از پهنه های پر تپش
بیتاب اما پر کشش
باز آن صدای نازنین
از دور می خواند مرا
باز آن سرود , آن گردباد
از خانه می روبد مرا
در کوچه می راند مرا
هر گوشه می کوبد مرا
این سو و آن سو می برد
مشتاق عطری آشنا
دنبال آن بو می برد
هردم که می افتم ز پا
باز آن نوای آتشین
مغرور می خواند مرا
آن کوهه کوهه موج موج
سر در نشیب رو اوج
با جان می آمیزد مرا
تا عاقبت در ساحلی
فارغ ز خیز و خوابها
خاموش بنشاند مرا
آن بحرِ گویا, بی صدا
پر شور می خواند مرا...
@chekamehsabz🍀
بیتاب اما پر کشش
باز آن صدای نازنین
از دور می خواند مرا
باز آن سرود , آن گردباد
از خانه می روبد مرا
در کوچه می راند مرا
هر گوشه می کوبد مرا
این سو و آن سو می برد
مشتاق عطری آشنا
دنبال آن بو می برد
هردم که می افتم ز پا
باز آن نوای آتشین
مغرور می خواند مرا
آن کوهه کوهه موج موج
سر در نشیب رو اوج
با جان می آمیزد مرا
تا عاقبت در ساحلی
فارغ ز خیز و خوابها
خاموش بنشاند مرا
آن بحرِ گویا, بی صدا
پر شور می خواند مرا...
@chekamehsabz🍀
رد طناب
بر گلوی سحرگاه
ضربه
به چهارپایه ی چوبین
و آخرین رعشه های تن
سقوط از دمپایی پلاستیکی واژگون
استخوان گلوی خورشید
شکسته است
و آسمان هر صبح
خون بالا می آورد
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
بر گلوی سحرگاه
ضربه
به چهارپایه ی چوبین
و آخرین رعشه های تن
سقوط از دمپایی پلاستیکی واژگون
استخوان گلوی خورشید
شکسته است
و آسمان هر صبح
خون بالا می آورد
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قطعه《یاد آر》
#محمد_معتمدی
شاعر: #علی_اکبر_دهخدا
در روز ۲۲ جمادی الاولی ۱۳۲۶ قمری مرحوم میرزا جهانگیرخان شیرازی رحمهالله علیه، یکی از دو مدیر صور اسرافیل، را قزاقهای محمدعلی شاه دستگیر کرده به باغ شاه بردند و در ۲۴ همان ماه در همان جا او را به طناب خفه کردند. بیست و هفت هشت روز دیگر چند تن از آزادیخواهان و از جمله مرا از ایران تبعید کردند و پس از چند ماه با خرج مرحوم مبرور ابوالحسن خان معاضدالسلطنه پیرنیا بنا شد در ایوردن سوئیس روزنامه صور اسرافیل طبع شود.
در همان اوقات شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را به خواب دیدم در جامه سپید (که عادتاً در تهران در بر داشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید: چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟ و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: «یادآر ز شمع مرده، یادآر!» در این حال بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم، و فردا گفتههای شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر بر آن افزودم و در شماره اول صوراسرافیل منطبعه ایوردن سوئیس چاپ شد.
@chekamehsabz🍀
#محمد_معتمدی
شاعر: #علی_اکبر_دهخدا
در روز ۲۲ جمادی الاولی ۱۳۲۶ قمری مرحوم میرزا جهانگیرخان شیرازی رحمهالله علیه، یکی از دو مدیر صور اسرافیل، را قزاقهای محمدعلی شاه دستگیر کرده به باغ شاه بردند و در ۲۴ همان ماه در همان جا او را به طناب خفه کردند. بیست و هفت هشت روز دیگر چند تن از آزادیخواهان و از جمله مرا از ایران تبعید کردند و پس از چند ماه با خرج مرحوم مبرور ابوالحسن خان معاضدالسلطنه پیرنیا بنا شد در ایوردن سوئیس روزنامه صور اسرافیل طبع شود.
در همان اوقات شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را به خواب دیدم در جامه سپید (که عادتاً در تهران در بر داشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید: چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟ و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: «یادآر ز شمع مرده، یادآر!» در این حال بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم، و فردا گفتههای شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر بر آن افزودم و در شماره اول صوراسرافیل منطبعه ایوردن سوئیس چاپ شد.
