در #شکفتن جشن #نوروز
برایتان در همه سال...
سر سبزی و شادی جاودان
اندیشه ای پویا
و آزادی و برخورداری از
همه نعمت های خدادادی آرزومندم...
#سال نو بر همه همراهان ارزشمند چکاد مبارک ❤️
🌸🌿🌸تشکر از همراهی تک تک عزیزان در اولین دوشنبه 1400 و امیدوارم امسال به لطف تمرینات مداوم و زحمات مداوم جناب آقای رحمانی با چکاد بر فراز بلند ترین قله های کشور عزیزمون ایران بایستید .
🎯 قطعا و حتما کوهنوران برتر سال 1400 چکاد از بین شما عزیزان خواهند بود
🌸🌿🌸تشکر از جناب رحمانی برای سرپرستی عالی ؛ نظم و راهبردی برنامه دوشنبه ها
🌸🌿🌸تشکر از جناب آقای منتصری برای عقب داری مسئو لانه تیم
🌸🌿🌸تشکر از جناب آقای خرد پیشه برای ثبت خاطرات زیبا و ارزشمند تلاش های شما
برایتان در همه سال...
سر سبزی و شادی جاودان
اندیشه ای پویا
و آزادی و برخورداری از
همه نعمت های خدادادی آرزومندم...
#سال نو بر همه همراهان ارزشمند چکاد مبارک ❤️
🌸🌿🌸تشکر از همراهی تک تک عزیزان در اولین دوشنبه 1400 و امیدوارم امسال به لطف تمرینات مداوم و زحمات مداوم جناب آقای رحمانی با چکاد بر فراز بلند ترین قله های کشور عزیزمون ایران بایستید .
🎯 قطعا و حتما کوهنوران برتر سال 1400 چکاد از بین شما عزیزان خواهند بود
🌸🌿🌸تشکر از جناب رحمانی برای سرپرستی عالی ؛ نظم و راهبردی برنامه دوشنبه ها
🌸🌿🌸تشکر از جناب آقای منتصری برای عقب داری مسئو لانه تیم
🌸🌿🌸تشکر از جناب آقای خرد پیشه برای ثبت خاطرات زیبا و ارزشمند تلاش های شما
#بهارا !
ترا من چشم در راهم .
گر در سوز سیاه زمستان ، پرستو ها غمگین و زنجیر شوند آنگاه ساز و دف و چنگ ، زمین گیر شود و نه خماری در میکده و نه خامی در بتکده و نه شرابی بهر مستان، بلکه فقط سراب ِ خستگان.
#بهارا!
چشم به راهت هستم واین مرام از تاریخ آموختم که آوازِ دلنوازِ پرستوها را در سر زمین من به عبث ندهند و باید سوز شوی ،ساز شوی،آواز شوی،و چو گیسوی سفید مادران ، دراز شوی و آزاد شوی.
از حکیم طوسی مدد جویم که زین ره به اشارت برد که:
از کوروش اردشیر دانا
میراث رسیده است ما را
#بهارا !
هر گز مباد که تنها، زار و نزار قصد نوروز کنی و هیهات که پرستوهایت را پرو بال شکسته به خشم کین و به رسم دیرین حسرت، پرواز به سوز کنی.
بی چلچله ها و پرستو ها ، آرزوها به مرگ می رود و سیل این اشک جانسوز تا دیار مرو رود.
تاریخ این دیار را به هزاران فصل ، رهرو بودی و دل و جان و روح یلدا را به طنازی آوا و نوای چلچله و پرستو ها ، به عشق ربودی و به عشوه شب عشاق ،دل یلدا ربودی، که یلدا شب طولانی سیاه زمستان نیست بلکه صبح بیداری بهار مستان است.
#بهارا!
در #نوروز باستانی امید به پایان زمستانی داریم که یلدا در شبهای طولانی زمستان نوید روشنی صبح آنرا به "مستان"داده است که اگر "عدل وداد"را جار زنیم آنگاه در نوروز تبر بر چوبه دار زنیم و نسیم بهاری را با طنین صدای آزادی پرستو ها هم آواز دهیم که حافظا! گرچه هزار گل بشکفت اما اینک برخاست بانگ مرغانی چون دمید نوروز ایرانی
سپیدی روز را از نو "روز" کنیم و آنرا بهتر از دیروز کنیم و شادی ها را هم به کام حاجی فیروز کنیم تا نوید بهار دهد.
