*The Final Truth*
Song by: Lunatic Soul
So easy to forget
Remove from consciousness
All instances
That used to be significant
I never thought those things
Would have such meaning
Until he asked me to
Give them back
What will survive of me
A cardboard box with thoughts inside
What will survive of me
My little escapes from real life
What will survive
And what will I take
To the land of endless ones
If I sever the past
It will be so dark here
We want to be loved
Loved for what we are
We want to be saved
But our final truth depends on time
So what will survive of me
A cardboard box with thoughts inside
What will survive of me
My little escapes from real life
What will survive
And what will I take
To the land of the endless ones
If I sever the past
It will be so dark here
When I met The Ferryman
He smiled to me
Could swear I saw this smile before
"You have to choose" - he said
"And then you may return
You'll get another chance to revive
If you decide to keep
Your memories from the past
By all else, you must be forgotten
If you let me take your mind
If you let me take your soul
In their hearts you'll stay forever
Your choice
The time is now
At the crossroads of your afterlife
The part of you must be lost
Make up your mind
Choose the side
Pick the card
Throw the coin from your mouth
Cause the time is now
I'm calling you again
Let's see what color
Your rising sun will have this time"
****
" آخرین حقیقت"
ساده است فراموش کردن
از هوشیاریات لحظه های درگیر را بیرون کن
خودم هم فکر نمیکردم این چیزها معنایی داشته باشند
تا او، از من خواست که به اینها هم بیاندیشم :
چه از من به جا خواهد ماند ؟
جعبه ای مقوایی با پندارهای درونش
چه از من به جا خواهد ماند؟
گریزهای ناچیزم از زندگی واقعی
چه باقی خواهد ماند ؟
چه چیز را با خود میبرم؟
به سرزمین های بی پایان و ابدیت ،دوباره؟
اگر گذشته را فراخوانم
اینجا بسیار تاریک خواهد شد
همگی میخواهیم محبوب باشیم
محبوب برای آنچه هستیم
میخواهیم نجات یابیم
اما..
آخرین حقیقت سوار بر زمان از راه میرسد..
همچنان از ما چه بر جا خواهد میماند؟
جعبه ای مقوایی با پندارهای درونش؟
چه از من به جا خواهد ماند؟
گریزهای کوچک از زندگی واقعی
چه باقی خواهد ماند؟
و چه را با خود میبریم؟
به سرزمین های بی پایان و ابدیت،دوباره؟
اگر گذشته را فراخوانم
اینجا بسیار تاریک خواهد شد
زمانی که قایقران ( فرشته مرگ) را ملاقات کردم
لبخندی به من زد
میتوانستم سوگند بخورم این لبخند را قبلا دیده بودم ..
او گفت : باید انتخاب کنی
و آنگاه میتوانی بازگردی
شانس مجددی برای آغازی دوباره خواهی داشت
و اگر تصمیم بگیری خاطراتت را حفظ کنی
(خاطرات گذشته ات را )
آنگاه خودت به دست فراموشی سپرده خواهی شد
و اگر اجازه دهی ذهنت را بگیرم
و اختیار روحت را به من دهی
در قلب هایشان تا ابد خواهی ماند
انتخاب با توست
حالا وقتش است
که در این دوراهی پس از مرگ
"آن" بخش وجودت را دور بیاندازی
انتخاب کن
کدام طرفی هستی؟
سکه را از دهانت پرتاب کن
( شیر یا خط)
اکنون زمانش است
من دوباره تورا صدا خواهم کرد
ببینیم این بار خورشیدت از کجا طلوع خواهد کرد ؟
ترجمه : #افشین_د
@chekamehsabz🍀
Song by: Lunatic Soul
So easy to forget
Remove from consciousness
All instances
That used to be significant
