شاخه گلے میچینم
بر روے تمام گلبرگهایش
نام #تــــــــــــــو را مینویسم
و لابه لای شعرهایم به یادگار میگذارم
تا #تــــــــــــــو همیشه بیاد داشته باشے
#عاشقت می مانم....
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
بر روے تمام گلبرگهایش
نام #تــــــــــــــو را مینویسم
و لابه لای شعرهایم به یادگار میگذارم
تا #تــــــــــــــو همیشه بیاد داشته باشے
#عاشقت می مانم....
#سیروان_حبیبی
@chekamehsabz🍀
برخی آدمها به یک دلیل از مسیر زندگی ما میگذرند تا به ما درسهایی بیاموزند که اگر میماندند هرگز یاد نمی گرفتیم!
#خسرو_شکیبایی
@chekamehsabz🍀
#خسرو_شکیبایی
@chekamehsabz🍀
تو را نه عاشقانه ، نه عاقلانه ،
و نه حتی عاجزانه !
که تو را عادلانه در آغوش میکشم !
عدل مگر نه آن است ،
که هر چیز سر جای خودش باشد ...!
#سیمین_بهبهانی
@chekamehsabz🍀
و نه حتی عاجزانه !
که تو را عادلانه در آغوش میکشم !
عدل مگر نه آن است ،
که هر چیز سر جای خودش باشد ...!
#سیمین_بهبهانی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
اگر بار دگر بتوانمش دید
نگاهش می کنم أرام و یکریز
هم آن گیسوی طغیانی شبگون
هم آن سرو قد خوبِ دل انگیز
گر افسونِ زمانه یار باشد
برش افسانه گویم,سِحر انگیز
اگر دست اجل بازم گذارد
به پایش گل نهم تا روز ستخیز
اگر چشمان مخمورش ببینم
کنم چشمه ز می لبریزِ لبریز
اگر بار دگر نامم بخواند
ز آب دیده گردد رود سرریز
به خوابم گر نهد پا روزگاری
شود رویای سردم سبز و گلریز
هوای دوست در دل چون برقصد
تن و جان می شود با عشق, آمیز
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
نگاهش می کنم أرام و یکریز
هم آن گیسوی طغیانی شبگون
هم آن سرو قد خوبِ دل انگیز
گر افسونِ زمانه یار باشد
برش افسانه گویم,سِحر انگیز
اگر دست اجل بازم گذارد
به پایش گل نهم تا روز ستخیز
اگر چشمان مخمورش ببینم
کنم چشمه ز می لبریزِ لبریز
اگر بار دگر نامم بخواند
ز آب دیده گردد رود سرریز
به خوابم گر نهد پا روزگاری
شود رویای سردم سبز و گلریز
هوای دوست در دل چون برقصد
تن و جان می شود با عشق, آمیز
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
من کی هستم؟ یکی از مهمترین سوالات فلسفی تاریخ بشر. پرسشهای فلسفی سرآغاز کار فیلسوفان است و چگونگی طرح پرسش از پاسخی که به آنها داده میشود مهمتر است.
(برگرفته ازسایت ویدیوال)
@chekamehsabz🍀
(برگرفته ازسایت ویدیوال)
@chekamehsabz🍀
نیمه تاریک مرا با هزار چراغ هم اگر روشن کنی،
چیزی برای بردن پیدا نمی کنی
من آن جغد شوم عاشق روزم!
که هزار بار شب را کوکو کردم
و هنوز دیکته خورشید را تمرین می کنم!
#فرزاد_سنایی
@chekamehsabz🍀
چیزی برای بردن پیدا نمی کنی
من آن جغد شوم عاشق روزم!
که هزار بار شب را کوکو کردم
و هنوز دیکته خورشید را تمرین می کنم!
#فرزاد_سنایی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (م ج)
"سفر "
مرا رها کنید!
پریشانی های در به در روز،
سایه های نا آرام و ترسناک شب
مرا رها کنید.....
