لیبراسیون/لیبرالیسم
7.41K subscribers
2.68K photos
813 videos
89 files
516 links
🕊 گسترش گفتمان لیبرالیسم-محوریت آزادی فردی و اجتماعی-فردگرایی و شهروندی-اندیشۀ انتقادی و خردگرایی-حاکمیت قانون سکولار-دموکراسی-مدرنیتۀ سیاسی-جامعه مدنی-مالکیت خصوصی 🌌
#بازگشت_به_مشروطه
#ملی_گرایی
#لیبرالیسم_محافظه‌کار
#ناسیونالیسم_لیبرال
Download Telegram
چرا اصلاح‌طلبی شرّ اکبر است؟

❇️بنیادگرایان تأکید دارند که راهشان راه درست است و این راه درست مطلق است یعنی راه دیگری مجاز نیست. اصلاح‌طلبان اما تلاش می‌کنند تا همان راه را نرمال کرده و به عموم حقنه کنند. به عبارت دیگر اصلاح‌طلبان تأکید دارند که راه دیگری وجود ندارد.

مثلاً آزادی حجاب زنان را در نظر بگیرید که یک حق طبیعی مطلق است و حتی حکومت کرهٔ شمالی هم آن را به رسمیت می‌شناسد. بنیادگرایان شیعه این حق را از چهل میلیون نفر ستانده‌اند و آن را راه درست می‌دانند. اصلاح‌طلبان اما تمام تلاش خود را می‌کنند که این ستم آشکار را نوعی رفتار معمول حکومتی و بخشی از قانون که ممکن در هر جایی متفاوت باشد جلوه دهند و همیشه با هر حرکتی که خواهان تغییر آن باشد بجنگند. این فقط یک مثال است.

روی دیگر اصلاح‌طلبی، مبارزه با ارزش‌های لیبرالیسم است. با اینکه عمدهٔ اصلاح‌طلبان یا سر سفرهٔ لیبرالیسم ارتزاق می‌کنند و یا به دنیای لیبرال پناهنده شده‌اند با ارزش‌های پذیرفتهٔ لیبرال در ستیز دائمی هستند. کسانی که هرگز حقی برای مخالفان نظام محبوبشان قائل نیستند و در عین حال از هر حرکت ضد انسانی علیه آنها استقبال می‌کنند.

اصلاح‌طلبان قائل به ماکیاولیسم هستند و به همین سبب هیچ چارچوب اخلاقی ندارند. شاید بتوان از میان بنیادگرایان کسانی را یافت که به واسطهٔ چارچوب اعتقادی‌شان به برخی رذالت‌ها دست نیازند، اما اصلاح‌طلبان با توجه به فقدان چارچوب فکری (و حرکت در مسیر منفعت شخصی و حزبی) قادرند دست به هر جنایتی بزنند. برای اصلاح‌طلبان، هدف همیشه وسیله را توجیه می‌کند.

اصلاح‌طلبان مُلَوّن، حیله‌گر و فریبکارند و در هر روزگاری به اقتضای شرایط موجود، خود را در قالبی که بتواند منافعشان را حفظ کند می‌آرایند. عوام را به سادگی می‌فریبند و البته عوام کودن هنوز پس از بیست و دو سال فریفته شدن باز هم گولشان را می‌خورند.

روش اصلاح‌طلبان برای حراست از جمهوری اسلامی، ناامیدی از نجات است. تأکید بر این نکته که حالا درست است جمهوری اسلامی اشکالاتی دارد، اما تنها راه موجود است و اگر کسی بخواهد نظم کنونی را براندازد، کشور را سوریه یا ونزوئلا می‌کند و اگر مخالفان جمهوری اسلامی بر سر کار بیایند از جمهوری اسلامی بدتر خواهند بود. جالب اینکه این استدلال‌ها را در آستانهٔ انتخابات ۹۶ دربارهٔ انتخاب رئیسی نیز مطرح می‌کردند و البته با این تبلیغات گسترده، عوامِ کودن را همواره با خود همراه کرده‌اند.

اصلاح‌طلبان هم پول، هم رسانه و هم نیروی انسانی تربیت‌شده دارند که در سراسر جهان به دقت مهره‌چینی شده‌اند و برای روز مبادایی چون امروز که نظام سفاک جمهوری اسلامی بر زانو افتاده است در نظر گرفته شده‌اند. آیا ملت ایران باز هم برای چند‌دهمین بار فریب این دغلکاران را خواهد خورد؟
عجیب زاده
@cafe_andishe95
📆امروز، 7 نوامبر، سال‌روزِ تولد آلبر #کامو (7 نوامبر 1913- 4 ژانویه 1960)، نویسنده، روزنامه‌نگار و فیلسوف صاحب‌نام فرانسوی (اصالتاً الجزایری) است. او خالق آثار مشهوری، همچون «بیگانه» (L'Étranger)، «افسانۀ سیزیف» (Le Mythe de Sisyphe)، «طاعون» (L'Étranger)، «سقوط» (La Chute) و... است.
سه سال پیش از مرگش که در اثر سانحۀ رانندگی رخ داد، یعنی در 1957 و در سن 43 سالگی به‌دلیل آثار مهم ادبیِ ناظر به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر، برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات شد.

💥با اینکه در 1935 وارد حزب کمونیست شد، اما به‌دلیل اعتراض به دشمنی حزب با جنبش ملی‌گرای مصالی حاج، با اتهام تروتسکیست از حزب اخراج شد. در 1951 کتاب «انسان طاغی» ( L'Homme révolté) را منتشر کرد که تحلیل فلسفی در باب شورش و انقلاب بود و در آن، مخالفتش با کمونیسم را ابراز کرد و موجب شد مورد حملۀ #سارتر در مجلۀ «روزگار نو» قرار بگیرد.

📚 او در نوشته‌های خود مسائل و پرسش‌هایی را به تصویر می‌کشد که جزو مسائل مهم فلسفی به‌شمار می‌آیند: پرسش از معنای زندگی، چگونگی زندگی، فلسفۀ پوچی و حس بیهودگی و... . از این‌رو، معمولاً نام او را در شمار متفکران اگزیستانسیالیست ذکر می‌کنند؛ اما خودِ او همیشه اطلاق این عنوان را بر خود رد می‌‌کرد. وی در این‌باره در مصاحبه‌ای (1945) می‌گوید: «من اگزیستانسیالیست نیستم. هم #سارتر و هم من همیشه متعجب بوده‌ایم که چرا نام ما را پهلوی هم می‌گذارند». ظاهراً او از هرگونه برچسب خاص خوردن، امتناع می‌ورزید؛ چراکه از حصار اندیشۀ خود در چارچوب مکتبی شناسنامه‌دار دوری می‌گزید؛ با این حال، #سارتر در مقدمه‌ای که برای رمان بیگانه می‌نویسد، اندیشۀ #کامو را با فلاسفه‌ای همچون #پاسکال، #روسو و #نیچه پیوند می‌زند.