@chekamehsabz🍀
"یاد آر زشمع مرده یادآر"
ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحهی روحبخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبهی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر ز شمع مرده یادآر
ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یاد آر
چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانهی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین
زآن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یاد آر
ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود
وآن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده ، یاد آر
چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دورهی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا ، خدائی
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد، / گِل بست زبان ژاژخائی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانهی وصل خورده یاد آر
#علی_اکبر_دهخدا
@chekamehsabz🍀
ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحهی روحبخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبهی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر ز شمع مرده یادآر
ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یاد آر
چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانهی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین
زآن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یاد آر
ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود
وآن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده ، یاد آر
چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دورهی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا ، خدائی
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد، / گِل بست زبان ژاژخائی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانهی وصل خورده یاد آر
#علی_اکبر_دهخدا
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (م ج)
"آهای خبردار"
آهای خبردار
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار
خوابی یا بیدار
تو شب سیاه
تو شب تاریک
از چپ و از راست
از دور و نزدیک
یه نفر داره
جار میزنه جار
آهای غمی که
مثل یه بختک
رو سینه ی من
شده ای آوار
از گلوی من
دستاتُ بردار
دستاتُ بردار
از گلوی من
از گلوی من
دستاتُ بردار
کوچه های شهر
پُرِ ولگرده
دل پُرِ درده
شب پر مَرد و
پُرِ نامرده
آهای خبردار
آهای خبردار
باغ داریم تا باغ
یکی غرق گل
یکی پُرِ خار
مرد داریم تا مرد
یکی سَرِ کار
یکی سَرِ بار
آهای خبردار
یکی سَرِ دار
توی کوچه ها
یه نسیم رفته
پیِ ولگردی
توی باغچه ها
پاییز اومده
پی نامردی
توی آسمون
ماهُ دق میده
ماهُ دق میده
دردِ بی دردی
پاییز اومده
پاییز اومده
پی نامردی
یه نسیم رفته
پی ولگردی
تو شب سیاه
تو شب تاریک
از چپ و از راست
از دور و نزدیک
یه نفر داره
جار میزنه جار
آهای غمی که
مثل یه بختک
رو سینه ی من
شده ای آوار
از گلوی من
دستاتُ بردار
دستاتُ بردار
از گلوی من
از گلوی من
دستاتُ بردار
دستاتُ بردار
از گلوی من
از گلوی من
دستاتُ بردار
دستاتُ بردار
از گلوی من
#همایون_شجریان
@chekamehsabz🍀
آهای خبردار
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار
خوابی یا بیدار
تو شب سیاه
تو شب تاریک
از چپ و از راست
از دور و نزدیک
یه نفر داره
جار میزنه جار
آهای غمی که
مثل یه بختک
رو سینه ی من
شده ای آوار
از گلوی من
دستاتُ بردار
دستاتُ بردار
از گلوی من
از گلوی من
دستاتُ بردار
کوچه های شهر
پُرِ ولگرده
دل پُرِ درده
شب پر مَرد و
پُرِ نامرده
آهای خبردار
آهای خبردار
باغ داریم تا باغ
یکی غرق گل
یکی پُرِ خار
مرد داریم تا مرد
یکی سَرِ کار
یکی سَرِ بار
آهای خبردار
یکی سَرِ دار
توی کوچه ها
یه نسیم رفته
پیِ ولگردی
توی باغچه ها
پاییز اومده
پی نامردی
توی آسمون
ماهُ دق میده
ماهُ دق میده
دردِ بی دردی
پاییز اومده
پاییز اومده
پی نامردی
یه نسیم رفته
پی ولگردی
تو شب سیاه
