باز هم خواهیم رقصید
در آغوش باد !
و گندم می روید
از جای پامان....
باشد که
"غم نان"
این بار
بگذارد....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در آغوش باد !
و گندم می روید
از جای پامان....
باشد که
"غم نان"
این بار
بگذارد....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#یاد_دوست
با اشک می خندم بر چهره ای پر چین
در شب سقوطی نرم با حسرتی خونین
بر آسمان رقصید نقش دو چشمانت
می بینمت آنجا در خوشه ی پروین
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
با اشک می خندم بر چهره ای پر چین
در شب سقوطی نرم با حسرتی خونین
بر آسمان رقصید نقش دو چشمانت
می بینمت آنجا در خوشه ی پروین
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh )
#شبانه
تو چگونه
کوچ کردی ز دلم!
که دگر یاد تو حتی
به شب خالی قلبم
نتراود عطری....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
تو چگونه
کوچ کردی ز دلم!
که دگر یاد تو حتی
به شب خالی قلبم
نتراود عطری....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
مرده ام
در حواس پرتی گیج زمان؛
ببین مرا که چگونه دور از تو
مومیایی عاشقانه هایی
که هنوز برایت نسروده ام را
در آغوش کشیده ام
و در پستوی غریبانه ای گمنام
مرده ام!
مرا ببخش
برای بیخبریت !
که من آن پرنده خارزارم
که نخستین بار لب به آواز گشود
و آخرین نفس را کشید.
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
مرده ام
در حواس پرتی گیج زمان؛
ببین مرا که چگونه دور از تو
مومیایی عاشقانه هایی
که هنوز برایت نسروده ام را
در آغوش کشیده ام
و در پستوی غریبانه ای گمنام
مرده ام!
مرا ببخش
برای بیخبریت !
که من آن پرنده خارزارم
که نخستین بار لب به آواز گشود
و آخرین نفس را کشید.
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
زمستان است
بستر بی کسی هایمان
در این فراز تنهایی
تمام دنیا را هم به آتش بکشی
دورم
دورم
دور از تو ،
در میانه خوابهایی
هم آغوش مرگ...
تکانم بده
صدایم بزن ...
ساعت شماطه دار را
روی ساعت بهار تنظیم کن
به عطر پیراهنی
که تو را در آغوشم بیافکند
محتاجم....!!!
#خانوم_گل
@chekamehsabz🍀
زمستان است
بستر بی کسی هایمان
در این فراز تنهایی
تمام دنیا را هم به آتش بکشی
دورم
دورم
دور از تو ،
در میانه خوابهایی
هم آغوش مرگ...
تکانم بده
صدایم بزن ...
ساعت شماطه دار را
روی ساعت بهار تنظیم کن
به عطر پیراهنی
که تو را در آغوشم بیافکند
محتاجم....!!!
#خانوم_گل
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
عشقهای قدیم
گودالی پر از رویا !
سکرآور !
در آغوش تلواسه های از یاد رفته !
جریان خون
حجم خواستن
یاغی !
پریشان !
شادمانگی دیوانه.....
سقوط ناتمام
...
تعلیق !
تنهایی !
...
خدا
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
عشقهای قدیم
گودالی پر از رویا !
سکرآور !
در آغوش تلواسه های از یاد رفته !
جریان خون
حجم خواستن
یاغی !
پریشان !
شادمانگی دیوانه.....
سقوط ناتمام
...
تعلیق !
تنهایی !
...
خدا
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
به آغوش کشیدمت
شاید
خون من
شفا دهد
این همه جای ترکش و خنجر را
بر پیکر زیبایت
سرزمین من
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
به آغوش کشیدمت
شاید
خون من
شفا دهد
این همه جای ترکش و خنجر را
بر پیکر زیبایت
سرزمین من
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
در گور خود
گریستم !
اشک هایم
سیلی شدند !
صدای مرده ای بودم
که بر خاک
سبز شدم !
#مهناز_رضا_زاده
@chekamehsabz🍀
در گور خود
گریستم !
اشک هایم
سیلی شدند !
صدای مرده ای بودم
که بر خاک
سبز شدم !
#مهناز_رضا_زاده
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
«گاف طبیعت»
هم خواب وَ هم بیدارم
بگریز زمستان
که بهار آمده است
تشکر
هر غنچه گلوله
هر دار دو ارتش
هر کوه خدا است
در گوش کویر زمزمه کن
آواز توکا را
صد برف ببارد
خون رگهای بهار است.