🔍در مجموع، می‌توان گفت که گرچه #کامو با روش‌های سیستماتیک فلسفه و استدلال‌ورزی سروکار نداشت؛ اما انسانی فلسفه‌ورز بود که می‌کوشید دغدغه‌های فلسفی را، نه از راه بیان فلسفی، بلکه از طریق نشان‌دادن آنها در قالب رمان و نمایشنامه ابراز کند. برخی از پرسش‌هایی که در قالب‌های اشاره‌شده مطرح کرده است، بی‌گمان از ذهنی فلسفی و ژرف‌نگر با تجربۀ زیستۀ ناب برخاسته است؛ مثلاً افسانۀ سیزیف را این‌گونه می‌آغازد:
«تنها یک پرسش جدی و مهم فلسفی وجود دارد و آن نیز خودکشی است».
م.ابریشمی
@cafe_andishe95
🗳مهدی کروبی در حصر است و محمد خاتمی ممنوع‌التصویر.
کروبی از درون حصر پیام داده است که مردم با صندوق رای قهر نکنند و تنها چیزی که ما داریم همین صندوق رای است.

انتخابات نزدیک است و پیام‌های محصورین از حصر برای دعوت مردم به شرکت در انتخابات بیش‌تر می‌شود.

محمد خاتمی هم در این دوره‌ها دارای تصویر می‌شود و از مردم برای شرکت در انتخابات دعوت می‌کند.

خامنه‌ای هم که در همه روزها، مخالفانش را به هیچ می‌گیرد، نزدیک انتخابات پدری مهربان می‌شود و از مخالفان خودش و مخالفان نظام و انقلاب می‌خواهد که در انتخابات شرکت کنند.

اگر روزگاری شرکت در انتخابات تکلیف شرعی بود، امروز ِروز، دیگر از شرع و اسلام و خون شهدا برای دعوت مردم در انتخابات خبری نیست و سخن از ایران و منافع ملی وکوروش و مرز پرگهر به میان می‌آید.

گشت ارشاد کم‌رنگ می‌شود و هنرمندان رانت‌خوار بسته به شیر نفت در سینما و موسیقی که هیچ روز سال سیاسی نیستند، به ناگهان یادشان می‌افتد که ایران در خطر است و راه رهایی هم رنگی‌کردن انگشت‌ها است.

خلاصه معجون قریبی است این پول نفت که همه مردگان را شب انتخابات زنده می‌کند تا وطن وطن کنند و شعر حماسی بسرایند و در نهایت به قول اخوان ثالث:

هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی‌نصیب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
«مقایسۀ ایران و یوگسلاوی، مقایسه‌ای پادرهوا»

از شوخی‌های مضحک این روزها این است که ایران را با یوگسلاوی مقایسه می‌کنند. کسی که چنین مقایسه‌ای می‌کند حتی یک خط از تاریخ یوگسلاوی نمی‌داند. فقط شنیده کشوری به نام یوگسلاوی وجود داشته که تجزیه شده. به لحاظ تاریخی بی‌ربط‌ترین مقایسۀ ممکن همین مقایسۀ ایران با یوگسلاوی است. یوگسلاوی کشوری کاغذی بود، یعنی روی کاغذ پدید آمد بود و هیچ ــ مطلقاً هیچ ــ پیشینۀ تاریخی نداشت. حال چطور می‌توان آن را با ایرانی مقایسه کرد که چندصد سال است ــ به عهد باستان کاری ندارم ــ مرزهای تعریف‌شده دارد!؟ کمی از یوگسلاوی می‌گویم تا خود قضاوت کنید.

تا پیش از ۱۹۱۸ هیچ‌گاه کشوری به نام یوگسلاوی وجود نداشت. نام یوگسلاوی به معنای «اسلاوهای جنوبی» است. ایدۀ تشکیل یوگسلاوی را ملی‌گرایان صرب پیش از جنگ جهانی اول در سر پروراندند، به عنوان کشوری که اسلاوهای جنوب اروپا را دربرگیرد. اما آنچه این ایده را امکان‌پذیر کرد شکست امپراتوری «اتریش‌ـ‌مجارستان» بود. اتریش‌ـ‌مجارستان کشوری بزرگی در اروپای مرکزی و جنوبی بود که در جنگ جهانی اول دوشادوش آلمان علیه متفقین می‌جنگید. اتریش‌ـ‌‌مجارستان چندملیتی بود و از اواخر قرن نوزدهم گرایش‌های ملی‌گرایانه و تجزیه‌طلبان در آن اوج گرفت.

اصلاً جرقۀ جنگ جهانی اول چگونه خورد؟ کشور کوچک پادشاهی صربستان در شمال اتریش‌ـ‌مجارستان قرار داشت و ملی‌گرایان صرب در صربستان و در اتریش‌ـ‌مجارستان در تلاش بودند به هم بپیوندند و کشوری بزرگ بسازند. به همین دلیل علیه حکومت اتریش‌ـ‌مجارستان می‌جنگیدند. در جریان همین مبارزه گروهی از جوانان ملی‌گرا فرانتس فردیناند، ولیعهد اتریش را در سارایوو ترور کردند و این جرقۀ بروز جنگ جهانی شد .

پس از شکست آلمان و اتریش‌ـ‌مجارستان فرصتی برای ملی‌گرایان صرب فراهم شد و چون آن زمان شعار «حق تعیین سرنوشت» مبنای اصلی کشورسازی بود، از ایدۀ تشکیل یوگسلاوی حمایت شد. پس از جنگ جهانی اول کلاف سردرگم و پرآشوبی در اروپای شرقی، مرکزی و جنوبی پدید آمد. سالنی را تصور کنید که ده‌ها نفر با هم گلاویزند و همه همدیگر را می‌زنند! هر کس به هر کس می‌رسد مشت و لگد شروع می‌شود! وضع اروپای شرقی و جنوبی چنین بود. «پادشاهی صربستان، کرواسی و اسلوونی» در چنین شرایطی در ۱۹۱۸ «روی کاغذ» (و نه با خواست ملی مردم) تشکیل شد. ترکیب جمعیتی آن چنین بود: ۴۴% صرب، ۲۳% کروات، ۸% اسلوونیایی، ۶% مسلمان؛ ۱۷% هم اقلیت قومی بودند (آلمانی، مجار، آلبانیایی...). کرواسی و اسلوونی دنبال نظام فدرالی، اما صرب‌ها دنبال دولت مرکزی نیرومند بودند. در این کشور انواع تضادها وجود داشت، از تضاد قومی و دینی تا تضاد در توسعه‌یافتگی (و تا پایان عمر این کشور پابرجا ماند).

این یوگسلاوی کشوری کاغذی بود و بهترین نشانۀ آن هم این بود که پس از آغاز جنگ جهانی دوم وقتی آلمان در ۱۹۴۱ به یوگسلاوی اعلام جنگ کرد، این کشور بدون مقاومت تسلیم و چندپاره شد. آلمان بخشی از آن را برداشت و بخشی را مانند گوشت نذری به بلغارستان و مجارستان بخشید و کشور مستقل کرواسی تحت حکومت فاشیستی اوستاشا (به رهبری آنته پاولیچ) ایجاد شد. گروه‌های پارتیزانی برای مقابله با آلمان پا گرفت، اما آن‌ها هم به جان هم افتادند. چریک‌های صرب (چتنیک‌ها) به پادشاهی صربستان وفادار بودند و چریک‌های کمونیست (به رهبری تیتو) دنبال نظامی کمونیستی بودند. در این میان مسلمانان یوگسلاوی (بوسنیایی‌ها) یا برای آلمان می‌جنگیدند یا خود علیه آن دو گروه چریک دیگر. یک لشکر مخوف به نام «خنجر» از مسلمانان تشکیل شد که زیر نظر اس‌اس می‌جنگید. پس در ۱۹۴۱ در یوگسلاوی همه علیه همدیگر می‌جنگیدند و این کشور عملاً نابود شده بود!

