سازوکار یا سازِکار؟
«ساز» در فارسی کهن معنیهای متعددی داشته و یکی از آنها «ابزار» و «آلت» بوده است. معنی دیگر آن، «سامان» و «نظموترتیب» بوده است. از این کلمه واژههای مرکبی هم ساختهاند که بیشتر معنیِ «ابزار» در آن نهفته است؛ ازجمله «سازوُبرگ» و «سازوُیراق» و «سازوُبنه». احتمالاً این دسته از واژهها موجب ساختهشدن کلمۀ «سازوکار» نیز شده است؛ کلمهای که امروزه دربرابر «مکانیسم» به کار میرود.
اما «سازوکار» چندان دقیق و درست به نظر نمیآید. ناصر نیکوبخت در صفحۀ ۶۲ کتاب مبانی درستنویسی زبان فارسی معیار این واژه را در شمار ترکیبهای اضافیای ذکر کرده که بهغلط بهصورت ترکیب عطفی به کار میرود؛ مثل «دردودل» و «قوسوقزح» و «یدوبیضا» و «باقیات و صالحات» که همه بدون «و» و با کسرۀ اضافه صحیح است. بهعقیدۀ وی، «سازوکار» نیز در اصل «سازِکار» است؛ اما او دربارۀ چرایی این تجویز هیچ توضیحی نداده است.
#اشتباهات_متداول
#غلط_ننویسیم
@chekamehsabz🍀
«ساز» در فارسی کهن معنیهای متعددی داشته و یکی از آنها «ابزار» و «آلت» بوده است. معنی دیگر آن، «سامان» و «نظموترتیب» بوده است. از این کلمه واژههای مرکبی هم ساختهاند که بیشتر معنیِ «ابزار» در آن نهفته است؛ ازجمله «سازوُبرگ» و «سازوُیراق» و «سازوُبنه». احتمالاً این دسته از واژهها موجب ساختهشدن کلمۀ «سازوکار» نیز شده است؛ کلمهای که امروزه دربرابر «مکانیسم» به کار میرود.
اما «سازوکار» چندان دقیق و درست به نظر نمیآید. ناصر نیکوبخت در صفحۀ ۶۲ کتاب مبانی درستنویسی زبان فارسی معیار این واژه را در شمار ترکیبهای اضافیای ذکر کرده که بهغلط بهصورت ترکیب عطفی به کار میرود؛ مثل «دردودل» و «قوسوقزح» و «یدوبیضا» و «باقیات و صالحات» که همه بدون «و» و با کسرۀ اضافه صحیح است. بهعقیدۀ وی، «سازوکار» نیز در اصل «سازِکار» است؛ اما او دربارۀ چرایی این تجویز هیچ توضیحی نداده است.
#اشتباهات_متداول
#غلط_ننویسیم
@chekamehsabz🍀
پس آنگه
شعر می شوی
از ژرفنای نبودن!
و هر لحظه ات
کلمه می شود
در زهدانش
هزار معنای عقیم...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
شعر می شوی
از ژرفنای نبودن!
و هر لحظه ات
کلمه می شود
در زهدانش
هزار معنای عقیم...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
رو راست و غمگین
پرسه نیست نام رهرو بودنش
گام خشم رنج خفته است
واژه واژه وجودش
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
رو راست و غمگین
پرسه نیست نام رهرو بودنش
گام خشم رنج خفته است
واژه واژه وجودش
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
دستهایمان را بهم آویختهاند
برای هم صدایی
نیاز و مهربانی
دریغ که
با بندهای اسارت
پیش چشم هایمان
تهی از مهر و یاری
به طنابی پوسیده
آویزانمان کردند
#مهناز_رضا_زاده
@chekamehsabz🍀
دستهایمان را بهم آویختهاند
برای هم صدایی
نیاز و مهربانی
دریغ که
با بندهای اسارت
پیش چشم هایمان
تهی از مهر و یاری
به طنابی پوسیده
آویزانمان کردند
#مهناز_رضا_زاده
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
تیغ به رگ،
از خون خود، شراب،گیری و مست باشی
انگشتان ذکرگو بچرخانی
و کلاه از سر واقعه برداری
دریغ...