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
«گاف طبیعت»
هم خواب وَ هم بیدارم
بگریز زمستان
که بهار آمده است
تشکر
هر غنچه گلوله
هر دار دو ارتش
هر کوه خدا است
در گوش کویر زمزمه کن
آواز توکا را
صد برف ببارد
خون رگهای بهار است.
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
در حجم منجمد زمین
پیکر من چونان سرابی سپید
در اتصال به تمام ریشه های علفزارهای سبز
با شکوهی اعجاب انگیز
به خواب سنگها میرود
و شبیه عنصری تازه در بعیدترین بُعد زمان از نو زاده میشود
#ترنم
@chekamehsabz🍀
در حجم منجمد زمین
پیکر من چونان سرابی سپید
در اتصال به تمام ریشه های علفزارهای سبز
با شکوهی اعجاب انگیز
به خواب سنگها میرود
و شبیه عنصری تازه در بعیدترین بُعد زمان از نو زاده میشود
#ترنم
@chekamehsabz🍀
در کوچه
و از خانه یکی از همسایه ها
صدای گریه نوزادی عاصی
طنین انداز شده
فریادهایی در همه جهات
ناهمگون
ناکوک
اما پرتوان
به وسعت کوچه
و به حجم خانه هایش
آیا تلاش نوزاد انسانی
برای فهماندن خواسته اش
به جهان
فیلسوفانه نیست
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
و از خانه یکی از همسایه ها
صدای گریه نوزادی عاصی
طنین انداز شده
فریادهایی در همه جهات
ناهمگون
ناکوک
اما پرتوان
به وسعت کوچه
و به حجم خانه هایش
آیا تلاش نوزاد انسانی
برای فهماندن خواسته اش
به جهان
فیلسوفانه نیست
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
صورت خانم صدقی تا زیر گردنش خیس عرق بود. ظهر که برای ناهار به سلف می رفتیم گاهی از دریچه ای که از سالن سلف به آشپزخانه دید داشت می دیدمش.
زمستان و تابستان روی روسریاش همیشه کلاه آشپزی می گذاشت، معتقد بود این کار برای نظافت و پاکیزگی ست.
دستپختش خوب بود و آدم را یاد غذاهای خانه می انداخت.
چند بار بیرون در ایستگاه اتوبوس نزدیک دانشگاه دیده بودمش که با کیسه ای غذا در دست، منتظر اتوبوس است و سلام و علیک کرده بودیم.
گاهی با هم سوار اتوبوس شده بودیم و از هر دری حرف زده بودیم.
یک روز یک کتاب آشپزی برایش هدیه بردم و بعدها به من گفت اول که کتاب را از من گرفته، ناراحت شده و فکر کرده منظور من این بوده که او آشپزی بلد نیست ولی بعد که رفته خانه و کتاب را خوانده فهمیده که من همچین منظوری نداشتم و کتاب مربوط به آشپزی ملل مختلف است و کلی حال کرده.
خانم صدقی پادرد داشت، کارش طوری بود که روزانه ساعتها سرپا کار می کرد و واریس گرفته بود.گاهی می دیدمش که از روی شلوار مشکی اش، ساق هایش را فشار می دهد و چهره اش در هم می رود و بعد از چند دقيقه دوباره برمی گردد به آشپزخانه...
فارغالتحصیل شدم و یک روز رفتم سلف و از خانم صدقی خداحافظی کردم و روی همدیگر را بوسیدیم.
توی ایستگاه اتوبوس نشسته بودم که با خستگی و کیسه ی غذایش از جلوی من عبور کرد و انقدر در فکر خودش غرق بود که مرا ندید.
نشستم ته اتوبوس و چشمهایم را بستم ،...صدای راننده ی اتوبوس را شنیدم : آخرشه خانم ، پیاده شو!
خوابم برده بود و تا ایستگاه آخر خط رفته بودم. پیاده شدم خانم صدقی چند متری جلوتر از من سلانه سلانه می رفت احتمالا به سمت خانه اش.
سر راه، کیسه ی غذا را به دختربچه ای که سر کوچه ی باریکی منتظرش بود، داد و بلند گفت : به مادرت سلام برسون.
#مرجانه_جعفریان
#اول_ماه_می
#روز_جهانی_کارگر
#گرامیباد
@chekamehsabz🍀
زمستان و تابستان روی روسریاش همیشه کلاه آشپزی می گذاشت، معتقد بود این کار برای نظافت و پاکیزگی ست.