I never thought those things
Would have such meaning
Until he asked me to
Give them back
What will survive of me
A cardboard box with thoughts inside
What will survive of me
My little escapes from real life
What will survive
And what will I take
To the land of endless ones
If I sever the past
It will be so dark here
We want to be loved
Loved for what we are
We want to be saved
But our final truth depends on time
So what will survive of me
A cardboard box with thoughts inside
What will survive of me
My little escapes from real life
What will survive
And what will I take
To the land of the endless ones
If I sever the past
It will be so dark here
When I met The Ferryman
He smiled to me
Could swear I saw this smile before
"You have to choose" - he said
"And then you may return
You'll get another chance to revive
If you decide to keep
Your memories from the past
By all else, you must be forgotten
If you let me take your mind
If you let me take your soul
In their hearts you'll stay forever
Your choice
The time is now
At the crossroads of your afterlife
The part of you must be lost
Make up your mind
Choose the side
Pick the card
Throw the coin from your mouth
Cause the time is now
I'm calling you again
Let's see what color
Your rising sun will have this time"
****
" آخرین حقیقت"
ساده است فراموش کردن
از هوشیاریات لحظه های درگیر را بیرون کن
خودم هم فکر نمیکردم این چیزها معنایی داشته باشند
تا او، از من خواست که به اینها هم بیاندیشم :
چه از من به جا خواهد ماند ؟
جعبه ای مقوایی با پندارهای درونش
چه از من به جا خواهد ماند؟
گریزهای ناچیزم از زندگی واقعی
چه باقی خواهد ماند ؟
چه چیز را با خود میبرم؟
به سرزمین های بی پایان و ابدیت ،دوباره؟
اگر گذشته را فراخوانم
اینجا بسیار تاریک خواهد شد
همگی میخواهیم محبوب باشیم
محبوب برای آنچه هستیم
میخواهیم نجات یابیم
اما..
آخرین حقیقت سوار بر زمان از راه میرسد..
همچنان از ما چه بر جا خواهد میماند؟
جعبه ای مقوایی با پندارهای درونش؟
چه از من به جا خواهد ماند؟
گریزهای کوچک از زندگی واقعی
چه باقی خواهد ماند؟
و چه را با خود میبریم؟
به سرزمین های بی پایان و ابدیت،دوباره؟
اگر گذشته را فراخوانم
اینجا بسیار تاریک خواهد شد
زمانی که قایقران ( فرشته مرگ) را ملاقات کردم
لبخندی به من زد
میتوانستم سوگند بخورم این لبخند را قبلا دیده بودم ..
او گفت : باید انتخاب کنی
و آنگاه میتوانی بازگردی
شانس مجددی برای آغازی دوباره خواهی داشت
و اگر تصمیم بگیری خاطراتت را حفظ کنی
(خاطرات گذشته ات را )
آنگاه خودت به دست فراموشی سپرده خواهی شد
و اگر اجازه دهی ذهنت را بگیرم
و اختیار روحت را به من دهی
در قلب هایشان تا ابد خواهی ماند
انتخاب با توست
حالا وقتش است
که در این دوراهی پس از مرگ
"آن" بخش وجودت را دور بیاندازی
انتخاب کن
کدام طرفی هستی؟
سکه را از دهانت پرتاب کن
( شیر یا خط)
اکنون زمانش است
من دوباره تورا صدا خواهم کرد
ببینیم این بار خورشیدت از کجا طلوع خواهد کرد ؟
ترجمه : #افشین_د
@chekamehsabz🍀
جوانی بیست و چهار پنج ساله
نظافتچی هتل، به تصویر پسر بچه
چهار پنج ساله با عشق در تلفنش زل زده
برای باز کردن سر صحبت همین بهانه کافی است
می گوید نونزده ساله بوده که همسر باردارش را در پاکستان با رویای کار و پول ترک کرده
چند ماه در مغازه ای کار میکرده