در آسمان
این گاهواره ی همیشه چرخان !
و
به آغوش زمین!
و این سردردهای بی پایان.....
..
آه !
سوگنامه ی یادهای بیشمار
کتابیست
بی پایان انگار....
رهایم کنید!
بی پروا و بی خاطره
چون طفل از مادر متولد شده!
برخاسته از خاک
بی آرزو
بی گذشته
و بی آینده
چون رودخانه ای
همیشه در گذر
و رها....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
مرا رها کنید!
پریشانی های در به در روز،
سایه های نا آرام و ترسناک شب
مرا رها کنید.....
در آسمان
این گاهواره ی همیشه چرخان !
و
به آغوش زمین!
و این سردردهای بی پایان.....
..
آه !
سوگنامه ی یادهای بیشمار
کتابیست
بی پایان انگار....
رهایم کنید!
بی پروا و بی خاطره
چون طفل از مادر متولد شده!
برخاسته از خاک
بی آرزو
بی گذشته
و بی آینده
چون رودخانه ای
همیشه در گذر
و رها....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
#شبانه_سبز
مانیفست من برای ادامه زندگی همین قدر ساده و عمیق است
صخره هایی که با جهانی از سکوت زاده میشوند و این فرصت را برای زیبا تر کردن طبیعت پیرامون خود به وجود می آورند
بخش بزرگی از زندگی من همیشه در سکوت تداعی شد و ادامه خواهد داشت این قلاوز بودنم برای جسمی که وظیفه ای جز به نتیجه رساندن آرزوهایم نداشته ، سِیری ست تا زمان فرمان ایست را بدهم.
بخش دیگری که من در آن خود را هر بار ملاقات میکنم فضایی است بنام وارونگی رادیکال ، و برای بیشتر شناختن خود هر بار در حضور خود ،خود را محاکمه میکنم برای یادآوری به خود که انسان جزئی از ساخته های دست طبیعت است و هیچ وقت قرار نیست من خود را برتر از هیچ یک از موجودات زنده و غیر زنده این جهان بدانم .
بخش دیگری از خود را هم کشف کرده ام
که حضورم در زمان یا مکان لحظه ایست
و واقعیت انکار ناشدنی است ، من حضور دارم و جهان اطرافم باید مرا بپذیرد
همانطور که من پذیرفتم زندگی را در این بیغوله ای که نامش زمین است .
زندگی برای من نمی تواند معنای تکرار میلیون ها انسانی که قرن ها پیش مرده اند را داشته باشد ، من زاده شده ام برای خود بودن ، برای انتخاب نفس کشیدن با اکسیژنی که دل صخره ها را از هم میدرد
من زاده شده ام تا زندگی را با تمام خوب و بدش بِشِناسم و قراری با خود ندارم که با همه دوست باشم
من زاده نشده ام تا ترسی بر وجود خود حک کنم و برای مصلحت شخصیت عامیانه ای جامعه انسانی خوب شناخته شوم
من زاده شده ام تا مثل یک کوه ، میخی بر فرق سر یک جهان باشم تا همگان برداشت خود را از یک انسان در ذهن انگشت نمایی خود آرام آرام غلاف کنند.
این زندگی من است ، جهان من است
شعر تنها فصل آرامش این روح در بند است ، باب میل کسی نخواهم بود
قرار گذاشته ام فقط خود را زندگی کنم
و با تمام انسان ها فاصله ام را رعایت کنم و برای زندگی در کنارشان مطابق عمل شان عمل کنم ، برای آرزوهایی که دارم زمان مهیا کنم و موانع را تقدیر و قسمت ندانم و از هیچ قدرت ماورایی طلب راهگشایی نداشته باشم .
باور کرده ام در این جهان بی سرو ته آن کسی که قرار است مرا به مقصد برساند کسی نیست جز من .