برای مثال، کروات‌ها ده‌ها هزار غیرنظامی صرب و یهودی را کشتند؛ صرب‌ها ده‌ها هزار کروات را کشتند؛ بوسنیایی‌ها در جنایات آلمان شریک شدند؛ پارتیزان‌های کمونیست شمار زیادی کروات و اسلوونیایی را کشتند...

📍پس چه چیزی باعث بقای یوگسلاوی شد؟ نیروهای متخاصم مانند نوعی بازی حذفی مرگبار همدیگر را کشتند تا یک جناح با شکست دادن همه حاکم شد: کمونیست‌ها به رهبری تیتو بر یوگسلاوی حاکم شدند. تیتو رئیس‌جمهور مادام‌العمر یوگسلاوی شد و با شیوه‌های رایج در نظام‌های کمونیستی (البته کمی ملایم‌تر) مخالفان را حذف کرد و کشور با زور سرنیزه پابرجا ماند. وقتی تیتو پس از ۳۵ سال دیکتاتوری در ۱۹۸۰ درگذشت صدای ملی‌گرایانِ صرب، کروات و اسلونیایی بی‌درنگ بلند شد. حالا مانده بود نظام سوسیالیستی فروبپاشد. با اولین انتخابات آزادانه در ۱۹۹۰ صف‌بندی مرگباری شکل گرفت و سال بعد جنگ(های) یوگسلاوی آغاز شد؛ جنگی که برنده‌ای نداشت، همه باختند، یکی بیشتر و یکی کمتر...

🔅پیش از مقایسۀ ایران با کشوری دیگر و صحبت از «بالکانیزاسیون» باید کمی تاریخ بخوانیم!
م.تدینی
@cafe_andishe95
◽️کاملا طبیعی است که هر چه ایمان مذهبی بیشتر باشد، نیاز اساتید دانشگاه به دانش نیز کمتر می شود، انطور که در روزگار آلتشتاین فقط کافی بود آدم با مهملات هگل آشنا باشد. اما وقتی در انتصاب اساتید ایمان مذهبی بتواند جای دانش را بگیرد، این آقایان محترم دیگر زحمت کسب دانش را به خود نمی دهند.

تارتوف*ها و شیادان مقدس مآب باید بایستند و از خودشان بپرسند که «وقتی ما می گوییم باورمان این است، چه کسی باورمان خواهد کرد؟» این که این آقایان محترم استاد هستند برای کسانی که آنها را منصوب کرده اند مهم است؛ من می گویم این ها صرفا نویسندگان مزخرفی هستند که من دارم عليه تأثیر مخربشان چیز مینویسم. من به دنبال حقیقت بوده ام، نه کرسی استادی.

📚آرتور شوپنهاور

*«تارتوف»: مَثَل ریا و مکر در کمدی مشهور «مولیر». این نام در اروپا در مورد مرد عابدنما، مکار و ناپاک استعمال می شود.
@cafe_andishe95
(((((((((((حکایت))))))))))

📍اسب چند دندان دارد؟!
فرانسیس بیکن-فیلسوف مشهور تجربه‌گرا می‌گوید روزی در میدان شهر میان چند کشیش بحث شدیدی در گرفته بود که اسب چند دندان دارد؟

هرکس به استناد سخن یکی از بزرگان و فلاسفه عددی می‌گفت. یکی فریاد می‌زد ارسطو گفته است اسب ۴۰ دندان دارد. دیگری عددی دیگر را از فیلسوفی دیگر نقل می‌کرد و...
بیکن می‌گوید دست برقضا اسبی در آن نزدیکی بود. پیش رفتم و گفتم به جای این همه بحث چرا دندان‌های این اسب را نمی‌شمارید؟
یکی از آنها پوزخندی از سر تمسخر زد و گفت: یعنی تو می گویی اسب بیشتر از ارسطو می‌فهمد؟!

شاید شما هم مانند من از طرز فکر این کشیشان حیرت زده شده باشید، اما خود ما هم گاهی مانند کشیش‌های مذکور عمل می‌کنیم.ما گاهی آنقدر باورها و اعتقادات ذهنی خودمان را قطعی و بدیهی می‌گیریم که با دیدن هزاران شاهد عینی و مجسم هم حاضر نیستیم از آنها دست برداریم.
چرا در بعضی موارد با آن که به راحتی با یک مشاهده یا آزمون می چ‌توان به درستی یا نادرستی یک ادعا پی برد، ما از تجربه می‌گریزیم و پندارهای خودمان را قطعی می‌گیریم؟
چرا ما انسان‌ها جایی که باورهایمان تهدید می‌شود ابتدایی‌ترین ضوابط منطقی را هم فراموش می‌کنیم و عمیقا تلاش می‌کنیم که نفهمیم و نفهمیدن خودمان را به هر شکل ممکن توجیه کنیم؟

🔅کانت: فلسفه‌ی آموزش، اندیشیدن است نه آموزش اندیشه‌ها
@cafe_andishe95
🎥سی سال پیش در همین روزها و در نهم نوامبر ۱۹۸۹ دیوار برلین فروریخت.
فروریختن دیوار برلین برافتادن نماد «پرده آهنین» در اروپا بود.

به همین بهانه قصد دارم فیلمی دیدنی و در واقع اولین فیلم بلند «فلوریان هنکل»، کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس آلمانی را معرفی کنم با این گفته که این نوشته داستان فیلم را لو می‌دهد.

فیلم «زندگی دیگران» در سال ۲۰۰۶ میلادی جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان را از آن خود کرد. علاوه بر جایزه اسکار، این فیلم برنده‌ی جوایز معتبر جهانی بسیاری شده است.

فیلم، داستان یک مامور اشتازی (پلیس مخفی آلمان شرقی) را به تصویر می‌کشد که ماموریتش تعقیب و شنود تلفن و منزل یک نویسنده و کارگردان تاتر است که با دوست‌دخترش زندگی می‌کند و گمان می‌رود از مسیر رژیم کمونیستی آلمان شرقی منحرف شده است.
نقش مامور استازی (گئرد ویسلر) در این فیلم را هنرپیشه توانا «اولریخ میه» (Ulrich Mühe) بازی می‌کند.

این مامور استازی پس از نزدیک‌شدن به زندگی این هنرپیشه تاتر و دوست‌دخترش از طریق شنود منزل آن‌ها با نویسندگان ناراضی دیگری نیز آشنا می‌شود و در گذر زمان به افکار آن‌ها علاقه‌مند می‌شود و برخی از کتاب‌های این نویسندگان و همین‌طور کتاب‌های مورد علاقه‌ی آنان را مطالعه می‌کند و در نهایت به جایی می‌رسد که گزارش‌های خود به پلیس مخفی آلمان شرقی را طوری تنظیم می‌کند که برای آن‌ها مشکلی پیش نیاید.

پس از فروپاشی دیوار برلین و کمونیسم، نویسنده متوجه می‌شود که ماموری خانه‌شان را شنود می‌کرده است. به اسناد اشتازی دست پیدا می‌کند و نام مامور را می‌یابد و کتابش را که دیگر مجوز انتشار گرفته به این مامور استازی تقدیم می‌کند.

نکته جالب و غم‌انگیز زندگی واقعی هنرپیشه این فیلم، اولریخ میه، این است که پس از فروپاشی دیوار برلین، او به اسناد استازی سر می‌زند و متوجه می‌شود که در زندگی واقعی، خودش نیز همواره مورد تعقیب استازی بوده است و همسرش «جِـِنی گروئل من» که او نیز هنرپیشه بود برای استازی جاسوسی او را می‌کرده است.