که این حادثهی جوشنده
خون هزار ماه است
و برای تو
فقط فرصتِ استحالهی نامها...
#فیروزه_مهدیانی
@chekamehsabz🍀
تیغ به رگ،
از خون خود، شراب،گیری و مست باشی
انگشتان ذکرگو بچرخانی
و کلاه از سر واقعه برداری
دریغ...
که این حادثهی جوشنده
خون هزار ماه است
و برای تو
فقط فرصتِ استحالهی نامها...
#فیروزه_مهدیانی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
کوی به کوی
سروها را نشانه رفتهاند!
قامت آفتاب
لابه لای گیسوان سبز درخت
در بوسه های باد
پیدا و نهان
رنگ می بازد!
من
دستهایت را گرفتهام
وقت عاشقی نیست
بگذار
پیمانهای دیرین
نخهای بافتن فردایمان باشد...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
کوی به کوی
سروها را نشانه رفتهاند!
قامت آفتاب
لابه لای گیسوان سبز درخت
در بوسه های باد
پیدا و نهان
رنگ می بازد!
من
دستهایت را گرفتهام
وقت عاشقی نیست
بگذار
پیمانهای دیرین
نخهای بافتن فردایمان باشد...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
«معنای» زندگی
در این جهان که گرم ستیزند، هست و نیست
پُِرسی اگر که زندگی ما برای چیست
گویند تو را، که نیست برای قلندری
هنگامهً زمان گذراندن به بیخودی
سرتاسر حیات گرفتن به سَرسَری
از بهر جمع خواسته و ساز و برگ نیست
از بهر مرگ و هستی آن سوی مرگ نیست
نی بهر ماتم است، نه از بهر اضطراب
نی تن زدن ز رنج و هراسیدن از عذاب
معنای زندگی است، نه از شاخسار عمر
با رعشه های بیم، در آویختن به آز
خواری کشیدن از همه درگیر و دار عمر
از بهر آن که عمر شود، اندکی دراز
معنای زندگی نه آرامش خموش
نی بانگ های و هوی، به گرد وجود خویش
نی پا کشیدن است ز میدان کار و کوش
نی راه کار و کوش، گزیدن به سود خویش
معنای زندگی است نبردی که از آن نبرد
از بند وارَهَند کسانی که بنده اند
بهروزتر زیند، کسانی که زنده اند.
#احسان_طبری
@chekamehsabz🍀
"سودایی"
من دوستت دارم
آسان و روان
مثل یک روایت ساده, مثل یک شعر طولانی و شیرین
مثل سکوتی ممتد....
تو را با تمام زیر و بم های روحت با تمام خوبی ها و بدی هایت , دوست دارم
هیچکس آخر نفهمید که اقیانوس چه شبی عاشق ماه شد و از آن پس هر شب که ماه رخ می کند ,به سویش موج موج عشق می پاشد
من ترا بی دلیل دوست می دارم
که استوارترین عشق , بی دلیل ترین عشق است....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
من دوستت دارم
آسان و روان
مثل یک روایت ساده, مثل یک شعر طولانی و شیرین
مثل سکوتی ممتد....
تو را با تمام زیر و بم های روحت با تمام خوبی ها و بدی هایت , دوست دارم
هیچکس آخر نفهمید که اقیانوس چه شبی عاشق ماه شد و از آن پس هر شب که ماه رخ می کند ,به سویش موج موج عشق می پاشد
من ترا بی دلیل دوست می دارم
که استوارترین عشق , بی دلیل ترین عشق است....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
من تنها بودم ...
در میان هلهله های شادی
که نمیدانستم از برای چیست و
خندیدم ...
و در هجوم غمهایی
که از آن من نبودند گریستم.
و
دربین تمام آنها که دوستم داشتند
و دوستم نبودند
و آنها که دوستم بودند و دوستم نداشتند
من
همچنان تنها بودم.
وحتی
در گیرو دار شادی چشمان کودکی یتیم
و نفس راحت موقت یک زن
که باعثش بودم نیز تنها بودم
ودر تمامی خطاهاو تکرارشان،
در پیچک محصور کننده دلتنگیهایم،
عاشقی هایم و
رنجهایم تنها بودم ...
