This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من
شبها رود که گویی هرگز سحر نباشد
#سعدی جانم
رﺍﺯ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﺑﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﯾﺎﺭ
ﺑﻪ ﺍﻏﯿﺎﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﺍﺯ ﺑﯿﺨﺒﺮﺍﻥ
ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻣﭙﺮﺳﯿﺪ
ﺑﺎ ﺩﻝ ﺳﯿﻫﺎﻥ
ﻗﺼﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﺑﻮﯾﯽ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ
ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺷﻨﯿﺪﯾﺪ
ﺍﯼ ﺍﻫﻞ ! ﻧﻈﺮ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﺍﺳﺮﺍﺭﺍﻧﺎﺍﻟﺤﻖ
ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﻗﻒ ﺁﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﺩ
ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺮِ ﺩﺍﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﺭﺍﺯﯼ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ
ﺑﺮﺳﺮ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﻩﺳﺖ
ﺍﺯﻣﺴﺖ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪﻭ
ﺑﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﭼﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭﻋﺎﻟﻢ
ﺳﺨﻨﯽ ﺟﺰﺳﺨﻦ ﻋﺸﻖ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﯽ ﺟﺰ
ﺳﺨﻦ ﻋﺸﻖ ﻧﮕﻮﯾﯿد ...
#دراین پگاه زیبا بال بگشا
#دست جهان را در دستهایت بفشار
#گل لبخند بر لبان بنشان
#چه باشکوه است زنده بودن
#سلام و صد سلام زندگی🙋♀🙋
شبها رود که گویی هرگز سحر نباشد
#سعدی جانم
رﺍﺯ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﺑﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﯾﺎﺭ
ﺑﻪ ﺍﻏﯿﺎﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﺍﺯ ﺑﯿﺨﺒﺮﺍﻥ
ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻣﭙﺮﺳﯿﺪ
ﺑﺎ ﺩﻝ ﺳﯿﻫﺎﻥ
ﻗﺼﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﺑﻮﯾﯽ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ
ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺷﻨﯿﺪﯾﺪ
ﺍﯼ ﺍﻫﻞ ! ﻧﻈﺮ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﺍﺳﺮﺍﺭﺍﻧﺎﺍﻟﺤﻖ
ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﻗﻒ ﺁﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﺩ
ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺮِ ﺩﺍﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﺭﺍﺯﯼ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ
ﺑﺮﺳﺮ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﻩﺳﺖ
ﺍﺯﻣﺴﺖ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪﻭ
ﺑﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭ ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ
ﭼﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭﻋﺎﻟﻢ
ﺳﺨﻨﯽ ﺟﺰﺳﺨﻦ ﻋﺸﻖ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﯽ ﺟﺰ
ﺳﺨﻦ ﻋﺸﻖ ﻧﮕﻮﯾﯿد ...
#دراین پگاه زیبا بال بگشا
#دست جهان را در دستهایت بفشار
#گل لبخند بر لبان بنشان
#چه باشکوه است زنده بودن
#سلام و صد سلام زندگی🙋♀🙋
هیچکس در هیچ جای زمین
بقچه ای همراهش نیست که
برایمان حال خوب بیاورد
هنر این است بلد باشیم
بسازیم ؛ خلق کنیم ؛ ببخشاییم
شاد باشیم و شادی بیافرینیم
تا می توانیم مهربان باشیم ...
سازه هایی که با هیچ زلزله ای
ویران نمیشود
سازه های #مهندسی درونمان به جهان خلقت
فقط #خوبی و #نیکی است
#چه قابل ستایشند
ذهن هایی؛
که محاسبه می کنند
و دستهایی؛
که می آ فرینند!
#گالیله گفته : بنای هستی بر مبنای هندسه است...
پنجم اسفند بزرگداشت #خواجه_نصیرالدین_طوسی و روز #مهندس بر تمامی #مهندسین توانای باشگاه کوهنوردی چکاد مبارک👷♂️👷♀️👌💞
بقچه ای همراهش نیست که
برایمان حال خوب بیاورد
هنر این است بلد باشیم
بسازیم ؛ خلق کنیم ؛ ببخشاییم
شاد باشیم و شادی بیافرینیم
تا می توانیم مهربان باشیم ...
سازه هایی که با هیچ زلزله ای
ویران نمیشود
سازه های #مهندسی درونمان به جهان خلقت
فقط #خوبی و #نیکی است
#چه قابل ستایشند
ذهن هایی؛
که محاسبه می کنند
و دستهایی؛
که می آ فرینند!
