🌈🍀چکامه سبز🤍💚
214 subscribers
3.18K photos
370 videos
59 files
237 links
Download Telegram
▫️▫️▫️
🎼 آهنگ "غریب آشنا..."
با صدای : #ایهام

@chekamehsabz🍀
Gharib E Ashena

Ehaam
▫️▫️▫️
🎼 آهنگ "غریب آشنا..."
با صدای : #ایهام

@chekamehsabz🍀
▫️▫️▫️
🎼 آهنگ "شوخی ندارم..."
با صدای : #سهراب_پاکزاد

@chekamehsabz🍀
Shookhi Nadaram (Ft Asef Aria)
Sohrab Pakzad
▫️▫️▫️
🎼 آهنگ "شوخی ندارم..."
با صدای : #سهراب_پاکزاد

@chekamehsabz🍀
خوب نگاه کن!
شاخساری
که از قفسه سینه ام
بیرون زده و سبز شده است،
تیر همان پیکانیست
که بر گلدان سفالین قلبم
نشانده بودی!
ومن حتی میان درد کشیدنهایم
ترا دوست میداشتم

#شکوفه_پورصفری

@chekamehsabz🍀
تار نگاهت را
در پود وجودم
بباف!
که
شکسته ام!
که
در رودخانه ای وحشی
منزل کرده ام!
دستهایم را
بگیر
نرو!
با هم زمانه را
می پیماییم
سنگ به سنگ!
سوسو بزن
ستاره ی من
بر شب ترین روزگارم!
مرا بخوان
بمان
...

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
که ما همچنان
می نویسیم
که ما همچنان
در اینجا مانده ایم
مثل درخت که مانده است
مثل گرسنگی
که اینجا مانده است
مثل سنگ ها که مانده اند
مثل درد که مانده است
مثل زخم
مثل شعر
مثل دوست داشتن
مثل پرنده
مثل فکر
مثل آرزوی آزادی
و مثل هر چیزی که از ما
نشانه ایی دارد.


#محمد_مختاری


@chekamehsabz🍀
To Ra Dost Daram 1
Farhad Mehrdad
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم....


شاعر : #مهدی_اخوان_ثالث


با صدای : #فرهادمهراد


@chekamehsabz🍀
باید
جمعه را نوشید
در ته ذهن یک گنجشک نشست
و با هر جیک جیکی،مست شد
باید
هوا را مکید
و بغض را بلعید
جمعه یک دست ِتنهاست

#مهناز_رضا_زاده

@chekamehsabz🍀
لعنت به من
که کویر هم نمی خشکاند خیال
دردناک تو را در قلبم
به پوزخندی ستاره بارانش می کند
و مرا
به عبور دنباله دار ستاره ای
بر سینه ی شب
به آتش می کشد
لعنت بر من
که گویا نفرین زده ترین
ستاره ای بودم
که قرار بود سکوت کویر را حتی
به آتش بکشد
آه
سیگاری آتش بزن
در این سکوت بی انتها
بسوزان لبخند جراحی شده بر چهره ات را
شاید اشک
این کویر را بهار کند
لعنت به من
که هنوز خیال بهار و باران دارم
در این کویر