تو شب تاریک
از چپ و از راست
از دور و نزدیک
یه نفر داره
جار میزنه جار
آهای غمی که
مثل یه بختک
رو سینه ی من
شده ای آوار
از گلوی من
دستاتُ بردار
دستاتُ بردار
از گلوی من
از گلوی من
دستاتُ بردار
دستاتُ بردار
از گلوی من
از گلوی من
دستاتُ بردار
دستاتُ بردار
از گلوی من
#همایون_شجریان
@chekamehsabz🍀
صیاد نان باشی وشکارشوی
در حین مردنت به زندگی دچار شوی
مابین زوزه وحشی هزاران گرگ
باگلویی که بوسیدش آزادی
یک ترانه ازهزار شوی
ما مرده ایم در همخوابی سکوت
ما روسپیان هم آغوش با ننگیم
ببین برادرمان برسردار میرقصد
ما خائنان اجنبی پرست این جنگیم
یکی به جرم شادی، یکی به جرم آزادی کلام
یکی زدرد نان، یکی زتلمبار قسطهای وام
یکی که نه نان داردو نه دندان دارد
بادختر آبستن زندانیش میشود تمام
مانقطه های سر خط این داستانیم
سرفصل این قصه گیسوان ژینا بود
حتی خدا با آنهمه مهربانیش
هم با ما بودو هم با آقا بود
کجایی فروغ؟ آینه نمانده
بگو نجات دهنده در کدامین گور است؟
من در سکوت باشم و باران بزند
هرروز داغ عزیزی....نفس کشیدنم زور است
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
در حین مردنت به زندگی دچار شوی
مابین زوزه وحشی هزاران گرگ
باگلویی که بوسیدش آزادی
یک ترانه ازهزار شوی
ما مرده ایم در همخوابی سکوت
ما روسپیان هم آغوش با ننگیم
ببین برادرمان برسردار میرقصد
ما خائنان اجنبی پرست این جنگیم
یکی به جرم شادی، یکی به جرم آزادی کلام
یکی زدرد نان، یکی زتلمبار قسطهای وام
یکی که نه نان داردو نه دندان دارد
بادختر آبستن زندانیش میشود تمام
مانقطه های سر خط این داستانیم
سرفصل این قصه گیسوان ژینا بود
حتی خدا با آنهمه مهربانیش
هم با ما بودو هم با آقا بود
کجایی فروغ؟ آینه نمانده
بگو نجات دهنده در کدامین گور است؟
من در سکوت باشم و باران بزند
هرروز داغ عزیزی....نفس کشیدنم زور است
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
می پندارم!
هرآنچه نیک است
ریشه در "عشق "دارد
و هرآنچه پلید
ریشه در "جهل"
و ما !
یک به یک
رسولانی هستیم
که کتابمان
چگونه اندیشیدن ماست!
و مکتبمان
چگونه زیستن ما!
...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
هرآنچه نیک است
ریشه در "عشق "دارد
و هرآنچه پلید
ریشه در "جهل"
و ما !
یک به یک
رسولانی هستیم
که کتابمان
چگونه اندیشیدن ماست!
و مکتبمان
چگونه زیستن ما!
...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
زرد و سرد و پوسیده تار و پود
کجایش زیباست پاییز ؟!
بهار
در خلسه آفتاب و پروانه ها
پلک هایم را خواهم چید ..
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
کجایش زیباست پاییز ؟!
بهار
در خلسه آفتاب و پروانه ها
پلک هایم را خواهم چید ..
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
در زخم ترین
خون نامه ی زمین
از لابه لای سنگهای آبی
روئید
بر تارک سیاه خاک!
رقصید
نیلوفرانه
بر گونه های صورتی برکه!
...
فردا
زنبورها
امید می مکند
در عشق بازی
باد و
هاگهای شاد
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
خون نامه ی زمین
از لابه لای سنگهای آبی
روئید
بر تارک سیاه خاک!
رقصید
نیلوفرانه
بر گونه های صورتی برکه!
...
فردا
زنبورها
امید می مکند
در عشق بازی
باد و
هاگهای شاد
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
رد دار و مازوت
گلویم را می خراشد
از گلوی کودکی لاغراندام
کلاغی می پرد
روی شانه ام می نشیند
خاله
فال می خری؟
و دستهای چوبی ام را زیر پاهای کلاغ
می لرزد
خورشید دودآلود
از شانه ی دیگرم طلوع می کند
و کلاغ
اینبار
خبر از پاییز نمی دهد
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
گلویم را می خراشد
از گلوی کودکی لاغراندام
کلاغی می پرد
روی شانه ام می نشیند
خاله
فال می خری؟
و دستهای چوبی ام را زیر پاهای کلاغ
می لرزد
خورشید دودآلود
از شانه ی دیگرم طلوع می کند
و کلاغ
اینبار
خبر از پاییز نمی دهد
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
Somber
Jorge Méndez
اگر روزی خواستی گریه کنی
مرا صدا بزن
قول نمی دهم بتوانم بخندانمت
ولی می توانم با تو بگریم...