#گالیله گفته : بنای هستی بر مبنای هندسه است...
پنجم اسفند بزرگداشت #خواجه_نصیرالدین_طوسی و روز #مهندس بر تمامی #مهندسین توانای باشگاه کوهنوردی چکاد مبارک👷♂️👷♀️👌💞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوه تنگ غروبست گلو بفشردن
پیش پای همه افتاده کلید مقصود
چیست دانی دل افتاده به دست آوردن
#شهریار
#چه بخواهیم
#چه نخواهیم
#باید از کوچه های زندگی عبور کنیم
#گاهی تلخ گاهی شیرین
#عبورها میسازند کوچه های زندگی ما را
#زندگیتان همواره شیرین باد
بهشت گیلان ییلاق سلانسر
برنامه نیمه خرداد با چکاد
شیوه تنگ غروبست گلو بفشردن
پیش پای همه افتاده کلید مقصود
چیست دانی دل افتاده به دست آوردن
#شهریار
#چه بخواهیم
#چه نخواهیم
#باید از کوچه های زندگی عبور کنیم
#گاهی تلخ گاهی شیرین
#عبورها میسازند کوچه های زندگی ما را
#زندگیتان همواره شیرین باد
بهشت گیلان ییلاق سلانسر
برنامه نیمه خرداد با چکاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درود بر همنوردان جان چکاد .....الان تو کدوم مرحله ی زندگیتون هستین؟
اگه قرار باشه درخت زندگیتون رو ترسیم کنین، الان در حال نقاشی کدوم بخش اون هستین؟
چقدر به میوه نزدیک شدین؟
درگیر ریشه این؟
ساقه؟ شاخه ها؟
میوه ؟
یا نکنه هنوز تو کشف ذات دونه ی خودتون موندین و گلدون به گلدون دنبال خاک مناسب می گردین؟
دنبال خاک خوب، جای خوب، هوای خوب..؟
نکنه هنوز نمیدونین بذری که تو دستتونه قراره تبدیل به گلابی بشه یا هندوانه؟
عمر یه بذر چقدره؟
حواستون هست؟
#چه_بخواهیم
#چه_نخواهیم
#باید_از_کوچه_های_زندگی_عبورکنیم
#گاهی_تلخ_گاهی_شیرین
#عبورها_میسازند_کوچه_های_زندگی_ما_را
#زندگیتان_همواره_شیرین_باد
اگه قرار باشه درخت زندگیتون رو ترسیم کنین، الان در حال نقاشی کدوم بخش اون هستین؟
چقدر به میوه نزدیک شدین؟
درگیر ریشه این؟
ساقه؟ شاخه ها؟
میوه ؟
یا نکنه هنوز تو کشف ذات دونه ی خودتون موندین و گلدون به گلدون دنبال خاک مناسب می گردین؟
دنبال خاک خوب، جای خوب، هوای خوب..؟
نکنه هنوز نمیدونین بذری که تو دستتونه قراره تبدیل به گلابی بشه یا هندوانه؟
عمر یه بذر چقدره؟
حواستون هست؟
#چه_بخواهیم
#چه_نخواهیم
#باید_از_کوچه_های_زندگی_عبورکنیم
#گاهی_تلخ_گاهی_شیرین
#عبورها_میسازند_کوچه_های_زندگی_ما_را
#زندگیتان_همواره_شیرین_باد
#چه_انتظار_خوشی_بود!
از بیست و پنجم اسفند، دیگر زمستان رفته و بهار سر زده بود. پنج روز آخر اسفند را «پنجه» میگفتیم که از قدیمترین زمان از روزهای پرمعنای سال بوده بود؛ زیرا میبایست مقدّمات آمدن نوروز را فراهم کند. این نوروز بههرحال و در هر خانه، ولو با مقداری گرفتاری، عادت شده بود و جزو حکم بود که امید تازه برانگیزد.
در کنار خانهتکانی، سایر نظافتهای گاهبهگاهی نیز که در طی سال نشده بود، میشد: چراغها و لامپاها، سماور و شیشههای پنجره و ظرفهای مس را میدادند سفید کنند. همهی گوشههای دوردست منزل رُفته میشد. رختهای بهاری را میشستند و روی بند میانداختند و آنگاه تهیهی خوراکیهای خاصّ نوروز بود.
