This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ـ "وارتان"! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار. . . »
"وارتان" سخن نگفت.
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت. . .
« ـ "وارتان"! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجۀ مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته است!»
"وارتان" سخن نگفت.
چو خورشيد
از تيرگي بر آمد و در خون نشست و رفت. . .
"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" ستاره بود
يک دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت. . .
"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!» و
رفت. . .
#احمدشاملو
@chekamehsabz🍀
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار. . . »
"وارتان" سخن نگفت.
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت. . .
« ـ "وارتان"! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجۀ مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته است!»
"وارتان" سخن نگفت.
چو خورشيد
از تيرگي بر آمد و در خون نشست و رفت. . .
"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" ستاره بود
يک دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت. . .
"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!» و
رفت. . .
#احمدشاملو
@chekamehsabz🍀
در انتهای نبودنت!
شب را
تجربه می کنم!
در انحنای شکسته ی لبها
شب را
در سیاهی چشمان بی ستاره ام
بی تو
تجربه می کنم!
دستهایم ,
_بید مجنون غمینی
شبزده و طوفانی_
پیِ دستهایت
می کاود
سایه های شب را !
دلتنگی های سیاه
بی تو بودن را
شلاق می زند
بر شانه هایم !
و
گیسوان سیاهم
شبگردهای آغوشان تواند...!
آه ای ستاره ی من !
ای نیمه ی همیشگیِ هیچوقتم !
مرا به دست خورشید برسان
منِ خوکرده به اندوه را !
و سیاه ترین شب را
از صفحه روزگارم
پاک کن
با سحرگاه لبخندت ...!
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
شب را
تجربه می کنم!
در انحنای شکسته ی لبها
شب را
در سیاهی چشمان بی ستاره ام
بی تو
تجربه می کنم!
دستهایم ,
_بید مجنون غمینی
شبزده و طوفانی_
پیِ دستهایت
می کاود
سایه های شب را !
دلتنگی های سیاه
بی تو بودن را
شلاق می زند
بر شانه هایم !
و
گیسوان سیاهم
شبگردهای آغوشان تواند...!
آه ای ستاره ی من !
ای نیمه ی همیشگیِ هیچوقتم !
مرا به دست خورشید برسان
منِ خوکرده به اندوه را !
و سیاه ترین شب را
از صفحه روزگارم
پاک کن
با سحرگاه لبخندت ...!
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
و
شکار آهوان بی قرار و
سوختن آشیانه کبوتر!
...
آه اشک
ردپای خونین
بر صورتهای پریده رنگمان
چه می زنی؟
در این آشفته بازار آتش و آب؟!
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
شکار آهوان بی قرار و
سوختن آشیانه کبوتر!
...
آه اشک
ردپای خونین
بر صورتهای پریده رنگمان
چه می زنی؟
در این آشفته بازار آتش و آب؟!
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
شاهرگ حیات را که بستند
با پرستوها
چند جام می
دو سه نخ سیگار
یک قوری چای
و صدها حنجره فریاد برایمان بفرست
#شهرزاد_مقدادی
@chekamehsabz🍀
با پرستوها
چند جام می
دو سه نخ سیگار
یک قوری چای
و صدها حنجره فریاد برایمان بفرست
#شهرزاد_مقدادی
@chekamehsabz🍀
...
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هدیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی بی جان
عشق در بیماری دلمردگی بی جان
...
بخشی از #حماسه_آرش
سروده ی #سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هدیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی بی جان
عشق در بیماری دلمردگی بی جان
...
بخشی از #حماسه_آرش
سروده ی #سیاوش_کسرایی
@chekamehsabz🍀
در میانه راه بی کسی
تنهایی ام را
برهنه و بی پروا
به رخ می کشد
نبودنت!
...
و من
عجیب الخلقه ای هستم
بی هیچ ردپایی
در هیچ کجا...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
تنهایی ام را
برهنه و بی پروا
به رخ می کشد
نبودنت!
...
و من
عجیب الخلقه ای هستم
بی هیچ ردپایی
در هیچ کجا...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
بیا
بی هیچ بهانه ای
با چشمهایت
که حوض بی قراریست
سرریز از لبخند
به صداقت آفتاب!
و تنها
راز قاصدک را
به خاطر بسپار
در سکوت بی انتهای شب!
بیا...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
بی هیچ بهانه ای
با چشمهایت
که حوض بی قراریست
سرریز از لبخند
به صداقت آفتاب!
و تنها
راز قاصدک را
به خاطر بسپار
در سکوت بی انتهای شب!
