لیبراسیون/لیبرالیسم
اندر حکایت توئیت محسن رضایی و عملیات کربلای چهار 🔺مانا نیستانی @cafe_andishe95
🔺🔺🔺🔺
وقتی سه چهارسال قبل اجساد غواصان ایرانی کشته شده در عملیات کربلای چهار با دستان بسته پیدا شد، همه در مسابقه اشک و مرثیه و سرودن قطعات حماسی چنان گوی سبقت از هم ربودند که کمتر کسی مشغول این پرسش شد: «چرا و با چه کیفیت از فرماندهی یک گردان کامل از غواصان ما اینطور راحت به کام اسارت در چنگال دشمن بیرحم و مرگی دردناک فرستاده شدند؟» حکومت البته از دمیدن بر آتش ماتم و گریه و جو حماسی استفاده میکرد تا حقیقت را در دود و مه آن پنهان نگه دارد. تبلیغات و جوسازی چنان بود که وقتی این طرح را همان زمان منتشر کردم، در نقد مظلومیت غواصان ازدست رفته که حتی اجساد دستبستهشان ابزار بازی سیاسی سرداران و زمامداران شده، تعدادی ملامتم کردند که چرا بهجای همراهی در آیین عزاداری ملی و اشکریزی و تقدیس حماسه شهادت، به حواشی سیاسی ماجرا پرداختهام.
تازگی محسن رضایی در توئیتی جنجالی، عملیات شکستخورده کربلای چهار را «عملیات فریب» خوانده که صرفا برای منحرف کردن ذهن دشمن از کربلای پنج طراحی شده بود! این یعنی قتل عمد غواصان و تمام کسانی که با مدیریت فرماندهانی مثل آقای رضائی گوشت دم توپ و طعمههای ناخواسته «عملیات فریب» شدند. نمونهای از واقعیات هشت سال جنگ که قرار بوده زیر پرده ای از اشک و پشت دیوار عناوین مقدس پنهان بماند و مورد بازخواست واقع نشود.
شهید محترم است، کارخانه شهیدسازی و قربانی کردن مردمان، خیر.
🔹مانا نیستانی
@cafe_andishe95
وقتی سه چهارسال قبل اجساد غواصان ایرانی کشته شده در عملیات کربلای چهار با دستان بسته پیدا شد، همه در مسابقه اشک و مرثیه و سرودن قطعات حماسی چنان گوی سبقت از هم ربودند که کمتر کسی مشغول این پرسش شد: «چرا و با چه کیفیت از فرماندهی یک گردان کامل از غواصان ما اینطور راحت به کام اسارت در چنگال دشمن بیرحم و مرگی دردناک فرستاده شدند؟» حکومت البته از دمیدن بر آتش ماتم و گریه و جو حماسی استفاده میکرد تا حقیقت را در دود و مه آن پنهان نگه دارد. تبلیغات و جوسازی چنان بود که وقتی این طرح را همان زمان منتشر کردم، در نقد مظلومیت غواصان ازدست رفته که حتی اجساد دستبستهشان ابزار بازی سیاسی سرداران و زمامداران شده، تعدادی ملامتم کردند که چرا بهجای همراهی در آیین عزاداری ملی و اشکریزی و تقدیس حماسه شهادت، به حواشی سیاسی ماجرا پرداختهام.
تازگی محسن رضایی در توئیتی جنجالی، عملیات شکستخورده کربلای چهار را «عملیات فریب» خوانده که صرفا برای منحرف کردن ذهن دشمن از کربلای پنج طراحی شده بود! این یعنی قتل عمد غواصان و تمام کسانی که با مدیریت فرماندهانی مثل آقای رضائی گوشت دم توپ و طعمههای ناخواسته «عملیات فریب» شدند. نمونهای از واقعیات هشت سال جنگ که قرار بوده زیر پرده ای از اشک و پشت دیوار عناوین مقدس پنهان بماند و مورد بازخواست واقع نشود.
شهید محترم است، کارخانه شهیدسازی و قربانی کردن مردمان، خیر.
🔹مانا نیستانی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
زا فرانسکی در کتابش: "هایدگر: میان خیر و شر "می¬نویسد: «ماکس موللر گزارش می¬دهد که در گردش¬های بیرون شهری که با هایدگر داشته است هرکجا که آن¬ها به کلیسا یا عبادت¬گاهی می¬رسیدند هایدگر وارد آنجا می شدودر مقابل ظرف آب متبرک زانو ¬می زد و انگشتان خود را در…
🔅آینده این کشور در گرو عقلانیت انتقادی است که در این مرز و بوم یا بوجود نیامد و یا اگر هم ایجاد شده به دهها دلیل و علت به مرگ زودرس دچار شد.
اندیشه انتقادی که با اومانیته و انسان محوری (سوبژکتیویته)و آزادی بیان و آزادی های منفی و مثبت به پیوسته آند.همگی میراث بزرگ عصر روشنگری محسوب میشوند.
همه نحله های فکری مدرن اعم از لیبرالیسم و مارکسیسم و سوسیالیسم .بعنوان مکاتب سیاسی و سایر نحله های فلسفی مانند اگزیستاسیالیست،رومانتیسم.ایده الیسم.واقع گرایی.پدیدارشناسی و.....همگی بعنوان فلسفه های مدرن میوه ها و ثمرات سوبژکتیویته مدرنیته محسوب میشوند حتا مارکسیسم هم از این قاعده مستثنا نیست چون بر همان پایه های اومانیته و راسیونالیسم استوار است.که در روش ومنش به مخالفت با لبیرالیسم قیام مینماید.
این عناصر اصلی یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم را حتا میتوان از بنیانهای اندیشه هایدگر هم دانست .که در ظاهر با آن به مخالفت سرسختانه پرداخته است وبرای نابودی آن لحظه شماری مینماید.
اصولاً اینکه چند قرن اخیر ،غرب میداندار اندیشه درجهان بوده است و همه جهان را در مدار غربزدگی ( به معنای هایدگری وفردید) قرار داده است و گوی سبقت را از همگان ربوده ،چیزی جز چرهش جهان غرب مدرن براصول ومبانی مدرنیته یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم نیست.
بی شک منازعات فلسفی و سیاسی درغرب به هیچ عنوان جنگ زرگری و یا توطئه ای برای اغفال شرق محسوب نمیشوند وچنین منازعاتی بخش لاینفک اندیشه مدرنیته هستند.
اما در ایران به دهها دلیل و علت ،وضع برمدار دیگری میچرخد و در غیاب تاریخی سوبژکتیویته ایرانی و فقدان راسیونالیسم،همه چیز برمدار تقلید و دایره تنگ سیاست قرار گرفته است.
و همانگونه که جناب موقن هم به خوبی بیان میدارند ما چون هنوز نتوانسته ایم از مدار تنگ سیاست و تقلیل و تقلید خارج شویم.درک درستی ازغرب نداریم و حلقه تقلید غرب را خود برگردن خود انداخته آیم ومیل سیری ناپذیری به اسطوره سازی ازغرب داریم و نهایتا هم نمیتوانیم از مد های اندیشگی زمانه خود خارج شویم.
دایره تنگ سیاست و تقلید باعث شده است تا نتوانیم درک درستی از تحولات اندیشه غرب داشته باشیم .
🔻در چنین شرایطی که ما در آن قرار گرفته ایم ،بیش ازهرچیز به مبانی عصر روشنگری و محصولات مهم آن یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم نیاز داریم.
و تلاش برای استوار سازی آن ما را به نقد دو سویه سنت خودی واندیشه های غربی متمایل میسازد.
بت سازی از مارکسیسم و یا هایدگر و یا هر اندیشه و فلسفه دیگر غربی،ما را به ناکجا آبادها میکشاند.
ما بیش از ستایش هایدگر وسایر منتقدین غربی به اندیشه عصر روشنگری یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم نیاز داریم.
سوبژکتیویته ای که همزمان همه پدیدارهای داخلی و خارجی را با از فیلتر نقد خود عبور میدهد.
🔸سوبژکتیویته یعنی نقد دایم و مستمر ا ز داشته های قبلی خود وهرانچه که از دیگران حاصل مینماییم.
آن کسی که از اندیشه های داخلی( اسلام/ ایرانیت) وبیرونی( مارکسیسم ولیبرالیسم ومارکس وهایدگر وو....) بت سازی میکند .همان انسان پیشا مدرن است.حتا اگر صبح تا شام از واژهای پست مدرن و اندیشه های پست مدرن استفاده نماید.
تاریخ ،شیر یا خط نیست که ما بخواهیم با شیر یا خط ،مدرن و یا پست مدرن و یا سنتی بودن خودمان را انتخاب کنیم.تاریخ یک سازه است که باید مرحله به مرحله ساخته شود.
آشنایی ما با مدرنیته و یا همان سوبژکتیویته ،شرط قدم نهادن ما به تاریخ مدرن وشرط نقد سنت برای خروج از حصار آن و شرط ورود به جهان پسامدرن است.
ما بدون مدرنیته ،( سوبکتیویته) که مورد هجوم پست مدرن فرانکو آلمان قرار گرفته است و برخی در ایران برای آنها سوت و کف میزنند، نه میتوانیم از سنت عبور کنیم و نه میتوانیم به دنیای مدرن وپسا مدرن پا بنهیم.
و به همین لحاظ است که برای ما نقد هایدگر ،دوصد چندان بیش از دلسپردگی ودلخوشی به نقدهای رادیکال او به مدرنیته واجب تر است.
دلسپردگی به نقدهای امثال مارکس ونیچه و هایدگر و دلوز و فوکو و دریدا و......بدون فهم انتقادی آنها ،برای ما یک سم خطرناک است که میتواند از ما موجوداتی بس وحشتناک و عفریته بوجود آورد.تا جهانی را در آتش توهمات خود بسوزانیم.