و در روایت اینهمه تنهایی نیز
تنهایم
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
در میان هلهله های شادی
که نمیدانستم از برای چیست و
خندیدم ...
و در هجوم غمهایی
که از آن من نبودند گریستم.
و
دربین تمام آنها که دوستم داشتند
و دوستم نبودند
و آنها که دوستم بودند و دوستم نداشتند
من
همچنان تنها بودم.
وحتی
در گیرو دار شادی چشمان کودکی یتیم
و نفس راحت موقت یک زن
که باعثش بودم نیز تنها بودم
ودر تمامی خطاهاو تکرارشان،
در پیچک محصور کننده دلتنگیهایم،
عاشقی هایم و
رنجهایم تنها بودم ...
و در روایت اینهمه تنهایی نیز
تنهایم
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
زیبایی یعنی:
هر چه که هست!
هر چه که بود!
هر چه که باید باشد!
...
روزی تمام می شود
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
هر چه که هست!
هر چه که بود!
هر چه که باید باشد!
...
روزی تمام می شود
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (م ج)
تو را می بینم
در چشمهای بزرگ
خدا
...
مرا ببین
در انعکاس چشمان عاشقت
که آیینه
راز می گشاید
دلهای بی قرار را.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در چشمهای بزرگ
خدا
...
مرا ببین
در انعکاس چشمان عاشقت
که آیینه
راز می گشاید
دلهای بی قرار را.....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در مخمصه و گریز و حیرت تا چند
در انجمن حضیض و وحشت تا چند
یک بار بگویم و ببندم لب را
بر خستهدلان ستیز و نفرت تا چند
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در انجمن حضیض و وحشت تا چند
یک بار بگویم و ببندم لب را
بر خستهدلان ستیز و نفرت تا چند
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد
سخت است پیغمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
#حسین_جنتی
@chekamehsabz🍀
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد
سخت است پیغمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
#حسین_جنتی
@chekamehsabz🍀
سرودِ ابراهیم در آتش
در آوارِ خونینِ گرگومیش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایستهی زیباترینِ زنان
که ایناش
به نظر
هدیّتی نه چنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیرِ عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت
به پاشنهی آشیل
درنوشت.ــ
رویینهتنی
که رازِ مرگش
اندوهِ عشق و
غمِ تنهایی بود.
□
«ــ آه، اسفندیارِ مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشیده باشی!»
□
«ــ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشتِ مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
ــ شکلی میانِ اشکال ــ،
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زانگونه که غنچهیی
گُلی
یا ریشهیی
که جوانهیی
یا یکی دانه
که جنگلی ــ
راست بدانگونه
که عامیمردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز بَرَد.
□
من بینوا بندگکی سربراه
نبودم
و راهِ بهشتِ مینوی من
بُز روِ طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایستهی آفرینهیی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم».
□
دریغا شیرآهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مُرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ــ
سرنوشتِ تو را
بُتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند.
بُتی که
دیگراناش
میپرستیدند.
#احمدشاملو
@chekamehsabz🍀
در آوارِ خونینِ گرگومیش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایستهی زیباترینِ زنان
که ایناش
به نظر
هدیّتی نه چنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیرِ عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت
به پاشنهی آشیل
درنوشت.ــ
رویینهتنی
که رازِ مرگش
اندوهِ عشق و
غمِ تنهایی بود.
□
«ــ آه، اسفندیارِ مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشیده باشی!»
□
«ــ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشتِ مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
ــ شکلی میانِ اشکال ــ،
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زانگونه که غنچهیی
گُلی
یا ریشهیی
که جوانهیی
یا یکی دانه
که جنگلی ــ
راست بدانگونه
که عامیمردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز بَرَد.
□
من بینوا بندگکی سربراه
نبودم
و راهِ بهشتِ مینوی من
بُز روِ طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایستهی آفرینهیی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم».
□
دریغا شیرآهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مُرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ــ
سرنوشتِ تو را
بُتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند.
بُتی که
دیگراناش
میپرستیدند.
