#یاد_دوست
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
#سعدی
#رباعیات
@chekamehsabz🍀
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
#سعدی
#رباعیات
@chekamehsabz🍀
تنها درختچه ی کوچک پاسیو،
با هیچ گیاهی دعوا ندارد!
لانه ی مرغ عشق،
حتما نصیب اوست...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
با هیچ گیاهی دعوا ندارد!
لانه ی مرغ عشق،
حتما نصیب اوست...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
آدمی گاهی باید تنها باشد، در یخچال را باز کردم تا آب بخورم یاد گربه ملوس کف حیاط افتادم و از روی زمین برداشت تکه نان خشکیده را و بوسید و در بغل گرفت و تا صبح از لذت یک خواب خوش محروم شد که ناگهان صدای یک خروس بی محل در تمام غروب پیچید و گفتم نکند صبح است و من هنوز خوابم که یادم آمد مادرم همیشه سر سجاده اش برایم از کاهو و سکنجبین می گوید و من که اصلا این مسیر را نمی دانستم و دائم در ذهنم با هزاران دختر آفتاب و مهتاب ندیده وگرنه اینگونه نمی گفت.
پدرم همیشه نصیحتم می کرد و من که دایره کشیدن دور مورچه ها را دوست داشتم که راهشان را کشیدند با آبرنگ و بوم.
این قطب شمال است و این قطب جنوب، آقا اجازه، چند قطب داریم، و این شد که پیاده تمام راه ابریشم را گَز کردم.
یکی بگوید ساعت چند است،
وقتت تمام شد آقایِ دَستار به سر، بیا پایین ماست و خیار است، سرد نمی شود.
یکی شیر را ببندد وگرنه آب تمام شهر را می برد، زهی خیال باطل برده است تا پارک همین خیابان بغلی دارد سُرسُره بازی می کند .
یکی بگوید پارچه متری چند است، دستارها تمام شده باید فکری به حال شهر کرد.
من آژانس نمیخواستم....
کجا میبرید مرا...
من تازه فهمیدم....
چرا تیمارستان....
یکی برود حرامی شود بارِ پارچه ای که از راه ابریشم می اید را، راه زنی خوبست
مراد بیک کجایی....
یکی مرا در بغل بگیرد....
کبریت بکشید...
نه سیگاری نیستم
شیر گاز باز است...
خدا....
خدا.....
و آسمان خندید.....
#گودونویسیهای_شبانه_من
#فرزادسنایی
#مهر۹۹
@chekamehsabz🍀
پدرم همیشه نصیحتم می کرد و من که دایره کشیدن دور مورچه ها را دوست داشتم که راهشان را کشیدند با آبرنگ و بوم.
این قطب شمال است و این قطب جنوب، آقا اجازه، چند قطب داریم، و این شد که پیاده تمام راه ابریشم را گَز کردم.
یکی بگوید ساعت چند است،
وقتت تمام شد آقایِ دَستار به سر، بیا پایین ماست و خیار است، سرد نمی شود.
یکی شیر را ببندد وگرنه آب تمام شهر را می برد، زهی خیال باطل برده است تا پارک همین خیابان بغلی دارد سُرسُره بازی می کند .
یکی بگوید پارچه متری چند است، دستارها تمام شده باید فکری به حال شهر کرد.
من آژانس نمیخواستم....
کجا میبرید مرا...
من تازه فهمیدم....
چرا تیمارستان....
یکی برود حرامی شود بارِ پارچه ای که از راه ابریشم می اید را، راه زنی خوبست
مراد بیک کجایی....
یکی مرا در بغل بگیرد....
کبریت بکشید...
نه سیگاری نیستم
شیر گاز باز است...
خدا....
خدا.....
و آسمان خندید.....