🔷حسن ذاکر🔷
@cafe_andishe95
اندیشه انتقادی که با اومانیته و انسان محوری (سوبژکتیویته)و آزادی بیان و آزادی های منفی و مثبت به پیوسته آند.همگی میراث بزرگ عصر روشنگری محسوب میشوند.
همه نحله های فکری مدرن اعم از لیبرالیسم و مارکسیسم و سوسیالیسم .بعنوان مکاتب سیاسی و سایر نحله های فلسفی مانند اگزیستاسیالیست،رومانتیسم.ایده الیسم.واقع گرایی.پدیدارشناسی و.....همگی بعنوان فلسفه های مدرن میوه ها و ثمرات سوبژکتیویته مدرنیته محسوب میشوند حتا مارکسیسم هم از این قاعده مستثنا نیست چون بر همان پایه های اومانیته و راسیونالیسم استوار است.که در روش ومنش به مخالفت با لبیرالیسم قیام مینماید.
این عناصر اصلی یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم را حتا میتوان از بنیانهای اندیشه هایدگر هم دانست .که در ظاهر با آن به مخالفت سرسختانه پرداخته است وبرای نابودی آن لحظه شماری مینماید.
اصولاً اینکه چند قرن اخیر ،غرب میداندار اندیشه درجهان بوده است و همه جهان را در مدار غربزدگی ( به معنای هایدگری وفردید) قرار داده است و گوی سبقت را از همگان ربوده ،چیزی جز چرهش جهان غرب مدرن براصول ومبانی مدرنیته یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم نیست.
بی شک منازعات فلسفی و سیاسی درغرب به هیچ عنوان جنگ زرگری و یا توطئه ای برای اغفال شرق محسوب نمیشوند وچنین منازعاتی بخش لاینفک اندیشه مدرنیته هستند.
اما در ایران به دهها دلیل و علت ،وضع برمدار دیگری میچرخد و در غیاب تاریخی سوبژکتیویته ایرانی و فقدان راسیونالیسم،همه چیز برمدار تقلید و دایره تنگ سیاست قرار گرفته است.
و همانگونه که جناب موقن هم به خوبی بیان میدارند ما چون هنوز نتوانسته ایم از مدار تنگ سیاست و تقلیل و تقلید خارج شویم.درک درستی ازغرب نداریم و حلقه تقلید غرب را خود برگردن خود انداخته آیم ومیل سیری ناپذیری به اسطوره سازی ازغرب داریم و نهایتا هم نمیتوانیم از مد های اندیشگی زمانه خود خارج شویم.
دایره تنگ سیاست و تقلید باعث شده است تا نتوانیم درک درستی از تحولات اندیشه غرب داشته باشیم .
🔻در چنین شرایطی که ما در آن قرار گرفته ایم ،بیش ازهرچیز به مبانی عصر روشنگری و محصولات مهم آن یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم نیاز داریم.
و تلاش برای استوار سازی آن ما را به نقد دو سویه سنت خودی واندیشه های غربی متمایل میسازد.
بت سازی از مارکسیسم و یا هایدگر و یا هر اندیشه و فلسفه دیگر غربی،ما را به ناکجا آبادها میکشاند.
ما بیش از ستایش هایدگر وسایر منتقدین غربی به اندیشه عصر روشنگری یعنی سوبژکتیویته و راسیونالیسم نیاز داریم.
سوبژکتیویته ای که همزمان همه پدیدارهای داخلی و خارجی را با از فیلتر نقد خود عبور میدهد.
🔸سوبژکتیویته یعنی نقد دایم و مستمر ا ز داشته های قبلی خود وهرانچه که از دیگران حاصل مینماییم.
آن کسی که از اندیشه های داخلی( اسلام/ ایرانیت) وبیرونی( مارکسیسم ولیبرالیسم ومارکس وهایدگر وو....) بت سازی میکند .همان انسان پیشا مدرن است.حتا اگر صبح تا شام از واژهای پست مدرن و اندیشه های پست مدرن استفاده نماید.
تاریخ ،شیر یا خط نیست که ما بخواهیم با شیر یا خط ،مدرن و یا پست مدرن و یا سنتی بودن خودمان را انتخاب کنیم.تاریخ یک سازه است که باید مرحله به مرحله ساخته شود.
آشنایی ما با مدرنیته و یا همان سوبژکتیویته ،شرط قدم نهادن ما به تاریخ مدرن وشرط نقد سنت برای خروج از حصار آن و شرط ورود به جهان پسامدرن است.
ما بدون مدرنیته ،( سوبکتیویته) که مورد هجوم پست مدرن فرانکو آلمان قرار گرفته است و برخی در ایران برای آنها سوت و کف میزنند، نه میتوانیم از سنت عبور کنیم و نه میتوانیم به دنیای مدرن وپسا مدرن پا بنهیم.
و به همین لحاظ است که برای ما نقد هایدگر ،دوصد چندان بیش از دلسپردگی ودلخوشی به نقدهای رادیکال او به مدرنیته واجب تر است.
دلسپردگی به نقدهای امثال مارکس ونیچه و هایدگر و دلوز و فوکو و دریدا و......بدون فهم انتقادی آنها ،برای ما یک سم خطرناک است که میتواند از ما موجوداتی بس وحشتناک و عفریته بوجود آورد.تا جهانی را در آتش توهمات خود بسوزانیم.
🔷حسن ذاکر🔷
@cafe_andishe95
⚫️"روشنفکریِ دینی و قرائتِ بی قرابت از دین"
نمونه ی نخست از روشنفکری متقدم "قرائت شریعتی"
شریعتی در "با مخاطب های آشنا" در "نامه به پدر" می گوید که " مجلسی شیعه نیست! و گورویچ به شیعه نزدیک تر است"
شریعتی اشتباه می کند، مجلسی شیعه است ما نمی توانیم بگوییم مجلسی شیعه نیست، او به اصول شیعه معتقد است، همان تئوری های شیعه را با اندکی تغییر و تفاوت در خوانش ارائه میدهد، این که مجلسی یک شیعه ی قدرت طلب است و فتواهای ظالمانه صادر کرده است، و درباری بوده و ... هیچ یک دلیل نمی شود که بگوییم او شیعه نیست و گورویچ شیعه است!
تقسیم بندی علی شریعتی بسیار بسیار ایدئولوژیک و خطی است! او یک خط در کل تاریخ می کشد و سپس شیعه را سفید مطلق و معترضی مبارز و عدالت خواه مطلق تصور می کند، و سپس تمامی تاریخ را در طرفی دیگر قرار داده و هر که با چنین تصوری مخالف بود را غیر شیعه تلقی می کند!
این ثنویتی است که شریعتی ایجاد می کند، و با این ثنویت هر کس به این تصویری که او ساخته که تصویری کاملن سفید و پاک و مطلق است (اما چنین تصویری، تصویر شیعی نیست) نزدیک شد، می شود شیعه و هر کس از آن دور گشت می شود غیر شیعه، یعنی هر چقدر به آن تصویر نزدیک تر = شیعه تر و هر چه از آن دور تر = غیر شیعی تر
این ملاک شریعتی است!
در صورتی که این ملاک، ملاک خود اوست و نه ملاک مذهب شیعه!
مذهب شیعه ملاکش روشن است، پذیرش "امامت" و "عدالت" در کنار آن سه اصل اسلامی دیگر، حتی برخی "عدالت" را هم ذکر نکرده اند اما غالبن بر سر این دو گزاره یعنی امامت و عدالت اتفاق نظر دارند و کسی که این اصول را پذیرفت از نظر
مذهب شیعه و اجماع علمای شیعی، می شود "شیعه"
اما علی شریعتی ملاکی دیگر برای شیعه شدن قرار می دهد، او می گوید هر چه به تصویر من نزدیک تر شیعه تر ! و برای همین خاطر هم هست که گورویچ را شیعه می داند اما علامه ی شیعیان را مرجع و ملجع آنان را شیعه نمی داند!
چرا ؟
چون اگر مجلسی شیعه باشد با آن سابقه ی تاریک و آن پرونده ی تاریک تر و سیاهش، با تصویری که شریعتی از شیعه ساخته است، نمی سازد، و لذا مجلسی را از تشیع خارج می کند، میلانی را خارج می کند، و ... یک به یک تمامی روحانیت درباری و غیر درباری را خارج می کند!
خب شیعه چیست؟ می گوییم این نقد به شیعه وارد است او میگوید شیعه نیست! شیعه ی علوی نیست، این شیعه ی صفوی است، این نقد بر شیعه ی صفوی وارد است!
می گوییم فلان نقد بر فلان باور شیعیان و فلان عمل شیعیان وارد است، می گوید شیعه نیست!
هر چه نقد است و هر جه نقد وارد است، آن شیعه نیست! این شیعه ی صفوی است و این نقد هم بر شیعه ی صفوی وارد است!
پس شیعه چیست؟ شیعه ی علوی چیست که اصل است و هر آن چه جز آن باشد غیر اصیل و دروغ و کذب؟ آن چیزی که شریعتی ساخته است! آن کجاست؟ در ذهن او!
در تصور او ! در ذهنیات او ! یک آرزو !