از"مستان" امید شکستن قفل " زمستان" را بستانیم و آنرا هدیه دوستان در نوروز کنیم تا در بهار تاریخ،ایران عزیز بهارستان شود ،که کودکی در ره دبستان آواز دلنواز بهاری سر دهد که نوای چلچله ها, لاله ها را بیمه کرد و به جای تفنگ ،اندیشه ها پیشه کرد و اینک که بهار شد ، لاله ای خونین نشد.
#بهارا!
آمدنت بدون طنازی و دلبری پری رویانت و پرستو هایت ، نشاطی را نشاید. عشاق سینه چاک ، بهار عمر ،به عشق دادند تا نوای دلبری بهاران ، به رقص آورد ترکان سمرقندی و سیه چشمان هندی را و شرط انصاف نیست که از نوای چلچله ها مایوس شویم و با طبیعت مانوس نشویم .
#بهارا!
آنگاه که سرمای سوزان، وصال پرستوها و چلچله ها از ما دریغ برد و دلبری به حریق برد ،و جام می به ابریق برد ، به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم و با قلم طنازی کنیم و سوزی را به ساز چلچله ها ، دلنوازی کنیم ، که شاید نفیر و نوایی از شهر یاران ،بهر دلسوزی سوته دلان ،خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر رهایی ،راهی کند.
#بهارا!
قصه پر سوز گداز عشق سوزان ترا که سالها در سینه داشته و سنگ صبوری کرده ام تا یلدا به امید صبح سپید،به جام شرابی سبویی کند تا پگاه صبح عاشقان دلخسته و به کنجی نشسته را صدا زند ، که رسید بهار و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن با رقص قلم دوباره جان گیرند و بهر مستی خویش جام گیرند.
#بهارا!
نوید و امید دادی که سرمای جدایی زمستان بسر رسد و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسد و این رسم عاشقی ی کوچ چلچله ها را به آواز بهاری بریم تا پری رویان به خرامند و به نوازند چون تاب مستوری ندارند و برای دل و دیده اشکبار وطن ، یعقوبی کنیم چون یوسف کنعانش را نه امیری قصر ، بلکه دلبری زلیخا در قصرِ امیر، بی تاب کرد و شمیم دلبری در کوی چلچله ها ، باب کرد و چنگ به تار و تنبک و ساز رهایی را رباب کرد.
#بهارا!
ترا چشم در راهیم .
#جلال میرزا آقایی
ترا من چشم در راهم .
گر در سوز سیاه زمستان ، پرستو ها غمگین و زنجیر شوند آنگاه ساز و دف و چنگ ، زمین گیر شود و نه خماری در میکده و نه خامی در بتکده و نه شرابی بهر مستان، بلکه فقط سراب ِ خستگان.
#بهارا!
چشم به راهت هستم واین مرام از تاریخ آموختم که آوازِ دلنوازِ پرستوها را در سر زمین من به عبث ندهند و باید سوز شوی ،ساز شوی،آواز شوی،و چو گیسوی سفید مادران ، دراز شوی و آزاد شوی.
از حکیم طوسی مدد جویم که زین ره به اشارت برد که:
از کوروش اردشیر دانا
میراث رسیده است ما را
#بهارا !
هر گز مباد که تنها، زار و نزار قصد نوروز کنی و هیهات که پرستوهایت را پرو بال شکسته به خشم کین و به رسم دیرین حسرت، پرواز به سوز کنی.
بی چلچله ها و پرستو ها ، آرزوها به مرگ می رود و سیل این اشک جانسوز تا دیار مرو رود.
تاریخ این دیار را به هزاران فصل ، رهرو بودی و دل و جان و روح یلدا را به طنازی آوا و نوای چلچله و پرستو ها ، به عشق ربودی و به عشوه شب عشاق ،دل یلدا ربودی، که یلدا شب طولانی سیاه زمستان نیست بلکه صبح بیداری بهار مستان است.
#بهارا!