فلسفه را در 24 سالگی شروع کرده ام
انسانی را یافتم در خود که هیچ کس نبود جز آن کسی که اجتماع خواسته بود وجود داشته باشد ،
شعر را در 26 سالگی ام آغاز کرده ام ، آنجا بود که فهمیده ام عشق هیچ چیز جز یک توهم در ذهن بخار گرفته انسان ها نیست و فقط جغرافیا مشخص میکند به چه کسی باید دل بست تا زندگی که میلیاردها انسان در حال انجام دادنش هستند را تکرار کنم .
موسیقی تنها چیزی بود که از کودکی برایم همیشه وجود داشت ، و در تمام سالهایی که خاطره هایم با موسیقی گره خورده است را در تاریخ حضور خود در جهان به خاطر بسپارم بر این باورم که اشتباه نبوده هر چیزی را که گوش داده ام ، ذهنم را آنقدر پرورش داده ام که از شنیدن هیچ موسیقی گریزان نشود زیرا تا بد نباشد خوب معنا پیدا نمیکند .
امروز من در آستانه سی سالگی بر این باورم که انسان بدون فلسفه شبیه به ربات از قبل برنامه ریزی شده است و هر چه بر سرگذشت انسان های تاریخ نگاه میکنم چیزی جز تکرار افق هایی که انتخاب شده اند برای دیدن زندگی نیست .
مَن ، از هیچ چیزی نمی ترسد ،بگذارید ساده تر بگویم
از ترسیدن ، می ترسد .
در باورم پروانه شدن نهایت قدرت طبیعت نیست ، آنجاست که جغدی پسوند شوم بودنش را یدک میکشد بی آنکه بداند در باورم جهان بدون جغد مرگ آور است.
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
مانیفست من برای ادامه زندگی همین قدر ساده و عمیق است
صخره هایی که با جهانی از سکوت زاده میشوند و این فرصت را برای زیبا تر کردن طبیعت پیرامون خود به وجود می آورند
بخش بزرگی از زندگی من همیشه در سکوت تداعی شد و ادامه خواهد داشت این قلاوز بودنم برای جسمی که وظیفه ای جز به نتیجه رساندن آرزوهایم نداشته ، سِیری ست تا زمان فرمان ایست را بدهم.
بخش دیگری که من در آن خود را هر بار ملاقات میکنم فضایی است بنام وارونگی رادیکال ، و برای بیشتر شناختن خود هر بار در حضور خود ،خود را محاکمه میکنم برای یادآوری به خود که انسان جزئی از ساخته های دست طبیعت است و هیچ وقت قرار نیست من خود را برتر از هیچ یک از موجودات زنده و غیر زنده این جهان بدانم .
بخش دیگری از خود را هم کشف کرده ام
که حضورم در زمان یا مکان لحظه ایست
و واقعیت انکار ناشدنی است ، من حضور دارم و جهان اطرافم باید مرا بپذیرد
همانطور که من پذیرفتم زندگی را در این بیغوله ای که نامش زمین است .
زندگی برای من نمی تواند معنای تکرار میلیون ها انسانی که قرن ها پیش مرده اند را داشته باشد ، من زاده شده ام برای خود بودن ، برای انتخاب نفس کشیدن با اکسیژنی که دل صخره ها را از هم میدرد
من زاده شده ام تا زندگی را با تمام خوب و بدش بِشِناسم و قراری با خود ندارم که با همه دوست باشم
من زاده نشده ام تا ترسی بر وجود خود حک کنم و برای مصلحت شخصیت عامیانه ای جامعه انسانی خوب شناخته شوم
من زاده شده ام تا مثل یک کوه ، میخی بر فرق سر یک جهان باشم تا همگان برداشت خود را از یک انسان در ذهن انگشت نمایی خود آرام آرام غلاف کنند.