#گودونویسیهای_شبانه_من
#فرزادسنایی
#مهر۹۹
@chekamehsabz🍀
Audio
تو ای پاییز ماتم ها
بگو بر ما چه آوردی؟
تو از شادی تهی هستی
فقط غم را بغل کردی
تو آن مرغی که آوازش
بگریاند خود غم را
تو از اندوه سرشاری
چه می خواهی تو ماتم را
تو آن فریاد هستی که
کند کر گوش کرها را
تو در دامان خود داری
بسی خونین جگرها را
تو آن زندان تاریکی
نداری در برت نوری
کسی داخل شود بر تو
نمی بیند، شود کوری
تو پاییزی، تو پاییزی
بگو بر ما چه آوردی؟
تو میراندی درختان را
گیاهان را جفا کردی
شعر و خوانش از :
#مرتضی_نادری
@chekamehsabz🍀
بگو بر ما چه آوردی؟
تو از شادی تهی هستی
فقط غم را بغل کردی
تو آن مرغی که آوازش
بگریاند خود غم را
تو از اندوه سرشاری
چه می خواهی تو ماتم را
تو آن فریاد هستی که
کند کر گوش کرها را
تو در دامان خود داری
بسی خونین جگرها را
تو آن زندان تاریکی
نداری در برت نوری
کسی داخل شود بر تو
نمی بیند، شود کوری
تو پاییزی، تو پاییزی
بگو بر ما چه آوردی؟
تو میراندی درختان را
گیاهان را جفا کردی
شعر و خوانش از :
#مرتضی_نادری
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (م ج)
کودکی ام
انگشتان مادربزرگی بود
که جوانی اش را به نخی ریسه کرد
وبه گوشم آویخت
تلفیقی از ابرهای سفید پف کرده
وقدمهایی که برپیکردریا لِی لِی میکرد
همچون خیال گرم بودوهمچون شعردلپذیر
نوربودونور
نورِزردِ براق
که به وقت بازیگوشیِ تابِ طنابیِ درخت کهنه سال
ازمیان شکاف برگها
به چشمانم می تابید
افسوس....
افسوس که پاهای کوتاهِ کودکی ام به عقربه ها نرسید
کاش این سرگیجه رها کند عقربه ها را
تا به یادآورم
گم شدن زمان رادرآینه ها
وخاموشیِ سوسوی ستاره های کاغذی دفترم را
وخدایی که سر، بربالش سپید رویاهایم
به خوابی ابدی رفت
انگار
بادبادک کاهیِ کودکی ام
روزی
جایی
دلخورشدوچمدان بست وبه پشت ابرها رفت
#فیروزه
@chekamehsabz🍀
انگشتان مادربزرگی بود
که جوانی اش را به نخی ریسه کرد
وبه گوشم آویخت
تلفیقی از ابرهای سفید پف کرده
وقدمهایی که برپیکردریا لِی لِی میکرد
همچون خیال گرم بودوهمچون شعردلپذیر
نوربودونور
نورِزردِ براق
که به وقت بازیگوشیِ تابِ طنابیِ درخت کهنه سال
ازمیان شکاف برگها
به چشمانم می تابید
افسوس....
افسوس که پاهای کوتاهِ کودکی ام به عقربه ها نرسید
کاش این سرگیجه رها کند عقربه ها را
تا به یادآورم
گم شدن زمان رادرآینه ها
وخاموشیِ سوسوی ستاره های کاغذی دفترم را
وخدایی که سر، بربالش سپید رویاهایم
به خوابی ابدی رفت
انگار
بادبادک کاهیِ کودکی ام
روزی
جایی
دلخورشدوچمدان بست وبه پشت ابرها رفت
#فیروزه
@chekamehsabz🍀
خانه دلم دریایی بود
تا تو آمدی
تو ابر کوچکی بودی که یک زمستان تمام شدی
و من طلوعی هر روزم
بر گستره این دریا
دریا خانه من شد
و اتاقم کاغذی
بستری نمناک
من از اشک باران خیس گشتم
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
تا تو آمدی
تو ابر کوچکی بودی که یک زمستان تمام شدی
و من طلوعی هر روزم
بر گستره این دریا
دریا خانه من شد
و اتاقم کاغذی
بستری نمناک
من از اشک باران خیس گشتم
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
ستاره می روید
دشت گل می کند
البرز شعله می کشد
هوگویک می نالد
آسمان می خندد
...