این دو در سال ۱۹۹۰ از یک‌دیگر طلاق گرفتند. اولریخ میه در سال ۲۰۰۷ درگذشت.

📍پاتریک پنو در کتاب «سازمان‌های امنیتی روس»، سیستم پلیسی آلمان شرقی را سازمانی می‌داند که در هیچ دوره‌ای و توسط هیچ پلیس محفی دیگری ابداع نشده است. او می‌نویسد که این سیستم، سال‌ها پس از سقوط دیوار برلین همچنان برای مردم آلمان شرقی سابق فاجعه می‌آفریند و اسناد برملا شده زندگی بسیاری از شهروندان را متاثر می‌کند.

او می‌گوید استازی در اوج فعالیتش نزدیک به صد و هشتاد هزار خبرچین داشت و یک‌سوم جمعیت آلمان شرقی همواره زیر نظر بودند و از این حیث این پلیس مخفی حتا از پلیس آلمان نازی هم بیست برابر بیش‌تر است.( انتشارات نشر نو، ص۲۴۸)

در فاصله سال‌های ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ بیش از پنج هزار نفر موفق شدند از دیوار برلین بگریزند و به آلمان غربی پناهنده بشوند.تعداد بسیاری هنگام فرار از این دوار کشته و زخمی شدند.

فاجعه کمونیسم و جنایاتی که کمونیست‌ها مرتکب شدند «یکی داستان‌ است پر آب چشم».
ب.مهرانی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🎥سی سال پیش در همین روزها و در نهم نوامبر ۱۹۸۹ دیوار برلین فروریخت. فروریختن دیوار برلین برافتادن نماد «پرده آهنین» در اروپا بود. به همین بهانه قصد دارم فیلمی دیدنی و در واقع اولین فیلم بلند «فلوریان هنکل»، کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس آلمانی را معرفی کنم با…
🎥زندگی دیگران: روزگارِ سخت روشنفکران در آلمانِ شرقی کمونیستی
#توتالیتاریسم_کمونیستی
#فیلم_زندگی_دیگران
📍برادرِ بزرگ تو را می‌پاید(جُمله مشهوری است از رمان 1984، نوشته جرج اورول)

«… هیچ‌کس نمی‌دانست که پلیسِ افکار، هر چند وقت یک‌بار، یا براساس چه روشی، به تماشای زندگیِ داخلیِ کسی می‌نشیند. حتّی می‌شد این گمان را هم پذیرفت که آن‌ها، در تمامِ احوال، مشغولِ مراقبت و تفتیشِ زندگانیِ همگان بودند. به‌هرحال، برایِ آن‌ها این امکان وجود داشت که هر لحظه تصمیم می‌گرفتند، سیمِ گیرنده خود را به برق بزنند و گذرانِ زندگیِ هرکسی را، درونِ خانه‌اش، تماشا کنند…»
🔺این تکّه از فصلِ اوّلِ رُمانِ «1984»، مشهورترین داستانِ «جرج اورول»، تفاوتِ چندانی با فیلمِ «زندگی دیگران» ندارد؛ در نخستین ساخته سینمایی «فلوریان هنکل فون دونرسمارک» به‌جایِ «پلیسِ افکار» با «اشتازی» سروکار داریم؛ همان سازمانِ مخوفی که کمونیست‌ها در آلمانِ شرقی به‌راه انداختند تا آدم‌ها را، در همه ساعت‌هایِ شبانه‌روز، زیرِ نظر بگیرند. و اصلاً عجیب و دور از ذهن نیست که ابتدایِ داستانِ «زندگی دیگران»، در 1984 است؛ در همان‌سالی که نامش را به داستانِ مشهورِ «جرج اورول» بخشیده است. در «زندگی دیگران»، چیزی به‌نام «زندگیِ خصوصی»، چیزی به‌نامِ «حریمِ شخصی» و همه چیزهایِ شبیه به این، بی‌معنا است. همه‌چیز عمومی است و به دولت و حزبِ کمونیست ربط پیدا می‌کند. کسی حق ندارد به چیزی جُز آینده «حزبِ کمونیست» فکر کند و هیچ «ایده‌آل»ی، مهم‌تر و بهتر از «ایده‌آل»ی نیست که به فکرِ «رُفقا» رسیده است. زندگی در چُنین جامعه‌ای، مُصیبت است و سایه سنگینِ این مُصیبت، سال‌ها رویِ سرِ مردمِ آلمانِ شرقی بود تا بالأخره «دیوارِ بلندِ حادثه» ریخت و همه‌چیز مثلِ روزِ اوّل شد…
🎥زندگی دیگران» را می‌شود چندجور دید؛ یک‌بار از دیدِ «گئورگ دریمن» که علاقه‌ای به کمونیسم و حزب و رُفقا ندارد و از بختِ بد در کشوری زندگی می‌کند که قدرت به دستِ کمونیست‌ها افتاده است. امّا دریمن، علاقه‌ای به مخالفت با رُفقایِ کمونیست هم ندارد؛ همه «خواسته» او، یک زندگیِ معمولی است، این‌که نمایش‌نامه‌ بنویسد و نوشته‌اش رویِ صحنه اجرا شود. خواسته زیادی است؟ او حتّی حاضر نیست مُخالفتِ‌ قلبی‌اش را با رُفقایِ کمونیست به زبان بیاورد، چون می‌داند عاقبتِ مُخالفت و نپذیرفتنِ «ایده‌آل»‌هایی که آن‌ها برایِ مردم در نظر گرفته‌اند، چیزی جُز کشته‌شدن نیست. راهِ دیگری هم که برایش باقی می‌ماند، «خودکُشی» است؛ یعنی همان کاری که دوستش انجام می‌دهد. و اتّفاقاً، خودکشیِ همین دوستِ به «تهِ‌خط‌‌» رسیده است که چشم‌هایِ «دریمن» را باز می‌کند. «مرگ»ی لازم است تا او «زندگی» را بیش از پیش جدی بگیرد. «چسلاو میلوش» شاعرِ مشهورِ لهستان، كتابی دارد به‌نامِ «ذهنِ در بند» که به «روشنفكری» و «خودكامگی» می‌پردازد و هم‌زمان با توصیف زندگی شخصی خودش در لهستانِ سال‌هایِ دور، به گذرانِ زندگی و احوالِ سیاسی در آن سرزمین می‌پردازد. [برای خواندن سه فصل اوّلِ این كتاب، نگاه كنید به «چند گفتار درباره توتالیتاریسم»، ترجمه دکتر عباس میلانی، انتشارات اختران] میلوش می‌نویسد که هرکسی می‌نویسد تا نوشته‌اش را به دیگران عرضه کند و روشنفكر، اصلاً، نمی‌تواند برای بایگانی كشوی میزش چیزی بنویسد. درعین‌حال، میلوش، اضافه می‌كند كه گاهی شرایط سیاسی و اجتماعی نویسنده روشنفکر را وامی‌دارد تا فقط درباره آن‌چه ضروری است بیندیشد و بنویسد. امّا این ضرورت، لزوماً آن‌چیزی نیست كه خودِ نویسنده به آن باور دارد، بلكه ضرورتی است تحمیل‌شده و اجباری. او آن‌چه را كه ضروری است می‌نویسد، امّا نه به‌خاطرِ جان، كه به‌خاطرِ چیزی «عزیز»تر، و این همان چیزی است كه شاعرِ مشهورِ لهستان آن را «ارزش اثر» می‌خواند. در فصل‌هایِ میانیِ «زندگی دیگران»، صحنه‌ای هست که نمی‌شود بی‌اعتنا از کنارش گذشت؛ جایی که همان دوستِ به «تهِ‌خط» رسیده، می‌گوید که چرا باید از مملکتِ خودش برود و دلیل می‌آورد که همه نوشته‌هایِ او، از دلِ همان مملکت بیرون آمده‌اند. شخصیت‌هایی که آفریده است، گفت‌و‌گوهایی که در دهانِ شخصیت‌ها گذاشته است، همه به همان کشور تعلّق دارند و این‌همه، در حالی است که «رُفقایِ کمونیست» آزادی را از او گرفته‌اند و اجازه نمی‌دهند کاری را که دوست دارد، انجام بدهد.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🎥زندگی دیگران: روزگارِ سخت روشنفکران در آلمانِ شرقی کمونیستی #توتالیتاریسم_کمونیستی #فیلم_زندگی_دیگران 📍برادرِ بزرگ تو را می‌پاید(جُمله مشهوری است از رمان 1984، نوشته جرج اورول) «… هیچ‌کس نمی‌دانست که پلیسِ افکار، هر چند وقت یک‌بار، یا براساس چه روشی، به…
🔅آزادی، چیزی است که آن‌ها می‌دهند، موهبتی است که حزب به شهروندانِ چشم‌وگوش‌بسته و سربه‌زیرش اعطا می‌کند. و مهم‌تر از این‌ها، واقعیت، همان‌چیزی است که «حزب» می‌گوید، همان‌چیزی است که «حزب» به آن اشاره می‌کند و برایِ‌ همین است که از سال‌هایِ پایانیِ دهه 1970 دیگر آمارِ خودکشی را در آلمانِ شرقی اعلام نمی‌کردند. آمارِ خودکشی، نشانه «ناامیدی» بود، نشانه رسیدن به «تهِ خط» و این یعنی دیگران این روشِ زندگی را قبول ندارند و به این نتیجه رسیده‌اند که مُردن بهتر است از تحملِ این‌همه مُصیبتِ روزمرّه.

