This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موجها...
هنوز نفهمیدهام
دریا که میروم
چرا یاد تو میافتم...
🎙 #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موجها...
هنوز نفهمیدهام
دریا که میروم
چرا یاد تو میافتم...
🎙 #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
خواب می بینم درون حجم عطرآگین باران
لابه لای های و هوی خیس و تنهای خیابان
در سکوت نیمه شبهای پر از اندوه یاران
کورسویی اندکک آن دورها هرچند کم جان
می فروزد آتش امید در دلهای مستان
ابر می بارد پس آنگه عشق بر لبهای خندان
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
لابه لای های و هوی خیس و تنهای خیابان
در سکوت نیمه شبهای پر از اندوه یاران
کورسویی اندکک آن دورها هرچند کم جان
می فروزد آتش امید در دلهای مستان
ابر می بارد پس آنگه عشق بر لبهای خندان
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Audio
بی پایان
I was drowning in a dying
moment
Drowning in her eyes
Feeling the wings of faith embracing me
So unreal but I could feel
The yearning to her divine beauty
A voice was sounding far away
Never dying
In the distance heard
The wind calls her name
My burning flame...
من غرق در واپسین لحظات بودم..
غرق در چشمان او
احساس میکردم بالهای سرنوشت مرا به آغوش می کشد
نه به عینیت اما احساسش می کردم
حسرت خوردنی به زیبایی آفاقیش
صدایی بود از نواهای دوردست..
نامیرا
از دوردست شنیده می شد
باد نامش را گفت
تب سوزان من....
ترجمه :
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
I was drowning in a dying
moment
Drowning in her eyes
Feeling the wings of faith embracing me
So unreal but I could feel
The yearning to her divine beauty
A voice was sounding far away
Never dying
In the distance heard
The wind calls her name
My burning flame...
من غرق در واپسین لحظات بودم..
غرق در چشمان او
احساس میکردم بالهای سرنوشت مرا به آغوش می کشد
نه به عینیت اما احساسش می کردم
حسرت خوردنی به زیبایی آفاقیش
صدایی بود از نواهای دوردست..
نامیرا
از دوردست شنیده می شد
باد نامش را گفت
تب سوزان من....
ترجمه :
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
فاجعه وقتی آغاز شد
که خورشید همدستِ زمستان شد
سایه های کوتاه بلند شدند
نور مکدرِ جنون آدمها شد
و مرگ قد کشید در آغوش سرد زمین
#ترنم
@chekamehsabz🍀
فاجعه وقتی آغاز شد
که خورشید همدستِ زمستان شد
سایه های کوتاه بلند شدند
نور مکدرِ جنون آدمها شد
و مرگ قد کشید در آغوش سرد زمین
#ترنم
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
درختم در سایه تنومند تو
سایه ام از تو شنید که دوستم داری
خورشید رنگ از نقاشی عشق ما گرفت
در آن شبی که تو مرا عاشق کردی
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
درختم در سایه تنومند تو
سایه ام از تو شنید که دوستم داری
خورشید رنگ از نقاشی عشق ما گرفت
در آن شبی که تو مرا عاشق کردی
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
ناغافل
قیام میکنند جوانه ها
سبزی، غلیظ می ریزد درکام زمین
اما
معجزه ایست
باورداشتن به جهانی
که کاج کوچک میخواست.....
#فیروزه
@chekamehsabz🍀
ناغافل
قیام میکنند جوانه ها
سبزی، غلیظ می ریزد درکام زمین
اما
معجزه ایست
باورداشتن به جهانی
که کاج کوچک میخواست.....
#فیروزه
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
"ما"
هر دو
کنار هم
رو به روی یک صحنه
یک نمایش را دیدیم!
من گریه کردم
تو خندیدی...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
"ما"
هر دو
کنار هم
رو به روی یک صحنه
یک نمایش را دیدیم!
من گریه کردم
تو خندیدی...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
می خواهم تو را از دور دوست بدارم
نزدیک که باشیم
سایه هامان زخم میزنند
کنارت که بودم
نجوا کردم دوستت دارم
اما
شراب دامانم سرت را گرم کرد
و غرور نورانیت
زخم مرا نیلی تر
آه
دیگر نمیخواهمت
#فریبا
@chekamehsabz🍀
می خواهم تو را از دور دوست بدارم
نزدیک که باشیم
سایه هامان زخم میزنند
کنارت که بودم
نجوا کردم دوستت دارم
اما
شراب دامانم سرت را گرم کرد
و غرور نورانیت
زخم مرا نیلی تر
آه
دیگر نمیخواهمت
#فریبا
@chekamehsabz🍀
عاشقانه هایم را
می بارم
چون باران!
لبخندت
می درخشد
چون مهتاب!
و معاشقه ی
ماهتاب و باران
گرگ می زاید....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
می بارم
چون باران!
لبخندت
می درخشد
چون مهتاب!