همانند روشنفکران دینی حال حاضر که هر نقدی وارد می شود فورن می گویند "این اسلام نیست" این نقد ها وارد است اما بر اسلام اموی، اسلام تاریخی اسلامی چه می دانم مغولی و ... اما بر اسلام حقیقی وارد نیست! خوب! اسلام حقیقی چیست؟ آن چیزی ست که او در ذهن خود ساخته، کجاست؟ در ذهن او ! در تصور او در ذهنیات او ! یک آرزو!⚫️
ابوذر شریعتی
@cafe_andishe95
نمونه ی نخست از روشنفکری متقدم "قرائت شریعتی"
شریعتی در "با مخاطب های آشنا" در "نامه به پدر" می گوید که " مجلسی شیعه نیست! و گورویچ به شیعه نزدیک تر است"
شریعتی اشتباه می کند، مجلسی شیعه است ما نمی توانیم بگوییم مجلسی شیعه نیست، او به اصول شیعه معتقد است، همان تئوری های شیعه را با اندکی تغییر و تفاوت در خوانش ارائه میدهد، این که مجلسی یک شیعه ی قدرت طلب است و فتواهای ظالمانه صادر کرده است، و درباری بوده و ... هیچ یک دلیل نمی شود که بگوییم او شیعه نیست و گورویچ شیعه است!
تقسیم بندی علی شریعتی بسیار بسیار ایدئولوژیک و خطی است! او یک خط در کل تاریخ می کشد و سپس شیعه را سفید مطلق و معترضی مبارز و عدالت خواه مطلق تصور می کند، و سپس تمامی تاریخ را در طرفی دیگر قرار داده و هر که با چنین تصوری مخالف بود را غیر شیعه تلقی می کند!
این ثنویتی است که شریعتی ایجاد می کند، و با این ثنویت هر کس به این تصویری که او ساخته که تصویری کاملن سفید و پاک و مطلق است (اما چنین تصویری، تصویر شیعی نیست) نزدیک شد، می شود شیعه و هر کس از آن دور گشت می شود غیر شیعه، یعنی هر چقدر به آن تصویر نزدیک تر = شیعه تر و هر چه از آن دور تر = غیر شیعی تر
این ملاک شریعتی است!
در صورتی که این ملاک، ملاک خود اوست و نه ملاک مذهب شیعه!
مذهب شیعه ملاکش روشن است، پذیرش "امامت" و "عدالت" در کنار آن سه اصل اسلامی دیگر، حتی برخی "عدالت" را هم ذکر نکرده اند اما غالبن بر سر این دو گزاره یعنی امامت و عدالت اتفاق نظر دارند و کسی که این اصول را پذیرفت از نظر
مذهب شیعه و اجماع علمای شیعی، می شود "شیعه"
اما علی شریعتی ملاکی دیگر برای شیعه شدن قرار می دهد، او می گوید هر چه به تصویر من نزدیک تر شیعه تر ! و برای همین خاطر هم هست که گورویچ را شیعه می داند اما علامه ی شیعیان را مرجع و ملجع آنان را شیعه نمی داند!
چرا ؟
چون اگر مجلسی شیعه باشد با آن سابقه ی تاریک و آن پرونده ی تاریک تر و سیاهش، با تصویری که شریعتی از شیعه ساخته است، نمی سازد، و لذا مجلسی را از تشیع خارج می کند، میلانی را خارج می کند، و ... یک به یک تمامی روحانیت درباری و غیر درباری را خارج می کند!
خب شیعه چیست؟ می گوییم این نقد به شیعه وارد است او میگوید شیعه نیست! شیعه ی علوی نیست، این شیعه ی صفوی است، این نقد بر شیعه ی صفوی وارد است!
می گوییم فلان نقد بر فلان باور شیعیان و فلان عمل شیعیان وارد است، می گوید شیعه نیست!
هر چه نقد است و هر جه نقد وارد است، آن شیعه نیست! این شیعه ی صفوی است و این نقد هم بر شیعه ی صفوی وارد است!
پس شیعه چیست؟ شیعه ی علوی چیست که اصل است و هر آن چه جز آن باشد غیر اصیل و دروغ و کذب؟ آن چیزی که شریعتی ساخته است! آن کجاست؟ در ذهن او!
در تصور او ! در ذهنیات او ! یک آرزو !
همانند روشنفکران دینی حال حاضر که هر نقدی وارد می شود فورن می گویند "این اسلام نیست" این نقد ها وارد است اما بر اسلام اموی، اسلام تاریخی اسلامی چه می دانم مغولی و ... اما بر اسلام حقیقی وارد نیست! خوب! اسلام حقیقی چیست؟ آن چیزی ست که او در ذهن خود ساخته، کجاست؟ در ذهن او ! در تصور او در ذهنیات او ! یک آرزو!⚫️
ابوذر شریعتی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
⚫️"روشنفکریِ دینی و قرائتِ بی قرابت از دین" نمونه ی نخست از روشنفکری متقدم "قرائت شریعتی" شریعتی در "با مخاطب های آشنا" در "نامه به پدر" می گوید که " مجلسی شیعه نیست! و گورویچ به شیعه نزدیک تر است" شریعتی اشتباه می کند، مجلسی شیعه است ما نمی توانیم بگوییم…
⚫️"روشنفکریِ دینی و قرائتِ بی قرابت از دین"
نمونه ی دوم قرائت عبدالکریم سروش
"ذاتیات و عرضیات سروش"
سروش می گوید: "یک سری امور است که میتوانست اتفاق نیافتد اما اتفاق افتاده"
یعنی این ها مهم نیستند و عرض هستند!
یعنی اگر مسلمانی این امور را ( یعنی اموری که می توانستند اتفاق نیافتند ولی افتادند را) انجام نداد باز هم مسلمان است !
مدلول سخن این است که: "مسلمانی یک مسلمان بر ذاتیات اسلام است و نه بر عرضیات یعنی اگر یک مسلمان، یک سری احکامی را که می توانست اتفاق نیافتد ولی افتاده را انجام نداد بازهم مسلمان ست"
مثلن سروش می گوید که؛ "وقتی به عایشه تهمت زنا زدند قران هم حکم نازل کرد که اگر کسی تهمت زد شلاقش بزنید یعنی اگر تهمت بر عایشه نمی زدند قران در این مورد آیه ای هم نازل نمی کرد (البته این سخن درست است اما سروش باید ملتزم بر نتیجه ی قهری آن هم باشد که علی الظاهر ملتزم نمی شود)
یا مثلن اگر اعراب سوالاتی نمی پرسیدند احکامی هم راجع به آن سولات نازل نگشته و فرض یا همان واجب هم نمی گشتند (یسالونک های قرآن مد نظر سروش است)
بسیار خب؛ پس اگر مسلمانی این قبیل احکام را انجام ندهد باز هم مسلمان است و لطمه ای بر ایمان او وارد نمیشود (این مدلول کلام و جان سخن سروش در بسط تجربه ی نبوی است)
خوب! حال ببینیم که قرآن چه می گوید؟
قران می گوید؛
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُون = (اطاعت محض)
وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسولَهُ فَقَد فازَ فَوزًا عَظيمًا = (اطاعت محض)
وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا = (اطاعت محض)
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً» = (اطاعت محض)
كسى كه اطاعت كند رسول اكرم را ، پس محققاً اطاعت خدا را نموده و كسى كه سرپيچى كند از اطاعت رسول و اعراض كند ؛ پس ما تو را نفرستاديم كه آنها را حفظ كنى
ابوذر شریعتی
@cafe_andishe95
نمونه ی دوم قرائت عبدالکریم سروش
"ذاتیات و عرضیات سروش"
سروش می گوید: "یک سری امور است که میتوانست اتفاق نیافتد اما اتفاق افتاده"
یعنی این ها مهم نیستند و عرض هستند!
یعنی اگر مسلمانی این امور را ( یعنی اموری که می توانستند اتفاق نیافتند ولی افتادند را) انجام نداد باز هم مسلمان است !
مدلول سخن این است که: "مسلمانی یک مسلمان بر ذاتیات اسلام است و نه بر عرضیات یعنی اگر یک مسلمان، یک سری احکامی را که می توانست اتفاق نیافتد ولی افتاده را انجام نداد بازهم مسلمان ست"
مثلن سروش می گوید که؛ "وقتی به عایشه تهمت زنا زدند قران هم حکم نازل کرد که اگر کسی تهمت زد شلاقش بزنید یعنی اگر تهمت بر عایشه نمی زدند قران در این مورد آیه ای هم نازل نمی کرد (البته این سخن درست است اما سروش باید ملتزم بر نتیجه ی قهری آن هم باشد که علی الظاهر ملتزم نمی شود)
یا مثلن اگر اعراب سوالاتی نمی پرسیدند احکامی هم راجع به آن سولات نازل نگشته و فرض یا همان واجب هم نمی گشتند (یسالونک های قرآن مد نظر سروش است)
بسیار خب؛ پس اگر مسلمانی این قبیل احکام را انجام ندهد باز هم مسلمان است و لطمه ای بر ایمان او وارد نمیشود (این مدلول کلام و جان سخن سروش در بسط تجربه ی نبوی است)
خوب! حال ببینیم که قرآن چه می گوید؟
قران می گوید؛
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُون = (اطاعت محض)
وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسولَهُ فَقَد فازَ فَوزًا عَظيمًا = (اطاعت محض)
وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا = (اطاعت محض)
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً» = (اطاعت محض)
كسى كه اطاعت كند رسول اكرم را ، پس محققاً اطاعت خدا را نموده و كسى كه سرپيچى كند از اطاعت رسول و اعراض كند ؛ پس ما تو را نفرستاديم كه آنها را حفظ كنى
ابوذر شریعتی
@cafe_andishe95
🦋
آنکس که خود را عمیق می داند تلاش می کند که واضح و شفاف باشد. آنکس که می خواهد به نظر توده مردم عمیق بیاید تلاش میکند که مبهم و کدر باشد. توده مردم کف هر جایی را که نتوانند ببینند عمیق می پندارند و از غرق شدن واهمه دارند.