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
#شبانه_سبز

صدای مرد هنوز در گوشم می پیچد بی آنکه لبهایش تکان بخورند حرف می زد و چشمهایش از آن چشمهایی بود که انگار آنقدر به آتش زل زده اند خاصیت شعله گرفته اند شب بود و کویر شهداد با آن کلوت های بزرگ که به اعتقاد مردمان منطقه خانه ی جنیان بود همسفرانم در چادرهایشان خوابیده بودند دلم نمی آمد آسمان ستاره باران کویر را رها کنم دراز کشیده بودم کنار باقی مانده ی آتش و زل زده بودم به کهکشان راه شیری با خودم فکر می کردم چقدر ستاره در آسمان هست و ما در شهر نمی بینیمشان انگار نور مصنوعی دست ساز آدمی حجاب بیهوده ی این همه زیبایی شده شهر های چشمک زن در جاده های تاریک شب جای ستاره ها را گرفته اند
ستاره ای دنباله دار از آسمان گذشت یاد افسانه ی کودکی هایم افتادم اگر شهاب دیدی چشمانت را ببند و آرزو کن چشمانم را لحظه ای بستم خواستم آرزو کنم با خودم گفتم خدایا.... اما زبانم خشکید عجیب بود هیچ چیز زندگی سرجایش نبود اما من آرزویی نداشتم انگار شکستن های پی در پی تمام آرزوهایم را گرفته بود چشمهایم را باز کردم باز هم خیره شدم به آسمان پهناور یکی یکی شعرهای شاعران قدیم درباره ی آسمان شب به یادم آمد راستی چند صد سال است که شاعران معاصر دیگر این آسمان و سکوت را نمی بینند که برایش شعر بسرایند
ستاره ی دنباله دار دوم از آسمان گذشت به خودم نهیب زدم آرزو کن لعنتی !یعنی هیچ رویایی نداری تو؟!
چشمانم را بستم نفس را در سینه حبس کردم و تنها آه کشیدم تمام رویاهای سرکوب شده ی درونم انگار اعتصاب سکوت کرده بودند
صدای پایی شنیدم گمان کردم یکی از همسفرانم بیدار شده و یا شاید سرپرست گروه است که الان می خواهد بگوید چرا نمی خوابی؟
چشمهایم را باز کردم درست روبه رویم ایستاده بود ان سوی آتش موهای سیاه و ریش سیاهش برق می زد لباسی بلند به تن داشت و پا برهنه بود موهایش آشفته وار روی شانه ریخته بود و چشمهایش رنگ آتش داشت
از ترس میخکوب شده بودم نا خودآگاه با پاهایش نگاه کردم دنبال قصه ی جن و پاهای سم دار بودم اما او کاملا به هیات آدمی بود بر سرجایم نشستم آمدم بلند شوم شاید فرار کنم یا داد بزنم اما با دست به من اشاره کرد که بنشین قدرت عجیبی داشت اشاره ی دستش انگار عضلاتم را از کار انداخته بود
کنار آتش نشست
دستش را میان هیزم های برافروخته برد بی آنکه بسوزد تکه ای هیزم سرخ برداشت چشمانم از تعجب گرد شده بود و توان سخن نداشتم
به سختی و با صدایی که انگار از ته عمیق ترین چاه جهان می آمد گفتم کی هستی...
صدایم آنقدر خفه و لرزان بود که خودم هم نمی شنیدم نگاهم کرد بی آن که لبهایش تکان بخورد گفت از ساکنان اندوه ...
نگاهش کردم در ذهنم گذشت اینجا چه می کند بی آنکه حرفی بزنم و بی آنکه سخن بگوید صدایش دوباره در گوشم پیچید
صدایم کردی
تو هم از ساکنان کهن اندوهی
تکه ی هیزم بر افروخته را به طرف گرفت گفت بگیر!دیوانگی بود نمی دانم شاید آدم نبود که نمی سوخت اما بی شک این حجم آتش تا استخوان من را زغال می کرد
گفتم می سوزم !شما چطور نمی سوزی
نگاهش را به من دوخت چشمانش پر از شعله های آتش بود
گفت کسی را که در درون آتش دارد آتش بیرون نمی سوزاند
بگیر
دستم را بی اختیار جلو بردم زغال برافروخته را نزدیک کرد بی اختیار دستم را پس کشیدم
مچ دستم را به دستی دیگر گرفت و گفت اختیار سوختن را رها کن تا نسوزی به چشمانش خیره شدم زغال را کف دستم گذاشت عجیب بود هیچ حرارتی حس نکردم
با تعجب به تکه ی زغال بر افروخته در کف دستم خیره شدم
گفت این رویای تو بود که با گذر آن شهاب بر سینه ی آسمان آتش گرفته و اینجا فرو افتاد نگاهش کن به زغال گداخته نگاه کردم ناگهان انگار خاموش و سیاه تکه زغالی سرد شد در کف دستهایم
از کنار آتش برخاست به نظرم از بار اول تنومند تر و بلند قد تر آمد
صدایش دوباره در فضا پیچید
ای ساکن کهن شهر اندوه به یاد داشته باش نور را آنجا خواهی یافت که سایه های درونت را دفن کرده ای
پیدایشان کن آنوقت دیگر هیچ آتشی تو رو نمی سوزاند و از جلوی چشمانم محو شد بر خاستم به اطراف نگاه کردم اثری نبود و ستاره ای دنباله دار از آسمان گذشت
در تمام تنم احساس خستگی می کردم به چادر خزیدم و به خواب رفتم
صبح با خودم فکر کردم حتما خواب دیدم و یا دچار توهم کویر شدم کمپ را جمع کردیم و سوار ماشین ها شدیم از جاده که به سمت شمال حرکت کردیم تابلوی روستایی نظرم را جلب کرد
اندوهجرد
یاد جمله ی مرد افتادم گفتم بچه ها نگاه کنید این جا چه اسم عجیبی داره و با دست اشاره کردم
همسفرم که کنار دستم نشسته بود کفت
گف دستت چی شده؟
به کفت دستم نگاه کردم به اندازه ی یه دایره کوچک رد سیاه سوختگی ای سطحی بود
دستم را روی زبری سوختگی کشیدم
گفتم هیچی و به جاده زل زدم
مرد را دیدم که با هیزمی بر دوش از جاده گذشت و وارد فرعی روستا شد

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
جهان خالی ست
و خنده
نقشی ست
بر لبانم
دوخته بر بغضی قدیمی...
گامهای ساعت
در قلبم
انتظار نمی زاید
حال که
نیستی....