و کارفرما دستمزدش را پرداخت نکرده
ساجد می گفت از سر خشم با چوب چند ضربه به کارفرما زده
و چون ضربات از کمر به بالا بوده
طبق استدلال قاضی ترک
نوعا کشنده بوده
و به پنج سال زندان محکوم شده
در دانشگاه زندان فارسی را از استاد های ایرانی یاد گرفته
و چند هفته ای است اززندان آزاد شده
تمام آرزوی ساجد جمع کردن پول خرج برگشت به پاکستان بود
ساجد از آرزوهای بر باد رفته می گفت
و دهها سوال بی جواب در ذهن من میساخت :
بهتر نبود خشمت را کنترل میکردی؟
یه لحظه انتقام به محرومیت از دیدار پنج ساله فرزند می ارزید؟
شاید روزی که مسلمانان پاک و پاکیزه
پاکستان تصمیم جدایی از هندوستان را قطعی کرده بودند سرنوشت ساجد ها رقم خورده بود
حوصله ساجد سررفت
باز به سراغ قوطی سیگارش رفت
و دوباره به عکس پسری که هرگز ندیده بود خیره شد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
نظافتچی هتل، به تصویر پسر بچه
چهار پنج ساله با عشق در تلفنش زل زده
برای باز کردن سر صحبت همین بهانه کافی است
می گوید نونزده ساله بوده که همسر باردارش را در پاکستان با رویای کار و پول ترک کرده
چند ماه در مغازه ای کار میکرده
و کارفرما دستمزدش را پرداخت نکرده
ساجد می گفت از سر خشم با چوب چند ضربه به کارفرما زده
و چون ضربات از کمر به بالا بوده
طبق استدلال قاضی ترک
نوعا کشنده بوده
و به پنج سال زندان محکوم شده
در دانشگاه زندان فارسی را از استاد های ایرانی یاد گرفته
و چند هفته ای است اززندان آزاد شده
تمام آرزوی ساجد جمع کردن پول خرج برگشت به پاکستان بود
ساجد از آرزوهای بر باد رفته می گفت
و دهها سوال بی جواب در ذهن من میساخت :
بهتر نبود خشمت را کنترل میکردی؟
یه لحظه انتقام به محرومیت از دیدار پنج ساله فرزند می ارزید؟
شاید روزی که مسلمانان پاک و پاکیزه
پاکستان تصمیم جدایی از هندوستان را قطعی کرده بودند سرنوشت ساجد ها رقم خورده بود
حوصله ساجد سررفت
باز به سراغ قوطی سیگارش رفت
و دوباره به عکس پسری که هرگز ندیده بود خیره شد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
شب سکوتش را
می پراکند
روی شهر خوابزده !
و هاگهای فراموشی
گلهای سپید
نمی زایند....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
می پراکند
روی شهر خوابزده !
و هاگهای فراموشی
گلهای سپید
نمی زایند....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
"تردید"
در گلویم آوازی خاموش
در نگاهم شوقی رسوا
و دستهایم در استفهام لمس دستانت
...
باید رفت!
این حوض عمیق و کلاغهای بیشمار
جز جنازه ی ماهیهای قرمز
چیز دیگری پس نمی دهند....
باید رفت!
و آخرین ماهی کوچک را
به دریا سپرد
و عشق را دوباره
سرود
در میان امواج و
لابلای کتابهای قصه....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در گلویم آوازی خاموش
در نگاهم شوقی رسوا
و دستهایم در استفهام لمس دستانت
...
باید رفت!
این حوض عمیق و کلاغهای بیشمار
جز جنازه ی ماهیهای قرمز
چیز دیگری پس نمی دهند....
باید رفت!
و آخرین ماهی کوچک را
به دریا سپرد
و عشق را دوباره
سرود
در میان امواج و
لابلای کتابهای قصه....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیچ و تابی در شکیبایی من
پیرمرد کشاورز فقیر در ذهن خود خطاب به دخترش میگه میدونم همه بچه های دنیا کفش خوب میخوان مسافرت میخوان.. میدونم دلت چیا میخواد اما من باید فقط روی کار و دستهایم تمرکز کنم
این افکار پیچ و تاب و لغزش در تمرکز من ایجاد میکنه من باید فقط کار کنم با دستهام ..به چشمان من نگاه کن دخترک پر حرف من، چشمانم فقط یه هلوگرامه ..
