🌈🍀چکامه سبز🤍💚
218 subscribers
3.18K photos
370 videos
59 files
237 links
Download Telegram
خون بازی
داریوش
"خون بازی"

#داریوش

آسمونشم بگیری
این پرنده مردنی نیست....

@chekamehsabz🍀
در زخم ترین
خون نامه ی زمین
از لابه لای سنگهای آبی
روئید
بر تارک سیاه خاک!
رقصید
نیلوفرانه
بر گونه های صورتی برکه!
...
فردا
زنبورها
امید می مکند
در عشق بازی
باد و
هاگهای شاد

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
رد دار و مازوت
گلویم را می خراشد
از گلوی کودکی لاغراندام
کلاغی می پرد
روی شانه ام می نشیند
خاله
فال می خری؟
و دستهای چوبی ام را زیر پاهای کلاغ
می لرزد
خورشید دودآلود
از شانه ی دیگرم طلوع می کند
و کلاغ
اینبار
خبر از پاییز نمی دهد

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
Somber
Jorge Méndez
اگر روزی خواستی گریه کنی
مرا صدا بزن
قول نمی دهم بتوانم بخندانمت
ولی می توانم با تو بگریم...
اگر روزی برآن شدی که بگریزی
در این که مرا صدا بزنی هیچ درنگ مکن
قول نمی دهم از تو بخواهم که بمانی ولی می توانم با تو بگریزم...
اگر روزی نمی خواستی با کسی سخنی بگویی مرا صدا بزن تا با هم سکوت کنیم...
ولی اگر روزی مرا صدا زدی و من پاسخت ندادم به نزد من بشتاب
زیرا قطعاً من به تو نیاز خواهم داشت...

#گابریل_گارسیا_مارکز

@chekamehsabz🍀
بیزارم از دنیای خاکستری 
سپید سپید
سیاه سیاه
چون تصویر نیک و بد خدایان
که سپیدی در سیاهی
وسیاهی در سپیدی
رخنه نمی کند

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
«فصل خدا»

گر چه در بند توام
زمزمه کن فریاد را
در برزخ افکار خودت
باز ببین دنیا را

بوی باروت گرفته ...
به چه می اندیشی !

رنج تحمیلی ما
تا به ابد گفتار است

شکلی از آتش بی خاکستر
دست به دامان هزاران ققنوس
غیر انکارترین عاصی تاریخ جهان

مثل پاییز زمین
بارش برف و تگرگ
ابر گذر کرد
در خصلت خود
آنچه هر روز بجا ماند همیشه
ریشه بود و ریشه بود و ریشه جو

پوزخند ... 
داد بکش بر سر ما
گوش ما کر شده از دست قضا

مثل ماهی کف رود
در فصل بهار
مرگ ما زایش رود و دریاست

تو بگو
پاییز چه درختی را کشت ؟
یا زمستان توانست بماند ابدی ؟
این بهار است بهار
روز و ماه و شب و سال
همه در فکر نهال است
نهال

سرگذشتی‌ست شرف !
پا برهنه می‌خواند
دل به افیون و غنیمت
نسپرده‌م
نسپرم
نسپار

ظالم قرن پلید
پس هر کسر زمان

تو بدان
سر دار است
نفَسَت
و جهان می‌ماند
نام شب
روز انتقام است
بی گمان

#بلال_اصغری

@chekamehsabz🍀
تمام مسیر را گریستم
تکه هایم را
وصله زدم
تا که بازیابم
خویش را
...
چیزی کم بود
لحظه ای
لبخندی
عطوفتی
...
و من !
تندیسم را
معلول و ناتوان
رو نمودم
با چوب زیربغلهای دردناک...
و
حفره هایی
در پیکره ی خاکستری ام !
یادگار دوست!!!
...
و
تمام مسیر را گریستم
تلخ و سوزنده...
...
اینک !
باز هم راه می روم
آرام و لنگان !
و آژنگهای پیشانی ام
غمگنانه ترین ترانه ی روحم را
می خواند !
خموش...
و بیهودگی !
دندانهای زردش را
نشانم می دهد
باشد که دریابم آنچه رفته
و آنچه مانده...
...
و
تمام مسیر را
می نگرم
عاشقانه....