در #نوروز باستانی امید به پایان زمستانی داریم که یلدا در شبهای طولانی زمستان نوید روشنی صبح آنرا به "مستان"داده است که اگر "عدل وداد"را جار زنیم آنگاه در نوروز تبر بر چوبه دار زنیم و نسیم بهاری را با طنین صدای آزادی پرستو ها هم آواز دهیم که حافظا! گرچه هزار گل بشکفت اما اینک برخاست بانگ مرغانی چون دمید نوروز ایرانی
سپیدی روز را از نو "روز" کنیم و آنرا بهتر از دیروز کنیم و شادی ها را هم به کام حاجی فیروز کنیم تا نوید بهار دهد.
از"مستان" امید شکستن قفل " زمستان" را بستانیم و آنرا هدیه دوستان در نوروز کنیم تا در بهار تاریخ،ایران عزیز بهارستان شود ،که کودکی در ره دبستان آواز دلنواز بهاری سر دهد که نوای چلچله ها, لاله ها را بیمه کرد و به جای تفنگ ،اندیشه ها پیشه کرد و اینک که بهار شد ، لاله ای خونین نشد.
#بهارا!
آمدنت بدون طنازی و دلبری پری رویانت و پرستو هایت ، نشاطی را نشاید. عشاق سینه چاک ، بهار عمر ،به عشق دادند تا نوای دلبری بهاران ، به رقص آورد ترکان سمرقندی و سیه چشمان هندی را و شرط انصاف نیست که از نوای چلچله ها مایوس شویم و با طبیعت مانوس نشویم .
#بهارا!
آنگاه که سرمای سوزان، وصال پرستوها و چلچله ها از ما دریغ برد و دلبری به حریق برد ،و جام می به ابریق برد ، به حسرت و عسرت و عزلت بسازیم و بسوزیم و با قلم طنازی کنیم و سوزی را به ساز چلچله ها ، دلنوازی کنیم ، که شاید نفیر و نوایی از شهر یاران ،بهر دلسوزی سوته دلان ،خدایی کند و ایام حسرت بندگان را نوایی کند و الهه ای بهر رهایی ،راهی کند.
#بهارا!
قصه پر سوز گداز عشق سوزان ترا که سالها در سینه داشته و سنگ صبوری کرده ام تا یلدا به امید صبح سپید،به جام شرابی سبویی کند تا پگاه صبح عاشقان دلخسته و به کنجی نشسته را صدا زند ، که رسید بهار و ایام غم بسر رسید و طوطیان شکر شکن با رقص قلم دوباره جان گیرند و بهر مستی خویش جام گیرند.
#بهارا!
نوید و امید دادی که سرمای جدایی زمستان بسر رسد و بهار وصل عاشقی با طنازی از راه رسد و این رسم عاشقی ی کوچ چلچله ها را به آواز بهاری بریم تا پری رویان به خرامند و به نوازند چون تاب مستوری ندارند و برای دل و دیده اشکبار وطن ، یعقوبی کنیم چون یوسف کنعانش را نه امیری قصر ، بلکه دلبری زلیخا در قصرِ امیر، بی تاب کرد و شمیم دلبری در کوی چلچله ها ، باب کرد و چنگ به تار و تنبک و ساز رهایی را رباب کرد.
#بهارا!
ترا چشم در راهیم .
#جلال میرزا آقایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکتر «پرویز ناتل خانلری» این مقالهی زیبا، دلنشین و در عینحال کوتاه را بیش از نیمقرن پیش نگاشتهاست که امروز نیز همچنان زیبا و دلنشین و به اندیشه وادارنده است.
آمد بهار خرم و آورد خرمی وز فرّ نوبهار شد آراسته زمی
نوروز اگر چه روز نو سال است، روز کهنهی قرنهاست. پیری فرتوت است که سالی یک بار جامهی جوانی میپوشد تا به شکرانهی آن که روزگاری چنین دراز بسر برده و با این همه دَمسردی زمانه تاب آوردهاست، چند روزی شادی کند. از اینجاست که شکوه پیران و نشاط جوانان در اوست.
پیر نوروز یادها در سر دارد. از آن کرانهی زمان میآید، از آنجا که نشانش پیدا نیست. در این راه دراز رنجها دیده و تلخیها چشیدهاست. اما هنوز شاد و امیدوار است. جامههای رنگرنگ پوشیدهاست، اما از آن همه، یک رنگ بیشتر آشکار نیست و آن رنگ ایران است.