ما اما !
خوابیده ایم
در رویاهای دور
و
مرده !
....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
دشت گل می کند
البرز شعله می کشد
هوگویک می نالد
آسمان می خندد
...
ما اما !
خوابیده ایم
در رویاهای دور
و
مرده !
....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
☆☆☆
قاصدک هان چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من
بیثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیادی نه ز دیاری، باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک هان، ولی... آخر... ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام آی! کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جائی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جائی؟
در اجاقی- طمع شعله نمیبندم-
خردک شرری هست هنوز . . .
#قاصدک
#پرویز_مشکاتیان
#مهدی_اخوان_ثالث
#محمدرضا_شجریان
🍀صدایش تا ابد جاودان💚
@chekamehsabz🍀
قاصدک هان چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من
بیثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیادی نه ز دیاری، باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک هان، ولی... آخر... ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام آی! کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جائی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جائی؟
در اجاقی- طمع شعله نمیبندم-
خردک شرری هست هنوز . . .
#قاصدک
#پرویز_مشکاتیان
#مهدی_اخوان_ثالث
#محمدرضا_شجریان
🍀صدایش تا ابد جاودان💚
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (M Chekamehsabz)
دیروز!
دخترکی دیدم
شوق را در کوله پشتی دبستانش
بر دوش می کشید!
...
دلش اما!
خالی بود
چون دستش....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
دخترکی دیدم
شوق را در کوله پشتی دبستانش
بر دوش می کشید!
...
دلش اما!
خالی بود
چون دستش....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Audio
پروانه ی زیبای من
خوش آمدی بر منزلم
در تیرگی بودم همی
روشن بکردی محفلم
بنشین، نفس را تازه کن
از شوق پروازت بگو
از دلبری هایت همی
وز عشوه و نازت بگو
پروانه پوزش خواهمت
من ساکن ویرانه ام
وز بهر چرخش های تو
نوری ندارد خانه ام
رخصت دهی من را اگر
با آتش جانم تو را
نوری دهم، وز نور خود
روحی بشورانم تو را
دردم بیفروزد مرا
چون آتشی سوزاندم
بر دور من گردی تو هم
وان شور تو، شوراندم
پروانه، روشن گشته ام
پرواز کن، پرواز کن
بر عاشقان این لحظه را
غمساز کن، غمساز کن
پروانه ی زیبای من
آتش رسید از پا به سر
خاکستری از جسم من
بردار و از اینجا ببر
شعر و خوانش از :
#مرتضی_نادری
@chekamehsabz🍀
خوش آمدی بر منزلم
در تیرگی بودم همی
روشن بکردی محفلم
بنشین، نفس را تازه کن
از شوق پروازت بگو
از دلبری هایت همی
وز عشوه و نازت بگو
پروانه پوزش خواهمت
من ساکن ویرانه ام
وز بهر چرخش های تو
نوری ندارد خانه ام
رخصت دهی من را اگر
با آتش جانم تو را
نوری دهم، وز نور خود
روحی بشورانم تو را
دردم بیفروزد مرا
چون آتشی سوزاندم
بر دور من گردی تو هم
وان شور تو، شوراندم
پروانه، روشن گشته ام
پرواز کن، پرواز کن
بر عاشقان این لحظه را
غمساز کن، غمساز کن
پروانه ی زیبای من
آتش رسید از پا به سر
خاکستری از جسم من
بردار و از اینجا ببر
شعر و خوانش از :
#مرتضی_نادری
@chekamehsabz🍀
برای صبح نوشتم
یک روز ی بیدارت خواهم کرد
که من از تو روشن تر
و از خورشید گرمتر
بر هم نور میپاشیم
با حوصله حرف میزنیم
و مثل قطره باران
در هم ذوب میشویم
و در دفتر فصول
دوستی هایمان را
ورق میزنیم...