امّا «رُفقایِ حزب» که به «زندگی دیگران» احترام نمی‌گذارند؛ به هیچ‌چیز احترام نمی‌گذارند و این حق را برایِ‌ خود قائل می‌شوند که «زندگی دیگران» را زیرِ نظر بگیرند و بی‌اجازه همه حرف‌هایِ خصوصیِ آن‌ها را گوش کنند تا بالأخره، سندی برایِ مُخالفتِ یک شهروند دست‌وپا کنند. جُمله‌ای را که دوستِ به «تهِ خط» رسیده، در فصل‌هایِ میانیِ فیلم می‌گوید، در فصل‌هایِ پایانی، جوری دیگر از زبانِ «وزیرِ سابقِ فرهنگ» می‌شنویم که به «دریمن» می‌گوید حالا دیگر می‌توانی همه چیزهایی را که دوست داری بنویسی و می‌توانی همه حرف‌هایی را که دلت می‌‌خواهد به زبان بیاوری؛ امّا این همان مملکتِ آزادی است که دنبالش می‌گشتی؟ حکایتِ تلخی است؛ همه آن شور و شوقِ به نوشتن، برآمده از «ممنوعیت»‌ها بود، از چیزهایی که نباید نوشته می‌شود و حرف‌هایی که نباید به زبان می‌آمد…
شهروند امروز
@cafe_andishe95
نگاهی به چیستی جنبش مشروطیت.pdf
1.4 MB
نگاهی به چیستی جنبش مشروطیت

به قلم #حجت_کلاشی

ماهنامه ایران زمین(نشریه دانشجویی دانشگاه تهران آذر ۱۳۸۶ شماره نخست
#بازگشت_به_مشروطه
#مشروطیت
#مشروطه
@paniranist
🔸اگر قانونی ناعادلانه است
یک انسان نه تنها حق آن را دارد
بلکه وظیفه اوست که از آن پیروی نکند

◻️توماس جفرسون-از پدران بنیانگذاار آمریکا و سومین رئیس جمهور آمریکا
@cafe_andishe95
Forwarded from اتچ بات
🌐دیوار برلین ۱۴۶ کیلومتر طول داشت و نزدیک به سه دهه نماد جدایی بین دو ملت و جهان آزاد و کمونیسم بود.

هنگام فروپاشی دیوار برلین، کانی علوی، هنرمند جوان ایرانی در آلمان زندگی می کرد. او از پنجره آپارتمانش در نزدیکی ایست بازرسی چارلی تمام وقایع را می دید و تصاویری در ذهنش شکل گرفت که تمام عمر برای او باقی خواهد ماند.
همانطور که مردم از شکاف های دیوار فروریخته به سرزمین آزاد هجوم می آوردند، علوی فکری به ذهنش آمد که بخشی از دیوار را حفظ کند.

به گزارش سی‌ان‌ان، آقای علوی سازمان دهنده «ایست ساید گلری» (گالری سمت شرقی) شد که اکنون یکی از طولانی‌ترین بخش باقیمانده از دیوار برلین است که با نقاشی پوشیده شده و هر سال جهانگردان زیادی را به خود جذب می کند. در حقیقت این گالری دیواری یکی از پر بیننده ترین جاذبه ها در پایتخت متحد شده آلمان است.

روی این قطعه دیوار بتونی، ۱۱۸ هنرمند از ۲۱ کشور داستان های مختلفی را با نقاشی روایت کرده اند.

🎨یکی از مشهورترین نقاشی های روی این گالری دیواری، یک نقاشی از بوسه اریش هونکر، رهبر آلمان شرقی و لئونید برژنف، دبیرکل کمیته حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۷۹ باشد. بالای نقاشی به زبان روسی نوشته شده است: «خدای من، کمک کن تا از این عشق مرگبار جان سالم بدر کنم.»🔻🔻🔻🔻
💠در باب مغالطه توسل به اکثریت💠
#عباس_عبدی_اصلاحطلب_شارلاتان
🔅معروف‌ترین مثالی که بر نادرستی استناد به نظر اکثریت ابراز می‌شود، بطلان اعتقادِ اکثریت قریب به اتفاق مردم عهد باستان و قرون وسطا به سکون کره زمین و چرخش خورشید گِرد آن است. بر خلاف باور عموم مردمِ آن دوران، دگراندیشیِ درست کوپرنیک و رهیافت علمی او، نماینده اندیشه درست یک نفر در مقابله با باور غلطِ میلیون‌ها انسان نادان هم‌عصر اوست. بنا بر همین الگو، در بسیاری از مواقع، استناد به باور و عمل اکثریت مردم برای منکوب کردنِ مخالف، نشان از جهل یا شیادی صاحبِ چنین استنادی دارد.
شامگاه ۱۳ آبان‌ماه ۱۳۹۸، برنامه «شصت دقیقه» تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی، به بهانه چهلمین سالگرد اشغال سفارت ایالات متحده در تهران، چند دقیقه از آنتن زنده‌اش را تقدیمِ عباس عبدی، یکی از گروگانگیرهای این ماجرای رسوا کرد تا به تطهیر کارنامه خود و رفقای تبهکارش بپردازد.
🎙مجری این برنامه، احتمالا بنا به دستور سردبیر برنامه یا دیگر مقامات ارشد بخش فارسی، بدون ایجاد کمترین چالشی، میدان سخن را به گروگانگیرِ مورد اشاره سپرد تا هر رَطب و یابِسی که می‌خواهد بهم ببافد و یکطرفه و بدون مُعارض، پخش زنده رسانه ریاکارِ دولت ملکه را به منبری برای توجیه اعمال مجرمانه تبهکاران صدر انقلاب ۱۳۵۷ تبدیل کند.