بیا...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
گرچه میگفتند و
میگفتم شب بلند و
زندگی در واپسينِ عمر کوتاه است!
اما در ضميرِ من ، يقين فرياد میزد:
همتی کُن در صبوری،
صبح در راه است...
صبح در راه است، باور داشتم اين را
صبح بر اسب سپيدش تند میتازد
وين شبِ شب، رنگ میبازد.
صبح میآيد و من،
در آينه موی سپيدم را
شانه خواهم کرد..
قصهٔ بيدادِ شب را با سپيدِ صبحدم
افسانه خواهم کرد...
#نصرت_رحمانی
@chekamehsabz🍀
میگفتم شب بلند و
زندگی در واپسينِ عمر کوتاه است!
اما در ضميرِ من ، يقين فرياد میزد:
همتی کُن در صبوری،
صبح در راه است...
صبح در راه است، باور داشتم اين را
صبح بر اسب سپيدش تند میتازد
وين شبِ شب، رنگ میبازد.
صبح میآيد و من،
در آينه موی سپيدم را
شانه خواهم کرد..
قصهٔ بيدادِ شب را با سپيدِ صبحدم
افسانه خواهم کرد...
#نصرت_رحمانی
@chekamehsabz🍀
دیری است..
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهائی خودم
پر کرده ام، ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم.
اما،
من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانه ای که با شب می رفت،
این فال را برای دلم دید.
……
#فرزاد_کمانگر
@chekamehsabz🍀
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهائی خودم
پر کرده ام، ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم.
اما،
من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانه ای که با شب می رفت،
این فال را برای دلم دید.
……
#فرزاد_کمانگر
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
چقدر موسیقی
درضرب آهنگ گامهایت داری!
چقدر معطر است
بازدم ریه هایت در صبحدم!
چقدر سپید است
آه !
چقدر سپید است
لبخند پاک و ساده ات!
چقدر درخشان است
گندم های طلایی دستانت!
...
چقدر زیبا
چقدر زیبایی ای عشق...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
درضرب آهنگ گامهایت داری!
چقدر معطر است
بازدم ریه هایت در صبحدم!
چقدر سپید است
آه !
چقدر سپید است
لبخند پاک و ساده ات!
چقدر درخشان است
گندم های طلایی دستانت!
...
چقدر زیبا
چقدر زیبایی ای عشق...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Audio
آهای رهگذران تلخ سینه ی تاریک شب
با شمایم
با شما که چشمهایتان هنوز تیرگی براق نگاهی ست
بر قتلگاه خورشید
به امید رستاخیز
لحظه ای بایستید
به قصه ی این گریخته
از هر چه بود و هست گوش کنید:
در دور دست
رویای شیرینی بود
روشن
مثل سوسوی شبتاب در جنگل تاریک
و خوش طعم
مثل گوارای روشن چشمه
پس از ساعتها تشنگی
من کشتمش!
به پوزخندی تلخ
و خون صورتی و گرمش
سینه ام را شکافت
و من
چون قاتلی که پیش از آخرین شلیک
خودش مرده است
با جامه ای خون آلود
و لبخندی بخیه زده برلب
به تیرگی شبهایم گریختم
آهای رهگذران تیره ی شب!
که هنوز در قلبهایتان
روشنایی امید را
چون کرمهای شبتاب
حمل می کنید
با من بگویید
رویای شیرین خون آلود من
هنوز در زیر آن درخت امیدوار نفس می کشد؟
شعر و خوانش : #مریم_ک
@chekamehsabz🍀
با شمایم
با شما که چشمهایتان هنوز تیرگی براق نگاهی ست
بر قتلگاه خورشید
به امید رستاخیز
لحظه ای بایستید
به قصه ی این گریخته
از هر چه بود و هست گوش کنید:
در دور دست
رویای شیرینی بود
روشن
مثل سوسوی شبتاب در جنگل تاریک
و خوش طعم
مثل گوارای روشن چشمه
پس از ساعتها تشنگی
من کشتمش!
به پوزخندی تلخ
و خون صورتی و گرمش
سینه ام را شکافت
و من
چون قاتلی که پیش از آخرین شلیک
خودش مرده است
با جامه ای خون آلود
و لبخندی بخیه زده برلب
به تیرگی شبهایم گریختم
آهای رهگذران تیره ی شب!
که هنوز در قلبهایتان
روشنایی امید را
چون کرمهای شبتاب
حمل می کنید
با من بگویید
رویای شیرین خون آلود من
هنوز در زیر آن درخت امیدوار نفس می کشد؟
شعر و خوانش : #مریم_ک
@chekamehsabz🍀