#حکمت_شادان
#فردریش_نیچه
@cafe_andishe95
آنکس که خود را عمیق می داند تلاش می کند که واضح و شفاف باشد. آنکس که می خواهد به نظر توده مردم عمیق بیاید تلاش میکند که مبهم و کدر باشد. توده مردم کف هر جایی را که نتوانند ببینند عمیق می پندارند و از غرق شدن واهمه دارند.
#حکمت_شادان
#فردریش_نیچه
@cafe_andishe95
📚نکاتی در مورد نسبت «اخلاق فضیلت-گرا و وظیفه-گرا و نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی» با «مشکلات ما»
1️⃣«اخلاق هنجاری» و «اخلاق توصیفی» و «فرا-اخلاق»، سه مقوله ای است که فلسفه اخلاق، متکفل بررسی آنهاست.
در اخلاق هنجاری به «چه باید کرد؟» و به موضوعات گزاره ها و احکام اخلاقی، و در اخلاق توصیفی به شرح عقاید اخلاقی در اقوام مختلف پرداخته می شود و در فرا-اخلاق، از منظر انتولوژیک و اپیستمولوژیک و دلالت-شناسانه، محمول های گزاره ها و احکام اخلاقی مورد بررسی قرار می گیرد.
🔻در این میان برای اخلاق هنجاری، یعنی یکی از سه شاخه موصوف در فلسفه اخلاق، سه گرایش عمده را بر شمرده اند که عبارتند از:
اول)اخلاق فضیلت-گرا که به درون فاعل اخلاقی و به وجود فهرستی از فضایل اخلاقی چون شجاعت و عفت و شفقت و صداقت و تواضع و صبر و انصاف در ساحت روان او توجه دارد.
دوم)اخلاق وظیفه-گرا که به تکالیف و وظایف اخلاقی عقلانی در فاعل اخلاقی نظر دارد و قهرمان این نحله نیز ایمانوئل کانت است؛
در این رویکرد، بیشتر به عمل فاعل اخلاقی و به تکالیف و وظایف اخلاقی عقلانی، منصرف از نتایج فردی و اجتماعی و انضمامی آن اعمال توجه می شود؛
به قول کانت: «دروغ نگو، ولو کل جهان نابود شود»؛ یعنی در عمل اخلاقی، به آثار و نتایج «درونی و بیرونی و اجتماعی» دروغگویی نباید توجه کرد؛ بلکه مهم، انجام وظیفه و اطاعت از قانونی کلی و پیشینی است که توسط عقل صادر شده است؛ البته بدون عطف نظر به «فایده/ضرر» و «لذت/رنج» ناشی از عمل فاعل اخلاقی که در بیرون او و در درون جامعه اتفاق خواهد افتاد.
سوم)اخلاق نتیجه-گرا که آثار و نتایج مترتب بر عمل فاعل اخلاقی و مآلا «فایده و زیان» یا «لذت و رنج» از منظر «فردی/جمعی» و «کوتاه مدت/بلند مدت» و «درونی/بیرونی» و «جسمی/روانی» و «مادی/غیرمادی» که از فعل طبیعی ناشی می شود را ملاک داوری اخلاقی قرار می دهد؛
🔻با ذکر یک مثال، شاید بتوان تمایز سه گرایش موصوف که در اخلاق هنجاری مطرح شده را بهتر درک کرد؛
اگر ما با نیت خیر مقاله ای بنویسیم و حقیقتی علمی و سودمند را به جامعه عرضه کنیم، ولو باعث ایجاد یا افزایش تکبر در ما بشود، در سیاق اخلاق وظیفه-گرا و نتیجه-گرا، عملی مذموم انجام نداده ایم، اما از منظر اخلاق فضیلت-گرا، اگر این فعل، موجب ایجاد یا افزایش تکبر در درون و در ساحت روان ما بشود، مذموم است.
2️⃣در فرهنگ اسلامی-شیعی و در جامعه ما، به نحو اغلبی؛ یا اخلاق «فضیلت-گرا» تبلیغ و القاء و تلقین شده و یا اخلاق «وظیفه-گرا» و یا اخلاق «نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی» .
در خصوص اخلاق فضیلت-گرا می توان به کثیری از آموزه های اسلامی ارجاع داد که بر وجود فضایلی چون شجاعت و عفت و شفقت و صداقت و تواضع و صبر و انصاف و تقوا و قرب به خداوند و ساده-زیستی و امثالهم در درون انسان ها تمرکز دارد و یا اینکه مسلمانان برای توصیف پیشوایان دینی خود از این مدل استفاده می کنند و مدام فضایل باطنی آنها را بر می شمارند و در «تعلیم و تربیت» اسلامی نیز سعی می نمایند تا با الگوسازی از شخصیت پیشوایان دینی-شان؛ از طریق تأکید مستمر و «خطبه و خطابه و روضه» خواندن راجع به فضایل درونی پیشوایان دینی مورد نظر، چنین انسان هایی را در جامعه بازتولید کنند.
در مورد مصداق اخلاق وظیفه-گرا، برای ذکر مثال می توان به این سخن مشهور اشاره کرد که «ما مامور به تکلیف هستیم و نه مامور به نتیجه»؛ یعنی به آموزه ای که طنین گسترده ای در جامعه اسلامی در کشورمان دارد و آموزه های کانت را به ذهن متبادر می کند و مآلا افرادی که چنین فکر می کنند، بدون توجه به آثار اعمال-شان برای جامعه در همین دنیا، تکلیف شرعی-شان را انجام می دهند، ولو سرنوشت چند نسل و یا به قول کانت، کل جهان آسیب ببیند و یا آنچنان که در فرهنگ اسلامی-شیعی در کشورمان شایع است، علی بن ابی طالب یا حسین بن علی، عموما اعمال خود را معطوف به تکالیف شرعی-شان و یا معطوف به بسط فضایلی اخلاقی در وجودشان و یا معطوف به فوایدی اخروی سامان می دادند.
تکلیف شرعی علی بن ابی طالب این بود که حکمرانی در فلان شهر را به بهمان شخص نسپارد و نرمش و انعطافی در عالم سیاست به خرج ندهد؛ ولو انشقاق و جنگ در جامعه اسلامی در بگیرد و یا برای حسین بن علی، تکلیف شرعی اقتضاء می کرد که «هیهات من الذله» گویان و با ۷۲ نفر به جنگ لشکری پرشمار برود.
برای اشاره به مصداق اخلاق «نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی» در آموزه های اسلامی، می دانیم که بخشی از قرآن و تعالیم اسلامی، دقیقا به ترسیم «فایده/ضرر» و «لذت/رنج» مترتب بر اعمال انسان ها در آن دنیا می پردازد و در این راستا بهشت و جهنم و حوری و غلمان و شراب و عسل و مار و عقرب و مواد مذاب و چرک و خون تصویر می کند؛
@cafe_andishe95
1️⃣«اخلاق هنجاری» و «اخلاق توصیفی» و «فرا-اخلاق»، سه مقوله ای است که فلسفه اخلاق، متکفل بررسی آنهاست.
در اخلاق هنجاری به «چه باید کرد؟» و به موضوعات گزاره ها و احکام اخلاقی، و در اخلاق توصیفی به شرح عقاید اخلاقی در اقوام مختلف پرداخته می شود و در فرا-اخلاق، از منظر انتولوژیک و اپیستمولوژیک و دلالت-شناسانه، محمول های گزاره ها و احکام اخلاقی مورد بررسی قرار می گیرد.
🔻در این میان برای اخلاق هنجاری، یعنی یکی از سه شاخه موصوف در فلسفه اخلاق، سه گرایش عمده را بر شمرده اند که عبارتند از:
اول)اخلاق فضیلت-گرا که به درون فاعل اخلاقی و به وجود فهرستی از فضایل اخلاقی چون شجاعت و عفت و شفقت و صداقت و تواضع و صبر و انصاف در ساحت روان او توجه دارد.
دوم)اخلاق وظیفه-گرا که به تکالیف و وظایف اخلاقی عقلانی در فاعل اخلاقی نظر دارد و قهرمان این نحله نیز ایمانوئل کانت است؛
در این رویکرد، بیشتر به عمل فاعل اخلاقی و به تکالیف و وظایف اخلاقی عقلانی، منصرف از نتایج فردی و اجتماعی و انضمامی آن اعمال توجه می شود؛
به قول کانت: «دروغ نگو، ولو کل جهان نابود شود»؛ یعنی در عمل اخلاقی، به آثار و نتایج «درونی و بیرونی و اجتماعی» دروغگویی نباید توجه کرد؛ بلکه مهم، انجام وظیفه و اطاعت از قانونی کلی و پیشینی است که توسط عقل صادر شده است؛ البته بدون عطف نظر به «فایده/ضرر» و «لذت/رنج» ناشی از عمل فاعل اخلاقی که در بیرون او و در درون جامعه اتفاق خواهد افتاد.
سوم)اخلاق نتیجه-گرا که آثار و نتایج مترتب بر عمل فاعل اخلاقی و مآلا «فایده و زیان» یا «لذت و رنج» از منظر «فردی/جمعی» و «کوتاه مدت/بلند مدت» و «درونی/بیرونی» و «جسمی/روانی» و «مادی/غیرمادی» که از فعل طبیعی ناشی می شود را ملاک داوری اخلاقی قرار می دهد؛
🔻با ذکر یک مثال، شاید بتوان تمایز سه گرایش موصوف که در اخلاق هنجاری مطرح شده را بهتر درک کرد؛
اگر ما با نیت خیر مقاله ای بنویسیم و حقیقتی علمی و سودمند را به جامعه عرضه کنیم، ولو باعث ایجاد یا افزایش تکبر در ما بشود، در سیاق اخلاق وظیفه-گرا و نتیجه-گرا، عملی مذموم انجام نداده ایم، اما از منظر اخلاق فضیلت-گرا، اگر این فعل، موجب ایجاد یا افزایش تکبر در درون و در ساحت روان ما بشود، مذموم است.