دستپختش خوب بود و آدم را یاد غذاهای خانه می انداخت.
چند بار بیرون در ایستگاه اتوبوس نزدیک دانشگاه دیده بودمش که با کیسه ای غذا در دست، منتظر اتوبوس است و سلام و علیک کرده بودیم.
گاهی با هم سوار اتوبوس شده بودیم و از هر دری حرف زده بودیم.
یک روز یک کتاب آشپزی برایش هدیه بردم و بعدها به من گفت اول که کتاب را از من گرفته، ناراحت شده و فکر کرده منظور من این بوده که او آشپزی بلد نیست ولی بعد که رفته خانه و کتاب را خوانده فهمیده که من همچین منظوری نداشتم و کتاب مربوط به آشپزی ملل مختلف است و کلی حال کرده.
خانم صدقی پادرد داشت، کارش طوری بود که روزانه ساعتها سرپا کار می کرد و واریس گرفته بود.گاهی می دیدمش که از روی شلوار مشکی اش، ساق هایش را فشار می دهد و چهره اش در هم می رود و بعد از چند دقيقه دوباره برمی گردد به آشپزخانه...
فارغالتحصیل شدم و یک روز رفتم سلف و از خانم صدقی خداحافظی کردم و روی همدیگر را بوسیدیم.
توی ایستگاه اتوبوس نشسته بودم که با خستگی و کیسه ی غذایش از جلوی من عبور کرد و انقدر در فکر خودش غرق بود که مرا ندید.
نشستم ته اتوبوس و چشمهایم را بستم ،...صدای راننده ی اتوبوس را شنیدم : آخرشه خانم ، پیاده شو!
خوابم برده بود و تا ایستگاه آخر خط رفته بودم. پیاده شدم خانم صدقی چند متری جلوتر از من سلانه سلانه می رفت احتمالا به سمت خانه اش.
سر راه، کیسه ی غذا را به دختربچه ای که سر کوچه ی باریکی منتظرش بود، داد و بلند گفت : به مادرت سلام برسون.
#مرجانه_جعفریان
#اول_ماه_می
#روز_جهانی_کارگر
#گرامیباد
@chekamehsabz🍀
عشق !
چشمان مستی بود
غزلخوان نگاهت !
و شب
ذره ذره می گداخت
عریانی بی واسطهی شمع را
...
خورشید
به یکباره
می دزدد
شب را ، شمع را
تو را....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
چشمان مستی بود
غزلخوان نگاهت !
و شب
ذره ذره می گداخت
عریانی بی واسطهی شمع را
...
خورشید
به یکباره
می دزدد
شب را ، شمع را
تو را....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاهکار: "منتظرم بمان"
(Wait For Me)
با اجرای: "لوکا_دی آلبرتو"
(Luca_D'alberto)
آهنگساز ایتالیایی، سبک نئوکلاسیکال
Album: "Endless"
Live at: "Amsterdam Paradiso", 2018
#موسیقی
@chekamehsabz🍀
(Wait For Me)
با اجرای: "لوکا_دی آلبرتو"
(Luca_D'alberto)
آهنگساز ایتالیایی، سبک نئوکلاسیکال
Album: "Endless"
Live at: "Amsterdam Paradiso", 2018
#موسیقی
@chekamehsabz🍀
#شبانه_سبز
از آنجایی که نشسته بود آسمان را مشبک می دید
در ذهن سالخورده اش خود را عقابی می دید که اسیر شده ..ِبارها برای جوانترها از جوانیش گفته بود و از پهلوانی هایش و با پوزخند عریان آنها مواجه شده بود. اوایل دلشکسته می شد حتی یکی دو بار گلاویز شده بود که مامورها آمده بودند و جدایشان کرده بودند.
ده سالی می شد که اینجا بود و هیچکس را هم نداشت. یک ساک کوچک و دو عدد پیراهن. و یک شلوار مردانه و یک پلیور پشمی زرشکی دست باف.لوازم شخصی والبته یک دست لباس زندان, کل دارائیش بود ....
