This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Bany Adam
Habib
من آدم حساسی نيستم.
وقتی خانهی والدينم را ترک كردم گريه نكردم،
وقتی گربه ام مرد گريه نكردم،
وقتی در ناسا كار پيدا كردم گريه نكردم
و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گريه نكردم.
اما وقتی از روی ماه به زمين نگاه كردم، بغضم گرفت.
با ترديد با پرچمی كه بنا بود روی ماه نصب كنم بازی می کردم.
از آن فاصله، #رنگ و #نژاد و #مليتی نبود.
ما بوديم و یک خانه گرد آبی.
با خود گفتم #انسانها برای چه می جنگند؟
شصت دستم را به سمت زمین گرفتم
و تمام دارایی ام و #کره_زمین با آن عظمت پشت شصتم پنهان شد
و من اشک ریختم...
#نيل_آرمسترانگ
«بنی آدم »
خواننده و آهنگساز: #حبیب_محبیان
شعر #سعدی
آلبوم : «کویر باور»
۱۰ دسامبر
#روز_جهانی_حقوق_بشر
وقتی خانهی والدينم را ترک كردم گريه نكردم،
وقتی گربه ام مرد گريه نكردم،
وقتی در ناسا كار پيدا كردم گريه نكردم
و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گريه نكردم.
اما وقتی از روی ماه به زمين نگاه كردم، بغضم گرفت.
با ترديد با پرچمی كه بنا بود روی ماه نصب كنم بازی می کردم.
از آن فاصله، #رنگ و #نژاد و #مليتی نبود.
ما بوديم و یک خانه گرد آبی.
با خود گفتم #انسانها برای چه می جنگند؟
شصت دستم را به سمت زمین گرفتم
و تمام دارایی ام و #کره_زمین با آن عظمت پشت شصتم پنهان شد
و من اشک ریختم...
#نيل_آرمسترانگ
«بنی آدم »
خواننده و آهنگساز: #حبیب_محبیان
شعر #سعدی
آلبوم : «کویر باور»
۱۰ دسامبر
#روز_جهانی_حقوق_بشر
#سحر_کلام_سعدی
لشکر عشق، #سعدیا! غارت عقل می کند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلی
آنجا که فصاحت و شیرین زبانی، دست در دست واژگان، سربه فلک می کشد و عشق، این سرمایه جاودان آفرینش، سلطان تمام لحظه هاست، بر بلندای قله غزل، خداوندگار سخن، #سعدی ایستاده است.
صدای عاشقیِ او را هنوز بی پروا می توان شنید. گاه از «یار جفا کرده پیوند بریده»، ناله های بی شکیب سرمی کند و گاه، آن چنان زخمه های آتشین عشق را می ستاید که از سِحر کلامش، «فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد» و با هر زبان و در هر مجال، «دلسِتان نازنینِ» خویش را با هزار جلوه ابراز می کند.
این پیر طریقت، این سپیدمویِ راه عشق، هر آنچه می گوید، آیه های محکم کتاب هزار برگِ دلدادگی است که باید واژه واژه خواند و به او ایمان آورد. باید پا در رکاب اندرزهای بی شبهه او بود:
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
لشکر عشق، #سعدیا! غارت عقل می کند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلی
آنجا که فصاحت و شیرین زبانی، دست در دست واژگان، سربه فلک می کشد و عشق، این سرمایه جاودان آفرینش، سلطان تمام لحظه هاست، بر بلندای قله غزل، خداوندگار سخن، #سعدی ایستاده است.
صدای عاشقیِ او را هنوز بی پروا می توان شنید. گاه از «یار جفا کرده پیوند بریده»، ناله های بی شکیب سرمی کند و گاه، آن چنان زخمه های آتشین عشق را می ستاید که از سِحر کلامش، «فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد» و با هر زبان و در هر مجال، «دلسِتان نازنینِ» خویش را با هزار جلوه ابراز می کند.