شیرینی که بهآن «حلوا» میگفتند، البتّه از شهر آورده میشد، ولی این شیرینی پادزهری داشت که میبایست آن را در همان خانه تهیه کرد و آن عبارت بود از آنچه که در مجموع «آبکرده» میگفتند؛ یعنی میوههای خشک ترش و شیرین، چون آلو، قیسی، آلبالو، برگهی شفتالو و زردآلو که در آب خیس میشد. از این «آبکرده» رسم بود که یک لیوان به هر مهمانی که وارد خانه میشد خورانده شود، زیرا فرض بر این بود که اشخاص با خوردن شیرینی و تنقّلات گرمیشان میکند و نوشابهی خشک، آن گرمی را دفع خواهد نمود. بنابراین تغارهایی توی خانه بود مخصوص این کار و کمچهای روی آن که در آن میزدند و توی نیمکاسه یا لیوان برای تازهوارد میآوردند...
یک یا دو روز پیش از رسیدن عید، چاروادارهای زغالکِش -که از شهر میرسیدند- بارشان شیرینی و سورسات عید بود. عطّارها میدادند خرما و کشمش و نخودچی و انجیر و حلواهای ارزانقیمتی -که از شیرهی انگور و مغز گردو درست میشد- بیاورند که بهمصرفِ عیدِ فقیرترها میرسید، زیرا آنها دسترسی به خرید حلوای اصلی نداشتند؛ بنابراین این کاروانِ پیش از شبِ عید، کاروان مخصوصی بود. علاوه بر آن، مقدار اضافهتری قند و چای و ادویه و پارچه با خود میآوردند: شیرینکنندهی کام و نونوارکنندهی کسانی بود که در دِه دستشان بهدهنشان میرسید. شیرینی در زندگی مردمِ آن زمان اهمیّت بسیار داشت؛ زیرا خیلی کمتر از آنچه بدن احتیاج داشت، بهآن میرسید. به چربی (بهعلت وجود گوسفند) کم و بیش دسترسی بود ولی شیرینی جزو نوادر بهشمار میرفت. از این رو، وجود آن با عید و عیش و عروسی و سور وابسته بود.
پنج روز «پنجه» در خانهی ما کارهای عید تهیّه میشد. نخستین نشانهی عید با رسیدن نخستین شیر آغوز (ماک) که از صحرا میآوردند، آغاز میگشت. این شیر را کمی میجوشاندند که سفت میشد مانند ماست و آن را در اصطلاح محلّی «فله» میخواندند. طعمی نه ترش، بلکه روغنی داشت و بسیار خوشمزه و مقوّی بود. همان هفتهی اول زایمان، شیر بز را میشد بهاین صورت درآورد، بعد از آن دیگر بهمصرف ماست میرسید.
از شیر نخستین گوسفندانی که زاییده بودند «فله» برای اربابها فرستاده میشد؛ زیرا یُمن داشت که روز نوروز «سفیدی» بر سر سفره باشد. ما خودمان گوسفند صحرایی نداشتیم، اما از گلهی خویشاوندان برای ما نیز آورده میشد.
رسم بر این بود که تشریفات عید بهبهترین نحو ممکن انجام گیرد. نوعی ماهیّت مذهبی پیدا کرده بود، یعنی رعایتش بههمان اندازهی مناسک مذهبی واجب شمرده میشد. آدابی که در کبوده بهکار میرفت، نسبت به آنچه من بعد در تهران دیدم، گمان میکنم که ریشهی قدیمیتر و دستنخوردهتر داشت؛ مثلاً ما هفتسین نمیشناختیم.
روز عید، چنانکه در سراسر ایران رسم است، شرط اول نظافت بود. همه میبایست بهحمّام رفته و نوترین لباس خود را در بر کرده باشند. زنها با زینتهایی بر خود.
پدرم که همیشه نظیف و منظّم بود، لباس پاکیزهی خود را بهتن میکرد. در زمان من دیگر کت و شلوار بود. مادرم سراپا در لباس نو میرفت، نو نه بدان معنا که همان سال دوخته شده باشد، منظور آنست که از لای بقچه بیرون آمده و خیلی کم بهتن شده بود. بوی گل سرخ و بیدمشک که لای آنها خوابانده شده بود، میداد.
همه دم بهروشنی میزد، با چارقد سفید وال، چادر نماز سفید که خالها یا گلهای خیلی ریز داشت. تنها شلوار استثنا بود. من و خواهرم نیز نوترین لباسی که داشتیم میپوشیدیم. چه انتظار خوشی بود!