2️⃣در فرهنگ اسلامی-شیعی و در جامعه ما، به نحو اغلبی؛ یا اخلاق «فضیلت-گرا» تبلیغ و القاء و تلقین شده و یا اخلاق «وظیفه-گرا» و یا اخلاق «نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی» .
در خصوص اخلاق فضیلت-گرا می توان به کثیری از آموزه های اسلامی ارجاع داد که بر وجود فضایلی چون شجاعت و عفت و شفقت و صداقت و تواضع و صبر و انصاف و تقوا و قرب به خداوند و ساده-زیستی و امثالهم در درون انسان ها تمرکز دارد و یا اینکه مسلمانان برای توصیف پیشوایان دینی خود از این مدل استفاده می کنند و مدام فضایل باطنی آنها را بر می شمارند و در «تعلیم و تربیت» اسلامی نیز سعی می نمایند تا با الگوسازی از شخصیت پیشوایان دینی-شان؛ از طریق تأکید مستمر و «خطبه و خطابه و روضه» خواندن راجع به فضایل درونی پیشوایان دینی مورد نظر، چنین انسان هایی را در جامعه بازتولید کنند.
در مورد مصداق اخلاق وظیفه-گرا، برای ذکر مثال می توان به این سخن مشهور اشاره کرد که «ما مامور به تکلیف هستیم و نه مامور به نتیجه»؛ یعنی به آموزه ای که طنین گسترده ای در جامعه اسلامی در کشورمان دارد و آموزه های کانت را به ذهن متبادر می کند و مآلا افرادی که چنین فکر می کنند، بدون توجه به آثار اعمال-شان برای جامعه در همین دنیا، تکلیف شرعی-شان را انجام می دهند، ولو سرنوشت چند نسل و یا به قول کانت، کل جهان آسیب ببیند و یا آنچنان که در فرهنگ اسلامی-شیعی در کشورمان شایع است، علی بن ابی طالب یا حسین بن علی، عموما اعمال خود را معطوف به تکالیف شرعی-شان و یا معطوف به بسط فضایلی اخلاقی در وجودشان و یا معطوف به فوایدی اخروی سامان می دادند.
تکلیف شرعی علی بن ابی طالب این بود که حکمرانی در فلان شهر را به بهمان شخص نسپارد و نرمش و انعطافی در عالم سیاست به خرج ندهد؛ ولو انشقاق و جنگ در جامعه اسلامی در بگیرد و یا برای حسین بن علی، تکلیف شرعی اقتضاء می کرد که «هیهات من الذله» گویان و با ۷۲ نفر به جنگ لشکری پرشمار برود.
برای اشاره به مصداق اخلاق «نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی» در آموزه های اسلامی، می دانیم که بخشی از قرآن و تعالیم اسلامی، دقیقا به ترسیم «فایده/ضرر» و «لذت/رنج» مترتب بر اعمال انسان ها در آن دنیا می پردازد و در این راستا بهشت و جهنم و حوری و غلمان و شراب و عسل و مار و عقرب و مواد مذاب و چرک و خون تصویر می کند؛
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
📚نکاتی در مورد نسبت «اخلاق فضیلت-گرا و وظیفه-گرا و نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی» با «مشکلات ما» 1️⃣«اخلاق هنجاری» و «اخلاق توصیفی» و «فرا-اخلاق»، سه مقوله ای است که فلسفه اخلاق، متکفل بررسی آنهاست. در اخلاق هنجاری به «چه باید کرد؟» و به موضوعات…
ادامه/
اما در مقابل رویکردهای مذکور، کمتر به این نکته پرداخته می شود که؛
«نتیجه گفتار و کردار آن پیشوایان دینی در همین دنیا و در راستای بیشینه کردن فایده و لذت و کمینه کردن ضرر و رنج چه بوده است؟».
3️⃣تئوری ولایت مطلقه فقیه از «فیلسوف-شاه» افلاطونی و نیز از اخلاق فضیلت-گرا تغذیه می کند و «چه کسی باید حکومت کند؟» را بر «چگونه باید حکومت کرد؟» برتر می نشاند و مآلا بر وجود فضایلی چون تقوا و شجاعت و عدالت در شخص حاکم تأکید می ورزد؛
مبنایش را نیز تکلیف-مدارانه از شرع و نقل می گیرد و اصلا کاری به این ندارد که نتیجه عملی و انضمامی حکومت های دینی در طول تاریخ چه بوده است(؟)؛ بلکه صرف دلالت یک حدیث و آیه بر وجوب و لزوم اش، برای توجیه و حجیت اش کفایت می کند.
حکومت، اساسا معطوف به آبادانی و رفع نیازهای این جهانی جامعه است و نتایج حاصل از ویژگی ها و عملکرد یک رژیم سیاسی برای همین دنیای مردم، ملاک و معیار توجیه آن است و در مقابل اش، اسلام، اساسا معطوف به خدا و آخرت است و لذا معجون این دو، بالذات پارادوکسیکال است.
4️⃣در حوزه سیاسی و در عرصه حکمرانی، نظام سیاسی ما به نحو منطقی و به اقتضای ماهیت اش و به اقتفای قوانین نظام ولایت مطلقه فقیه و اسلام، می بایست به تکالیف شرعی اش عمل کند و برای مثال، حدود شرعی و شلاق و سنگسار و حجاب اجباری را اجرا کند؛ ولو جامعه، زیان های فراوانی متحمل شود و یا ولو پژوهش های علمی، حکم به مفید نبودن آنها برای نظم اجتماعی و نیز برای تدبیر و اصلاح امور بدهد.
انتخاب های مردم و سیاسیون ما در موسم انتخابات نیز از این آموزه های «فضیلت-گرا» و «وظیفه-گرا» و «نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی»، به شدت متأثر است و برای مثال، یک شخص ساده-زیست چون احمدی نژاد، به سرعت محبوبیت گسترده سیاسی پیدا می کند؛ بدون توجه به برنامه ها و توانایی های علمی و عملی اش در راستای آبادانی این دنیای مردم؛
در صورتی که در حوزه سیاست و تدبیر جامعه، ممکن است شخصی، ساده-زیست نباشد و از روش های مجاز در عرف عقلا، ثروت کلانی کسب کرده باشد، اما در مقابل، مدیر موفقی باشد و فواید فراوانی برای اجتماع و توسعه کشور به ارمغان بیاورد
و یا
یک پیرمرد ۸۰ ساله، چون رفسنجانی، احساس تکلیف شرعی می کند تا در انتخابات ریاست جمهوری کاندید شود
و یا
یک پیرمرد ۹۲ ساله، چون جنتی، احساس تکلیف شرعی می کند تا چند پست و منصب انتصابی را از جانب ولی امر مسلمین جهان (یعنی یک پیرمرد دیگر) بپذیرد.
—-علیرضا موثق
@cafe_andishe95
اما در مقابل رویکردهای مذکور، کمتر به این نکته پرداخته می شود که؛
«نتیجه گفتار و کردار آن پیشوایان دینی در همین دنیا و در راستای بیشینه کردن فایده و لذت و کمینه کردن ضرر و رنج چه بوده است؟».
3️⃣تئوری ولایت مطلقه فقیه از «فیلسوف-شاه» افلاطونی و نیز از اخلاق فضیلت-گرا تغذیه می کند و «چه کسی باید حکومت کند؟» را بر «چگونه باید حکومت کرد؟» برتر می نشاند و مآلا بر وجود فضایلی چون تقوا و شجاعت و عدالت در شخص حاکم تأکید می ورزد؛
مبنایش را نیز تکلیف-مدارانه از شرع و نقل می گیرد و اصلا کاری به این ندارد که نتیجه عملی و انضمامی حکومت های دینی در طول تاریخ چه بوده است(؟)؛ بلکه صرف دلالت یک حدیث و آیه بر وجوب و لزوم اش، برای توجیه و حجیت اش کفایت می کند.
حکومت، اساسا معطوف به آبادانی و رفع نیازهای این جهانی جامعه است و نتایج حاصل از ویژگی ها و عملکرد یک رژیم سیاسی برای همین دنیای مردم، ملاک و معیار توجیه آن است و در مقابل اش، اسلام، اساسا معطوف به خدا و آخرت است و لذا معجون این دو، بالذات پارادوکسیکال است.
4️⃣در حوزه سیاسی و در عرصه حکمرانی، نظام سیاسی ما به نحو منطقی و به اقتضای ماهیت اش و به اقتفای قوانین نظام ولایت مطلقه فقیه و اسلام، می بایست به تکالیف شرعی اش عمل کند و برای مثال، حدود شرعی و شلاق و سنگسار و حجاب اجباری را اجرا کند؛ ولو جامعه، زیان های فراوانی متحمل شود و یا ولو پژوهش های علمی، حکم به مفید نبودن آنها برای نظم اجتماعی و نیز برای تدبیر و اصلاح امور بدهد.
انتخاب های مردم و سیاسیون ما در موسم انتخابات نیز از این آموزه های «فضیلت-گرا» و «وظیفه-گرا» و «نتیجه-گرا؛ اما معطوف به نتایج اخروی»، به شدت متأثر است و برای مثال، یک شخص ساده-زیست چون احمدی نژاد، به سرعت محبوبیت گسترده سیاسی پیدا می کند؛ بدون توجه به برنامه ها و توانایی های علمی و عملی اش در راستای آبادانی این دنیای مردم؛
در صورتی که در حوزه سیاست و تدبیر جامعه، ممکن است شخصی، ساده-زیست نباشد و از روش های مجاز در عرف عقلا، ثروت کلانی کسب کرده باشد، اما در مقابل، مدیر موفقی باشد و فواید فراوانی برای اجتماع و توسعه کشور به ارمغان بیاورد
و یا
یک پیرمرد ۸۰ ساله، چون رفسنجانی، احساس تکلیف شرعی می کند تا در انتخابات ریاست جمهوری کاندید شود
و یا
یک پیرمرد ۹۲ ساله، چون جنتی، احساس تکلیف شرعی می کند تا چند پست و منصب انتصابی را از جانب ولی امر مسلمین جهان (یعنی یک پیرمرد دیگر) بپذیرد.