اگر روزی برآن شدی که بگریزی
در این که مرا صدا بزنی هیچ درنگ مکن
قول نمی دهم از تو بخواهم که بمانی ولی می توانم با تو بگریزم...
اگر روزی نمی خواستی با کسی سخنی بگویی مرا صدا بزن تا با هم سکوت کنیم...
ولی اگر روزی مرا صدا زدی و من پاسخت ندادم به نزد من بشتاب
زیرا قطعاً من به تو نیاز خواهم داشت...
#گابریل_گارسیا_مارکز
@chekamehsabz🍀
مرا صدا بزن
قول نمی دهم بتوانم بخندانمت
ولی می توانم با تو بگریم...
اگر روزی برآن شدی که بگریزی
در این که مرا صدا بزنی هیچ درنگ مکن
قول نمی دهم از تو بخواهم که بمانی ولی می توانم با تو بگریزم...
اگر روزی نمی خواستی با کسی سخنی بگویی مرا صدا بزن تا با هم سکوت کنیم...
ولی اگر روزی مرا صدا زدی و من پاسخت ندادم به نزد من بشتاب
زیرا قطعاً من به تو نیاز خواهم داشت...
#گابریل_گارسیا_مارکز
@chekamehsabz🍀
بیزارم از دنیای خاکستری
سپید سپید
سیاه سیاه
چون تصویر نیک و بد خدایان
که سپیدی در سیاهی
وسیاهی در سپیدی
رخنه نمی کند
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
سپید سپید
سیاه سیاه
چون تصویر نیک و بد خدایان
که سپیدی در سیاهی
وسیاهی در سپیدی
رخنه نمی کند
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
«فصل خدا»
گر چه در بند توام
زمزمه کن فریاد را
در برزخ افکار خودت
باز ببین دنیا را
بوی باروت گرفته ...
به چه می اندیشی !
رنج تحمیلی ما
تا به ابد گفتار است
شکلی از آتش بی خاکستر
دست به دامان هزاران ققنوس
غیر انکارترین عاصی تاریخ جهان
مثل پاییز زمین
بارش برف و تگرگ
ابر گذر کرد
در خصلت خود
آنچه هر روز بجا ماند همیشه
ریشه بود و ریشه بود و ریشه جو
پوزخند ...
داد بکش بر سر ما
گوش ما کر شده از دست قضا
مثل ماهی کف رود
در فصل بهار
مرگ ما زایش رود و دریاست
تو بگو
پاییز چه درختی را کشت ؟
یا زمستان توانست بماند ابدی ؟
این بهار است بهار
روز و ماه و شب و سال
همه در فکر نهال است
نهال
سرگذشتیست شرف !
پا برهنه میخواند
دل به افیون و غنیمت
نسپردهم
نسپرم
نسپار
ظالم قرن پلید
پس هر کسر زمان
تو بدان
سر دار است
نفَسَت
و جهان میماند
نام شب
روز انتقام است
بی گمان
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
گر چه در بند توام
زمزمه کن فریاد را
در برزخ افکار خودت
باز ببین دنیا را
بوی باروت گرفته ...
به چه می اندیشی !
رنج تحمیلی ما
تا به ابد گفتار است
شکلی از آتش بی خاکستر
دست به دامان هزاران ققنوس
غیر انکارترین عاصی تاریخ جهان
مثل پاییز زمین
بارش برف و تگرگ
ابر گذر کرد
در خصلت خود
آنچه هر روز بجا ماند همیشه
ریشه بود و ریشه بود و ریشه جو
پوزخند ...
داد بکش بر سر ما
گوش ما کر شده از دست قضا
مثل ماهی کف رود
در فصل بهار
مرگ ما زایش رود و دریاست
تو بگو
پاییز چه درختی را کشت ؟
یا زمستان توانست بماند ابدی ؟
این بهار است بهار
روز و ماه و شب و سال
همه در فکر نهال است
نهال
سرگذشتیست شرف !