و معاشقه ی
ماهتاب و باران
گرگ می زاید....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (م ج)
سحر آرام سر زد از شبانگاه,پرستو بر گلی غمازه ای کرد
درخت کاج باران را تکاند و,به عشوه پا شد و خمیازه ای کرد
دلم در سینه آرامش ندارد,که دیگر بار صبح است و نه ای تو
فغان ابر و باران هم درآمد,شفق نالید و شعر تازه ای کرد
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
درخت کاج باران را تکاند و,به عشوه پا شد و خمیازه ای کرد
دلم در سینه آرامش ندارد,که دیگر بار صبح است و نه ای تو
فغان ابر و باران هم درآمد,شفق نالید و شعر تازه ای کرد
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
هیچ جنبندهای
در این دنیا
لطیف تر از قلب تو
نفس را
به رگهای عشق تزریق نمیکند
آنقدر که با هر تپش
پیچک یاسی
از سینهی زندگی بیرون میزند
بوی پرواز میدهی
بالهایت را بگشا ای عشق...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
در این دنیا
لطیف تر از قلب تو
نفس را
به رگهای عشق تزریق نمیکند
آنقدر که با هر تپش
پیچک یاسی
از سینهی زندگی بیرون میزند
بوی پرواز میدهی
بالهایت را بگشا ای عشق...
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
بیگانگان زمینی دروغی را با رنگ واقعیت در جان فلسفه نهادند و اینگونه شعاری را به روح چسباندند "لحظه را زندگی کن " .
چگونه می شود در خواب و بیداری خاطرات گذشته و رویاهای آینده را که در ذهن تداعی میشود نادیده گرفت و در لحظه زندگی کرد ؟ حضور تمام موجودات زنده و غیر زنده گره خورده است به ریشه های فلسفه و سیاست که هر چه ذهن بیشتر تلاش کند واقعیت را نادیده بگیرد از اصالت خود دورتر میشود و تبدیل به رباتی میشود که باید بصورت پلکانی منتظر رسیدن دستور برای قدم برداشتن باشد . گذشته ای که پر از خاطرات تلخ و محدود شیرین است و آینده ناقوس بی رحم زندگی است که به صدا در می آید با تیک تیک ساعت و یادآوری میکند عمرت دارد می گذرد اما پس از هر جشن تولد یک سال از عمرت را از دست داده ای . زندگیِ بی رحم انگار هزاران عزرائیل را برای هر کسی به استخدام در آورده تا مانع به وقوع پیوستن روزهای شاد ذهن ما شود . آری اینگونه بهای سنگینی پرداخت میکند جامعه ی "پرولتاریا آن زمان که هیچ #پدری تعریف نمیکند من کارگری خوشبخت هستم .
ما چرخ دنده های ماشین پولسازی "بورژوا ها در آرزوی یک روز خوشبختی زندگی را میگذرانیم و آنها بی رحمانه در چشمان ما نگاه های نفرت انگیز خود را میدوزند و برای ما نسخه ای میپیچند با زهری بنام لحظه را زندگی کن و خود تمام لحظه ها را زندگی میکنند و سربازان حلقه به گوششان با این امید که جای آن ها را بگیرند چماق ذات خود را بر سر جامعه مظلوم می کوبند ، خشم بغض آلود من آرام نمی گیرد تا زمانیکه به درستی برای تک تک انسان ها هویت تعریف شود ، باید که دانست پدران تا مغز و استخوان غرق در کار ما قرن ها است که بازیچه دست #خرده_بورژوا ها اند . لحظه های زندگی من اینگونه میگذرد آغشته به خاطرات در فکر آینده ای که بر روی ریل گذشته حرکت میکند .
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
چگونه می شود در خواب و بیداری خاطرات گذشته و رویاهای آینده را که در ذهن تداعی میشود نادیده گرفت و در لحظه زندگی کرد ؟ حضور تمام موجودات زنده و غیر زنده گره خورده است به ریشه های فلسفه و سیاست که هر چه ذهن بیشتر تلاش کند واقعیت را نادیده بگیرد از اصالت خود دورتر میشود و تبدیل به رباتی میشود که باید بصورت پلکانی منتظر رسیدن دستور برای قدم برداشتن باشد . گذشته ای که پر از خاطرات تلخ و محدود شیرین است و آینده ناقوس بی رحم زندگی است که به صدا در می آید با تیک تیک ساعت و یادآوری میکند عمرت دارد می گذرد اما پس از هر جشن تولد یک سال از عمرت را از دست داده ای . زندگیِ بی رحم انگار هزاران عزرائیل را برای هر کسی به استخدام در آورده تا مانع به وقوع پیوستن روزهای شاد ذهن ما شود . آری اینگونه بهای سنگینی پرداخت میکند جامعه ی "پرولتاریا آن زمان که هیچ #پدری تعریف نمیکند من کارگری خوشبخت هستم .
ما چرخ دنده های ماشین پولسازی "بورژوا ها در آرزوی یک روز خوشبختی زندگی را میگذرانیم و آنها بی رحمانه در چشمان ما نگاه های نفرت انگیز خود را میدوزند و برای ما نسخه ای میپیچند با زهری بنام لحظه را زندگی کن و خود تمام لحظه ها را زندگی میکنند و سربازان حلقه به گوششان با این امید که جای آن ها را بگیرند چماق ذات خود را بر سر جامعه مظلوم می کوبند ، خشم بغض آلود من آرام نمی گیرد تا زمانیکه به درستی برای تک تک انسان ها هویت تعریف شود ، باید که دانست پدران تا مغز و استخوان غرق در کار ما قرن ها است که بازیچه دست #خرده_بورژوا ها اند . لحظه های زندگی من اینگونه میگذرد آغشته به خاطرات در فکر آینده ای که بر روی ریل گذشته حرکت میکند .
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