#نوروز بر #شما #فرخنده و #خرم و #خجسته باشد.
آمد بهار خرم و آورد خرمی وز فرّ نوبهار شد آراسته زمی
نوروز اگر چه روز نو سال است، روز کهنهی قرنهاست. پیری فرتوت است که سالی یک بار جامهی جوانی میپوشد تا به شکرانهی آن که روزگاری چنین دراز بسر برده و با این همه دَمسردی زمانه تاب آوردهاست، چند روزی شادی کند. از اینجاست که شکوه پیران و نشاط جوانان در اوست.
پیر نوروز یادها در سر دارد. از آن کرانهی زمان میآید، از آنجا که نشانش پیدا نیست. در این راه دراز رنجها دیده و تلخیها چشیدهاست. اما هنوز شاد و امیدوار است. جامههای رنگرنگ پوشیدهاست، اما از آن همه، یک رنگ بیشتر آشکار نیست و آن رنگ ایران است.
#نوروز بر #شما #فرخنده و #خرم و #خجسته باشد.
Nawroz [320]
Jamshid Moghadam
جشن گلها - آلبوم از من بگذرید - مرضیه
🌸بهار بهانه ایست برای
بهاری شدن دل
و ما این بهانه را با هزاران خاطره ای خوش
پیشکش میکنیم به خانه گرم وجودتون
سالتون پر از عشق و سلامتی و شـادی
#ســال_نـو_مـبارکــــــ
اولین صبح نوروزی تان خوش !
در این هنگامه ی زیبایِ نو شدن جهان ، در این ندایِ فرح بخش طبیعت که چونان موسیقی گوش را می نوازد ، زمان خجسته داشتن #نوروز به دوستان و نزدیکان است .
بهاری شدن دل
و ما این بهانه را با هزاران خاطره ای خوش
پیشکش میکنیم به خانه گرم وجودتون
سالتون پر از عشق و سلامتی و شـادی
#ســال_نـو_مـبارکــــــ
اولین صبح نوروزی تان خوش !
در این هنگامه ی زیبایِ نو شدن جهان ، در این ندایِ فرح بخش طبیعت که چونان موسیقی گوش را می نوازد ، زمان خجسته داشتن #نوروز به دوستان و نزدیکان است .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨دلا امروز به مِی باید وضو کرد
و هر ناممکنی را آرزو کرد .✨
از یلدا بپرس
که چگونه ستارگان،
چراغ راه زندگی بودهاند.
بپرس
که چیرگی امید بر ترس چه حقیقتی است؟
پیروزی نور بر تاریکی را چه حکمتی است؟
و اشتیاق به دیدار صبح چه اصالتی دارد؟
شاهد همیشگی زمستان است یلدا ،
می داند که انهدام تاریکی چگونه است ...
که مژده رسیدن بهار در طویل ترین شب زمستان را ندا می دهد
#اولین_روز_زمستان_در_آغوش_پر_مهر_دادار_مهربان
#نوروز_سده_یلدا_رشته_اتصال_و_اتحاد_همه_قوام_ایران
#بوشهر_آخرین_مقصد_سفر_رویایی_پارسیان
#آقای_مهدی_ولی_زاده
و هر ناممکنی را آرزو کرد .✨
از یلدا بپرس
که چگونه ستارگان،
چراغ راه زندگی بودهاند.
بپرس
که چیرگی امید بر ترس چه حقیقتی است؟
پیروزی نور بر تاریکی را چه حکمتی است؟
و اشتیاق به دیدار صبح چه اصالتی دارد؟
شاهد همیشگی زمستان است یلدا ،
می داند که انهدام تاریکی چگونه است ...
که مژده رسیدن بهار در طویل ترین شب زمستان را ندا می دهد
#اولین_روز_زمستان_در_آغوش_پر_مهر_دادار_مهربان
#نوروز_سده_یلدا_رشته_اتصال_و_اتحاد_همه_قوام_ایران
#بوشهر_آخرین_مقصد_سفر_رویایی_پارسیان
#آقای_مهدی_ولی_زاده
#چه_انتظار_خوشی_بود!