روزها (سرگذشت)، استاد محمدعلی اسلامی #ندوشن، یزدان، تهران، ۱۳۶۳، جلد یک[چاپ چهارم ۱۳۹۲]
صص ۸۷–۸۴
#نوروز
از بیست و پنجم اسفند، دیگر زمستان رفته و بهار سر زده بود. پنج روز آخر اسفند را «پنجه» میگفتیم که از قدیمترین زمان از روزهای پرمعنای سال بوده بود؛ زیرا میبایست مقدّمات آمدن نوروز را فراهم کند. این نوروز بههرحال و در هر خانه، ولو با مقداری گرفتاری، عادت شده بود و جزو حکم بود که امید تازه برانگیزد.
در کنار خانهتکانی، سایر نظافتهای گاهبهگاهی نیز که در طی سال نشده بود، میشد: چراغها و لامپاها، سماور و شیشههای پنجره و ظرفهای مس را میدادند سفید کنند. همهی گوشههای دوردست منزل رُفته میشد. رختهای بهاری را میشستند و روی بند میانداختند و آنگاه تهیهی خوراکیهای خاصّ نوروز بود.
شیرینی که بهآن «حلوا» میگفتند، البتّه از شهر آورده میشد، ولی این شیرینی پادزهری داشت که میبایست آن را در همان خانه تهیه کرد و آن عبارت بود از آنچه که در مجموع «آبکرده» میگفتند؛ یعنی میوههای خشک ترش و شیرین، چون آلو، قیسی، آلبالو، برگهی شفتالو و زردآلو که در آب خیس میشد. از این «آبکرده» رسم بود که یک لیوان به هر مهمانی که وارد خانه میشد خورانده شود، زیرا فرض بر این بود که اشخاص با خوردن شیرینی و تنقّلات گرمیشان میکند و نوشابهی خشک، آن گرمی را دفع خواهد نمود. بنابراین تغارهایی توی خانه بود مخصوص این کار و کمچهای روی آن که در آن میزدند و توی نیمکاسه یا لیوان برای تازهوارد میآوردند...
یک یا دو روز پیش از رسیدن عید، چاروادارهای زغالکِش -که از شهر میرسیدند- بارشان شیرینی و سورسات عید بود. عطّارها میدادند خرما و کشمش و نخودچی و انجیر و حلواهای ارزانقیمتی -که از شیرهی انگور و مغز گردو درست میشد- بیاورند که بهمصرفِ عیدِ فقیرترها میرسید، زیرا آنها دسترسی به خرید حلوای اصلی نداشتند؛ بنابراین این کاروانِ پیش از شبِ عید، کاروان مخصوصی بود. علاوه بر آن، مقدار اضافهتری قند و چای و ادویه و پارچه با خود میآوردند: شیرینکنندهی کام و نونوارکنندهی کسانی بود که در دِه دستشان بهدهنشان میرسید. شیرینی در زندگی مردمِ آن زمان اهمیّت بسیار داشت؛ زیرا خیلی کمتر از آنچه بدن احتیاج داشت، بهآن میرسید. به چربی (بهعلت وجود گوسفند) کم و بیش دسترسی بود ولی شیرینی جزو نوادر بهشمار میرفت. از این رو، وجود آن با عید و عیش و عروسی و سور وابسته بود.
پنج روز «پنجه» در خانهی ما کارهای عید تهیّه میشد. نخستین نشانهی عید با رسیدن نخستین شیر آغوز (ماک) که از صحرا میآوردند، آغاز میگشت. این شیر را کمی میجوشاندند که سفت میشد مانند ماست و آن را در اصطلاح محلّی «فله» میخواندند. طعمی نه ترش، بلکه روغنی داشت و بسیار خوشمزه و مقوّی بود. همان هفتهی اول زایمان، شیر بز را میشد بهاین صورت درآورد، بعد از آن دیگر بهمصرف ماست میرسید.
از شیر نخستین گوسفندانی که زاییده بودند «فله» برای اربابها فرستاده میشد؛ زیرا یُمن داشت که روز نوروز «سفیدی» بر سر سفره باشد. ما خودمان گوسفند صحرایی نداشتیم، اما از گلهی خویشاوندان برای ما نیز آورده میشد.
رسم بر این بود که تشریفات عید بهبهترین نحو ممکن انجام گیرد. نوعی ماهیّت مذهبی پیدا کرده بود، یعنی رعایتش بههمان اندازهی مناسک مذهبی واجب شمرده میشد. آدابی که در کبوده بهکار میرفت، نسبت به آنچه من بعد در تهران دیدم، گمان میکنم که ریشهی قدیمیتر و دستنخوردهتر داشت؛ مثلاً ما هفتسین نمیشناختیم.
