This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ملال پنجره را آسمان به باران شست
چهار چشمِ غُبارینش از غباران شست
از این دو پنجره اما -از این دو دیدهی من-
مگر ملالِ تو را میتوان به باران شست؟
امان نداد زمان، تا نشان دهیم که دست
هنوز میشود از جان به جایِ یاران شست
"گذشتی از من و هرگز گمان نمیکردم
که دست میشود اینسان زِ دوستداران شست"
تو آن مقدس بیمرگ - آن همیشه - که تن
درونِ چشمهی جادویِ ماندگاران شست
تو آن کلام که از دفترِ همیشهی من
تو را نخواهد بارانِ روزگاران شست
#حسین_منزوی
#طراوت باران مهمان جان تان باد
#پنجره ی خانه تان پر از مضرابهای ریز سنتور باران
چهار چشمِ غُبارینش از غباران شست
از این دو پنجره اما -از این دو دیدهی من-
مگر ملالِ تو را میتوان به باران شست؟
امان نداد زمان، تا نشان دهیم که دست
هنوز میشود از جان به جایِ یاران شست
"گذشتی از من و هرگز گمان نمیکردم
که دست میشود اینسان زِ دوستداران شست"
تو آن مقدس بیمرگ - آن همیشه - که تن
درونِ چشمهی جادویِ ماندگاران شست
تو آن کلام که از دفترِ همیشهی من
تو را نخواهد بارانِ روزگاران شست
#حسین_منزوی
#طراوت باران مهمان جان تان باد
#پنجره ی خانه تان پر از مضرابهای ریز سنتور باران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ملال پنجره را آسمان به باران شست
چهار چشمِ غُبارینش از غباران شست
از این دو پنجره اما -از این دو دیدهی من-
مگر ملالِ تو را میتوان به باران شست؟
امان نداد زمان، تا نشان دهیم که دست
هنوز میشود از جان به جایِ یاران شست
"گذشتی از من و هرگز گمان نمیکردم
که دست میشود اینسان زِ دوستداران شست"
تو آن مقدس بیمرگ - آن همیشه - که تن
درونِ چشمهی جادویِ ماندگاران شست
تو آن کلام که از دفترِ همیشهی من
تو را نخواهد بارانِ روزگاران شست
#حسین_منزوی
#طراوت باران مهمان جانتان باد
#پنجره ی خانه تان پر از مضرابهای ریز سنتور باران
چهار چشمِ غُبارینش از غباران شست
از این دو پنجره اما -از این دو دیدهی من-
مگر ملالِ تو را میتوان به باران شست؟
امان نداد زمان، تا نشان دهیم که دست
هنوز میشود از جان به جایِ یاران شست
"گذشتی از من و هرگز گمان نمیکردم
که دست میشود اینسان زِ دوستداران شست"
تو آن مقدس بیمرگ - آن همیشه - که تن
درونِ چشمهی جادویِ ماندگاران شست
تو آن کلام که از دفترِ همیشهی من
تو را نخواهد بارانِ روزگاران شست
#حسین_منزوی
#طراوت باران مهمان جانتان باد
#پنجره ی خانه تان پر از مضرابهای ریز سنتور باران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در خیابانی که از بوی تو سرشار است
می روم و ز یاد تو ، ذهنم گران بار است
من خموشم ، لیک باد ظهر تابستان
با درختان اقاقی ، گرم گفتار است
کوچه ای این جاست کز ما در همه سویش
صورت فریادی از یادی ، پدیدار است
کوچه ای که ریگ آموی و درشتی هایش
زیر پای عاشقان ، همواره ، هموار است
این همان کوچه است ! می پیچم در آن ، هر چند
چون نباشی ، راه رفتن نیز دشوار ، است
چار چوب هر دری این جا به چشم من
قاب تصویری از آن روی پری وار است
کوچه خود در خواب قیلوله است و می بینم
سایه ای در انحنای کوچه ، بیدار است
سایه ای در انتظار سایه ای دیگر
چشم در راه بلوغ ظهر دیدار است
گر چه می دانیم ــ هم من ، هم تو ، هم سایه _
چون تو این جا نیستی ، خورشید بیمار است
#حسین_منزوی
#دومین روز تابستانی تان عطرآگین باغ خوشبخت
می روم و ز یاد تو ، ذهنم گران بار است
من خموشم ، لیک باد ظهر تابستان
با درختان اقاقی ، گرم گفتار است
کوچه ای این جاست کز ما در همه سویش
صورت فریادی از یادی ، پدیدار است
کوچه ای که ریگ آموی و درشتی هایش
زیر پای عاشقان ، همواره ، هموار است
این همان کوچه است ! می پیچم در آن ، هر چند
چون نباشی ، راه رفتن نیز دشوار ، است
چار چوب هر دری این جا به چشم من
قاب تصویری از آن روی پری وار است
کوچه خود در خواب قیلوله است و می بینم
سایه ای در انحنای کوچه ، بیدار است
سایه ای در انتظار سایه ای دیگر
چشم در راه بلوغ ظهر دیدار است
گر چه می دانیم ــ هم من ، هم تو ، هم سایه _
چون تو این جا نیستی ، خورشید بیمار است
#حسین_منزوی
#دومین روز تابستانی تان عطرآگین باغ خوشبخت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نسیمِ صبح مگر میوزد ز جانبِ دوست؟
که مهربانیاش از جنسِ مهربانیِ اوست
فضای سینه میانبارم از هوای سحر
مگر نه هر چه که از دوست میرسد نیکوست؟!