پا برهنه میخواند
دل به افیون و غنیمت
نسپردهم
نسپرم
نسپار
ظالم قرن پلید
پس هر کسر زمان
تو بدان
سر دار است
نفَسَت
و جهان میماند
نام شب
روز انتقام است
بی گمان
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
تمام مسیر را گریستم
تکه هایم را
وصله زدم
تا که بازیابم
خویش را
...
چیزی کم بود
لحظه ای
لبخندی
عطوفتی
...
و من !
تندیسم را
معلول و ناتوان
رو نمودم
با چوب زیربغلهای دردناک...
و
حفره هایی
در پیکره ی خاکستری ام !
یادگار دوست!!!
...
و
تمام مسیر را گریستم
تلخ و سوزنده...
...
اینک !
باز هم راه می روم
آرام و لنگان !
و آژنگهای پیشانی ام
غمگنانه ترین ترانه ی روحم را
می خواند !
خموش...
و بیهودگی !
دندانهای زردش را
نشانم می دهد
باشد که دریابم آنچه رفته
و آنچه مانده...
...
و
تمام مسیر را
می نگرم
عاشقانه....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
تکه هایم را
وصله زدم
تا که بازیابم
خویش را
...
چیزی کم بود
لحظه ای
لبخندی
عطوفتی
...
و من !
تندیسم را
معلول و ناتوان
رو نمودم
با چوب زیربغلهای دردناک...
و
حفره هایی
در پیکره ی خاکستری ام !
یادگار دوست!!!
...
و
تمام مسیر را گریستم
تلخ و سوزنده...
...
اینک !
باز هم راه می روم
آرام و لنگان !
و آژنگهای پیشانی ام
غمگنانه ترین ترانه ی روحم را
می خواند !
خموش...
و بیهودگی !
دندانهای زردش را
نشانم می دهد
باشد که دریابم آنچه رفته
و آنچه مانده...
...
و
تمام مسیر را
می نگرم
عاشقانه....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
شب است و...
تسبیح به دست طناب دار می بافد.!
عفریت مرگ
گره ای کور به آرزوها...
گره ای به فرداهای ندیده
گره ای کور و سیاه به حجله ی سپید خالی...
اذان نگو موذن
خدا شرمنده ی سرو بر دار است...!!!
فریاد زنان از خواب می پرد. مادری!
#خانوم_گل
@chekamehsabz🍀
تسبیح به دست طناب دار می بافد.!
عفریت مرگ
گره ای کور به آرزوها...
گره ای به فرداهای ندیده
گره ای کور و سیاه به حجله ی سپید خالی...
اذان نگو موذن
خدا شرمنده ی سرو بر دار است...!!!
فریاد زنان از خواب می پرد. مادری!
#خانوم_گل
@chekamehsabz🍀
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
سال نو میلادی فرخنده باد
❤️❤️❤️
@chekamehsabz🍀
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
سال نو میلادی فرخنده باد
❤️❤️❤️
@chekamehsabz🍀
انگار
در من آتشی سرد
زبانه می کشد
انگار
جنگی خاموش
درگرفته
انگار گله ی اسبان وحشی
می تازند در نهانخانه ی وجودم و
به هزاران سو
پرتاب می شوم
...
این منِ ساکت
با لبخندی دوخته بر لب
به نظاره نشسته است
نبرد سرکشانه ی
آن دیگری را...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در من آتشی سرد
زبانه می کشد
انگار
جنگی خاموش
درگرفته
انگار گله ی اسبان وحشی
می تازند در نهانخانه ی وجودم و
به هزاران سو
پرتاب می شوم
...