روز عید، چنانکه در سراسر ایران رسم است، شرط اول نظافت بود. همه میبایست بهحمّام رفته و نوترین لباس خود را در بر کرده باشند. زنها با زینتهایی بر خود.
پدرم که همیشه نظیف و منظّم بود، لباس پاکیزهی خود را بهتن میکرد. در زمان من دیگر کت و شلوار بود. مادرم سراپا در لباس نو میرفت، نو نه بدان معنا که همان سال دوخته شده باشد، منظور آنست که از لای بقچه بیرون آمده و خیلی کم بهتن شده بود. بوی گل سرخ و بیدمشک که لای آنها خوابانده شده بود، میداد.
همه دم بهروشنی میزد، با چارقد سفید وال، چادر نماز سفید که خالها یا گلهای خیلی ریز داشت. تنها شلوار استثنا بود. من و خواهرم نیز نوترین لباسی که داشتیم میپوشیدیم. چه انتظار خوشی بود!
روزها (سرگذشت)، استاد محمدعلی اسلامی #ندوشن، یزدان، تهران، ۱۳۶۳، جلد یک[چاپ چهارم ۱۳۹۲]
صص ۸۷–۸۴
#نوروز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وای بر آن روزی که چیزی _حتي عشق_ عادت مان شود. عادت همه چیز را ویران می کند
_از جمله عظمت دوست داشتن را، تفکر خلاق را، عاطفه ی جوشان را.
خلوص، حالیا قصهای ست فرسوده؛
و عشق را تنها شاید طبیبانی هرزه در دکّان هایشان، به شنیع ترین شکل ممکن تجربه کنند.
_با چشمانی مملو از صداقتِ صوریِ عشق. آن ها حتي "غمِ عشق" را عیناً تقلید می کنند. عزیزِ من! غمِ عشق را. باور نمی کنی؟
در روزگار ما، کسانی را می بینی مغموم، پریشان، زلف آشفته، خوی کرده، بیکاره، سر در گریبان، با چشمانِ خمار، عینِ عینِ عاشقان قدیمیِ قصّه ها
_بی آن که عطرِ عشق را، یک بار، از دور هم استشمام کرده باشند.
دوام...دوام بانوی من! عظمت و افتخار در استمرار است و دوام.
عاشق "شدن" مسئلهای نیست؛
عاشق " ماندن" مسئلهی ماست:
بقایِ عشق، نه بروزِ عشق.
هر نوجوانی هم گرفتار هیجاناتِ عاشقانه می شود؛ اما آیا عاشق هم می مانَد؟
عشق، به اعتبارِ مقدارِ دوامش، عشق است نه شدتِ ظهورش..
#چه_بخواهیم
#چه_نخواهیم
#باید_از_کوچه_های_زندگی_عبورکنیم
#گاهی_تلخ_گاهی_شیرین
#عبورها_میسازند_کوچه_های_زندگی_ما_را
#زندگیتان_همواره_شیرین_باد
_از جمله عظمت دوست داشتن را، تفکر خلاق را، عاطفه ی جوشان را.
خلوص، حالیا قصهای ست فرسوده؛
و عشق را تنها شاید طبیبانی هرزه در دکّان هایشان، به شنیع ترین شکل ممکن تجربه کنند.
_با چشمانی مملو از صداقتِ صوریِ عشق. آن ها حتي "غمِ عشق" را عیناً تقلید می کنند. عزیزِ من! غمِ عشق را. باور نمی کنی؟
در روزگار ما، کسانی را می بینی مغموم، پریشان، زلف آشفته، خوی کرده، بیکاره، سر در گریبان، با چشمانِ خمار، عینِ عینِ عاشقان قدیمیِ قصّه ها
_بی آن که عطرِ عشق را، یک بار، از دور هم استشمام کرده باشند.
دوام...دوام بانوی من! عظمت و افتخار در استمرار است و دوام.
عاشق "شدن" مسئلهای نیست؛
عاشق " ماندن" مسئلهی ماست:
بقایِ عشق، نه بروزِ عشق.
هر نوجوانی هم گرفتار هیجاناتِ عاشقانه می شود؛ اما آیا عاشق هم می مانَد؟
عشق، به اعتبارِ مقدارِ دوامش، عشق است نه شدتِ ظهورش..
#چه_بخواهیم
#چه_نخواهیم
#باید_از_کوچه_های_زندگی_عبورکنیم
#گاهی_تلخ_گاهی_شیرین
#عبورها_میسازند_کوچه_های_زندگی_ما_را
#زندگیتان_همواره_شیرین_باد