کدام تا بنمایند روی ماهش را
مدام آینه و آب را بگو و مگوست
نمازِ عشق که بی قبله میگذارندش
دو رکعتاست و ز خونش به جای آب وضوست
شبی خیالِ تو از خوابِ من گذشت و مرا
هوای بستر و بالین هنوز وسوسهبوست
چه جای شِکوِه که یارای شکر نیز نماند
مرا که بغضِ عزیزش گرفته راهِ گلوست
به هر طرف که کنم رو جز او نمیبینم
جهانش آینهگردانِ جلوه از همه سوست
عجب چه میکنی از عشقِ دوست در دلِ من
که گاه نابترین باده در شکستهسبوست!
#حسین منزوی
#درود نجواگران ترانه های ناب ازلی
که مهربانیاش از جنسِ مهربانیِ اوست
فضای سینه میانبارم از هوای سحر
مگر نه هر چه که از دوست میرسد نیکوست؟!
کدام تا بنمایند روی ماهش را
مدام آینه و آب را بگو و مگوست
نمازِ عشق که بی قبله میگذارندش
دو رکعتاست و ز خونش به جای آب وضوست
شبی خیالِ تو از خوابِ من گذشت و مرا
هوای بستر و بالین هنوز وسوسهبوست
چه جای شِکوِه که یارای شکر نیز نماند
مرا که بغضِ عزیزش گرفته راهِ گلوست
به هر طرف که کنم رو جز او نمیبینم
جهانش آینهگردانِ جلوه از همه سوست
عجب چه میکنی از عشقِ دوست در دلِ من
که گاه نابترین باده در شکستهسبوست!
#حسین منزوی
#درود نجواگران ترانه های ناب ازلی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نادر_ابراهیمی (زادهٔ ۱۴ فروردین ۱۳۱۵ در تهران – درگذشتهٔ در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۸۷، تهران)، داستاننویس معاصر ایرانی
«تو بمان»
#ادریس_فروغی
#ویسرو_فروغی
#مهتاب
این کاری که می بینید ترکیبی از چند شعر و ترانه زنده یاد #محمد_نوری است. شعر «نمی شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره» کاری است از #حسین_منزوی. تم تکرار شونده ترانه از شعر ایران ایران گرفته شده است که #تورج_نگهبان سروده:
شرح این عاشقی ننشیند در سخن / که بهر عشق والای تو همه جهان نیرزد
شعر بعدی بخشی از ترانه #نادر_ابراهیمی است برای ایران که با صدای #محمد_نوری جاودان شده است:
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم
خوانندگان ترانه در بخش آخر یک ترانه دیگر نوری با شعری زیبای #فروغ_فرخزاد را بازسرایی می کنند:
شب پریشان می خرامد/ در خموشی های ساحل/ می تپد در سینه ام دل / تو می آیی تو می آیی
«تو بمان»
#ادریس_فروغی
#ویسرو_فروغی
#مهتاب
این کاری که می بینید ترکیبی از چند شعر و ترانه زنده یاد #محمد_نوری است. شعر «نمی شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره» کاری است از #حسین_منزوی. تم تکرار شونده ترانه از شعر ایران ایران گرفته شده است که #تورج_نگهبان سروده:
شرح این عاشقی ننشیند در سخن / که بهر عشق والای تو همه جهان نیرزد
شعر بعدی بخشی از ترانه #نادر_ابراهیمی است برای ایران که با صدای #محمد_نوری جاودان شده است:
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم
خوانندگان ترانه در بخش آخر یک ترانه دیگر نوری با شعری زیبای #فروغ_فرخزاد را بازسرایی می کنند:
شب پریشان می خرامد/ در خموشی های ساحل/ می تپد در سینه ام دل / تو می آیی تو می آیی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قسم به عشق که دروازه ی سپیده دم است
