- آقا امیر یل کیسه آبم پاره شده!!!!!❌🔞
حورا نگاهی به پیراهن #خیسش انداخت و این را با فریاد گفت.
امیر یل به سرعت خودش را به اتاقش رساند و نگاهی به چشمان گریان حورا انداخت.
- چی شده؟؟
حورا با خجالت روسریاش را جلوتر کشید و با گریه جواب داد:
- فکر کنم وقت زایمانمه... کیسه... آبم پاره شده.
امیر یل نگاهش را پاهای خیس حورا انداخت و به سرعت به سمتش رفت.
- باید بریم بیمارستان. میتونی راه بری؟
با بغض سرش را به نشانه نفی تکان داد.
امیر یل از خیسی آب، چندشش میشد اما حورا کسی را جز او نداشت!
دست انداخت زیر پاهای حورا و خواست در آغوشش بکشد که اجازه نداد.
- نه خیسم! لباستون...
- مهم نیست باید بریم بیمارستان.
- نه آقا امیر یل!
این بار عصبی شد و فریاد زد.
- یعنی چی حورا؟ کیسه آبت پاره شده میدونی یعنی چی؟؟ یعنی بچه الان توی خشکیه! یعنی دیر بجنبیم خفه میشه!
حورا سرش را با گریه تکان داد و گفت:
- میدونم آقا امیر یل... اما... شما #نامحرمین!
امیر یل سرش را به نشانه تاسف تکان داد و بدون توجه به مخالفهای حورا، او را در #آغوش کشید و راهی شد..
نگاهی به حورا که سرش را با خجالت در سینهاش پنهان کرده بود انداخت و گفت:
- زایمان و روندش خجالت نداره حورا جان. باید بابتش هزار بار به خودت ببالی که لایق مادر شدن بودی!
- مادر شدن بدون اسم شوهر توی شناسنامه!!! ننگ آقا امیر یل... بی آبرویی... نه افتخار.
ناخواسته خم شد و آهسته روی موهای حورا را #بوسه زد و جواب داد:
- پسرخاله من محرمت بوده حورا... تو از محرمت بچه داری. چرا خودتو آزار میدی؟ ❌
سرش را با خجالت در سینه امیر یل پنهان کرد و با بغض لب زد:
- چه فایده که غیر از شما کسی باورم نکرد؟؟ شدم وبال گردن شمایی که هفت پشت غریبهای.
حورا را روی صندلی عقب خواباند و دستش را میان دستش گرفت و گفت:
- من جون میدم براتون. جون میدم واسه فسقلی تو شکمت. تو وبال گردن من نیستی یادگاریه آرش. تو تاج روی سرمی.
حورا میان بغض لبخند زد و زیر لب زمزمه کرد:
- #برادرانههاتون و یادم نمیره...⛔️
تلخ لبخند زد و پشت دست حورا را #بوسید.
- کاش یادت بره... کاش ذهنت پر شه از عشقبازیهام!!! من برادرانه خرجت نکردم... عشق دادم بهت!‼️
https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc
#پارتواقعیرمان‼️
https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc
حورا نگاهی به پیراهن #خیسش انداخت و این را با فریاد گفت.
امیر یل به سرعت خودش را به اتاقش رساند و نگاهی به چشمان گریان حورا انداخت.
- چی شده؟؟
حورا با خجالت روسریاش را جلوتر کشید و با گریه جواب داد:
- فکر کنم وقت زایمانمه... کیسه... آبم پاره شده.
امیر یل نگاهش را پاهای خیس حورا انداخت و به سرعت به سمتش رفت.
- باید بریم بیمارستان. میتونی راه بری؟
با بغض سرش را به نشانه نفی تکان داد.
امیر یل از خیسی آب، چندشش میشد اما حورا کسی را جز او نداشت!
دست انداخت زیر پاهای حورا و خواست در آغوشش بکشد که اجازه نداد.
- نه خیسم! لباستون...
- مهم نیست باید بریم بیمارستان.
- نه آقا امیر یل!
این بار عصبی شد و فریاد زد.
- یعنی چی حورا؟ کیسه آبت پاره شده میدونی یعنی چی؟؟ یعنی بچه الان توی خشکیه! یعنی دیر بجنبیم خفه میشه!
حورا سرش را با گریه تکان داد و گفت:
- میدونم آقا امیر یل... اما... شما #نامحرمین!
امیر یل سرش را به نشانه تاسف تکان داد و بدون توجه به مخالفهای حورا، او را در #آغوش کشید و راهی شد..
نگاهی به حورا که سرش را با خجالت در سینهاش پنهان کرده بود انداخت و گفت:
- زایمان و روندش خجالت نداره حورا جان. باید بابتش هزار بار به خودت ببالی که لایق مادر شدن بودی!
- مادر شدن بدون اسم شوهر توی شناسنامه!!! ننگ آقا امیر یل... بی آبرویی... نه افتخار.
ناخواسته خم شد و آهسته روی موهای حورا را #بوسه زد و جواب داد:
- پسرخاله من محرمت بوده حورا... تو از محرمت بچه داری. چرا خودتو آزار میدی؟ ❌
سرش را با خجالت در سینه امیر یل پنهان کرد و با بغض لب زد:
- چه فایده که غیر از شما کسی باورم نکرد؟؟ شدم وبال گردن شمایی که هفت پشت غریبهای.
حورا را روی صندلی عقب خواباند و دستش را میان دستش گرفت و گفت:
- من جون میدم براتون. جون میدم واسه فسقلی تو شکمت. تو وبال گردن من نیستی یادگاریه آرش. تو تاج روی سرمی.