از بیست و پنجم اسفند، دیگر زمستان رفته و بهار سر زده بود. پنج روز آخر اسفند را «پنجه» میگفتیم که از قدیمترین زمان از روزهای پرمعنای سال بوده بود؛ زیرا میبایست مقدّمات آمدن نوروز را فراهم کند. این نوروز بههرحال و در هر خانه، ولو با مقداری گرفتاری، عادت شده بود و جزو حکم بود که امید تازه برانگیزد.
در کنار خانهتکانی، سایر نظافتهای گاهبهگاهی نیز که در طی سال نشده بود، میشد: چراغها و لامپاها، سماور و شیشههای پنجره و ظرفهای مس را میدادند سفید کنند. همهی گوشههای دوردست منزل رُفته میشد. رختهای بهاری را میشستند و روی بند میانداختند و آنگاه تهیهی خوراکیهای خاصّ نوروز بود.
شیرینی که بهآن «حلوا» میگفتند، البتّه از شهر آورده میشد، ولی این شیرینی پادزهری داشت که میبایست آن را در همان خانه تهیه کرد و آن عبارت بود از آنچه که در مجموع «آبکرده» میگفتند؛ یعنی میوههای خشک ترش و شیرین، چون آلو، قیسی، آلبالو، برگهی شفتالو و زردآلو که در آب خیس میشد. از این «آبکرده» رسم بود که یک لیوان به هر مهمانی که وارد خانه میشد خورانده شود، زیرا فرض بر این بود که اشخاص با خوردن شیرینی و تنقّلات گرمیشان میکند و نوشابهی خشک، آن گرمی را دفع خواهد نمود. بنابراین تغارهایی توی خانه بود مخصوص این کار و کمچهای روی آن که در آن میزدند و توی نیمکاسه یا لیوان برای تازهوارد میآوردند...
یک یا دو روز پیش از رسیدن عید، چاروادارهای زغالکِش -که از شهر میرسیدند- بارشان شیرینی و سورسات عید بود. عطّارها میدادند خرما و کشمش و نخودچی و انجیر و حلواهای ارزانقیمتی -که از شیرهی انگور و مغز گردو درست میشد- بیاورند که بهمصرفِ عیدِ فقیرترها میرسید، زیرا آنها دسترسی به خرید حلوای اصلی نداشتند؛ بنابراین این کاروانِ پیش از شبِ عید، کاروان مخصوصی بود. علاوه بر آن، مقدار اضافهتری قند و چای و ادویه و پارچه با خود میآوردند: شیرینکنندهی کام و نونوارکنندهی کسانی بود که در دِه دستشان بهدهنشان میرسید. شیرینی در زندگی مردمِ آن زمان اهمیّت بسیار داشت؛ زیرا خیلی کمتر از آنچه بدن احتیاج داشت، بهآن میرسید. به چربی (بهعلت وجود گوسفند) کم و بیش دسترسی بود ولی شیرینی جزو نوادر بهشمار میرفت. از این رو، وجود آن با عید و عیش و عروسی و سور وابسته بود.
پنج روز «پنجه» در خانهی ما کارهای عید تهیّه میشد. نخستین نشانهی عید با رسیدن نخستین شیر آغوز (ماک) که از صحرا میآوردند، آغاز میگشت. این شیر را کمی میجوشاندند که سفت میشد مانند ماست و آن را در اصطلاح محلّی «فله» میخواندند. طعمی نه ترش، بلکه روغنی داشت و بسیار خوشمزه و مقوّی بود. همان هفتهی اول زایمان، شیر بز را میشد بهاین صورت درآورد، بعد از آن دیگر بهمصرف ماست میرسید.
از شیر نخستین گوسفندانی که زاییده بودند «فله» برای اربابها فرستاده میشد؛ زیرا یُمن داشت که روز نوروز «سفیدی» بر سر سفره باشد. ما خودمان گوسفند صحرایی نداشتیم، اما از گلهی خویشاوندان برای ما نیز آورده میشد.
رسم بر این بود که تشریفات عید بهبهترین نحو ممکن انجام گیرد. نوعی ماهیّت مذهبی پیدا کرده بود، یعنی رعایتش بههمان اندازهی مناسک مذهبی واجب شمرده میشد. آدابی که در کبوده بهکار میرفت، نسبت به آنچه من بعد در تهران دیدم، گمان میکنم که ریشهی قدیمیتر و دستنخوردهتر داشت؛ مثلاً ما هفتسین نمیشناختیم.