قسم به دوست که با آفتاب ها ، به هم است
قسم به عشق که زیتون باغ های شمال
قسم به دوست که خرمای نخل های بم است
سپس به جنون ــ این رهایی مطلق ــ
که در طریقت عشّاق اوّلین قدم است
که زیستن تهی از عشق ، برزخی است عظیم
که زندگی است به نام ار چه ، بد تر از عدم است
مگر نه ماه شب ماست عشق و خود نه مگر
محاق ماه به خیل ستارگان ستم است ؟
ببین! که وقت جهان بینی است و جان بینی
کنون که آینه ی چشم دوست ،جام جم است
#حسین_منزوی
#غمهایتان_فانی
#شادیهایتان_باقی
#امروزتان_بی_نظیر
قسم به دوست که با آفتاب ها ، به هم است
قسم به عشق که زیتون باغ های شمال
قسم به دوست که خرمای نخل های بم است
سپس به جنون ــ این رهایی مطلق ــ
که در طریقت عشّاق اوّلین قدم است
که زیستن تهی از عشق ، برزخی است عظیم
که زندگی است به نام ار چه ، بد تر از عدم است
مگر نه ماه شب ماست عشق و خود نه مگر
محاق ماه به خیل ستارگان ستم است ؟
ببین! که وقت جهان بینی است و جان بینی
کنون که آینه ی چشم دوست ،جام جم است
#حسین_منزوی
#غمهایتان_فانی
#شادیهایتان_باقی
#امروزتان_بی_نظیر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سنتوری زیر پا میگذارم
تا برای تو
از رف پایین آرم
قدیمی ترین ترانه ای را که
گلوی انسانی خوانده است
نخستین شاعر
نخستین آهش را برای تو کشید
و انسانی غارنشین
نخستین گل را به دیوار
با شرم گونه های تو
تصویر کرد
از عشق زاده شدی
در خویش قد کشیدی
با مرگ بالیدی
میان مثلث ایستاده ای
در نقطه ی تلاقی خطوطی
که از زوایای حقیقت
به هم رسیده اند
تو را چه بنامم؟
تا دریچه را
رو به باغی بگشاید
که صدای پرپر شدنش
به زمزمه های تو
در عصرهای دلتنگی میماند
نامت، رازی است
که سنگ را به نسیم و
نسیم را به توفان
بدل میکند و آتش
در گلستان ابراهیم میافکند
مرا زهره ی آن نیست
که نامت را به زبان آرم
در تو مینگرم و میمیرم
#حسین_منزوی
#درود_همنوردان
#صبحتان_عطرآگین_شکوفه_های_باران_و_سنتور_ومستانگی
تا برای تو
از رف پایین آرم
قدیمی ترین ترانه ای را که
گلوی انسانی خوانده است
نخستین شاعر
نخستین آهش را برای تو کشید
و انسانی غارنشین
نخستین گل را به دیوار
با شرم گونه های تو
تصویر کرد
از عشق زاده شدی
در خویش قد کشیدی
با مرگ بالیدی
میان مثلث ایستاده ای
در نقطه ی تلاقی خطوطی
که از زوایای حقیقت
به هم رسیده اند
تو را چه بنامم؟
تا دریچه را
رو به باغی بگشاید
که صدای پرپر شدنش
به زمزمه های تو
در عصرهای دلتنگی میماند
نامت، رازی است
که سنگ را به نسیم و
نسیم را به توفان
بدل میکند و آتش
در گلستان ابراهیم میافکند
مرا زهره ی آن نیست
که نامت را به زبان آرم
در تو مینگرم و میمیرم
#حسین_منزوی
#درود_همنوردان
#صبحتان_عطرآگین_شکوفه_های_باران_و_سنتور_ومستانگی
Tarabkhaneh
Vahid Taj
#طربخانه
(تقدیم شده به قمرهای در محاق، بانوان موسیقی ایران)
آهنگ از کوروش دانایی
شعر #حسین_منزوی:
در به سماع آمده است از خبر آمدنت
خانه غزل خوان شده از زمزمه ی در زدنت
(تقدیم شده به قمرهای در محاق، بانوان موسیقی ایران)
آهنگ از کوروش دانایی
شعر #حسین_منزوی:
در به سماع آمده است از خبر آمدنت
خانه غزل خوان شده از زمزمه ی در زدنت