عباس عبدی از همان آغاز این منبرِ چند دقیقه‌ای، آب پاکی را روی دست مجری و مخاطبان برنامه کذایی ریخت و به صراحت اعلام کرد که نه تنها از بالا رفتن از دیوار سفارت آمریکا و دزدیدن دیپلمات‌های این کشور پشیمان نیست بلکه از آن دفاع هم می‌کند.

اوج وقاحت عبدی اما زمانی بود که در دفاع از اقدامِ احمقانه، ضدملی و پر آسیبِ اشغال سفارت آمریکا، آن را «تجربه یک ملت» خواند و خاطرنشان کرد که «در تاریخ ایران و حتی در تاریخ دنیا هیچ اقدامی نبوده که آنقدر حامی داشته باشد». او با تخطئه منتقدان این عمل خائنانه، گفت: «چه کسی به خودش حق می‌دهد تجربه یک ملت را محکوم کند؟» در حالی که «پشت در سفارت، از چپِ چپ تا راستِ راست برای حمایت [از عمل گروگانگیری] صف بسته بودند» عبدی سپس دوباره مدعی شد که در آن ایام، «مردم» از اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن دیپلمات‌های آمریکایی حمایت کردند و اضافه کرد که: «این ملت دیوانه نبوده است که این کار را [بی‌دلیل] کرده باشد».

فارغ از این دروغِ واضحِ عبدی که اوباش کف خیابان و گروه‌های تروریستی شریک در انقلاب را «مردم» می‌نامد، حتی اگر بپذیریم که بیشینه «مردمِ» ایرانِ انقلاب‌زده آن زمان، هوادار گروگانگیری و اشغال سفارت بودند، این موضوع باز هم ارزشی برای ادعای او ایجاد نمی‌کند.

ادعای عباس عبدی که کثرت حامیان یک عمل را نشانه درستی آن عمل می‌داند، ریشه در مغالطه‌ای مشهور و قدیمی- به قدمت تاریخ- دارد. قدمای منطقیون، این مغلطه را مغالطه «توسل به اکثریت» یا «تشبث به محبوبیت» (Argumentum ad Populum) نامیده‌اند. معروف‌ترین مثالی که بر نادرستی استناد به نظر اکثریت ابراز می‌شود، بطلان اعتقادِ اکثریت قریب به اتفاق مردم عهد باستان و قرون وسطا به سکون کره زمین و چرخش خورشید گِرد آن است. محبوبیت این پندار در آن دوران تا جایی بود که اگر کسی نظری خلاف آن بیان می‌کرد، مورد تکفیر اهل شریعت قرار می‌گرفت و سر و کارش با دستگاه انکیزیسیون (تفتیش عقاید) می‌افتاد.

بر خلاف باور عموم مردمِ آن دوران، دگراندیشیِ درست کوپرنیک و رهیافت علمی او- که به کشف دستگاه سامانه‌ی خورشیدی و اثبات علمی نظریه گردش زمین به دور خورشید انجامید- نماینده اندیشه درست یک نفر در مقابله با باور غلطِ میلیون‌ها انسان نادان هم‌عصر اوست. بنا بر همین الگو، در بسیاری از مواقع، استناد به باور و عمل اکثریت مردم برای منکوب کردنِ مخالف، نشان از جهل یا شیادی صاحبِ چنین استنادی دارد.

چون نیک بیندیشیم، «مردم» مفهومی کلی و گنگ است که در عالم سیاست بیشتر برای فریب و سفسطه از آن استفاده می‌شود. از این چشم‌انداز، بیشینه اهل سیاست برای مشروعیت بخشیدن به مواضع و تصمیمات خود، دست به دامان این واژه گنگِ پُرطنین می‌شوند و برای نیل به اهداف سیاسی خود و همچنین رهایی از خطر انزوا، خود را همراه «مردم»، در کنار «مردم» و برای «مردم» تعریف می‌کنند.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
💠در باب مغالطه توسل به اکثریت💠 #عباس_عبدی_اصلاحطلب_شارلاتان 🔅معروف‌ترین مثالی که بر نادرستی استناد به نظر اکثریت ابراز می‌شود، بطلان اعتقادِ اکثریت قریب به اتفاق مردم عهد باستان و قرون وسطا به سکون کره زمین و چرخش خورشید گِرد آن است. بر خلاف باور عموم مردمِ…
🔳در رژیم‌های تمامیت‌خواه و اقتدارگرا، چنین رهیافتی به «مردم» می‌تواند به طرز خشونت‌باری یکدست و بی‌شکل باشد. می‌تواند به طرز عجیبی فاقد هوشیاری و گریزنده از مسئولیت شود. این روایت از «مردم» که مطلوب تمامیت‌خواهان و سرکوبگران است، می‌تواند بهانه خوبی برای جنایت و خشونت باشد و برخوردی حذفی را با هر چه «غیرمردمی» است، ممکن ‌کند. در این رهیافت، هرگونه دگرباشی و دگراندیشی، با چماق «ضد مردمی بودن» له می‌شود. عباس عبدی و همپالکی‌های گذشته و حالش، محصول چنین رهیافتی به مفهوم «مردم» هستند.
قیچی انقلاب ۱۳۵۷ دو تیغه آلوده داشت که محمدرضا شاه فقید آن دو را ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه نامیده بود.
این دو تیغه کهنه، از میانه دهه چهل خورشیدی به مدد حمایت خارجی و تولیدات شارلاتان‌های داخلی، زنگار از تن گرفتند و نسلی از جوانان رمانتیک، بی‌اطلاع و آرمانخواه را همزمان به دو بیماری چپگرایی و شیعه‌گری مبتلا کردند. این آلودگی، آسیب جبران‌ناپذیری به روند توسعه و توانمندسازی ایران عصر پهلوی وارد کرد و موجب گسترش خشونت و توهم‌زدگی میان نسلِ خِرَدباخته‌ای شد که در دهه‌های پر رونق و آرام چهل و پنجاه خورشیدی- در رفاه و امنیت ناشی از رشد اقتصادی و زمامداری عاقلانه حکومت پادشاهی- بالیده بودند و از نعمات آن دوران بهره برده بودند.

در آن ایام، پهلوان‌پنبه‌های شیاد و غرب‌ستیزی چون جلال آل‌احمد و علی شریعتی، نقشی اساسی در ایجاد تفاهم میان ارتجاع سرخ و سیاه بازی کردند. هذیان‌های منتشره در آثار این دو نفر و امثال آنها، نه تنها این دو تیغه آلوده را دوباره تیز کردند بلکه موجب شدند که به مرور زمان این دو تیغه در کوره انقلاب و آشوب، در هم گداخته شوند و از این گُدازِش، دشنه‌ای دو لبه ساخته شود که تا همین امروز در گُرده وطنِ نیمه جان ما باقی مانده است.