این زندگی من است ، جهان من است
شعر تنها فصل آرامش این روح در بند است ، باب میل کسی نخواهم بود
قرار گذاشته ام فقط خود را زندگی کنم
و با تمام انسان ها فاصله ام را رعایت کنم و برای زندگی در کنارشان مطابق عمل شان عمل کنم ، برای آرزوهایی که دارم زمان مهیا کنم و موانع را تقدیر و قسمت ندانم و از هیچ قدرت ماورایی طلب راهگشایی نداشته باشم .
باور کرده ام در این جهان بی سرو ته آن کسی که قرار است مرا به مقصد برساند کسی نیست جز من .
فلسفه را در 24 سالگی شروع کرده ام
انسانی را یافتم در خود که هیچ کس نبود جز آن کسی که اجتماع خواسته بود وجود داشته باشد ،
شعر را در 26 سالگی ام آغاز کرده ام ، آنجا بود که فهمیده ام عشق هیچ چیز جز یک توهم در ذهن بخار گرفته انسان ها نیست و فقط جغرافیا مشخص میکند به چه کسی باید دل بست تا زندگی که میلیاردها انسان در حال انجام دادنش هستند را تکرار کنم .
موسیقی تنها چیزی بود که از کودکی برایم همیشه وجود داشت ، و در تمام سالهایی که خاطره هایم با موسیقی گره خورده است را در تاریخ حضور خود در جهان به خاطر بسپارم بر این باورم که اشتباه نبوده هر چیزی را که گوش داده ام ، ذهنم را آنقدر پرورش داده ام که از شنیدن هیچ موسیقی گریزان نشود زیرا تا بد نباشد خوب معنا پیدا نمیکند .
امروز من در آستانه سی سالگی بر این باورم که انسان بدون فلسفه شبیه به ربات از قبل برنامه ریزی شده است و هر چه بر سرگذشت انسان های تاریخ نگاه میکنم چیزی جز تکرار افق هایی که انتخاب شده اند برای دیدن زندگی نیست .
مَن ، از هیچ چیزی نمی ترسد ،بگذارید ساده تر بگویم
از ترسیدن ، می ترسد .
در باورم پروانه شدن نهایت قدرت طبیعت نیست ، آنجاست که جغدی پسوند شوم بودنش را یدک میکشد بی آنکه بداند در باورم جهان بدون جغد مرگ آور است.
#بلال_اصغری
@chekamehsabz🍀
کلاف های غم
به دور قلبم می پیچد
انگار مرا می تند
ریش ریش می شوم
و هر لحظه
به قبرستان مالیخولیا
پرتابم می کند
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
به دور قلبم می پیچد
انگار مرا می تند
ریش ریش می شوم
و هر لحظه
به قبرستان مالیخولیا
پرتابم می کند
#مهناز_رضازاده
@chekamehsabz🍀
#شبانه_سبز
"گودونویسی های شبانه من..."
درست روبروی باغ فردوس،موزه سینما درب ماشینم را کمی باز کردم و نگاه به آینه انداختم و با صدای مهیبی روبرو شدم.
درب را لوله کرد و رفت. آمدم پایین به پایی که باید نباشد نگاه کردم و به درب له شده و در دوردستها به ماشینی که برای همیشه رفت.
چند نفر به سمتم آمدند و گفتند کاری بکن و من آرام نگاهشان کردم و به سمت سوپر مارکتی رفتم و آبی خریدم و جرعه جرعه خوردم.
برای اولین بار به صرافی رفتم، نه برای خرید دلار، آخر دوربینش درست صحنه تصادف را دیده بود، از پیگیری پشیمان شدم، و با گرفتن درب ماشین نَم نَمَک به سمت صافکاری رفتم.
خسته تصادف و گرما بودم، کولر را روی دور تند گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم تا آرام بخوابم، دود و بویی از کولر بلند شد. تا ساعت ۵ عصر طول کشید تا به همت سرویس کار و موتور جدید دوباره خنک شوم.