#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀
شب است و...
تسبیح به دست طناب دار می بافد.!
عفریت مرگ
گره ای کور به آرزوها...
گره ای به فرداهای ندیده
گره ای کور و سیاه به حجله ی سپید خالی...

اذان نگو موذن
خدا شرمنده ی سرو بر دار است...!!!
فریاد زنان از خواب می پرد. مادری!

#خانوم_گل

@chekamehsabz🍀
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت

دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور

سال نو میلادی فرخنده باد
❤️❤️❤️

@chekamehsabz🍀
انگار
در من آتشی سرد
زبانه می کشد
انگار
جنگی خاموش
درگرفته
انگار گله ی اسبان وحشی
می تازند در نهانخانه ی وجودم و
به هزاران سو
پرتاب می شوم
...
این منِ ساکت
با لبخندی دوخته بر لب
به نظاره نشسته است
نبرد سرکشانه ی
آن دیگری را...

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
" زن در ایران "

زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشه‌اش، جز تیره‌روزی و پریشانی نبود

زندگی و مرگش اندر کنج عزلت می‌گذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآن که زندانی نبود

کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود

در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود

دادخواهیهای زن می‌ماند عمری بی‌جواب
آشکارا بود این بیداد؛ پنهانی نبود

بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک
در نهاد جمله گرگی بود؛ چوپانی نبود

از برای زن به میدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگ‌میدانی نبود

نور دانش را ز چشم زن نهان می‌داشتند
این ندانستن، ز پستی و گرانجانی نبود

زن کجا بافنده میشد، بی نخ و دوک هنر
خرمن و حاصل نبود، آنجا که دهقانی نبود

میوه‌های دکهٔ دانش فراوان بود، لیک
بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود

در قفس می‌آرمید و در قفس می‌داد جان
در گلستان نام ازین مرغ گلستانی نبود

بهر زن تقلید تیه فتنه و چاه بلاست
زیرک آن زن، کو رهش این راه ظلمانی نبود

آب و رنگ از علم می‌بایست، شرط برتری
با زمرد یاره و لعل بدخشانی نبود

جلوهٔ صد پرنیان، چون یک قبای ساده نیست
عزت از شایستگی بود از هوسرانی نبود

ارزش پوشانده کفش و جامه را ارزنده کرد
قدر و پستی، با گرانی و به ارزانی نبود

سادگی و پاکی و پرهیز یک یک گوهرند
گوهر تابنده تنها گوهر کانی نبود

از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن
زیور و زر، پرده‌پوش عیب نادانی نبود

عیبها را جامهٔ پرهیز پوشانده‌ست و بس
جامهٔ عجب و هوی بهتر ز عریانی نبود

زن، سبکساری نبیند تا گرانسنگ است و بس
پاک را آسیبی از آلوده دامانی نبود

زن چون گنجور است و عفت گنج و حرص و آز دزد
وای اگر آگه ز آیین نگهبانی نبود

اهرمن بر سفرهٔ تقوی نمیشد میهمان
زآن که می‌دانست کآنجا جای مهمانی نبود

پا به راه راست باید داشت، کاندر راه کج
توشه‌ای و رهنوردی، جز پشیمانی نبود

چشم و دل را پرده میبایست اما از عفاف
چادر پوسیده، بنیاد مسلمانی نبود

خسروا، دست توانای تو، آسان کرد کار
ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود

شه نمی‌شد گر‌در این گمگشته کشتی ناخدای
ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود

باید این انوار را پروین به چشم عقل دید
مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود

#پروین_اعتصامی

@chekamehsabz🍀
در این باغ کوچک
چرا صدای تبر قطع نمی‌شود؟
در این باغ کوچک
مگر چند سرو و صنوبر هست؟
که این دندان بُرنده تبر از شکستن‌شان سیر نمی‌شود؟

#منوچهرآتشی

@chekamehsabz🍀
سعی می کنم آدم خوبی باشم!
سخت است! رنج بردن و خوب بودن, ظلم دیدن و خوب بودن, حقارت و خوب بودن... سخت است
ریه هایم تیر می کشد و کنار جمجمه ام مثل چکش می کوبد...غمگینم و می خوام هر طور شده آدم خوبی باشم
توی باران راه می روم دستهایم توی جیبهای کاپشن سیاهم یخ کرده
تصویرها از آن دورها حباب زمان را می شکافند و مثل مخلوطی بی شکل و کوبیده, توی سرم می چرخند... آدمها لبخند می زنند !
دستم را به گرمی می فشارد, : پیروز باشی رفیق!...
صورتم را می بوسد, :وای که چقدر دلم برات تنگ شده بود...
سرم را به آغوشش می فشارد :عاشقتم تا ابد....
مخلوط بی شکل دور و نزدیک می شود , اجبار زمان آب می شود و همه چیز در لحظه می خورد توی صورتم....
باران لطیف است و بهاری, دست در دست هم خیابان را گز می کنیم , بالا می رویم و پایین می آییم..
:چقدر بارون رو دوس دارم ! می گوید: بارون وقتی قشنگه که تو کنار من باشی و می خندد...
باد شدیدی کلاه کاپشن سیاهم را از سرم برمی دارد...
حالا گریه میکنم !: خب چرا؟؟!
می گوید : دیگه نمی خوام رابطه ی خاصی باهم داشته باشیم, فقط دوست ساده!
حرفش را نمی توانم درک کنم و چشمهایم می بارد و می بارد...
دارم راه می روم ,از روی گورهای تازه عبور می کنم !
به عزت و شرف لاالاه الا الله.....
باران روی گور را شسته و سنگ قبر سیاه برق می زند, چون میکای شکسته, چون چشمانش...
مردم داد می زنند !باران می بارد توی تابستان :صل الا محمد اشک خدام دراومد...
صدایی نام مرا می خواند! نگرانت بودم !می خندم !چه خوب است کسی نگران آدم باشد !از خوشحالی گریه می کنم....
توده ی بی شکل دور می شود :عشق یعنی خدمت به مردم اینو یادت نره بچه جون !و دلم می ریزد !دوست دارم بگویم نه!!! عشق یعنی تو !ولی می گویم بله حق با شماست و لبخند می زنم...
باران شدیدتر شده کل کاپشن سیاهم خیس شده از موهایم که از کلاه کاپشن بیرون مانده , آب می چکد...
از تاتر بیرون می آییم باران می بارد !با هم می خندیم و به یک کافی شاپ می رویم و سفارش می دهیم و حرف می زنیم و یکدیگر را تایید می کنیم و از دنیای زنانه مان لذت می بریم, با هیجان می گویم : ببین رفاقت بهتر و آرامش بخش تر از عشقه...
باد می پیچد  توی موهایم ,پشت پنجره ی باز ,باران بهاری می بارد, توی هوا عطر می زنم به سوی خانه اش و لبخند می زنم قلبم از هیجان می لرزد...
در طولِ خیابانی مشجر راه می رویم باران می بارد باران زمستان که سرد است و آزارنده !از پرگویی هایش خسته شدم ولی دلم برایش می سوزد , بالاخره خودم را خلاص می کنم....
پاییز دیوانه کننده ست .جورابهایم خیس شده , قطرات باران درشت و دیوانه اند, همه چیز رنگ جنون دارد, خاک سرد است و بی صدا !
"بالاخره تو خاک آروم گرفت."! می گویم:" کاش تو هوا هم می تونست آروم بگیره ...
کاپشن سیاهم خیس خیس است , زیر یک سرپناه می ایستم بازوی چپم هنوز درد می کند به خاطر آمپول...
باران نم نم روی شیشه ی ماشین می خورد, تا چشم کار می کند جاده ست , به سمت چپم نگاه می کنم و لبخند می زنم: بارونو دوس دارم, می گوید: منم !
بوی ادوکلن و سیگار سکرآور است!
: می خوام خوب باشم,خیلی !با لهجه ی دلنشینی می گوید : هستی...
از زیر سرپناه بیرون می آیم باران آرامتر شده, توی اینهمه سایه های هراسناک که شامل خودم هم می شود, می خواهم خوب باشم, خوبِ خوب...