به بیانی دیگر، تلفیق شیعه‌گری و چپگرایی، پیش از بهمن ۱۳۵۷ موجب نطفه‌بستنِ هیولایی شد که بنا بر سرشتش نه تنها از همان آغاز سلسله‌جنبان خشونت و جنایت بود بلکه پس از آن، روز به روز در هرم قدرتِ برآمده از انقلاب، بالا و بالاتر جای گرفت. ماجرای اشغال سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸، نقطه اوج اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه در ایام تاریک و خونبار پس از انقلاب ۱۳۵۷ بود. شَرّ این اتحاد، چهل سال است که بر زندگی ایرانیان سراسر دنیا سایه افکنده است.

شرّ پدیده‌ای زنده و در حالِ شدن است؛ همچون ویروس‌، همواره در حال جهش و توانمندسازی خود در برابر دارو و درمان‌های موجود است و به همین دلیل هیچگاه نمی‌توان از نابودی‌اش مطمئن شد. فرقه تبهکار حاکم بر ایران، شرّ مجسم شده حاصل از آمیزش دو ارتجاع سرخ و سیاه است که هر از گاهی چهره عوض می‌کند و جامه نو می‌پوشد. تا زمانی که محصولات این آمیزش در رسانه‌هایی از قماش بی‌بی‌سی فارسی تریبون‌های بی‌مُعارض پیدا می‌کنند و امکان رشد و نمو در افکار عمومی می‌یابند، در بر همان پاشنه‌ای خواهد چرخید که در این چهل سال چرخیده است.
ی.مصدقی
@cafe_andishe95
📝 خیریه در روزگار سیاه توتالیتاریسم

فروید میگفت، آدمها در مواجهه با سرکوبها، به مدد قوهٔ خیال و خلاقیت، راه هایی برای تسکین رنج های حاصل از این سرکوبها و امیال سرکوب شده ابداع میکنند. یکی از این راه ها «تصعید» (sublimating) آنهاست. یعنی این ناکامی ها را به سوی مقاصد استعلایی و ارزشی جهت میدهند و بر میکشند‌ و رو به کارهای عام المنفعه می آورند، مدرسه و درمانگاه میسازند. کارهای خیر انجام میدهند. تصعید به واقع یک مکانیزم تدافعی دربرابر هجوم اندوهیست که به واسطه ناکامی ها بر ما وارد میشود.
اما در حکومتهای توتالیتر، روی اوری به کارهای خیر و عام المنفعه، وجوهی از کارکردهای توتالیتاریسم را به نمایش میگذارد. به عبارتی دیگر، کارهای عام المنفعه و خیریه، به فربه شدن توتالیتاریسم کمک میکند. این فربهگی، از دو سوی معکوس اما غایت مشترک پیش میرود.
از یکسو، خیرین و کسانی که در حکومتهای توتالیتر رو به کارهای عام المنفعه می اورند، با انجام وظایفی که بر عهده حکومت است، راه را بر بی تعهدی بیشتر حاکمیت می گشایند و او را نسبت به وظایف ذاتی اش (برقراری عدالت) بی تفاوت و آسوده خاطر می کند، از دیگر سو، خلسه و تخدیر حاصل از کار عام المنفعه، هر نوع انرژی و پتانسیل خیرین را برای کنش بنیادین و ساختارشکن تخلیه می سازد، چندانکه هیچ ضرورتی برای تغییرات بنیادین و اصلاحات اساسی در ساختار حاکمیت باقی نمی ماند. در حکومتهای توتالیتر، هرگز از جانب خیرین و نیکوکاران، تهدیدی متوجه حاکمان نمیشود.
اما این همه ماجرا نیست. در حکومتهای توتالیتر، میل مفرطی برای تاسیس موسسات خیریه وجود دارد. این موسسات بهترین مکان برای پولشویی و انباشت سرمایه است، چراکه زیر نظر هیچ سازمان نظارتی نیستند و ازاد از هر مالیات و عوارضی فقط سود خالص و آبرومندانه است.

از اینهمه منظورم ابدا این نیست که همه خیرین و نیکوکاران زمانه توتالیتاریسم، انسانهایی بد یا سودجو هستند. هرگز. اما باید بدانیم که هر کنشی از ما محدود به قصد و نیت ما نمی ماند و دامنه ای بسیار وسیعتر از قصد و نیت ما دارد. بد نیست به این دامنه در زمانهٔ سیاه توتالیتاریسم واقف باشیم. فقط همین.
دکتر اکبر جباری
@cafe_andishe95
🔘اگر شما گيوتين را به جلوى صحنه آورده‌ايد و آن را با اين شادمانى و افتخار افراشته و به آسمان رسانده‌ايد، فقط براى اين است كه بريدنِ سر، از همه كار آسان تر است و پروردن انديشه در سر، از همه كار دشوارتر. شما تنبليد، پرچم شما كهنه پارچه اى بيش نيست؛ نماد ناتوانى!

📚داستایوفسکی
تسخير شدگان
@cafe_andishe95
◀️مارسل گوشه و لیبرالیسم
Gauchet, Marcel

📍گوشه فیلسوف فرانسوی میگوید:
خودآئینی اصیل را تنها در سیاستی می‌توان یافت که به اهمیت آزادی اذعان داشته باشد، اما این خیال واهی را کنار بگذارد که می‌توان جامعه را به نحوی دلخواه شکل داد. راه‌حل در یک کلامْ لیبرالیسم است.

گوشه می‌گوید دموکراسی معاصر سه بُعد مدرن خودآئینی را با هم ترکیب کرده است. خودآئینی یک شکل سیاسی دارد، که همان دولت‌ـ‌ملت است؛ یک شکل حقوقی دارد، که مربوط به حقوق بشر می‌شود؛ و یک شکل زمانمند دارد، که به آگاهی از تاریخ به مثابۀ پیامد کنش جمعی تعریف می‌شود. خودآئینی فردی که در قالب حقوق حفظ می‌شود موجب می‌گردد دولت-ملت تنها شکل مناسب خودآئینی جمعی باشد، و تاریخ وسیله‌ای است که افراد و دولت-ملت‌ها از طریق آن تجربه‌های خود را معنادار می‌کنند. از نظر گوشه، سرنوشت دموکراسی بسته به این است که این خصوصیات در طول زمان چطور رشد کنند.

