O.o°کانال کافه رمان آنلاین°o.O
172 subscribers
58 photos
600 videos
42 files
708 links
-من عاشق کتاب‌ها هستم
من عاشق آن لحظه‌ای هستم
که کتابی را باز میکنم
و درآن غرق میشوم…

با کتاب می‌شود از دنیا گریخت
و وارد دنیایی شد
که بسیار از دنیای تو جالب‌تر است

لینک گروه ؛https://t.me/joinchat/WENDYJ1zp0cEAnxA
Download Telegram
_ میشه کمک کنید به بچه هام شیر بدم؟

پروا پر بغض گفت و پرستار توپید :
_ سینه ات رو بگیر بذار دهنشون کمک لازم نیست!
همین که اینجایی برو خدات و شکر کن که نمیدونم چطور رئیس همیشه بدخلق امروز دلش سوخت و اجازه داد راهت بدن توی بیمارستان!

با نگاهی به سرتاپای دخترک نیشخند زد:
_ آخه تو رو چه به زایمان توی همچين بیمارستانی؟

امروز صبح که از شدت درد کنار در بیمارستان بیهوش شده بود و خدمه راهش نمی‌دادند خبر حال بد زنی حامله که به گوش شایان‌خان رسیده بود ، بدون آنکه آن زن را ببیند دستور داده بود که اتاقی به او اختصاص دهند

پرستار حرصی اشاره ای به تخت زد :
_ کس و کار داری اصلا؟ هنوز پد و زیر انداز هم برات نیاوردن!
کل تخت و به گند کشیدی ... هزینه زایمان و نگهداریت کم بود که به گند کشیدن تشک هم اضافه شد

پروا دستش را زیر شکمش گذاشت و به سختی نیم‌خیز شد
کس و کار داشت؟
نه! هیچ کس را نداشت ...
اما پدر بچه هایش کل تهران را میخرید و آزاد میکرد!
همان مردی که با بی‌رحمی از عمارتش بیرونش کرده بود ... طلاقش داده بود و حال هیچ کس را نداشت
اما دیگر نسبتی با او نداشت .. تنها پدر فرزندانش بود که آن هم از وجودشان خبر نداشت

دوقلوهایش بی‌قرار خوردن شیر مادرشان بودند اما او حتی جان نداشت بغلشان بگیرد
خون زیادی از دست داده بود و سرش گیج میرفت

پرستار درحالی که ملحفه را توی نایلون می‌انداخت تشر زد :
_ همه اینها رو باید خودت بشوری . تا یک ماه هم تمیز کاری توالت ها و اتاق زایمان با خودته عوض هزینه ی بیمارستان که پول ندادی!

پر بغض لب زد:
_ هرکار بگید میکنم ... فقط بچه هام و بده بغلم شیرشون بدم
از صبح دارن گریه میکنن
فکر کنم به اندازه دوتاشون شیر ندارم
میشه یه قوطی شیرخشک هم برام بیارید؟
قول میدم یک هفته بیشتر اینجا کار کنم

در باز شد و شایان‌خان برای سر زدن به زن حامله ی ناخوش احوالی که صبح به بیمارستانش راه داده بود وارد اتاق شد

پرستار در همان حال بدون آنکه متوجه حضور شایان‌خان شود پوزخند زد :
_ روزی که هم خواب این و اون میشدی به اینجاش هم فکر میکردی!
میدونی هر روز اینجا چندتا بچه نامشروع میرن تو سطل آشغال؟
تو از پس خرج خودت برنمیای حالا میخوای خرج بچه بدی؟ اونم یکی نه دوتا!

تمام تنش می‌لرزید اما پرستار دست بردار نبود:
_ حتما واسه در آوردن خرجشون هم باید باز با این و اون همخواب شی!
حداقل مواظب باش دوباره هتلت بالا نیاد باز دوتا تخم حروم پس بندازی!