روز عید، چنانکه در سراسر ایران رسم است، شرط اول نظافت بود. همه میبایست بهحمّام رفته و نوترین لباس خود را در بر کرده باشند. زنها با زینتهایی بر خود.
پدرم که همیشه نظیف و منظّم بود، لباس پاکیزهی خود را بهتن میکرد. در زمان من دیگر کت و شلوار بود. مادرم سراپا در لباس نو میرفت، نو نه بدان معنا که همان سال دوخته شده باشد، منظور آنست که از لای بقچه بیرون آمده و خیلی کم بهتن شده بود. بوی گل سرخ و بیدمشک که لای آنها خوابانده شده بود، میداد.
همه دم بهروشنی میزد، با چارقد سفید وال، چادر نماز سفید که خالها یا گلهای خیلی ریز داشت. تنها شلوار استثنا بود. من و خواهرم نیز نوترین لباسی که داشتیم میپوشیدیم. چه انتظار خوشی بود!
روزها (سرگذشت)، استاد محمدعلی اسلامی #ندوشن، یزدان، تهران، ۱۳۶۳، جلد یک[چاپ چهارم ۱۳۹۲]
صص ۸۷–۸۴
#نوروز
از بیست و پنجم اسفند، دیگر زمستان رفته و بهار سر زده بود. پنج روز آخر اسفند را «پنجه» میگفتیم که از قدیمترین زمان از روزهای پرمعنای سال بوده بود؛ زیرا میبایست مقدّمات آمدن نوروز را فراهم کند. این نوروز بههرحال و در هر خانه، ولو با مقداری گرفتاری، عادت شده بود و جزو حکم بود که امید تازه برانگیزد.
در کنار خانهتکانی، سایر نظافتهای گاهبهگاهی نیز که در طی سال نشده بود، میشد: چراغها و لامپاها، سماور و شیشههای پنجره و ظرفهای مس را میدادند سفید کنند. همهی گوشههای دوردست منزل رُفته میشد. رختهای بهاری را میشستند و روی بند میانداختند و آنگاه تهیهی خوراکیهای خاصّ نوروز بود.
شیرینی که بهآن «حلوا» میگفتند، البتّه از شهر آورده میشد، ولی این شیرینی پادزهری داشت که میبایست آن را در همان خانه تهیه کرد و آن عبارت بود از آنچه که در مجموع «آبکرده» میگفتند؛ یعنی میوههای خشک ترش و شیرین، چون آلو، قیسی، آلبالو، برگهی شفتالو و زردآلو که در آب خیس میشد. از این «آبکرده» رسم بود که یک لیوان به هر مهمانی که وارد خانه میشد خورانده شود، زیرا فرض بر این بود که اشخاص با خوردن شیرینی و تنقّلات گرمیشان میکند و نوشابهی خشک، آن گرمی را دفع خواهد نمود. بنابراین تغارهایی توی خانه بود مخصوص این کار و کمچهای روی آن که در آن میزدند و توی نیمکاسه یا لیوان برای تازهوارد میآوردند...
یک یا دو روز پیش از رسیدن عید، چاروادارهای زغالکِش -که از شهر میرسیدند- بارشان شیرینی و سورسات عید بود. عطّارها میدادند خرما و کشمش و نخودچی و انجیر و حلواهای ارزانقیمتی -که از شیرهی انگور و مغز گردو درست میشد- بیاورند که بهمصرفِ عیدِ فقیرترها میرسید، زیرا آنها دسترسی به خرید حلوای اصلی نداشتند؛ بنابراین این کاروانِ پیش از شبِ عید، کاروان مخصوصی بود. علاوه بر آن، مقدار اضافهتری قند و چای و ادویه و پارچه با خود میآوردند: شیرینکنندهی کام و نونوارکنندهی کسانی بود که در دِه دستشان بهدهنشان میرسید. شیرینی در زندگی مردمِ آن زمان اهمیّت بسیار داشت؛ زیرا خیلی کمتر از آنچه بدن احتیاج داشت، بهآن میرسید. به چربی (بهعلت وجود گوسفند) کم و بیش دسترسی بود ولی شیرینی جزو نوادر بهشمار میرفت. از این رو، وجود آن با عید و عیش و عروسی و سور وابسته بود.
