتاب ظهر،کنار اشک می خنده
منم اون مرغک وحشی
که صیادش رها کرده
شده اهلی عشقی که
به خواری مبتلا کرده
بزن بارون دلم تنگه
بزن ،اینجا کنار شوره زار غم
گلی بادرد
برای موندن و بودن
داره با مرگ می جنگه...

#خانوم_گل


@chekamehsabz🍀