برادرم از شهرستان تماس گرفت و گفت پدر و مادرم تِستِ کرونایشان مثبت بوده. دلم لرزید و تماس گرفتم. مادرم صدای ناله گونه ای داشت، پدرم صدایش قوی تر بود و من می دانستم برای تزریق امید به مادرم هست و گرنه خودش با وجود شیمی درمانی های مکرر وضعش بدتر است.
وقتی بیهوده امیدشان میدهم، مادرم میگوید مواظب خودت باش و من انرژی میگیرم.
همسرم تماس گرفت و گفت جواب آزمایش پدرش را گرفته و تومور کبد را هم درگیر کرده است. مسیرم تا آزمایشگاه دور بود گفتم با آژانس به خانه برو.
در راه خانه دنبال نقشه جدید انرژی درمانی می گشتم، یاد یکی از شعرهای قدیمیم افتادم:
گاهی به آسمان نگاه کن
گاهی زمین را
و فرصت اگر دست داد،
آینه را...
پدر یکی از دوستان خانوادگی مان بر اثر کرونا مرد....
این اخرین خبر ده روز گذشته بود.
جعبه جادو هر روز رقابت آمار مرگ و میر را بدون حس و حال می گوید، دوباره یاد شعری می افتم اما از کمال الدین اصفهانی:
دی بر سر مرده ای دوصد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید
پیامک جریمه سرعت روی گوشی چرت عصرم را پاره می کند.
هندوانه را از یخچال بیرون می گذارم و با قاشق می خورم .
روی پستهای غیر تکراری پاسخ می گذارم و دلم میخواهد شعر بنویسم.
به طرح نیمه تمام فیلنامه ام فکر میکنم و دلم به حال سینما و تاتر میسوزد که دارد جان میدهد.
و من در میان این هیاهو به واژه زندگی فکر میکنم و در تمام لغت نامه ها در پی املای درست آن هستم و دوست دارم بدانم با کدام "ز" نوشته می شود.
یاد فروغ می افتم..دیوانش را ورق می زنم:
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم
#فرزادسنایی
#گودونویسی
#مرداد۹۹
#کرونا
@chekamehsabz🍀
"گودونویسی های شبانه من..."
درست روبروی باغ فردوس،موزه سینما درب ماشینم را کمی باز کردم و نگاه به آینه انداختم و با صدای مهیبی روبرو شدم.
درب را لوله کرد و رفت. آمدم پایین به پایی که باید نباشد نگاه کردم و به درب له شده و در دوردستها به ماشینی که برای همیشه رفت.
چند نفر به سمتم آمدند و گفتند کاری بکن و من آرام نگاهشان کردم و به سمت سوپر مارکتی رفتم و آبی خریدم و جرعه جرعه خوردم.
برای اولین بار به صرافی رفتم، نه برای خرید دلار، آخر دوربینش درست صحنه تصادف را دیده بود، از پیگیری پشیمان شدم، و با گرفتن درب ماشین نَم نَمَک به سمت صافکاری رفتم.
خسته تصادف و گرما بودم، کولر را روی دور تند گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم تا آرام بخوابم، دود و بویی از کولر بلند شد. تا ساعت ۵ عصر طول کشید تا به همت سرویس کار و موتور جدید دوباره خنک شوم.
برادرم از شهرستان تماس گرفت و گفت پدر و مادرم تِستِ کرونایشان مثبت بوده. دلم لرزید و تماس گرفتم. مادرم صدای ناله گونه ای داشت، پدرم صدایش قوی تر بود و من می دانستم برای تزریق امید به مادرم هست و گرنه خودش با وجود شیمی درمانی های مکرر وضعش بدتر است.
وقتی بیهوده امیدشان میدهم، مادرم میگوید مواظب خودت باش و من انرژی میگیرم.
همسرم تماس گرفت و گفت جواب آزمایش پدرش را گرفته و تومور کبد را هم درگیر کرده است. مسیرم تا آزمایشگاه دور بود گفتم با آژانس به خانه برو.