ده سال بود که عیدها با معدودی از همبندانش که هنوز حال و حوصله داشتند, در و دیوار بند را تزئین می کردند .با امکانات اندکشان که شامل چند کلاف کاموا و چسب و خمیر نان و هسته ی خرما و چند عدد خودکار رنگارنگ بود, روی دیوار درخت و رودخانه و شکوفه و پرستو درست می کردند و بهار در چهاردیواری آنها آرام و خاموش, قدمی میزد و زود می رفت .... اکثر همبندانش کسی را داشتند که گهگاه سراغی ازشان می گرفتند . در روزهای ملاقاتی,سرش را به خواندن کتاب و درست کردن کاردستی های مختلف گرم می کرد ..اوایل احساس حقارت می کرد از اینهمه بیکسی ولی به تدریج برایش عادی شده بود که جز خدا کسی را نداشته باشد, هر وقت به این نتیجه می رسید یاد پلیور دست باف زرشکی اش می افتاد ... جز خدا و دستهایی که وقت بافتن حتمن می لرزیده و چشمهایی که حتمن اشک آلود بوده و لبهایی که حتمن آوازی محزون زمزمه می کرده... و روزی آن اوایل, ده سال پیش, آمده و پلیور را با یک نامه به نگهبانی داده و رفته... رفته و دیگر هیچوقت برنگشته ,...
بارها نامه را خوانده بود.بالای نامه اسم خودش بود و متن نامه فقط یک شعر کوتاه: ِ.. هستم اگر می روم, گر نروم نیستم..ِ
بارها باخود اندیشیده بود تنهایی خدا مطلق تر است یا تنهایی خودش! و به نتیجه ای نرسیده بود و تلخ خندی رو به آسمان زده بود...
باز اسفند بود , یازدهمین اسفند و طبیعت بهار دیگری را پا به ماه بود...
با همبندهایش امسال برای تزئین دیوار, ماهیهای کوچک با خمیر نان درست کرده بودند و با جوهر خودکار رنگ کرده بودند, قرمز, نارنجی و سیاه...
سه روز مانده به عید حکم آزادیش آمد, حکمی که باید چند سال قبل می آمد... جمع و جور کردنی نداشت. رفت حمام, دوستانش را بوسید و دسته جمعی گریستند, با مامورها دست داد و ساکش را برداشت و خداحافظی کرد و از دل در بزرگ زندان پا به بیرون گذاشت..
آن بیرون آفتاب ملس اسفندی صورتش را نوازش کرد , دست توی جیبش کرد و پول اندکش را دراورد
مانده بود کجا برود, یک لحظه مردد ماند شاید حتی از آزادیش دلخور شد.از اینکه هیچکس منتظرش نیست توی دلش خالی و پاهایش سرد و سست شد.
آینه ی کوچک قاب سیاهی که یکی از زندانیها به او داده بود را از توی ساک درآورد و موی سفید و کوتاه خود را نگاه کرد , نه پول, نه شغل, نه کس و کار و نه جوانی... هیچ نداشت
شانه هایش را بالا انداخت و از عرض خیابان روبه روی زندان عبور کرد و سلانه سلانه به راه افتاد با خود شعری را زمزمه می کرد و به اطراف بی توجه بود" آیا نه, یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد......"
صدا انگار از عمق زمان به گوشش رسید :"سلام ".... دلش ریخت , جرأت نمی کرد سرش را بالا ببرد , اگر
حتی وهم باشد کاش باشد, کاش تمام نشود...
صدا دوباره سلام گفت , سرش را بلند کرد ...گذر عمر بر چهره ی او نیز پیدا بود.......
دستش را گرفت , دستی که گرم بود و تکه ای کاموای زرشکی پشمی به مچش بسته شده بود......
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
از آنجایی که نشسته بود آسمان را مشبک می دید
در ذهن سالخورده اش خود را عقابی می دید که اسیر شده ..ِبارها برای جوانترها از جوانیش گفته بود و از پهلوانی هایش و با پوزخند عریان آنها مواجه شده بود. اوایل دلشکسته می شد حتی یکی دو بار گلاویز شده بود که مامورها آمده بودند و جدایشان کرده بودند.
ده سالی می شد که اینجا بود و هیچکس را هم نداشت. یک ساک کوچک و دو عدد پیراهن. و یک شلوار مردانه و یک پلیور پشمی زرشکی دست باف.لوازم شخصی والبته یک دست لباس زندان, کل دارائیش بود ....