#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀
@haft_eghlim- نجواها
فرهاد مهراد
"نجوا"

رستنی ها کم نیست
من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست 
من وتو کم گفتیم 
مثل هذیان دم مرگ
از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم

دیدنی‌ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بی‌سبب از پاییز
جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی
بی‌سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته واماندیم

من و تو کم بودیم
من و تو اما در میدانها
اینک اندازه ما می‌خوانیم
ما به اندازه ما می‌بینیم 
ما به اندازه ما می‌چینیم
ما به اندازه ما می‌گوییم
ما به اندازه ما می‌روییم

من و تو کم نه
که باید شب بیرحم و
گل مریم و
 بیداری شبنم باشیم



من و تو خم نه 
و در هم نه
و کم هم نه
که می باید با هم باشیم

من و تو حق داریم
در شب این جنبش
 نبض آدم باشیم

….

من و تو حق داریم
که به اندازه ما هم شده
 با هم باشیم


ترانه سرا:
 #شهریار_قنبری
خواننده:
#فرهاد



@chekamehsabz🍀
بعضی ها هستند
خوب است!
بعضی دیگر آمده اند
عالی ست!
بعضی ها....
آه امان از آن بعضی هایی
که دیگر نیستند....

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
    " سرود پیوستن"

باید که دوست بداریم یاران!
باید که چون خزر بخروشیم
فریادهای ما اگر چه رسا نیست
                            باید یکی شود.
باید تپیدن هر قلب اینک سرود
باید سرخی هر خون اینک پرچم
باید که قلب ما
سرود ما و پرچم ما باشد...
باید در هر سپیده ی البرز
                         نزدیک تر شویم
باید یکی شویم
اینان هراس شان ز یگانگی ماست...
باید که سر زند
              طلیعه ی خاور
                              از چشم های ما
باید که لوت تشنه
میزبان خزر باشد...
باید کویر فقیر
از چشمه های شمالی بی نصیب نماند
باید که دست های خسته بیاسایند
باید که خنده و آینده، جای اشک بگیرد
باید بهار
            در چشم کودکان جاده ی ری
           سبز و شکفته و شاداب
باید بهار را بشناسند
باید " جوادیه " بر پل بنا شود
پل،
        این شانه های ما.

باید که رنج را بشناسیم
وقتی که دختر رحمان
           با یک تب دوساعته می میرد
باید که دوست بداریم یاران!
باید که قلب ما
            سرود و پرچم ما باشد...

                        #خسرو_گلسرخی
#دوم_بهمن
#زادروز

@chekamehsabz🍀
شب
ناگزیر
به بند می کشد شهر را !
من
ناگزیر
به سرگیجه های خواب
می سپارم تن را !
در همهمه های نیستی
درد
ناگزیر
به سکوت می کشاند
ما را !
...
فردا
که آفتاب برآید
گردن زنیم
این خیل ناگزیر را !

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
از اینجا
از این پایین
چه پرستاره می نمایی
بی گفت و خاموش!
...
ستارگان ما اما
از دل خاک
لبخند می زنند
درخشان!
همواره و
آوازخوانان....

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
مسأله  این است
در حیات
وحش
یا گم می شوی
یا گم
می کنی
اما هنوز
کودک درون من
در من گم نشده

#محسن_شریفی

@chekamehsabz🍀