#پارت_48
_اونی که در به در دنبالش بودم، تو بودی؟
سرش به عقب رفت و هیستریکوار خندید. از شدت خنده مشتی به وسط فرمان کوبید و عربدهاش تناقض عجیبی با خندههایش داشت.
_عزیزکردهی اون عوضی درست جلوی چشمم بود؟
حواسش به کرانه نبود و نمیدوانست که او در چه وضعیتی قرار گرفته بود.
_پیاده شو!
خودش زودتر پیاده شده و حینی که به سوی طرف شاگرد ماشین میرفت برای فارق تایپ میکرد:
_ده بسته بیبیچک با مدلهای مختلف از داروخونه بگیر بیار.
در را که باز کرد با نگاهی ریز شده به او خیره شد که مثل یک مجسمه خشک شده و تکان نمیخورد.
_قصد بیرون اومدن نداری؟ دِ گمشو بیرون.
از شانهاش که گرفت، تازه متوجه سنگینی و خشک شدن عضلات دستش شد.
نگاهش به روی انگشتهای دستش افتاد که به همان شکلی که بود، منقبض شده بودند.
_چه مرگت شد؟
کرانه که جواب نداد، کمی استرس گرفته و به صورت زرد و قرمز شدهاش زل زد.
_باتوئم دخترِ فضلی!
فاقد از یک جواب! استرس گرفته بود و نمیخواست نشان دهد. تحمل اشکی دیدن آن دو جفت تیلهی یشمی را نداشت که دومرتبه سوار ماشین شده و تخته گاز تا بیمارستان راند.
کرانه بیحرف و با صورتی خشک شده از رد اشک توی بیمارستان پشت سرش راه افتاده بود.
یک دستش کامل خشک شده و نمیتوانست تکانش دهد. خودش خوب میدانست دردش چیست، اما زبان فرو بسته بود و کلمهای حرف نمیزد.
_کَری؟ دوساعته دارم صدات میزنم. دِ برو داخل ببینم.
گفت و با هل دادن شانههای کرانه او را به داخل اتاق پرت کرد. دکتر بعد از معاینه، فشار سنج را روی دستش بست.
_فشارش پایینه و حملهی عصبی بهش دست داده.
✨بنا به درخواست شما عزیزان، ویآیپی رمان (هاووش) افتتاح شد.✨
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنلاصلی)
🫐داستان داخل ویآیپی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه❤
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارتهای ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋
جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
❌دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت❌💜
_اونی که در به در دنبالش بودم، تو بودی؟
سرش به عقب رفت و هیستریکوار خندید. از شدت خنده مشتی به وسط فرمان کوبید و عربدهاش تناقض عجیبی با خندههایش داشت.
_عزیزکردهی اون عوضی درست جلوی چشمم بود؟
حواسش به کرانه نبود و نمیدوانست که او در چه وضعیتی قرار گرفته بود.
_پیاده شو!
خودش زودتر پیاده شده و حینی که به سوی طرف شاگرد ماشین میرفت برای فارق تایپ میکرد:
_ده بسته بیبیچک با مدلهای مختلف از داروخونه بگیر بیار.
در را که باز کرد با نگاهی ریز شده به او خیره شد که مثل یک مجسمه خشک شده و تکان نمیخورد.
_قصد بیرون اومدن نداری؟ دِ گمشو بیرون.
از شانهاش که گرفت، تازه متوجه سنگینی و خشک شدن عضلات دستش شد.
نگاهش به روی انگشتهای دستش افتاد که به همان شکلی که بود، منقبض شده بودند.
_چه مرگت شد؟
کرانه که جواب نداد، کمی استرس گرفته و به صورت زرد و قرمز شدهاش زل زد.
_باتوئم دخترِ فضلی!
فاقد از یک جواب! استرس گرفته بود و نمیخواست نشان دهد. تحمل اشکی دیدن آن دو جفت تیلهی یشمی را نداشت که دومرتبه سوار ماشین شده و تخته گاز تا بیمارستان راند.
کرانه بیحرف و با صورتی خشک شده از رد اشک توی بیمارستان پشت سرش راه افتاده بود.
یک دستش کامل خشک شده و نمیتوانست تکانش دهد. خودش خوب میدانست دردش چیست، اما زبان فرو بسته بود و کلمهای حرف نمیزد.
_کَری؟ دوساعته دارم صدات میزنم. دِ برو داخل ببینم.
گفت و با هل دادن شانههای کرانه او را به داخل اتاق پرت کرد. دکتر بعد از معاینه، فشار سنج را روی دستش بست.
_فشارش پایینه و حملهی عصبی بهش دست داده.
✨بنا به درخواست شما عزیزان، ویآیپی رمان (هاووش) افتتاح شد.✨
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنلاصلی)
🫐داستان داخل ویآیپی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه❤
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارتهای ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋
جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
❌دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت❌💜