پروا به سختی بچه هایش را بغل گرفت و به سینه فشرد و هق هق کنان لب زد :
_ بچه های من حروم نیستن

همان لحظه صدای بم و عصبی شایان‌خان بود که تن پرستار را لرزاند و نگاه مبهوت پروا را بالا کشاند :
_ قربانی همین الآن میری حسابداری تسویه! اخراجی

چشم های به خون نشسته اش را به طرف پروا و دو نوزاد در آغوشش کشاند و حیرت زده موهایش را چنگ زد

چه میدید؟
او ... اینجا؟
زنی که صبح گفته بودند از شدت درد زایمان درحال مرگ است و پولی برای هزینه ی بیمارستان ندارد ... پروا بود؟
این دو نوزاد ... بچه های خودش بودند؟

پرستار با دیدن رئیس بداخلاقش وحشت زده
از جا پرید :
_ آقای بهرام این زن پول ندا.....

_ دهنتو ببند! گمشو بیرون

دندان به روی هم سابید و به طرف پروا که رنگ به چهره نداشت رفت

بعد از هشت ماه بالأخره پیدایش کرده بود ...
آن هم در بیمارستان خودش!

https://t.me/+-eOMqJ7H55A2OTRk
https://t.me/+-eOMqJ7H55A2OTRk
https://t.me/+-eOMqJ7H55A2OTRk
#پارت‌یک
#پارت‌واقعی‌رمان🔞

_گُه خوردی رفتی بیرون، گُه خوردی با این مانتوی کوتاه توی خیابون مانؤور دادی، غلط اضافه کردی توی خیابون بستنی لیس زدی، بزنم دهنت رو پُر خون کنم؟

آنقدر فریاد زده و موهای بلند و نارنجی رنگ دخترک را کشیده بود که او دیگر جانی نداشت جوابش را بدهد.

از شدت درد و تحقیر هق هقش بند نمی آمد.

صورتش از ضربات پی در پی سیلی سُرخ شده بود و سوزشش جانش را می ستاند.

با کمک دسته های کاناپه سعی می کند استخوان های خورد شده اش را جمع کند.

مرد این بار هم رحم نمی کند و لگدی به پاهایش می‌زند، ضربه ایی محکم که جیغ دخترک را بلند می کند:

_خدا لعنتت کنه محمد، خدا از روی زمین ورت داره که فکر کردم آدمی، فکر کردم بعد بابام یکی همدمم میشه، نگو خوره ی جونمی تو...

می گوید و هق هقش دل سنگ را هم آب می کرد.

محمد عصبی سیگاری آتش می زند و بیقرار، همچو کسی که انگار قراراست امروز روز آخرش باشد، چشمان خونینش را به دخترک می دهد:

_صدبار گفتم نرو روی عصابم، با من راه بیا....

کف دستش را محکم به پیشانی اش کوبیده، با صدای بلندی داد می‌زند:

_با کِرمای مغزم باید کنار بیای فهمیدی؟ من روانیم آره من روانیم وقتی می بینم یکی غیر من متوجه قوس کمرت میشه و زیر لب به به و چَه چَه می کنه.....

به سمت دخترک رفته صورت لِه شده اش را میان انگشتان پُر زور دستانش می گیرد:

_تو مال منی می فهمی، تو زن منی، تو سهم محمد بی کسی، کسی حق نداره تو رو از من بگیره فهمیدی ماهی؟

ماهی دستانش را پس زده با خشم جیغ می کشد:

_نه نمیفهمم، نمی خوامم که بفهمم، ازت طلاق می گیرم محمد، داغم‌ روی دلت می ذارم تا بفهمی من آدم موندن توی این گه‌دونی نیستم.

دستانش را پس می زند که محمد یاغی شده صورتش را به سمت خود بر می گرداند و لبانش را همچو تشنه ای میان لبان خود به بازی در می آورد.

https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
#پارت_۲۷
کژال

-لابد بار اولته توام؟

-نه.

-پس بجنب دیگه از آدم‌‌های ماست خوشم نمیاد.

دختر روبه رویش قرار گرفت و به چشم‌های میراث خیره شد لبخندی روی لب‌هایش شکل گرفت.

-آقا شما زیادی جذابید.


میراث نیشخندی روی لب‌هایش شکل گرفت و گفت:

-آقا چیه؟ مگه من پادشاهم؟ میراث صدام کن. اسم تو چیه؟

دختر همانطور که بدن میراث را نوازش می‌کرد، جوابش را داد.

-ندا.

دست‌هایش اصلا گرما نداشت اما ترجیح داد اهمیتی به این موضوع ندهد، ندا خودش را به جلو کشید و با جرات زیاد لب‌هایش را روی لب‌های میراث گذاشت.