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
دربند وزن و قافیه نمان شاعر!
وقتی که عشق عیار خودرا زِکف داده
آنقدر بنوش که خون بیاوری بالا
فریب بود مستیِ عشق...همینقدر ساده!
سیگار کِنت نعنائی ات کو لعنتی؟!
کو شاعرانه ها که حسرتش مانده؟!
کام کوچه را تلخ میکنی با عطرت
یک لا قباست شعر، ژِست شاعرش مانده
بنویس از چشمی که فقط ترا میدید
ودر پس هزارمین نگاه گم شد
چشم گرسنه با عشق سیر نمی شود
کمرم زیر بار گناهت خم شد!

#شکوفه_پورصفری

@chekamehsabz🍀
سرم را روی بالشت گذاشتم ، پلکهایم را روی هم فشردم و آماده نبرد با بی خوابی شبانه ام شدم
طبق معمول همیشه شکست خوردم
به تراس خانه رفتم تا به تماشای ماه بنشینم
محو تماشای ماه شب ۱۴ بودم و در خیالم قرارهای عاشقانه ماه و خورشید را مرور می کردم
ناگهان دستی گرم شانه هایم را لمس کرد و شنلی به روی دوشم انداخت
برگشتم چهره آرام و چشمان میشی پدرم را دیدم
چی کار کنیم از دست بی خیالی تو
چرا تو این سرما چیزی نپوشیدی ؟!
لبخندی زدم و شنل را به دور خودم پیچیدم
دخترم مراقب سربالایی ها و سرازیری های زندگیت باش
تو سرازیری انقدر تند نرو که بیفتی تو سربالایی هم کم نیار

ناگهان با صدای مادرم از خواب پریدم
نمیخوای بیدار شی پاشو دیر شد باید لوبیاهای آش نذری سالگرد بابات رو پاک کنی
از کی تا حالا با شنل میخوابی ؟!
نگاهم به قاب عکس پدرم در کتابخانه قفل شد
شنل را دوباره به دور خودم پیچیدم

#فاطمه_هاشمی

@chekamehsabz🍀
.

نگاه اگر کنی...
پلک می‌زند
خورشید بی‌پروا
آن هنگام
تب، خروج میکند از مدار
وآتش‌واره میشود چشمانم...

نگاه اگر کنی....
چون یال کشیده‌ی اسبی
رمیده میشوم از خود
جاری میشوم
در وزانِ هر باد وزنده
وگلاویز میشوم
با اقاقی،تا خود را به دارِ طوفانها نیاویزد....


نگاه اگر کنی....
گلهای فرش را بر،فاصله میریزم
آبی‌َم ،را می پوشم
وسپرده میشوم درتو...

نگاه اگر کنی...
فرو میکشم واژه ها را
بر دهان خالیم
کلامم عطش،
وصدایم بوسه میشود
برلبانت
ونِکهتی که میپیچد
از این حظِ شیرین....

وقارِ زبرجد
خلاصه میشود،در تو
نگاه اگر کنی.....

#فیروزه

@chekamehsabz🍀
#عکسواره

هزاران گنجشگ
در جنگل رگهایم پر میکشند
و در تقاطع سردو خاکستری نگاهم،
ساز میزند مردی!
همان لحظه که
فضای خالی بین انگشتان تو،
با استخوانهای نیمه فرسوده
انگشتان من
پُر میشود!
گرچه
عشق را ‌
در سطرهای ناتمام
خانه
تمرین نکرده بودم...
اما" در پستوی خانه قلبم نهانش میکنم"
آنطور که شاملو یادم داد...
ببین!
پاییز پشت پنجره
وعده سرخی انار میدهد...
گناهی پر ز لذت مارا میخواند
به فتوای فروغ...
بگذار بار دیگر
تار مویی ازمن
روی پیراهنت،
خواب دنیای خاطرات را
پریشان کند!

#شکوفه_پورصفری

@chekamehsabz🍀
#عکسواره

روح دستم
آخرین پژواک عشق رنگ ها است
قد خمیده
در خود تنیده
میخرم
هم میفروشم روح را ...
پشت شیشه
چشم جغدی رو به من
در خواب است
نه من
نه دل و افکار من ... اینجا نیست
بورژوا ها
دکارت ها
باور کنید
من نیستم .

#بلال_اصغری

@chekamehsabz🍀
#عکسواره

با هم که باشیم
سمفونی بهشت می‌نوازند
دست‌هایمان
حتی اگر
آنسوی پنجره
دوزخ باشد

#افشین_د

@chekamehsabz🍀
#عکسواره

رفتم
اما
دستهایم
پشت پنجره
منتظرت ماند...

#حسین_کوهی

@chekamehsabz🍀
#عکسواره

دست تو دست
دست به دست
دست تو دست
دست به دست
نمایشنامه ای که فقط یک بازیگر ثابت دارد
با یک بازیگر میهمان اجرا میشود
دست کش ها دست به دست می شوند
چه فرقی می کند روی چه دستی آرام گرفته باشند

#محسن_شریفی

@chekamehsabz🍀