پنج روز «پنجه» در خانهی ما کارهای عید تهیّه میشد. نخستین نشانهی عید با رسیدن نخستین شیر آغوز (ماک) که از صحرا میآوردند، آغاز میگشت. این شیر را کمی میجوشاندند که سفت میشد مانند ماست و آن را در اصطلاح محلّی «فله» میخواندند. طعمی نه ترش، بلکه روغنی داشت و بسیار خوشمزه و مقوّی بود. همان هفتهی اول زایمان، شیر بز را میشد بهاین صورت درآورد، بعد از آن دیگر بهمصرف ماست میرسید.
از شیر نخستین گوسفندانی که زاییده بودند «فله» برای اربابها فرستاده میشد؛ زیرا یُمن داشت که روز نوروز «سفیدی» بر سر سفره باشد. ما خودمان گوسفند صحرایی نداشتیم، اما از گلهی خویشاوندان برای ما نیز آورده میشد.
رسم بر این بود که تشریفات عید بهبهترین نحو ممکن انجام گیرد. نوعی ماهیّت مذهبی پیدا کرده بود، یعنی رعایتش بههمان اندازهی مناسک مذهبی واجب شمرده میشد. آدابی که در کبوده بهکار میرفت، نسبت به آنچه من بعد در تهران دیدم، گمان میکنم که ریشهی قدیمیتر و دستنخوردهتر داشت؛ مثلاً ما هفتسین نمیشناختیم.
روز عید، چنانکه در سراسر ایران رسم است، شرط اول نظافت بود. همه میبایست بهحمّام رفته و نوترین لباس خود را در بر کرده باشند. زنها با زینتهایی بر خود.
پدرم که همیشه نظیف و منظّم بود، لباس پاکیزهی خود را بهتن میکرد. در زمان من دیگر کت و شلوار بود. مادرم سراپا در لباس نو میرفت، نو نه بدان معنا که همان سال دوخته شده باشد، منظور آنست که از لای بقچه بیرون آمده و خیلی کم بهتن شده بود. بوی گل سرخ و بیدمشک که لای آنها خوابانده شده بود، میداد.
همه دم بهروشنی میزد، با چارقد سفید وال، چادر نماز سفید که خالها یا گلهای خیلی ریز داشت. تنها شلوار استثنا بود. من و خواهرم نیز نوترین لباسی که داشتیم میپوشیدیم. چه انتظار خوشی بود!
روزها (سرگذشت)، استاد محمدعلی اسلامی #ندوشن، یزدان، تهران، ۱۳۶۳، جلد یک[چاپ چهارم ۱۳۹۲]
صص ۸۷–۸۴
#نوروز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بالاخره یه #نوروز جدید تو راهه و هرکی تو فکر #هفت_سین خودشه...
بعضیا هفت سینشون “سنجد“ و “سیر” و “سماق” و “سرکه” و “سیب” و “سبزه” و “سوسن“ـه
بعضیا هفت سینشون “سکه“ و “سانتافه“ و “سفر خارج “ و “سونا“ و “سگ جیبی” و “ساختمون آنچنانی” و “سرمایه ها“شونه.
بعضی ها هفت سینشون “ساختمون نیمه کاره” و “سقفایی که چکه میکنه“ و “سکه های پول خرد واسه خرید نون” و “سبد های خالی” و “سیاهی دود هیزم” و “سرمای تنشون” و “سیلی سرخ صورتشون“ـه
بعضی ها “سیاهن” بعضی ها “سفید“!
بعضیا “سبزن“ و بعضیا “سرخ“!
بعضی ها یه سین پر و پیمون “سلامتی“ دارن و نمیبیننش...
بعضیا در به در “سکه“هاشون رو ،“سَر به نیست “ میکنن تا سین ”سلامتی“ رو “سَر“شون باشه.
بعضیا از سین های دنیا فقط یه “سر پناه” میخوان، بعضیا فقط یه “سرپرست“!