—-علیرضا موثق
@cafe_andishe95
♦️«انقلابی که فرزندان و پدرانش را بلعید»
معروف است که انقلاب فرزندان خود را میبلعد. این جمله را پییر وِرنیو یکی از سیاستمداران دورانِ انقلاب فرانسه گفته بود. ماجرا از این قرار بود که وِرنیو خود به یکی از جناحهای انقلاب تعلق داشت (ژیروندنها)، اما با جناح تندروتر و جمهوریخواه انقلاب (ژاکوبنها) درگیر شد. او و همۀ رفقایش بازداشت و به مرگ محکوم شدند. وِرنیو آخرین نفری بود که گردنش زیر تیغ گیوتین میرفت. میگویند بطری زهری در جیب داشت تا پیش از آنکه کار به گیوتین رسد خود مرگ را سر کشد تا رُعب اعدام را نچشد، اما بطری زهر در جیبش ماند و از آن استفاده نکرد. شاید هم همۀ اینها لطف تلخ و گسِ ایزدبانوی تاریخ در حق بشر بود تا ورنیو خودکشی نکند و وقتی او را بر سکوی اعدام میآورند آخرین گفتهاش همین جملۀ معروف باشد: «انقلاب فرزندان خویش را میبلعد». پس از این جمله ورنیو را گردن زدند.
اما همین جملۀ تکاندهنده و رعبآور هم برای توصیف انقلابی دیگر نارسا و ناکافی است! و آن زمانی است که به انقلاب روسیه میرسیم. در این مورد باید بگوییم: «انقلاب فرزندان و پدرانش را میبلعد!» و این داستان چنان غریب است که تا آن را نخوانیم باور نمیکنیم.
▪️اعدام همۀ رهبران انقلاب!
به محض آنکه پایههای قدرت استالین در رأس حاکمیت شوروی محکم شد خونبارترین سالهای حاکمیت کمونیسم هم فرارسید: دوران «ارعاب بزرگ» یا «پاکسازی بزرگ» بین سالهای 1936 تا 1938. تنها در همین مدت کوتاه یک و نیم میلیون نفر بازداشت شدند که نصفشان اعدام شدند. دست راست استالین در اجرای این ارعاب نیکولای یِژوف بود، برای همین این سالها را «عصر یِژوف» هم مینامند. در نوشتارهای دیگری به «ارعاب بزرگ» و به خصوص به زندگی «یِژوف» میپردازیم و در این نوشتار تنها از «دادگاههای نمایشی مسکو» و اعدام رهبران انقلاب یاد میکنیم.
پس از مرگ لنین، تروتسکی شاخصترین فرد در میان رهبران انقلاب بود، اما استالین نیز پس از کنارهگیری لنین در شورایی سهنفره به همراه کامنِف و زینوفیِف جایگاه استواری یافته بود. تروتسکی شخصیتی بیشتر نظریهپرداز داشت، اما استالین سواد نظری کمتری داشت و مرد سازماندهی و عمل بود. به زودی نزاع میان این دو بالا گرفت و استالین توانست تروتسکی را از تمام مناصب حذف و مجبور به تبعید کند. از این پس، استالین همۀ رقیبان خود را با اتهام «تروتسکیگرایی» حذف کرد. در دادگاههای نمایشی مسکو هم کلیدواژه همین «تروتسکیگرایی» بود.
در سال 1934 سرگئی کیروف، مردی که دست راست و ستایشگر استالین بود در شرایطی نامشخص به قتل رسید. همان روز حکمی قضایی صادر شد که اجازه میداد متهمان اقدامات تروریستی بدون تعلل محاکمه شوند، و بنابراین میشد بازداشتشدگان را در روند قضایی نامعمولی بلافاصله و بدون حق تجدیدنظر اعدام کرد.
به زودی همۀ کسانی که در انقلاب نقش رهبری داشتند بازداشت شدند. اتهامهای آنها همواره یکسان بود: ارتباط با قدرتهای کاپیتالیستی و ارتباط با تروتسکی برای توطئهچینی. البته دلیل و مدرک خاصی برای این اتهام ارائه نمیشد، بلکه با شکنجۀ روحی و جسمی، متهمان به گناه نکردۀ خود اعتراف میکردند. در مجموع از اوت 1936 تا مارس 1938 چهار دادگاه برگزار شد، سه دادگاه نمایشی و علنی و یک دادگاه نظامی غیرعلنی. 66 نفر که همه چهرههای بلندپایۀ سیاسی و نظامی و بانیان انقلاب اکتبر و معماران شوروی بودند محاکمه شدند، 50 نفر حکم اعدام گرفتند و 16 نفر به حبس در سیبری محکوم شدند.
همۀ مردانی که این نظام مهیب را برپا کرده بودند اعدام شدند. تنها تروتسکی مانده بود، در تبعید در مکزیک، که او نیز به زودی به دست مأمور مخفی استالین به قتل رسید. از شش مردی که لنین در وصیتنامهاش از آنها نام برده بود تنها یک نفر ماند: «استالین».
پس از مرگ استالین رفتهرفته از همۀ این محکومان اعادۀ حیثیت شد. ابتدا سه سال پس از مرگ استالین، جانشین او، خروشچوف، در سال 1956 در مجمع عمومی حزب اعلام کرد محکومان زیر شکنجههای وحشتناک و بیرحمانه مجبور شده بودند به گناه نکرده اعتراف کنند. در سالهای پایانی حکومت شوروی کمیتهای ویژه محکومیتهای دوران استالین را بررسی کرد و نه تنها این 66 نفر که بیش از یک میلیون محکوم دیگر را بیگناه اعلام کرد.
فقط برای اینکه به «طنز سیاه» تاریخ پی ببریم به این نکته دقت کنید: «بزرگترین دشمن کمونیستها در تمام تاریخ هیتلر بود و بزرگترین رهبر کمونیستها استالین بود. اما استالین بیشتر از هیتلر کمونیستکُشی کرد!»
م.تدینی
@cafe_andishe95
معروف است که انقلاب فرزندان خود را میبلعد. این جمله را پییر وِرنیو یکی از سیاستمداران دورانِ انقلاب فرانسه گفته بود. ماجرا از این قرار بود که وِرنیو خود به یکی از جناحهای انقلاب تعلق داشت (ژیروندنها)، اما با جناح تندروتر و جمهوریخواه انقلاب (ژاکوبنها) درگیر شد. او و همۀ رفقایش بازداشت و به مرگ محکوم شدند. وِرنیو آخرین نفری بود که گردنش زیر تیغ گیوتین میرفت. میگویند بطری زهری در جیب داشت تا پیش از آنکه کار به گیوتین رسد خود مرگ را سر کشد تا رُعب اعدام را نچشد، اما بطری زهر در جیبش ماند و از آن استفاده نکرد. شاید هم همۀ اینها لطف تلخ و گسِ ایزدبانوی تاریخ در حق بشر بود تا ورنیو خودکشی نکند و وقتی او را بر سکوی اعدام میآورند آخرین گفتهاش همین جملۀ معروف باشد: «انقلاب فرزندان خویش را میبلعد». پس از این جمله ورنیو را گردن زدند.
اما همین جملۀ تکاندهنده و رعبآور هم برای توصیف انقلابی دیگر نارسا و ناکافی است! و آن زمانی است که به انقلاب روسیه میرسیم. در این مورد باید بگوییم: «انقلاب فرزندان و پدرانش را میبلعد!» و این داستان چنان غریب است که تا آن را نخوانیم باور نمیکنیم.
▪️اعدام همۀ رهبران انقلاب!
به محض آنکه پایههای قدرت استالین در رأس حاکمیت شوروی محکم شد خونبارترین سالهای حاکمیت کمونیسم هم فرارسید: دوران «ارعاب بزرگ» یا «پاکسازی بزرگ» بین سالهای 1936 تا 1938. تنها در همین مدت کوتاه یک و نیم میلیون نفر بازداشت شدند که نصفشان اعدام شدند. دست راست استالین در اجرای این ارعاب نیکولای یِژوف بود، برای همین این سالها را «عصر یِژوف» هم مینامند. در نوشتارهای دیگری به «ارعاب بزرگ» و به خصوص به زندگی «یِژوف» میپردازیم و در این نوشتار تنها از «دادگاههای نمایشی مسکو» و اعدام رهبران انقلاب یاد میکنیم.
پس از مرگ لنین، تروتسکی شاخصترین فرد در میان رهبران انقلاب بود، اما استالین نیز پس از کنارهگیری لنین در شورایی سهنفره به همراه کامنِف و زینوفیِف جایگاه استواری یافته بود. تروتسکی شخصیتی بیشتر نظریهپرداز داشت، اما استالین سواد نظری کمتری داشت و مرد سازماندهی و عمل بود. به زودی نزاع میان این دو بالا گرفت و استالین توانست تروتسکی را از تمام مناصب حذف و مجبور به تبعید کند. از این پس، استالین همۀ رقیبان خود را با اتهام «تروتسکیگرایی» حذف کرد. در دادگاههای نمایشی مسکو هم کلیدواژه همین «تروتسکیگرایی» بود.