ده سال بود که عیدها با معدودی از همبندانش که هنوز حال و حوصله داشتند, در و دیوار بند را تزئین می کردند .با امکانات اندکشان که شامل چند کلاف کاموا و چسب و خمیر نان و هسته ی خرما و چند عدد خودکار رنگارنگ بود, روی دیوار درخت و رودخانه و شکوفه و پرستو درست می کردند و بهار در چهاردیواری آنها آرام و خاموش, قدمی میزد و زود می رفت .... اکثر همبندانش کسی را داشتند که گهگاه سراغی ازشان می گرفتند . در روزهای ملاقاتی,سرش را به خواندن کتاب و درست کردن کاردستی های مختلف گرم می کرد ..اوایل احساس حقارت می کرد از اینهمه بیکسی ولی به تدریج برایش عادی شده بود که جز خدا کسی را نداشته باشد, هر وقت به این نتیجه می رسید یاد پلیور دست باف زرشکی اش می افتاد ... جز خدا و دستهایی که وقت بافتن حتمن می لرزیده و چشمهایی که حتمن اشک آلود بوده و لبهایی که حتمن آوازی محزون زمزمه می کرده... و روزی آن اوایل, ده سال پیش, آمده و پلیور را با یک نامه به نگهبانی داده و رفته... رفته و دیگر هیچوقت برنگشته ,...
بارها نامه را خوانده بود.بالای نامه اسم خودش بود و متن نامه فقط یک شعر کوتاه: ِ.. هستم اگر می روم, گر نروم نیستم..ِ
بارها باخود اندیشیده بود تنهایی خدا مطلق تر است یا تنهایی خودش! و به نتیجه ای نرسیده بود و تلخ خندی رو به آسمان زده بود...
باز اسفند بود , یازدهمین اسفند و طبیعت بهار دیگری را پا به ماه بود...
با همبندهایش امسال برای تزئین دیوار, ماهیهای کوچک با خمیر نان درست کرده بودند و با جوهر خودکار رنگ کرده بودند, قرمز, نارنجی و سیاه...
سه روز مانده به عید حکم آزادیش آمد, حکمی که باید چند سال قبل می آمد... جمع و جور کردنی نداشت. رفت حمام, دوستانش را بوسید و دسته جمعی گریستند, با مامورها دست داد و ساکش را برداشت و خداحافظی کرد و از دل در بزرگ زندان پا به بیرون گذاشت..
آن بیرون آفتاب ملس اسفندی صورتش را نوازش کرد , دست توی جیبش کرد و پول اندکش را دراورد
مانده بود کجا برود, یک لحظه مردد ماند شاید حتی از آزادیش دلخور شد.از اینکه هیچکس منتظرش نیست توی دلش خالی و پاهایش سرد و سست شد.
آینه ی کوچک قاب سیاهی که یکی از زندانیها به او داده بود را از توی ساک درآورد و موی سفید و کوتاه خود را نگاه کرد , نه پول, نه شغل, نه کس و کار و نه جوانی... هیچ نداشت
شانه هایش را بالا انداخت و از عرض خیابان روبه روی زندان عبور کرد و سلانه سلانه به راه افتاد با خود شعری را زمزمه می کرد و به اطراف بی توجه بود" آیا نه, یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد......"
صدا انگار از عمق زمان به گوشش رسید :"سلام ".... دلش ریخت , جرأت نمی کرد سرش را بالا ببرد , اگر
حتی وهم باشد کاش باشد, کاش تمام نشود...
صدا دوباره سلام گفت , سرش را بلند کرد ...گذر عمر بر چهره ی او نیز پیدا بود.......
دستش را گرفت , دستی که گرم بود و تکه ای کاموای زرشکی پشمی به مچش بسته شده بود......
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Dornaye Mongharez
Shervin Hajipour
.
ترانهی ژرف و اگرچه تلخ
#درنای_منقرض
#شروین_حاجیآقاپور
پس میدمت تورو این بار بدون ترس
تو کوچه هاین تنها قدم بزن
این بار نمیرسه کسی به گرد پات
گفتم به مادرم امشب کنه دعات
پس میدمت برو برگرد به آسمون
درنای منقرض اینجا تنها نمون
میخونم واسه تو میخونم از غمم
داد میزنم بلند بلند بلند
اما تو بر نگرد.....💔
@chekamehsabz🍀
ترانهی ژرف و اگرچه تلخ
#درنای_منقرض
#شروین_حاجیآقاپور
پس میدمت تورو این بار بدون ترس
تو کوچه هاین تنها قدم بزن
این بار نمیرسه کسی به گرد پات
گفتم به مادرم امشب کنه دعات
پس میدمت برو برگرد به آسمون
درنای منقرض اینجا تنها نمون
میخونم واسه تو میخونم از غمم
داد میزنم بلند بلند بلند
اما تو بر نگرد.....💔
@chekamehsabz🍀