بعضی ها همه عمرشون تو سین ”سجود“ن بعضیا تو سین ”سلوک“
و بعضیا “سگ دو“ میزنن واسه یه لقمه نون!
بعضیا “سرمست” دنیان و بعضی ها “سرسام“ میگیرن از اینهمه “سردرگمی” هاش!
بعضی ها رو میشناسم که هفت “سین” زندگیشون رو با “صاد “میچینن:
#صفا و #صداقت و #صمیمیت و #صبر و #صلح و #صلابت و #صواب …
#هفت_صاد_شما_ماندگار...
بعضیا هفت سینشون “سنجد“ و “سیر” و “سماق” و “سرکه” و “سیب” و “سبزه” و “سوسن“ـه
بعضیا هفت سینشون “سکه“ و “سانتافه“ و “سفر خارج “ و “سونا“ و “سگ جیبی” و “ساختمون آنچنانی” و “سرمایه ها“شونه.
بعضی ها هفت سینشون “ساختمون نیمه کاره” و “سقفایی که چکه میکنه“ و “سکه های پول خرد واسه خرید نون” و “سبد های خالی” و “سیاهی دود هیزم” و “سرمای تنشون” و “سیلی سرخ صورتشون“ـه
بعضی ها “سیاهن” بعضی ها “سفید“!
بعضیا “سبزن“ و بعضیا “سرخ“!
بعضی ها یه سین پر و پیمون “سلامتی“ دارن و نمیبیننش...
بعضیا در به در “سکه“هاشون رو ،“سَر به نیست “ میکنن تا سین ”سلامتی“ رو “سَر“شون باشه.
بعضیا از سین های دنیا فقط یه “سر پناه” میخوان، بعضیا فقط یه “سرپرست“!
بعضی ها همه عمرشون تو سین ”سجود“ن بعضیا تو سین ”سلوک“
و بعضیا “سگ دو“ میزنن واسه یه لقمه نون!
بعضیا “سرمست” دنیان و بعضی ها “سرسام“ میگیرن از اینهمه “سردرگمی” هاش!
بعضی ها رو میشناسم که هفت “سین” زندگیشون رو با “صاد “میچینن:
#صفا و #صداقت و #صمیمیت و #صبر و #صلح و #صلابت و #صواب …
#هفت_صاد_شما_ماندگار...
اولین پگاه نوروزی تان خوش !
در این هنگامه ی زیبایِ نو شدن جهان ، در این ندایِ فرح بخش طبیعت که چونان موسیقی گوش را می نوازد ، زمان خجسته داشتن #نوروز به دوستان و همنوران است .
⬅️نوروز بر تمام باشندگان فلات ایران فرخنده باد
⬅️ما ملت نوروزیم و نوروز پیروز است ...
#باشد_که_تا_هست_هولنباشد_هراسنباشد
#تنها_عشق_آدمی_آزادی_امید_و_بازهم_امید.!
#بهاران_خجسته_باد
در این هنگامه ی زیبایِ نو شدن جهان ، در این ندایِ فرح بخش طبیعت که چونان موسیقی گوش را می نوازد ، زمان خجسته داشتن #نوروز به دوستان و همنوران است .
⬅️نوروز بر تمام باشندگان فلات ایران فرخنده باد
⬅️ما ملت نوروزیم و نوروز پیروز است ...
#باشد_که_تا_هست_هولنباشد_هراسنباشد
#تنها_عشق_آدمی_آزادی_امید_و_بازهم_امید.!
#بهاران_خجسته_باد
هفت سین ما
عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموی_زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را #نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، #بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، #فروردین و برادر کوچکم، #اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر #سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای #سنبل و به جای #سوسن، گیاه #سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، #سرود_سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و #ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از #سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای #سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، #سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر #آب می آورد و #آیینه و #قرآن، و #سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.
عرفان نظرآهاری
دومین روز فروردین سرشار از بوی بهار
عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموی_زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را #نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، #بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، #فروردین و برادر کوچکم، #اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر #سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای #سنبل و به جای #سوسن، گیاه #سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، #سرود_سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و #ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از #سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای #سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، #سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر #آب می آورد و #آیینه و #قرآن، و #سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید.
عرفان نظرآهاری
دومین روز فروردین سرشار از بوی بهار