در سال 1934 سرگئی کیروف، مردی که دست راست و ستایشگر استالین بود در شرایطی نامشخص به قتل رسید. همان روز حکمی قضایی صادر شد که اجازه میداد متهمان اقدامات تروریستی بدون تعلل محاکمه شوند، و بنابراین میشد بازداشتشدگان را در روند قضایی نامعمولی بلافاصله و بدون حق تجدیدنظر اعدام کرد.
به زودی همۀ کسانی که در انقلاب نقش رهبری داشتند بازداشت شدند. اتهامهای آنها همواره یکسان بود: ارتباط با قدرتهای کاپیتالیستی و ارتباط با تروتسکی برای توطئهچینی. البته دلیل و مدرک خاصی برای این اتهام ارائه نمیشد، بلکه با شکنجۀ روحی و جسمی، متهمان به گناه نکردۀ خود اعتراف میکردند. در مجموع از اوت 1936 تا مارس 1938 چهار دادگاه برگزار شد، سه دادگاه نمایشی و علنی و یک دادگاه نظامی غیرعلنی. 66 نفر که همه چهرههای بلندپایۀ سیاسی و نظامی و بانیان انقلاب اکتبر و معماران شوروی بودند محاکمه شدند، 50 نفر حکم اعدام گرفتند و 16 نفر به حبس در سیبری محکوم شدند.
همۀ مردانی که این نظام مهیب را برپا کرده بودند اعدام شدند. تنها تروتسکی مانده بود، در تبعید در مکزیک، که او نیز به زودی به دست مأمور مخفی استالین به قتل رسید. از شش مردی که لنین در وصیتنامهاش از آنها نام برده بود تنها یک نفر ماند: «استالین».
پس از مرگ استالین رفتهرفته از همۀ این محکومان اعادۀ حیثیت شد. ابتدا سه سال پس از مرگ استالین، جانشین او، خروشچوف، در سال 1956 در مجمع عمومی حزب اعلام کرد محکومان زیر شکنجههای وحشتناک و بیرحمانه مجبور شده بودند به گناه نکرده اعتراف کنند. در سالهای پایانی حکومت شوروی کمیتهای ویژه محکومیتهای دوران استالین را بررسی کرد و نه تنها این 66 نفر که بیش از یک میلیون محکوم دیگر را بیگناه اعلام کرد.
فقط برای اینکه به «طنز سیاه» تاریخ پی ببریم به این نکته دقت کنید: «بزرگترین دشمن کمونیستها در تمام تاریخ هیتلر بود و بزرگترین رهبر کمونیستها استالین بود. اما استالین بیشتر از هیتلر کمونیستکُشی کرد!»
م.تدینی
@cafe_andishe95
🔺در سال ۱۹۹۱ ، یعنی ۲۷ سال قبل در چنین روزی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بطور رسمی منحل شد و برای همیشه به تاریخ پیوست.
حکومت کمونیستی شوروی در مجموع ۶۹ سال و ۴ روز بر روسیه و جمهوری های پانزده گانه آن حاکم بود. اولین رهبر این حکومت ولادیمیر لنین و آخرین آن نیز میخائیل گورباچف بود.
بوریس یلتسین اولین رئیس جمهور روسیه در وصف شوروی گفت:
اندیشه احمقانه کمونیسم اول باید در یک روستای کوچک آزمایش میشد نه در سرزمینی به وسعت روسیه
@cafe_andishe95
حکومت کمونیستی شوروی در مجموع ۶۹ سال و ۴ روز بر روسیه و جمهوری های پانزده گانه آن حاکم بود. اولین رهبر این حکومت ولادیمیر لنین و آخرین آن نیز میخائیل گورباچف بود.
بوریس یلتسین اولین رئیس جمهور روسیه در وصف شوروی گفت:
اندیشه احمقانه کمونیسم اول باید در یک روستای کوچک آزمایش میشد نه در سرزمینی به وسعت روسیه
@cafe_andishe95
🍁رومانی: جزیره دهشتناک جنوب شرقی اروپا - اثر هلموت فراوئندرفر
توانا- در تابستان ۱۹٨٨ یک سال پیش از تحولات سیاسی فراگیری که در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی رخ داد همایشی در شهر کراکوف در لهستان برگزار شد که موضوع آن حقوق بشر بود. این اولین بار بود که در یک کشور کمونیستی چنین رویدادی رخ میداد. بیش از ۷۰۰ لهستانی از گروههای مختلف اپوزیسیون همراه با حدود ۳۰۰ نماینده از سازمانهای حقوق بشری و اتحادیههای کارگری اروپای غربی، آمریکا و کشورهای کمونیستی در این همایش شرکت کردند. دستاندرکاران همایش مقدمات برگزاری آن را پنهانی فراهم کرده بودند؛ در نتیجه تا روز آغازین هیچ کس نمیدانست مقامات اجازه برگزاری آن را خواهند داد یا خیر.
یکی از تکاندهندهترین سخنرانیهایی که در این همایش ایراد شد، سخنرانی هلموت فراوئندرفر (Helmuth Frauendorfer) درباره زندگی هولناک مردم رومانی تحت حکومت کمونیستی و خودکامه نیکلای چائوشسکو بود. این داستاننویس و روزنامهنگار آلمانیتبار، اندکی قبل از برگزاری همایش از رومانی گریخته بود. او بهخوبی زندگی دردمندانه هموطنانش را برای حاضران به تصویر کشید و گفت: «وقت آن رسیده است که این سکوت را بشکنیم. باید به شرق و غرب گفت که در کشورمان چه میگذرد.»
شانزده ماه بعد، در بحبوحه انقلابی که منجر به سقوط حکومت استبدادی چائوشسکو در رومانی شد، این رهبر خودکامه و همسرش بازداشت و تیرباران شدند.
🌱آموزشکده توانا
#انقلاب_علیه_دیکتاتوری_کمونیستی
@cafe_andishe95
توانا- در تابستان ۱۹٨٨ یک سال پیش از تحولات سیاسی فراگیری که در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی رخ داد همایشی در شهر کراکوف در لهستان برگزار شد که موضوع آن حقوق بشر بود. این اولین بار بود که در یک کشور کمونیستی چنین رویدادی رخ میداد. بیش از ۷۰۰ لهستانی از گروههای مختلف اپوزیسیون همراه با حدود ۳۰۰ نماینده از سازمانهای حقوق بشری و اتحادیههای کارگری اروپای غربی، آمریکا و کشورهای کمونیستی در این همایش شرکت کردند. دستاندرکاران همایش مقدمات برگزاری آن را پنهانی فراهم کرده بودند؛ در نتیجه تا روز آغازین هیچ کس نمیدانست مقامات اجازه برگزاری آن را خواهند داد یا خیر.
یکی از تکاندهندهترین سخنرانیهایی که در این همایش ایراد شد، سخنرانی هلموت فراوئندرفر (Helmuth Frauendorfer) درباره زندگی هولناک مردم رومانی تحت حکومت کمونیستی و خودکامه نیکلای چائوشسکو بود. این داستاننویس و روزنامهنگار آلمانیتبار، اندکی قبل از برگزاری همایش از رومانی گریخته بود. او بهخوبی زندگی دردمندانه هموطنانش را برای حاضران به تصویر کشید و گفت: «وقت آن رسیده است که این سکوت را بشکنیم. باید به شرق و غرب گفت که در کشورمان چه میگذرد.»
شانزده ماه بعد، در بحبوحه انقلابی که منجر به سقوط حکومت استبدادی چائوشسکو در رومانی شد، این رهبر خودکامه و همسرش بازداشت و تیرباران شدند.
🌱آموزشکده توانا
#انقلاب_علیه_دیکتاتوری_کمونیستی
@cafe_andishe95
Forwarded from Deleted Account
رومانی؛_جزیره_دهشتناک_جنوب_شرقی.pdf
799.4 KB
تازه از توانا؛
کتاب «رومانی: جزیره دهشتناک جنوب شرقی اروپا»، متن سخنرانی هلموت فراوئندرفر، را دانلود کنید و به رایگان بخوانید.
https://bit.ly/2EUOq5j
#کتاب_توانا
کتاب «رومانی: جزیره دهشتناک جنوب شرقی اروپا»، متن سخنرانی هلموت فراوئندرفر، را دانلود کنید و به رایگان بخوانید.
https://bit.ly/2EUOq5j
#کتاب_توانا
شرح حال: بوریس یلتسین
پیوند بوریس یلتسین با ظهور دمکراسی در روسیه پیوندی محو ناشدنی است. ایستادگی او مقابل صفوف تانک ها در اطراف پارلمان روسیه نشان داد که افکار عمومی قدرت فائق آمدن بر استبداد را دارد.
این اندازه شهامت و اصولگرایی باعث کسب اعتبار ملی و توجه جهانی برای او و به سوی او شد و قبضه کمونیسم بر قدرت، همان نظامی که او را تغذیه کرد و ابتدا به قدرت ملی رساند، گسست.
اما دوران زمامداری او به ایجاد نوعی "غرب وحشی" از سرمایه داری که در آن یک گروه کوچک از بازرگانان در فاصله ای کوتاه به ثروت های هنگفت دست یافتند منجر شد.
بوریس نیکلایویچ یلتسین، که در سال 1931 از پدر و مادری دهقان در کوه های اورال چشم به جهان گشود، سلسله مراتب حزب کمونیست را به تدریج طی کرد.
وی در اِسوِردِلووسک، شهری مرموز که در ساخت تجهیزات دفاعی تخصص داشت، به دبیری حزب کمونیست رسید.