لیبرالیسم قرن نوزدهم محصول بازاندیشی در چرایی ناکام ماندن انقلاب از ایجاد حقوق برابر و حق حاکمیت بود. خودآئینی اصیل وقتی رخ می‌دهد که جامعۀ مدنی -که به‌ویژه (اما نه صرفاً) از مناسبات بازار تشکیل می‌شود- از دولت جدا باشد. خودآئینی -و لذا دموکراسی- با جداکردن قانونی افرادِ مستقل از دولت حاصل می‌شود، نه با ادغام آن‌ها. کشف جامعه به عنوان سپهری که با دولت فرق دارد نیز به عقیدۀ گوشه، با زایش آگاهی تاریخی مقارن است: ما وقتی تاریخی خواهیم اندیشید که بفهمیم مسیر تکامل انسان نه از دولت بلکه از جامعه می‌گذرد.
در میانۀ قرن نوزدهم، لیبرال‌ها به آمیزه‌ای فکری دست یافتند که متشکل از سه اصل بود: مردم، علم، پیشرفت. اهمیت این سه از نظر گوشه در این بود که هر کدام میل به خودآئینی را به یک آرمان متعالی گره می‌زدند. مردم حکومت می‌کنند، اما در مقامِ نوعی ارادۀ جمعی یا ملی، نه چون آشفته‌بازاری از منافع متکثر فردی؛ جهان برای خرد انسانی قابل شناخت است، اما تا آنجا که از قوانین طبیعت اطاعت کند؛ و تاریخ نتیجۀ کنش انسانی است، که از قضا مقارن با ارادۀ مشیت‌وارِ پیشرفت است. آزادی «سنت را در زمین خودش شکست داده بود»
اما در مسیر پیروزی لیبرالیسم اتفاقی غیرمنتظره افتاد. ماجرا با آن بحران اقتصادیِ ابتدائاً ساده در ۱۹۷۳ شروع شد. رکود تورمیْ دولت‌های غربی را مجبور کرد از باقیماندۀ اصول جمع‌گرایانه‌ای که دهه‌های متمادی از آنها تبعیت می‌کردند دست بردارند: بودجه‌های دولتی، اشتغال برای همه، و حقوق‌های بالا که سابقاً راه‌حل بودند تبدیل به مسئله شده بودند. در این اثنا، بحران به سطح جهانی رسید و قدرت‌های اقتصادی غیرغربی را نیز در بر گرفت، مانند کشورهای عضو اوپک و ژاپن: از این جهت این اولین گام جهانی‌شدن بود. کار، که جزء جدایی‌ناپذیر مدل فوردیستیِ غالب در سال‌های پس از جنگ بود، اکنون پرهزینه و نوعی مانع تلقی می‌شد. از این به بعد، دارایی و مصرف باید موتورهای اصلی رشد اقتصادی می‌شدند...
ترجمان
@cafe_andishe95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هويت آنها در بى هويتى ماست

صحبتهاى تاريخى و شنيده نشده از اعلئحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر در آخرين گفتگوى تلويزيونى با ديويد فراست

#آريامهر

@cafe_andishe95
📍مورالِس «رفیق جذاب» و «استکبارستیز» علی خامنه‌‌ای در بولیوی مجبور به استعفا شد
#دیکتاتوری_کمونیستی
-همزمان با تظاهرات گسترده مردم در بولیوی، ارتش به معترضان پیوست و مورالس استعفا داد و گفته می‌شود بولیوی را با هواپیمای شخصی خود به نقطه‌‌ای نامعلوم ترک کرده است.

- دولت‌‌های کوبا و ونزوئلا می‌‌گویند در بولیوی «کودتا» شده و این تغییرات را محکوم کردند.

- معترضان در بولیوی از مواضع دولت چپگرای ونزوئلا که خودش در خطر سقوط قرار دارد بسیار خشمگین شده و به سفارت ونزوئلا در لاپاز حمله کردند.

- مکزیک به مورالس گفته می‌‌تواند از این کشور درخواست پناهندگی کند.

-روابط جمهوری اسلامی و مورالس در دوران ریاست جمهوری احمدی‌‌نژاد به بالاترین سطح خود رسید و خامنه‌‌ای نیز علاقه‌‌ی ویژه‌‌ای به مورالس دارد.
سه هفته پس از آغاز اعتراضات در بولیوی، ارتشی‌‌ها به مردم پیوستند و اوو مورالس رئیس جمهور چپگرای این کشور را مجبور کردند استعفا دهد و از قدرت کنار رود.
مورالس پس از استعفا گفت، «کناره‌گیری کردم تا برادران و خواهران ما میان کارکنان دولتی تهدید نشوند». وی شرایط بولیوی را «کودتا علیه دولت» دانست.

آلوارو گارسیا لینرا معاون مورالس نیز ضمن کناره‌گیری از سمت خود اعلام کرد که در بولیوی «کودتا» رخ داده است.
روز ۲۰ اکتبر مورالس رهبر حزب «جنبش سوسیالیسم» اعلام کرد که با کسب بیش از ۴۶ درصد آرا از کارلوس مسا رهبر اپوزیسیون پیش افتاده و به این ترتیب پیروز انتخابات ریاست جمهوری برای چهارمین دوره متوالی است. اما پس از آنکه سازمان کشورهای آمریکایی تقلب در انتخابات ریاست جمهوری بولیوی را تأیید کرد، وی با فشار مردم و ارتش پس از یک نطق تلویزیونی استعفا داد.با وجود افشای تقلب، مورالس اصرار به برگزاری دوباره انتخابات ریاست جمهوری داشت اما سران ارتش با او کنار نیامدند.

ویلیامز کالیمان فرمانده ارتش بولیوی ساعاتی پس از اعلام تصمیم اوو مورالس برای برگزاری دوباره انتخابات رسماً اعلام کرد، «ما بعد از بررسی وضعیت مناقشه داخلی از رئیس جمهوری می‌خواهیم که از سمت خود کناره‌گیری کند تا صلح در کشور برقرار و ثبات حفظ شود.»

📍مورالس از سال ۲۰۰۶ قدرت را به دست گرفت و بیش از ۱۳ سال رئیس جمهور این کشور بود.
در دوران ریاست جمهوری احمدی‌‌نژاد که روابط جمهوری اسلامی و کشورهای چپگرای آمریکای لاتین به شدت رونق گرفت مورالس نیز به ایران رفت و روابط او با تهران همچنان برقرار ماند. خامنه‌‌ای مدام در دیدارهای خود با مورالس از او تعریف و تمجید می‎‌‌کرد. به عنوان مثال در یکی از این دیدارها که شهریور ۱۳۸۷ صورت گرفت به او گفت «روحیه مردمی شما و توجه به طبقات محروم و فقیر، و تلاش برای خدمت به مردم، روحیه بسیار ارزشمندی است و همین روحیه می تواند موجب سرافرازی ملت‌ها شود!»
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
📍مورالِس «رفیق جذاب» و «استکبارستیز» علی خامنه‌‌ای در بولیوی مجبور به استعفا شد #دیکتاتوری_کمونیستی -همزمان با تظاهرات گسترده مردم در بولیوی، ارتش به معترضان پیوست و مورالس استعفا داد و گفته می‌شود بولیوی را با هواپیمای شخصی خود به نقطه‌‌ای نامعلوم ترک کرده…
⚫️کمدی چپ در مواجهه با فقر و درد مردم!!

چپگرایان نه فقط ایران بلکه جهانی
در مقابل سالها فقر و فلاکت و وررشکستگی و دیکتاتوری در خیل بزرگی از کشورهای امریکای لاتین سکوت میکنند و جان و مال مردم تحت انقیاد جباریت در کوبا آرژانتین بولیوی ونزوئلا و..که تحت نفوذ چپگرایان به قهقرا رفته اند،برایشان کوچکترین اهمیتی ندارد!از دولتهای آنان حمایت هم میکنند تا مثلن به خیال خود همچون دون کیشوت با آسیاب بادی سرمایه داری هم جنگیده باشند و خود را ارضا کرده باشند!

اما به یکباره به اعتراضات شیلی که می رسند با پاگذاشتن بر وجدان خود ،چون دولت شیلی راستگرا هست این اعتراضات را در بوق میکنند و تبلیغ میکنند و تبدیل به ماندلاهای جنبش های مردمی می شوند!با وجود اینکه شیلی جزو بهترین و پیشرو ترین کشورها در منطقه فلاکت زده خود هم هست!

📍پوپولیسم و ایدئولوژی زدگی هم حدی دارد!

#کمدی_ایدئولوژی_زدگی_و_غرب_ستیزی
@cafe_andishe95