میدونم دلت شیرینی و خیلی چیزها میخواد .. اخبار خوب مال آدمهای مرفهیه که روزنامه میخونن و پای سیب گاز میزنن ...میدونم میدونم ..
ولی من باید کار کنم و حواسم به کارم باشه..و این افکار فقط پیچ و تاب در صبر و شکیبایی من ایجاد میکنه ..
به چشمانم نگاه کن ..چشمان من فقط ...
خلاصه ای از ماجرای ویدئو موزیک
twist in my sobriety
پیچ و تابی در شکیبایی من
از خواننده مکزیکی
tanita tikaram
@chekamehsabz🍀
پیرمرد کشاورز فقیر در ذهن خود خطاب به دخترش میگه میدونم همه بچه های دنیا کفش خوب میخوان مسافرت میخوان.. میدونم دلت چیا میخواد اما من باید فقط روی کار و دستهایم تمرکز کنم
این افکار پیچ و تاب و لغزش در تمرکز من ایجاد میکنه من باید فقط کار کنم با دستهام ..به چشمان من نگاه کن دخترک پر حرف من، چشمانم فقط یه هلوگرامه ..
میدونم دلت شیرینی و خیلی چیزها میخواد .. اخبار خوب مال آدمهای مرفهیه که روزنامه میخونن و پای سیب گاز میزنن ...میدونم میدونم ..
ولی من باید کار کنم و حواسم به کارم باشه..و این افکار فقط پیچ و تاب در صبر و شکیبایی من ایجاد میکنه ..
به چشمانم نگاه کن ..چشمان من فقط ...
خلاصه ای از ماجرای ویدئو موزیک
twist in my sobriety
پیچ و تابی در شکیبایی من
از خواننده مکزیکی
tanita tikaram
@chekamehsabz🍀
ذرات شب از روی شانه هایم سر میخورند
و دستهایم سرگرم ضد عفونی اتاقم
شبیه کارگران مشغول کار
پلهای چوبی رابطه سست
و کاغذهای مچاله ی عاشقی
درون سطل زباله
من از شب پر میشوم
و به خواب ستاره ها سر میزنم
صبح فردا شاید
با خورشید آشتی کنم
#ترنم
@chekamehsabz🍀
و دستهایم سرگرم ضد عفونی اتاقم
شبیه کارگران مشغول کار
پلهای چوبی رابطه سست
و کاغذهای مچاله ی عاشقی
درون سطل زباله
من از شب پر میشوم
و به خواب ستاره ها سر میزنم
صبح فردا شاید
با خورشید آشتی کنم
#ترنم
@chekamehsabz🍀
عادت نداشتم قصه ها را از ته بخوانم
در کتاب تاریخ سینما
به فصل گذشته صامت رسیدیم
اما خیالت ساکت نشد
با لالایی خیالت به خواب می روم
با رویای ناطقت تا صبح نقش مهر میزنم
و روزها با دلخوشی خیال رویایت به شب می رسد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
در کتاب تاریخ سینما
به فصل گذشته صامت رسیدیم
اما خیالت ساکت نشد
با لالایی خیالت به خواب می روم
با رویای ناطقت تا صبح نقش مهر میزنم
و روزها با دلخوشی خیال رویایت به شب می رسد
#محسن_شریفی
@chekamehsabz🍀
از قعر سکوت
از دل خاموش و سنگی ترس
از اعماق تردید
حنجره ای زنده باید
تا که فریاد کند نامت را
و این دیوار سرد و هزار ساله
فرو ریزد در آستان قدمهایت....
آه که حسرت آفتاب را
تنها
زنده به گوران توانند گریست...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
از دل خاموش و سنگی ترس
از اعماق تردید
حنجره ای زنده باید
تا که فریاد کند نامت را
و این دیوار سرد و هزار ساله
فرو ریزد در آستان قدمهایت....