درحال بوسیدن یکدیگر بودند که دست ندا پیشروی کرد و ربدوشامبر میراث را از تنش در آورد و شروع به نوازش سینه‌‌اش کرد.

موهایش را از پشت سر در دست گرفته بود و محکم ضربه می زد.
صدای ناله زنِ ناشناخته تمام خانه را پر کرده بود.

میراث هیچ لذتی نداشت، فقط درد می‌کشید.
دست بر روی بدن زن گذاشت و سرعتش را بیشتر کرد.
آن قدر باز بود، که بدون درد خودش را درونش حرکت می کرد.

یک لحظه بی حوصله فریاد کشید:


-گمشو اونور بابا! اینقدر گشادی که هیچ لذتی نمی‌برم! فقط به خواجه حافظ شیرازی ندادی ،نه؟

زن، بدون این که توجه کند ،از پایین تخت با بدن لختش به طرف او آمد.

-من فقط این ماه با تو بودم عزیزم! تو خودت یکم خشنی این بلارو سرم آوردی!

رویش را جمع کرد و با حالتی چندش آور به او خیره شد.


-گشاد چه هیچی غار علی صدر شدی بابا! به خاله میگم جای دیگه بفرستت به درد من نمیخوری.....


همان لحظه دخترک بکری که تمام فکر و ذکر میراث را درگیر خودش کرده بود وارد شد.
صدای طنازش در گوش میراث طنین انداخت:

_دو برابر قبلی پول میخوام...در ازاش میتونی هر چقدر که بخوای منو به جای این گشاد روی تخت بالا و پایین کنی...


میراث درنگ نکرد.
زن چندش آور را کنار زد و با رسیدنش به دخترک چشم توسی با یه حرکت...

https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk

ته تغاری حاجی...‼️
پسر ناخلفش میراث!
پسر 28 ساله ی جذاب و سکسی معتمد محل...یه شب توی اوج نیاز و مستی با دختر بچه ای از محله ی فقیر نشین ها همخواب میشه و باکرگیش رو ازش میگیره و حامله اش میکنه.
ولی دختره برای فرار از دستش به هر دری میزنه اما میراث پیداش میکنه و اونو توی خونه زندونی میکنه و با وجود اینکه ازش حامله اس هرشب...♨️
اولین پارتاش شب رابطه ی پسر حاجی با دختر باکره اس

https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
بچه ها تو پیج های اینستاگرام رمان های ما خیلی جلو ترن
رایگان هم پارتگذاری میشن
اگر دوست داشتید اونجا مطالعه کنید
رمان های جدیدمون فقط تو اینستا پارتگذاری میشن
اینم پیج های رمان هام

پیج نغمه شب و
هر هفت رنگ من اینجاست👇
https://instagram.com/aram.rzvi

پیج انتهاج
https://instagram.com/zendegibanafsh
پیج کوازار
https://instagram.com/panjrekhiyal

پیج آتش محبوس
https://instagram.com/dasta_nism

پیج راز زمرد
https://instagram.com/bia_ghesse
همستر جدید 👇

کاربرای همستر دارن میرن طرف این بازی عقب نمونید 👇

https://t.me/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId1100035561
Forwarded from 𖥓Shadow⸙
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تــ*ـجاوز زوری خانزاده به دختره ریزه میزه ی عمارت⛔️🍑😈

هُلم داد روی تخت روم خیمه زد و بعد
زبونشو کنار گوشم آورد و با شهوت گفت:

- از امروز دیگه مال خودم میشی
توله ی سکسی!

قطره اشکی از گوشه چشمام جاری شد و تروخدایی زمزمه کردم ولی اون ندید! التماسامو ندید..

مردونگی کلفت و رگدارشو از شلوار بیرون آورد و روی بهشت صورتی و تنگم تنظیم کرد و اینبار با شهوت بیشتری لب زد:🫦💦

- برا گاییده شدن آماده ای تولسگ؟!
https://t.me/+P6xR9dJPn600Yzk0
با هر پارت این رمان خیس میشی!💦🫦🔞
⛔️لینک به دلیل فیلترینگ و صحنه دار بودن منقضی و باطل میشه