#احمدشاملو
@chekamehsabz🍀
#یاد_دوست
بر اشک زنم خنده ی بی حوصله ای
بر خنده زنم ضماد و دارم گله ای
بی غم که توان یافت در این بوم نژند
بی تو همه عالم شده خط فاصله ای
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
بر اشک زنم خنده ی بی حوصله ای
بر خنده زنم ضماد و دارم گله ای
بی غم که توان یافت در این بوم نژند
بی تو همه عالم شده خط فاصله ای
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه،نه من اين يقين را باور نمي كنم
تا همدم من است نفس هاي زندگي
من با خيال مرگ دمي سر نمي كنم
آخر چگونه گل خس وخاشاك ميشود؟
آخر چگونه اينهمه روياي نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
مي پژمرد به جان من وخاك ميشود
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دست ها به دعا مانده روز وشب
اينها چه ميشود؟
آخر چگونه اينهمه عشاق بي شمار
آواره از ديار
يكروز بيصدا
در كوره راه ها همه خاموش ميشوند
باور كنم كه دختركان سفيد بخت
بي وصل ونامراد
بالاي بام ها وكنار دريچه ها
چشم انظار يار،سيه پوش ميشوند
باور كنم كه عشق نهان ميشود به گور
بي آنكه سركشد گل عصيانيش زخاك
باور كنم كه دل
روزي نمي تپد
نفرين برين دروغ،دروغ هراسناك
پل مي كشد به ساحل آينده شعر من
تا رهروان سرخوشي از آن گذر کنند
پيغام من به بوسه لب ها ودست ها
پرواز مي كند
باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتي
يكره نظر كنند
در كاوش پياپي لب ها ودست هاست
كاين نقش آدمي
بر لوحه زمان
جاويد ميشود
اين ذره ذره گرمي خاموش وار ما
يكروزبيگمان
سر مي زندزجايي وخورشيد ميشود
تا دوست داريم
تادوست دارمت
تا اشك ما به گونه هم مي چكد زمهر
تا هست در زمانه يكي جان دوستدار
كي مرگ مي تواند
نام مرا بروبد از ياد روزگار؟
بسيار گل كه از كف من برده است ياد
اما من غمين
گل هاي ياد كس را پرپرنمي كنم
من مرگ هيچ عزيزي را
باور نمي كنم
مي ريزد عاقبت
يكروز برگ من
يكروز چشم من هم در خواب ميشود
زين خواب چشم هيچكس را گريزي نيست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است
#سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
نه،نه من اين يقين را باور نمي كنم
تا همدم من است نفس هاي زندگي
من با خيال مرگ دمي سر نمي كنم
آخر چگونه گل خس وخاشاك ميشود؟
آخر چگونه اينهمه روياي نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
مي پژمرد به جان من وخاك ميشود
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دست ها به دعا مانده روز وشب
اينها چه ميشود؟
آخر چگونه اينهمه عشاق بي شمار
آواره از ديار
يكروز بيصدا
در كوره راه ها همه خاموش ميشوند
باور كنم كه دختركان سفيد بخت
بي وصل ونامراد
بالاي بام ها وكنار دريچه ها
چشم انظار يار،سيه پوش ميشوند
باور كنم كه عشق نهان ميشود به گور
بي آنكه سركشد گل عصيانيش زخاك
باور كنم كه دل
روزي نمي تپد
نفرين برين دروغ،دروغ هراسناك
پل مي كشد به ساحل آينده شعر من
تا رهروان سرخوشي از آن گذر کنند
پيغام من به بوسه لب ها ودست ها
پرواز مي كند
باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتي
يكره نظر كنند
در كاوش پياپي لب ها ودست هاست
كاين نقش آدمي
بر لوحه زمان
جاويد ميشود
اين ذره ذره گرمي خاموش وار ما
يكروزبيگمان
سر مي زندزجايي وخورشيد ميشود
تا دوست داريم
تادوست دارمت
تا اشك ما به گونه هم مي چكد زمهر
تا هست در زمانه يكي جان دوستدار
كي مرگ مي تواند
نام مرا بروبد از ياد روزگار؟
بسيار گل كه از كف من برده است ياد
اما من غمين
گل هاي ياد كس را پرپرنمي كنم
من مرگ هيچ عزيزي را
باور نمي كنم
مي ريزد عاقبت
يكروز برگ من
يكروز چشم من هم در خواب ميشود
زين خواب چشم هيچكس را گريزي نيست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است
#سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