آه که حسرت آفتاب را
تنها
زنده به گوران توانند گریست...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
تو از کجای نقشه جغرافیا...
تو ازدور دست کدامین جاده ابریشم آمدی
که ریسمان پوسیده اعتمادم را
با دستان تو
گره زدم؟!
قسم به خنکای برکه
نگاه تو،
که جان اخرین قوی بازمانده یِ عاشق
را خرید؛
قسم به
جان پرنده آوازه خان اول صبح
که ندای استجابت دعا میدهد؛
عاشقانه های تو
صلحنامه بین قبایل دورند!
لب بگشای...
بگذار جهان آرام گیرد!
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
تو ازدور دست کدامین جاده ابریشم آمدی
که ریسمان پوسیده اعتمادم را
با دستان تو
گره زدم؟!
قسم به خنکای برکه
نگاه تو،
که جان اخرین قوی بازمانده یِ عاشق
را خرید؛
قسم به
جان پرنده آوازه خان اول صبح
که ندای استجابت دعا میدهد؛
عاشقانه های تو
صلحنامه بین قبایل دورند!
لب بگشای...
بگذار جهان آرام گیرد!
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
حسی میان نوشتن و ننوشتن دارم...
با تلنگری به سالهای دور رفته ام
و درگیر فکر کردنم که چرا....؟!
#فرزادسنایی
حسی میان واژه و سکوت
در سرگیجه ی برعکس عقربه ها
در ما
تمام بودنمان دوره می شود
باید رها شویم
از دایره ی چرا
شاید میان این
خاطره های ولگرد
شاخه گلی تازه صدایمان کند
#مریم_ک
و خراشید،
خاطراتم را...
خاتون قصه های دیروز...
تا "او" شدن،
سنگلاخ هایی را رفته ام،
نای رفتن نیست دیگر،
ردً خون را "تو" ببین...
#فرزادسنایی
این رد خون خشکیده
به جا مانده از قصه های دور
جای خراش کدام خاطره است
با من بگو شاعر
امشب گلوی کدام غزلت را بریده ای
#مریم_ک
غزل در گلویم تپیده....
قلبم را به تفال باید گشود
یک درد تا مرز قصیده...
#فرزادسنایی
یک درد تا مرز قصیده
یه واژه تا رسیدن به فاتحه ای
بر مزار غزل
این فال غلطیده به خیال جنون را
آتش بزن
شاید
آواز تولد ققنوس
آخرین شعر امشب باشد
#مریم_ک
سیمرغ وار پر می گشایم
از خاکسترت
شاید دوباره
سوار بر رخش رستم شوم...
"اما" و "اگر"
اگرم گذارند.....
#فرزادسنایی
اینجا
میان خاکستر غمگین ترین شعر
یک واژه مانده است
مانند واپسین پر سیمرغ
برای آخرین امید
در سردی شبت ای شاعر
اگر
حتی قلم خشکید
این واژه را
آتش بزن
زیباترین غزلت
برشانه ات خواهد نشست
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
با تلنگری به سالهای دور رفته ام
و درگیر فکر کردنم که چرا....؟!
#فرزادسنایی
حسی میان واژه و سکوت
در سرگیجه ی برعکس عقربه ها
در ما
تمام بودنمان دوره می شود
باید رها شویم
از دایره ی چرا
شاید میان این
خاطره های ولگرد
شاخه گلی تازه صدایمان کند
#مریم_ک
و خراشید،
خاطراتم را...
خاتون قصه های دیروز...
تا "او" شدن،
سنگلاخ هایی را رفته ام،
نای رفتن نیست دیگر،
ردً خون را "تو" ببین...
#فرزادسنایی
این رد خون خشکیده
به جا مانده از قصه های دور
جای خراش کدام خاطره است
با من بگو شاعر
امشب گلوی کدام غزلت را بریده ای
#مریم_ک
غزل در گلویم تپیده....
قلبم را به تفال باید گشود
یک درد تا مرز قصیده...