حورا میان بغض لبخند زد و زیر لب زمزمه کرد:
- #برادرانههاتون و یادم نمیره...⛔️
تلخ لبخند زد و پشت دست حورا را #بوسید.
- کاش یادت بره... کاش ذهنت پر شه از عشقبازیهام!!! من برادرانه خرجت نکردم... عشق دادم بهت!‼️
https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc
#پارتواقعیرمان‼️
https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc
Telegram
#پارتیک
#پارتواقعیرمان🔞
_گُه خوردی رفتی بیرون، گُه خوردی با این مانتوی کوتاه توی خیابون مانؤور دادی، غلط اضافه کردی توی خیابون بستنی لیس زدی، بزنم دهنت رو پُر خون کنم؟
آنقدر فریاد زده و موهای بلند و نارنجی رنگ دخترک را کشیده بود که او دیگر جانی نداشت جوابش را بدهد.
از شدت درد و تحقیر هق هقش بند نمی آمد.
صورتش از ضربات پی در پی سیلی سُرخ شده بود و سوزشش جانش را می ستاند.
با کمک دسته های کاناپه سعی می کند استخوان های خورد شده اش را جمع کند.
مرد این بار هم رحم نمی کند و لگدی به پاهایش میزند، ضربه ایی محکم که جیغ دخترک را بلند می کند:
_خدا لعنتت کنه محمد، خدا از روی زمین ورت داره که فکر کردم آدمی، فکر کردم بعد بابام یکی همدمم میشه، نگو خوره ی جونمی تو...
می گوید و هق هقش دل سنگ را هم آب می کرد.
محمد عصبی سیگاری آتش می زند و بیقرار، همچو کسی که انگار قراراست امروز روز آخرش باشد، چشمان خونینش را به دخترک می دهد:
_صدبار گفتم نرو روی عصابم، با من راه بیا....
کف دستش را محکم به پیشانی اش کوبیده، با صدای بلندی داد میزند:
_با کِرمای مغزم باید کنار بیای فهمیدی؟ من روانیم آره من روانیم وقتی می بینم یکی غیر من متوجه قوس کمرت میشه و زیر لب به به و چَه چَه می کنه.....
به سمت دخترک رفته صورت لِه شده اش را میان انگشتان پُر زور دستانش می گیرد:
_تو مال منی می فهمی، تو زن منی، تو سهم محمد بی کسی، کسی حق نداره تو رو از من بگیره فهمیدی ماهی؟
ماهی دستانش را پس زده با خشم جیغ می کشد:
_نه نمیفهمم، نمی خوامم که بفهمم، ازت طلاق می گیرم محمد، داغم روی دلت می ذارم تا بفهمی من آدم موندن توی این گهدونی نیستم.
دستانش را پس می زند که محمد یاغی شده صورتش را به سمت خود بر می گرداند و لبانش را همچو تشنه ای میان لبان خود به بازی در می آورد.
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
#پارتواقعیرمان🔞
_گُه خوردی رفتی بیرون، گُه خوردی با این مانتوی کوتاه توی خیابون مانؤور دادی، غلط اضافه کردی توی خیابون بستنی لیس زدی، بزنم دهنت رو پُر خون کنم؟
آنقدر فریاد زده و موهای بلند و نارنجی رنگ دخترک را کشیده بود که او دیگر جانی نداشت جوابش را بدهد.
از شدت درد و تحقیر هق هقش بند نمی آمد.
صورتش از ضربات پی در پی سیلی سُرخ شده بود و سوزشش جانش را می ستاند.
با کمک دسته های کاناپه سعی می کند استخوان های خورد شده اش را جمع کند.
مرد این بار هم رحم نمی کند و لگدی به پاهایش میزند، ضربه ایی محکم که جیغ دخترک را بلند می کند:
_خدا لعنتت کنه محمد، خدا از روی زمین ورت داره که فکر کردم آدمی، فکر کردم بعد بابام یکی همدمم میشه، نگو خوره ی جونمی تو...
می گوید و هق هقش دل سنگ را هم آب می کرد.
محمد عصبی سیگاری آتش می زند و بیقرار، همچو کسی که انگار قراراست امروز روز آخرش باشد، چشمان خونینش را به دخترک می دهد:
_صدبار گفتم نرو روی عصابم، با من راه بیا....
کف دستش را محکم به پیشانی اش کوبیده، با صدای بلندی داد میزند:
_با کِرمای مغزم باید کنار بیای فهمیدی؟ من روانیم آره من روانیم وقتی می بینم یکی غیر من متوجه قوس کمرت میشه و زیر لب به به و چَه چَه می کنه.....
به سمت دخترک رفته صورت لِه شده اش را میان انگشتان پُر زور دستانش می گیرد:
_تو مال منی می فهمی، تو زن منی، تو سهم محمد بی کسی، کسی حق نداره تو رو از من بگیره فهمیدی ماهی؟
ماهی دستانش را پس زده با خشم جیغ می کشد:
_نه نمیفهمم، نمی خوامم که بفهمم، ازت طلاق می گیرم محمد، داغم روی دلت می ذارم تا بفهمی من آدم موندن توی این گهدونی نیستم.
دستانش را پس می زند که محمد یاغی شده صورتش را به سمت خود بر می گرداند و لبانش را همچو تشنه ای میان لبان خود به بازی در می آورد.
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk
https://t.me/+m1DqPyFjGtkyZWFk