این منِ ساکت
با لبخندی دوخته بر لب
به نظاره نشسته است
نبرد سرکشانه ی
آن دیگری را...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
" زن در ایران "
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش، جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآن که زندانی نبود
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود
در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن میماند عمری بیجواب
آشکارا بود این بیداد؛ پنهانی نبود
بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک
در نهاد جمله گرگی بود؛ چوپانی نبود
از برای زن به میدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگمیدانی نبود
نور دانش را ز چشم زن نهان میداشتند
این ندانستن، ز پستی و گرانجانی نبود
زن کجا بافنده میشد، بی نخ و دوک هنر
خرمن و حاصل نبود، آنجا که دهقانی نبود
میوههای دکهٔ دانش فراوان بود، لیک
بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود
در قفس میآرمید و در قفس میداد جان
در گلستان نام ازین مرغ گلستانی نبود
بهر زن تقلید تیه فتنه و چاه بلاست
زیرک آن زن، کو رهش این راه ظلمانی نبود
آب و رنگ از علم میبایست، شرط برتری
با زمرد یاره و لعل بدخشانی نبود
جلوهٔ صد پرنیان، چون یک قبای ساده نیست
عزت از شایستگی بود از هوسرانی نبود
ارزش پوشانده کفش و جامه را ارزنده کرد
قدر و پستی، با گرانی و به ارزانی نبود
سادگی و پاکی و پرهیز یک یک گوهرند
گوهر تابنده تنها گوهر کانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن
زیور و زر، پردهپوش عیب نادانی نبود
عیبها را جامهٔ پرهیز پوشاندهست و بس
جامهٔ عجب و هوی بهتر ز عریانی نبود
زن، سبکساری نبیند تا گرانسنگ است و بس
پاک را آسیبی از آلوده دامانی نبود
زن چون گنجور است و عفت گنج و حرص و آز دزد
وای اگر آگه ز آیین نگهبانی نبود
اهرمن بر سفرهٔ تقوی نمیشد میهمان
زآن که میدانست کآنجا جای مهمانی نبود
پا به راه راست باید داشت، کاندر راه کج
توشهای و رهنوردی، جز پشیمانی نبود
چشم و دل را پرده میبایست اما از عفاف
چادر پوسیده، بنیاد مسلمانی نبود
خسروا، دست توانای تو، آسان کرد کار
ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود
شه نمیشد گردر این گمگشته کشتی ناخدای
ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود
باید این انوار را پروین به چشم عقل دید
مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود
#پروین_اعتصامی
@chekamehsabz🍀
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش، جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآن که زندانی نبود
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود
در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن میماند عمری بیجواب
آشکارا بود این بیداد؛ پنهانی نبود
بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک
در نهاد جمله گرگی بود؛ چوپانی نبود
از برای زن به میدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگمیدانی نبود
نور دانش را ز چشم زن نهان میداشتند
این ندانستن، ز پستی و گرانجانی نبود
زن کجا بافنده میشد، بی نخ و دوک هنر
خرمن و حاصل نبود، آنجا که دهقانی نبود
میوههای دکهٔ دانش فراوان بود، لیک
بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود
در قفس میآرمید و در قفس میداد جان
در گلستان نام ازین مرغ گلستانی نبود
بهر زن تقلید تیه فتنه و چاه بلاست
زیرک آن زن، کو رهش این راه ظلمانی نبود
آب و رنگ از علم میبایست، شرط برتری
با زمرد یاره و لعل بدخشانی نبود
جلوهٔ صد پرنیان، چون یک قبای ساده نیست
عزت از شایستگی بود از هوسرانی نبود
ارزش پوشانده کفش و جامه را ارزنده کرد
قدر و پستی، با گرانی و به ارزانی نبود
سادگی و پاکی و پرهیز یک یک گوهرند
گوهر تابنده تنها گوهر کانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن
زیور و زر، پردهپوش عیب نادانی نبود
عیبها را جامهٔ پرهیز پوشاندهست و بس
جامهٔ عجب و هوی بهتر ز عریانی نبود
زن، سبکساری نبیند تا گرانسنگ است و بس
پاک را آسیبی از آلوده دامانی نبود
زن چون گنجور است و عفت گنج و حرص و آز دزد
وای اگر آگه ز آیین نگهبانی نبود
اهرمن بر سفرهٔ تقوی نمیشد میهمان
زآن که میدانست کآنجا جای مهمانی نبود
پا به راه راست باید داشت، کاندر راه کج
توشهای و رهنوردی، جز پشیمانی نبود
چشم و دل را پرده میبایست اما از عفاف
چادر پوسیده، بنیاد مسلمانی نبود
خسروا، دست توانای تو، آسان کرد کار
ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود
شه نمیشد گردر این گمگشته کشتی ناخدای
ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود
باید این انوار را پروین به چشم عقل دید
مهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود
#پروین_اعتصامی
@chekamehsabz🍀