#پارت_67
طرهی مویی که در مشت گرفته بود را پشت گوشش انداخت و قبل از فاصله گرفتن، حرفش را تکمیل کرد.
_زیاد باهاش اُخت نگیر. نمیخوام به آدمای یکی دو روزه عادت کنه.
نگاه اجمالی به چهرهی گُر گرفتهی کرانه کرد. لعنتی ناب بود و ممنوعه! درست مثل آن سیبی که چیدنش از درخت آدم و حوا را به روز زمین تبعید کرد.
_حرفامو یادت نره دخترِ عارف. نت به نتش رو آویزهی گوشت کن.
در که بسته شد. کرانه ماند و قلبی تپش گرفته. کرانه ماند و لحن خش داری که زیرِ گوشش زمزمه میکرد.
زمزمهای که قاصدی از حال خوب بود و بارها و بارها در گوشش به تکرار جنبید.
_بوی خوبی میدی!
واگویه کنان از میان لب های جنبانش گفت. اسید معدهاش چندبار بالا آمده و دومرتبه پایین رفت. تا عمق جانش سوخت.
اتاق دور سرش میچرخید وگرمای تن هاووش را هنوز روی تنش حس میکرد.
اینجا بودن و کنار این آدم بودن. تنها حسی که بهش دست میداد، حس زندانی بود که در زندان گیر افتاده و تنبیهاش هم دیدن هرلحظهای زندانبانش است.
_دخترجان؟
سر که بالا آورد، ثریا را جلویش دید که هامین را در آغوشش گرفته و آرام به روی پشتش ضربه میزد.
نگاهش به روی هامین خشک شد و تنها لب زد.
_بله؟
_خستهی راهی دختر. برو اتاقت استراحت کن. آقا تا شب بر نمیگرده، این طفلی هم آروغش رو بگیرم باز میخوابه و منم یه سر و هزار سودا! راحت باش برای خودت.
کی رفته بود که بخواهد شب برگردد؟ اصلاً اسمی هم به جز آقا و جهانشاه داشت؟
_خوبی دختر؟ مهمون آقایی یه وقت مریضی پریزی نداشته باشی، خونت بیوفته گردنم. ها؟!
✨بنا به درخواست شما عزیزان، ویآیپی رمان (هاووش) افتتاح شد.✨
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنلاصلی)
🫐داستان داخل ویآیپی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه❤
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارتهای ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋
جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
❌دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت❌💜
طرهی مویی که در مشت گرفته بود را پشت گوشش انداخت و قبل از فاصله گرفتن، حرفش را تکمیل کرد.
_زیاد باهاش اُخت نگیر. نمیخوام به آدمای یکی دو روزه عادت کنه.
نگاه اجمالی به چهرهی گُر گرفتهی کرانه کرد. لعنتی ناب بود و ممنوعه! درست مثل آن سیبی که چیدنش از درخت آدم و حوا را به روز زمین تبعید کرد.
_حرفامو یادت نره دخترِ عارف. نت به نتش رو آویزهی گوشت کن.
در که بسته شد. کرانه ماند و قلبی تپش گرفته. کرانه ماند و لحن خش داری که زیرِ گوشش زمزمه میکرد.
زمزمهای که قاصدی از حال خوب بود و بارها و بارها در گوشش به تکرار جنبید.
_بوی خوبی میدی!
واگویه کنان از میان لب های جنبانش گفت. اسید معدهاش چندبار بالا آمده و دومرتبه پایین رفت. تا عمق جانش سوخت.
اتاق دور سرش میچرخید وگرمای تن هاووش را هنوز روی تنش حس میکرد.
اینجا بودن و کنار این آدم بودن. تنها حسی که بهش دست میداد، حس زندانی بود که در زندان گیر افتاده و تنبیهاش هم دیدن هرلحظهای زندانبانش است.
_دخترجان؟
سر که بالا آورد، ثریا را جلویش دید که هامین را در آغوشش گرفته و آرام به روی پشتش ضربه میزد.
نگاهش به روی هامین خشک شد و تنها لب زد.
_بله؟
_خستهی راهی دختر. برو اتاقت استراحت کن. آقا تا شب بر نمیگرده، این طفلی هم آروغش رو بگیرم باز میخوابه و منم یه سر و هزار سودا! راحت باش برای خودت.
کی رفته بود که بخواهد شب برگردد؟ اصلاً اسمی هم به جز آقا و جهانشاه داشت؟
_خوبی دختر؟ مهمون آقایی یه وقت مریضی پریزی نداشته باشی، خونت بیوفته گردنم. ها؟!
✨بنا به درخواست شما عزیزان، ویآیپی رمان (هاووش) افتتاح شد.✨
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنلاصلی)
🫐داستان داخل ویآیپی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه❤
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارتهای ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋
جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
❌دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت❌💜