#فرزادسنایی
یک درد تا مرز قصیده
یه واژه تا رسیدن به فاتحه ای
بر مزار غزل
این فال غلطیده به خیال جنون را
آتش بزن
شاید
آواز تولد ققنوس
آخرین شعر امشب باشد
#مریم_ک
سیمرغ وار پر می گشایم
از خاکسترت
شاید دوباره
سوار بر رخش رستم شوم...
"اما" و "اگر"
اگرم گذارند.....
#فرزادسنایی
اینجا
میان خاکستر غمگین ترین شعر
یک واژه مانده است
مانند واپسین پر سیمرغ
برای آخرین امید
در سردی شبت ای شاعر
اگر
حتی قلم خشکید
این واژه را
آتش بزن
زیباترین غزلت
برشانه ات خواهد نشست
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
چیزی نداشتم
نه دلفریبی لبانی سرخ
و نه شهوت اندامی موزون
من تنها
تمام شعر هایم را
به نام تو سروده بودم
به نام تو
که برایم مفهوم شعر بودی
و افسوس
نمی دانستم
که زنان
از هزاره های دور تا کنون
تنها به غزل عاشق می شدند
و
مردان به
دلفریبی لبهای سرخ
اما من
آه
تنها تمام شعرهایم را به نام تو سروده بودم
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
نه دلفریبی لبانی سرخ
و نه شهوت اندامی موزون
من تنها
تمام شعر هایم را
به نام تو سروده بودم
به نام تو
که برایم مفهوم شعر بودی
و افسوس
نمی دانستم
که زنان
از هزاره های دور تا کنون
تنها به غزل عاشق می شدند
و
مردان به
دلفریبی لبهای سرخ
اما من
آه
تنها تمام شعرهایم را به نام تو سروده بودم
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
گیسوانت جنگل وحشی عشق
دستانت ساقه های بیقرار وصال
و چشمانت روشن از نور ماه
وقت رفتن توست
کسی آرام گفت : چمدان مادر کجاست
..........
هیچکس نمیداند
دختری که زیر نور ماه شاعر شد
در همان خانه ی قدیمی
از یاد دنیا رفت
زمستان است اینجا
پشت پنجره باران غم میبارد
#ترنم
@chekamehsabz🍀
دستانت ساقه های بیقرار وصال
و چشمانت روشن از نور ماه
وقت رفتن توست
کسی آرام گفت : چمدان مادر کجاست
..........
هیچکس نمیداند
دختری که زیر نور ماه شاعر شد
در همان خانه ی قدیمی
از یاد دنیا رفت
زمستان است اینجا
پشت پنجره باران غم میبارد
#ترنم
@chekamehsabz🍀
عادت ندارم از رویا شعر ببافم
خیالم را
هر روز مثل دورهگردی سرگردان
روی کولم بکشانم
آرزویم را
همچون قصهی افسانهای
دوره کنم
صحنهسازِ سینما و تئاتر نیستم
فقط میخواهم
برای چند روز
زندگی را زندگی کنم...
#مهناز_رضا_زاده
@chekamehsabz🍀
خیالم را
هر روز مثل دورهگردی سرگردان
روی کولم بکشانم
آرزویم را
همچون قصهی افسانهای
دوره کنم
صحنهسازِ سینما و تئاتر نیستم
فقط میخواهم
برای چند روز
زندگی را زندگی کنم...
#مهناز_رضا_زاده
@chekamehsabz🍀
تمام تنم
پیر می شود!
می پوسد
گیسوانم !
زردی نگاهم
اما
بی رمق
امید می کاود
درون سیاهی
هنوز!
آه !
آغوشمان پژمرد
در جنگ های
بی ثمر
روزگار
...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
پیر می شود!
می پوسد
گیسوانم !
زردی نگاهم
اما
بی رمق
امید می کاود
درون سیاهی
هنوز!
آه !