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
یک روز ی بیدارت خواهم کرد
که من از تو روشن تر
و از خورشید گرمتر
بر هم نور میپاشیم
با حوصله حرف میزنیم
و مثل قطره باران
در هم ذوب میشویم
و در دفتر فصول
دوستی هایمان را
ورق میزنیم...
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
Audio
با رفتنت امروز من آواره ی دشتم
دروازه ی دل را به وفای همه بستم
از باده ی هجران تو می نوشم و مستم
در کوی جگر سوختگان بودم و هستم
افسوس که از عشق و وفایت به درم من
من را برهانید که خونین جگرم من
مبهوت تو بودم که دلم باد فنا رفت
در آتش تو، شد تن من دود و هوا رفت
دوران منم طی شد و عمرم به خفا، رفت
آن مهر و صفایت به من ای دوست، کجا رفت؟
آن تیر کمان ستمت را سپرم من
من را برهانید که خونین جگرم من
بر گلشن وصلت تو مرا راه ندادی
من را برهاندی و دلت را به که دادی؟
من تشنه ی عشقی و، شرنگی تو بدادی
من غم خورم اکنون، تو مسروری و شادی
اینک همه خشنود، ولی در به درم من
من را برهانید که خونین جگرم من
من گشته ام از بهر تو، هر جا و مکان را
پایت گذراندم همه ی عمر گران را
من بی تو رها کردمش افسار زمان را
لیکن تو بدانی ز من ارجح دگران را
بر یار قسم خورده ی خود درد سرم من
من را برهانید که خونین جگرم من
شعر از : #مرتضی_نادری
خوانش از : #مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
دروازه ی دل را به وفای همه بستم
از باده ی هجران تو می نوشم و مستم
در کوی جگر سوختگان بودم و هستم
افسوس که از عشق و وفایت به درم من
من را برهانید که خونین جگرم من
مبهوت تو بودم که دلم باد فنا رفت
در آتش تو، شد تن من دود و هوا رفت
دوران منم طی شد و عمرم به خفا، رفت
آن مهر و صفایت به من ای دوست، کجا رفت؟
آن تیر کمان ستمت را سپرم من
من را برهانید که خونین جگرم من
بر گلشن وصلت تو مرا راه ندادی
من را برهاندی و دلت را به که دادی؟
من تشنه ی عشقی و، شرنگی تو بدادی
من غم خورم اکنون، تو مسروری و شادی
اینک همه خشنود، ولی در به درم من
من را برهانید که خونین جگرم من
من گشته ام از بهر تو، هر جا و مکان را
پایت گذراندم همه ی عمر گران را
من بی تو رها کردمش افسار زمان را
لیکن تو بدانی ز من ارجح دگران را
بر یار قسم خورده ی خود درد سرم من
من را برهانید که خونین جگرم من
شعر از : #مرتضی_نادری
خوانش از : #مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
ویادت نرود
آنکه بر زمین خداست تویی...
یا غرور و کِبر توست...
ویا عطوفت و مهربانی تو...
داستان، داستان اختیار است
درجبری که انگار محکومی به نفس کشیدن!
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
آنکه بر زمین خداست تویی...
یا غرور و کِبر توست...
ویا عطوفت و مهربانی تو...
داستان، داستان اختیار است
درجبری که انگار محکومی به نفس کشیدن!
#شکوفه_پورصفری
@chekamehsabz🍀
خویش را
به آغوش می کشم
امن و آرام
و
یادمانه ی دستهایت
در گیسوانم
رخوت عشق را
در رگهایم تزریق می کند
خویش را
و تو را
به آغوش می کشم
درون پوست تنم
در آمیخته
و جدا ناشدنی...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
به آغوش می کشم
امن و آرام
و
یادمانه ی دستهایت
در گیسوانم
رخوت عشق را
در رگهایم تزریق می کند
خویش را
و تو را
به آغوش می کشم
درون پوست تنم
در آمیخته
و جدا ناشدنی...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