در راه خانه دنبال نقشه جدید انرژی درمانی می گشتم، یاد یکی از شعرهای قدیمیم افتادم:
گاهی به آسمان نگاه کن
گاهی زمین را
و فرصت اگر دست داد،
آینه را...
پدر یکی از دوستان خانوادگی مان بر اثر کرونا مرد....
این اخرین خبر ده روز گذشته بود.
جعبه جادو هر روز رقابت آمار مرگ و میر را بدون حس و حال می گوید، دوباره یاد شعری می افتم اما از کمال الدین اصفهانی:
دی بر سر مرده ای دوصد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید
پیامک جریمه سرعت روی گوشی چرت عصرم را پاره می کند.
هندوانه را از یخچال بیرون می گذارم و با قاشق می خورم .
روی پستهای غیر تکراری پاسخ می گذارم و دلم میخواهد شعر بنویسم.
به طرح نیمه تمام فیلنامه ام فکر میکنم و دلم به حال سینما و تاتر میسوزد که دارد جان میدهد.
و من در میان این هیاهو به واژه زندگی فکر میکنم و در تمام لغت نامه ها در پی املای درست آن هستم و دوست دارم بدانم با کدام "ز" نوشته می شود.
یاد فروغ می افتم..دیوانش را ورق می زنم:
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم
#فرزادسنایی
#گودونویسی
#مرداد۹۹
#کرونا
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (م ج)
@haft_eghlim- نجواها
فرهاد مهراد
"نجوا"
رستنی ها کم نیست
من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم
…
گفتنی ها کم نیست
من وتو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ
از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم
…
دیدنیها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بیسبب از پاییز
جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم
…
چیدنی ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی
بیسبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم
…
خواندنی ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته واماندیم
…
من و تو کم بودیم
من و تو اما در میدانها
اینک اندازه ما میخوانیم
ما به اندازه ما میبینیم
ما به اندازه ما میچینیم
ما به اندازه ما میگوییم
ما به اندازه ما میروییم
…
من و تو کم نه
که باید شب بیرحم و
گل مریم و
بیداری شبنم باشیم
…
من و تو خم نه
و در هم نه
و کم هم نه
که می باید با هم باشیم
…
من و تو حق داریم
در شب این جنبش
نبض آدم باشیم
….
من و تو حق داریم
که به اندازه ما هم شده
با هم باشیم
ترانه سرا:
#شهریار_قنبری
خواننده:
#فرهاد
@chekamehsabz🍀
رستنی ها کم نیست
من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم
…
گفتنی ها کم نیست
من وتو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ
از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم
…
دیدنیها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بیسبب از پاییز
جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم
…
چیدنی ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی
بیسبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم
…
خواندنی ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته واماندیم
…
من و تو کم بودیم
من و تو اما در میدانها
اینک اندازه ما میخوانیم
ما به اندازه ما میبینیم
ما به اندازه ما میچینیم
ما به اندازه ما میگوییم
ما به اندازه ما میروییم
…
من و تو کم نه
که باید شب بیرحم و
گل مریم و
بیداری شبنم باشیم
…
من و تو خم نه
و در هم نه
و کم هم نه
که می باید با هم باشیم
…
من و تو حق داریم
در شب این جنبش
نبض آدم باشیم
….
من و تو حق داریم
که به اندازه ما هم شده
با هم باشیم
ترانه سرا:
#شهریار_قنبری
خواننده:
#فرهاد
@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️▫️▫️
تو با همه زنها فرق داری
گلهای پیراهنت
هیچ وقت پژمرده نمیشوند...
✍ #محسن_حسینخانی
🎙 #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀
تو با همه زنها فرق داری
گلهای پیراهنت
هیچ وقت پژمرده نمیشوند...
✍ #محسن_حسینخانی
🎙 #محمدرضا_م
@chekamehsabz🍀