این پیر طریقت، این سپیدمویِ راه عشق، هر آنچه می گوید، آیه های محکم کتاب هزار برگِ دلدادگی است که باید واژه واژه خواند و به او ایمان آورد. باید پا در رکاب اندرزهای بی شبهه او بود:
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
مهمترین جنبهای که #سعدی دارد همان جادوی کلام ِبینظیرش است. در کوتاهگویی، شیرینگویی و روانگویی، همتا ندارد، که خودش گفته است: روانی ِشعر ِمن «مانند ِروانی ِرود ِدجله» است، به همان راحتی میرود؛ همراه با آن لوندیای که در بیان ِاوست، یعنی نوعی سبکی ِبسیار شیرین و رقص ِکلام.
این از عجایب ِروزگار است که کسی که سی سال ِتمام در دوران ِجوانی و در بارورترین دوران ِعمر در خارج از ایران و خارج از حوزهٔ اصلی ِزبان ِفارسی به سر برده، یک چنین تسلطی بر زبان ِفارسی داشته باشد، و این گذشته از نبوغ ِشخصی ِاو، باید گفت که پشتوانهاش وسعت ِقلمرو زبان ِفارسی است که در همهٔ مناطق ِمورد ِسفر ِ #سعدی، دومین زبان ِرایج ِمحل بوده است. آنقدر فارسیدان زیاد بوده که او تماسش هیچ وقت با زبان ِمادری قطع نمیشده:
در فلسطین، شامات و بخشهایی از هندوستان و هر جا که وی پا مینهاده، همزبان مییافته
📗(اسلامی ندوشن، چهار سخنگوی وجدان ِایران: ص 140).
همه عمر برندارم سر از این خمار ِمستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل ِآفتابی که حضور و غیب افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
این از عجایب ِروزگار است که کسی که سی سال ِتمام در دوران ِجوانی و در بارورترین دوران ِعمر در خارج از ایران و خارج از حوزهٔ اصلی ِزبان ِفارسی به سر برده، یک چنین تسلطی بر زبان ِفارسی داشته باشد، و این گذشته از نبوغ ِشخصی ِاو، باید گفت که پشتوانهاش وسعت ِقلمرو زبان ِفارسی است که در همهٔ مناطق ِمورد ِسفر ِ #سعدی، دومین زبان ِرایج ِمحل بوده است. آنقدر فارسیدان زیاد بوده که او تماسش هیچ وقت با زبان ِمادری قطع نمیشده:
در فلسطین، شامات و بخشهایی از هندوستان و هر جا که وی پا مینهاده، همزبان مییافته
📗(اسلامی ندوشن، چهار سخنگوی وجدان ِایران: ص 140).
همه عمر برندارم سر از این خمار ِمستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل ِآفتابی که حضور و غیب افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟
هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست
« مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست »
لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس
به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس
پایبند تو ندارد سر دمسازی کس
موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس
« به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست »
بیگلستان تو در دست بجز خاری نیست
به ز گفتار تو بیشائبه گفتاری نیست
فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست
ای که در دار ادب غیر تو دیاری نیست!
« گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست »
دل ز باغ سخنت ورد کرامت بوید
پیرو مسلک تو راه سلامت پوید
دولت نام توحاشا که تمامت جوید
کآب گفتار تو دامان قیامت شوید
« هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده است تو را، بر منش انکاری هست »
روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم
شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم
منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم
نزد اعمی صفت مهر منور نکنم
« صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست »
هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
وآن که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
تربت پارس، چو جان جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
« باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در طبلهٔ عطاری هست »
سعدیا! نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس
تا نفس هست، به یاد تو برآریم نفس
ما بجز حشمت و جاه تو نداریم هوس
ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس!
« نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست »
کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود
بیت معمور ادب طبع بلند تو بود
زنده جان بشر از حکمت و پند تو بود
سعدیا! گردن جانها به کمند تو بود
« من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست »
راستی دفتر سعدی به گلستان ماند
طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند
اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند
وآن که او را کند انکار، به شیطان ماند
« عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر هر سر بازاری هست »
#ملکالشعرا_بهار
«اول اردیبهشت ماه روز بزرگداشت استاد سخن #سعدی»
و سالروز درگذشت #ملک_الشعرا_بهار
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟
هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست
« مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست »
لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس
به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس
پایبند تو ندارد سر دمسازی کس
موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس
« به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست »
بیگلستان تو در دست بجز خاری نیست
به ز گفتار تو بیشائبه گفتاری نیست
فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست
ای که در دار ادب غیر تو دیاری نیست!
« گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست »
دل ز باغ سخنت ورد کرامت بوید
پیرو مسلک تو راه سلامت پوید
دولت نام توحاشا که تمامت جوید
کآب گفتار تو دامان قیامت شوید
« هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده است تو را، بر منش انکاری هست »
روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم
شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم
منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم
نزد اعمی صفت مهر منور نکنم
« صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست »
هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
وآن که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
تربت پارس، چو جان جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
« باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در طبلهٔ عطاری هست »
سعدیا! نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس
تا نفس هست، به یاد تو برآریم نفس
ما بجز حشمت و جاه تو نداریم هوس
ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس!
« نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست »
کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود
بیت معمور ادب طبع بلند تو بود
زنده جان بشر از حکمت و پند تو بود
سعدیا! گردن جانها به کمند تو بود
« من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست »
راستی دفتر سعدی به گلستان ماند
طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند
اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند
وآن که او را کند انکار، به شیطان ماند
« عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر هر سر بازاری هست »
#ملکالشعرا_بهار
«اول اردیبهشت ماه روز بزرگداشت استاد سخن #سعدی»
و سالروز درگذشت #ملک_الشعرا_بهار
#گلهای_رنگارنگ
شماره:506
شعر ابتدا:
صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید
که همی از نفسش بوی عبیر امد و عود
گر کسی شکر گذاری کند این نعمت را
نتواند که همه عمر بر اید ز سجود
اهنگ:
همایون از شیدا
خواننده تصنیف:
#هایده
خواننده اواز:
#قوامی
گوینده:
#اذرپژوهش
اشعار:
اشعار و غزل اواز از #سعدی
مطلع تصنیف:
ان که هلاک من همی خواهد و من سلامتش
مطلع اواز:
صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید
همکاری:
#حبیب_الله_بدیعی
#مجیدنجاهی
#جهانگیرملک
شماره:506
شعر ابتدا:
صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید
که همی از نفسش بوی عبیر امد و عود
گر کسی شکر گذاری کند این نعمت را
نتواند که همه عمر بر اید ز سجود
اهنگ:
همایون از شیدا
خواننده تصنیف:
#هایده
خواننده اواز:
#قوامی
گوینده:
#اذرپژوهش
اشعار:
اشعار و غزل اواز از #سعدی
مطلع تصنیف:
ان که هلاک من همی خواهد و من سلامتش
مطلع اواز:
صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید
همکاری:
#حبیب_الله_بدیعی
#مجیدنجاهی
#جهانگیرملک
Telegram
باغ تفرج
هایده
راه و رسم عاشقی از دیدگاه حضرت #سعدی :
"یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه بینمان جدایی افتاد"
پس از مدتی که باز آمد گلایه آغاز کرد
که در این مدت قاصدی نفرستادی؟
گفتم دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم
رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
باز گویم نه که کس سیر نخواهد بودن
📗 #گلستان
باب پنجم
✍️ #سعدی
#باغ_تفرج
خواننده : #هایده
آهنگساز : #علیاکبرشیدا
شاعر : #سعدی
"یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه بینمان جدایی افتاد"
پس از مدتی که باز آمد گلایه آغاز کرد
که در این مدت قاصدی نفرستادی؟
گفتم دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم
رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
باز گویم نه که کس سیر نخواهد بودن
📗 #گلستان
باب پنجم
✍️ #سعدی
#باغ_تفرج
خواننده : #هایده
آهنگساز : #علیاکبرشیدا
شاعر : #سعدی