آغوشمان پژمرد
در جنگ های
بی ثمر
روزگار
...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (مرجانه جعفریان)
تنهاتر از برگم
بر شانه های آب
می کوبدم بر سنگ
هر ثانیه ،خیرآب
تصویر دور تو
پیچد درون موج
برقی زند هر دم
در خنده ی مهتاب
دوران ما بگذشت
بی من دگر چونی؟
شعرم ز هم بگسست
حال مرا دریاب
فریاد باد و موج
موسیقی مرگ است
آین آخرِ قصه ست
تنهاییِ مرداب
شعر و خوانش: #مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
بر شانه های آب
می کوبدم بر سنگ
هر ثانیه ،خیرآب
تصویر دور تو
پیچد درون موج
برقی زند هر دم
در خنده ی مهتاب
دوران ما بگذشت
بی من دگر چونی؟
شعرم ز هم بگسست
حال مرا دریاب
فریاد باد و موج
موسیقی مرگ است
آین آخرِ قصه ست
تنهاییِ مرداب
شعر و خوانش: #مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Audio
روی دنیا ببند پنجره را، تا کمی در هوای من باشی
چون قرارست بعد ازاین تنها، بانوی شعرهای من باشی
چند بیتی به یاد تو غمگین...چند بیتی کنار تو لبخند...
عصرها عشق می زند به سرم، تلخ و شیرین چای من باشی
من بخوانم تو سر تکان بدهی، تو بخوانی دلم تکان بخورد
آخرِ شعر ازخودم بروم، تو بمانی صدای من باشی
من پُرم از گناه و آدم و سیب، از تو و عاشقانه های نجیب
نیتت را درست کن این بار، جای شیطان خدای من باشی
با چه نامی تو را صدا بزنم!؟ آی خاتون با شکوه غزل!
"عشق" هر چند اسم کوچک توست، دوست دارم " شما "ی من باشی
کاش یک شب به جای زانوی غم، شانه های تو بود در بغلم
در تب خواب ها و حسرت ها، کاش یک لحظه جای من باشی
شاید این بغض آخرم باشد، چشم های مرا ندیده بگیر
فکر دیوانه ای برای خودت، فکر چتری برای من باشی
بیت آخر همیشه بارانی ست... هر دو باید به خانه برگردیم
این غزل را مرور کن هر شب، تا کمی در هوای من باشی...
شاعر : #اصغر_معاذی
خوانش : #حمید_استرکی
@chekamehsabz🍀
چون قرارست بعد ازاین تنها، بانوی شعرهای من باشی
چند بیتی به یاد تو غمگین...چند بیتی کنار تو لبخند...
عصرها عشق می زند به سرم، تلخ و شیرین چای من باشی
من بخوانم تو سر تکان بدهی، تو بخوانی دلم تکان بخورد
آخرِ شعر ازخودم بروم، تو بمانی صدای من باشی
من پُرم از گناه و آدم و سیب، از تو و عاشقانه های نجیب
نیتت را درست کن این بار، جای شیطان خدای من باشی
با چه نامی تو را صدا بزنم!؟ آی خاتون با شکوه غزل!
"عشق" هر چند اسم کوچک توست، دوست دارم " شما "ی من باشی
کاش یک شب به جای زانوی غم، شانه های تو بود در بغلم
در تب خواب ها و حسرت ها، کاش یک لحظه جای من باشی
شاید این بغض آخرم باشد، چشم های مرا ندیده بگیر
فکر دیوانه ای برای خودت، فکر چتری برای من باشی
بیت آخر همیشه بارانی ست... هر دو باید به خانه برگردیم
این غزل را مرور کن هر شب، تا کمی در هوای من باشی...
شاعر : #اصغر_معاذی
خوانش : #حمید_استرکی
@chekamehsabz🍀
پیش از تو
شاعر نبودم!
تو اما،
روح شعر بودی!
دمیدی
بر کالبد بی جان کلمه
خداوندوار!
و شعر زنده شد
آدموار!
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
شاعر نبودم!
تو اما،
روح شعر بودی!
دمیدی
بر کالبد بی جان کلمه
خداوندوار!
و شعر زنده شد
آدموار!
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