در سال 1985، میخائیل گورباچف آقای یلتسین را برای به عهده گرفتن کنترل مسکو و تکاندن فساد از ساختار فرسوده حزبی آن، به پایتخت فراخواند.عطش یلتسین برای اصلاحات، که خود را رهبری آبدیده و نه یک بوروکرات بی احساس، عرضه کرد خشم حافظان نظام کهنه را برانگیخت.
وی که در نهایت حتی از سوی میخائیل گورباچف مورد حمله قرار گرفت، در سال 1988 پولیتبورو (دفتر سیاسی حزب کمونیست) را ترک کرد و دو سال بعد حزب کمونیست را وداع گفت.اما یلتسین به عنوان شخصیت مطرود حزبی همچنان محبوبیت خود را حفظ کرد. در سال 1991، وی به عنوان نخستین رئیس جمهور منتخب روسیه سر بر آورد.
🔸سقوط اتحاد جماهیر شوروی
در ماه اوت همان سال، محافظه کاران تندرو دست به کودتا زدند. آقای یلتسین با بسیج کردن لیبرال ها گورباچف را به مقام رهبری حزب بازگرداند. با این حال وی از کودتا، هم برای بی اعتبار کردن دسیسه گران و هم گورباچف استفاده کرد.
گوباچف و یلتسین
یلتسین پس از کودتا گورباچف را سرافکنده کرد
وی حزب کمونیست که هنوز سنگ بنای قدرت در شوروی بود را ممنوع کرد. تا پایان آن سال اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده بود. بوریس یلتسین اکنون رئیس جمهور روسیه ای مستقل بود.
ظرف دو سال پس از آن پارلمان روسیه بار دیگر تحت محاصره قرار گرفت، اما این بار تانک ها به دستور پرزیدنت یلتسین صف آرایی کردند.
وی با اعلام برگزاری انتخابات تازه سعی کرد مخالفان خود را کنار بزند. آنها مقاومت کردند، در داخل پارلمان سنگر گرفتند و کوشیدند کنترل تلویزیون دولتی را به دست گیرند.
وقتی نیروهای وفادار به یلتسین ساختمان پارلمان را به توپ بستند، شورشیان تسلیم شدند، اما پارلمان تازه تقریبا به اندازه پارلمان قبلی ستیزه جو از آب در آمد.
🔻نیاز به سرمایه گذاری غرب
ملی گرایان افراط گرا یک نیروی عمده تازه در پارلمان بودند و به دولت یلتسین و برنامه های سیاسی آن می پریدند.
فروپاشی نظم کهن آزادسازی اقتصادی را به دنبال داشت. اما این به معنی پیدایش بازارهای بورس و تورم افسارگسیخته، تجمع ثروت سرسام آور در دست عده ای اندک، فقر و فلاکت برای بسیاری از مردم و یک شوک شدید روانی برای کشوری بود که به هدایت از بالا عادت داشت.
در صحنه جهانی، آقای یلتسین خواهان احترام گذاشتن به روسیه به عنوان قدرت جهانی بود، اما وی همچنین به سرمایه گذاری غرب نیاز داشت.فراتر از هر چیز، آمریکا نتیجه گیری کرد بوریس یلتسین بهترین امید ثبات بخشیدن به روسیه است و او را از پشتیبانی بی دریغ خود برخوردار کرد.
به تدریج اقتصاد روسیه رنگ و رو گرفت. بازارهای تازه محصولات پرطرفدار را با قیمت های قابل تهیه در اختیار مصرف کننده گذاشت. اما محبوبیت خارق العاده آقای یلتسین دیگر زایل شده بود.
🔷خلاء اجتماعی
با رسیدن سال 1994، دستان روسیه به خون آغشته و کشور اسیر سردرگمی بود. تلاش نیروهای امنیتی روسیه برای سرکوب شورش ها در جمهوری جنوبی چچن رسوایی به بار آورد.
نبردهای بدون تبعیض باعث ویران شدن نواحی پرجمعیت و قتل بسیاری از غیرنظامیان شد. گروه های لیبرال این اقدامات را غیرانسانی دانستند؛ ملی گرایان آن را بی تاثیر خواندند.
بیل کلینتون و بوریس یلتسین
یلتسین از حمایت بیل کلینتون برخوردار بود
جرم و فساد در روسیه همه گیر شد و استفاده از آدمکش های اجیر تقریبا به حادثه ای روزمره بدل شد.
در همین دوره خلاء اجتماعی بود که حزب جان گرفته کمونیست دوباره پا به میدان گذاشت و قول ترکیبی هوس انگیز از اطمینان خاطر کهن و توان تازه را داد.
اما با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری سال 1996، بوریس یلتسین یک تجدید حیات سیاسی باورنکردی را از سر گرفت. وی برای پایان دادن به جنگ، شورشیان چچن را به کرملین دعوت کرد. او به مبارزه ای جانانه دست زد و فراتر از هر چیز سالم و مسلط بر امور ظاهر شد.
@cafe_andishe95
پیوند بوریس یلتسین با ظهور دمکراسی در روسیه پیوندی محو ناشدنی است. ایستادگی او مقابل صفوف تانک ها در اطراف پارلمان روسیه نشان داد که افکار عمومی قدرت فائق آمدن بر استبداد را دارد.
این اندازه شهامت و اصولگرایی باعث کسب اعتبار ملی و توجه جهانی برای او و به سوی او شد و قبضه کمونیسم بر قدرت، همان نظامی که او را تغذیه کرد و ابتدا به قدرت ملی رساند، گسست.
اما دوران زمامداری او به ایجاد نوعی "غرب وحشی" از سرمایه داری که در آن یک گروه کوچک از بازرگانان در فاصله ای کوتاه به ثروت های هنگفت دست یافتند منجر شد.
بوریس نیکلایویچ یلتسین، که در سال 1931 از پدر و مادری دهقان در کوه های اورال چشم به جهان گشود، سلسله مراتب حزب کمونیست را به تدریج طی کرد.
وی در اِسوِردِلووسک، شهری مرموز که در ساخت تجهیزات دفاعی تخصص داشت، به دبیری حزب کمونیست رسید.
در سال 1985، میخائیل گورباچف آقای یلتسین را برای به عهده گرفتن کنترل مسکو و تکاندن فساد از ساختار فرسوده حزبی آن، به پایتخت فراخواند.عطش یلتسین برای اصلاحات، که خود را رهبری آبدیده و نه یک بوروکرات بی احساس، عرضه کرد خشم حافظان نظام کهنه را برانگیخت.
وی که در نهایت حتی از سوی میخائیل گورباچف مورد حمله قرار گرفت، در سال 1988 پولیتبورو (دفتر سیاسی حزب کمونیست) را ترک کرد و دو سال بعد حزب کمونیست را وداع گفت.اما یلتسین به عنوان شخصیت مطرود حزبی همچنان محبوبیت خود را حفظ کرد. در سال 1991، وی به عنوان نخستین رئیس جمهور منتخب روسیه سر بر آورد.
🔸سقوط اتحاد جماهیر شوروی
در ماه اوت همان سال، محافظه کاران تندرو دست به کودتا زدند. آقای یلتسین با بسیج کردن لیبرال ها گورباچف را به مقام رهبری حزب بازگرداند. با این حال وی از کودتا، هم برای بی اعتبار کردن دسیسه گران و هم گورباچف استفاده کرد.
گوباچف و یلتسین
یلتسین پس از کودتا گورباچف را سرافکنده کرد
وی حزب کمونیست که هنوز سنگ بنای قدرت در شوروی بود را ممنوع کرد. تا پایان آن سال اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده بود. بوریس یلتسین اکنون رئیس جمهور روسیه ای مستقل بود.
ظرف دو سال پس از آن پارلمان روسیه بار دیگر تحت محاصره قرار گرفت، اما این بار تانک ها به دستور پرزیدنت یلتسین صف آرایی کردند.
وی با اعلام برگزاری انتخابات تازه سعی کرد مخالفان خود را کنار بزند. آنها مقاومت کردند، در داخل پارلمان سنگر گرفتند و کوشیدند کنترل تلویزیون دولتی را به دست گیرند.
وقتی نیروهای وفادار به یلتسین ساختمان پارلمان را به توپ بستند، شورشیان تسلیم شدند، اما پارلمان تازه تقریبا به اندازه پارلمان قبلی ستیزه جو از آب در آمد.
🔻نیاز به سرمایه گذاری غرب
ملی گرایان افراط گرا یک نیروی عمده تازه در پارلمان بودند و به دولت یلتسین و برنامه های سیاسی آن می پریدند.
فروپاشی نظم کهن آزادسازی اقتصادی را به دنبال داشت. اما این به معنی پیدایش بازارهای بورس و تورم افسارگسیخته، تجمع ثروت سرسام آور در دست عده ای اندک، فقر و فلاکت برای بسیاری از مردم و یک شوک شدید روانی برای کشوری بود که به هدایت از بالا عادت داشت.
در صحنه جهانی، آقای یلتسین خواهان احترام گذاشتن به روسیه به عنوان قدرت جهانی بود، اما وی همچنین به سرمایه گذاری غرب نیاز داشت.فراتر از هر چیز، آمریکا نتیجه گیری کرد بوریس یلتسین بهترین امید ثبات بخشیدن به روسیه است و او را از پشتیبانی بی دریغ خود برخوردار کرد.
به تدریج اقتصاد روسیه رنگ و رو گرفت. بازارهای تازه محصولات پرطرفدار را با قیمت های قابل تهیه در اختیار مصرف کننده گذاشت. اما محبوبیت خارق العاده آقای یلتسین دیگر زایل شده بود.
🔷خلاء اجتماعی
با رسیدن سال 1994، دستان روسیه به خون آغشته و کشور اسیر سردرگمی بود. تلاش نیروهای امنیتی روسیه برای سرکوب شورش ها در جمهوری جنوبی چچن رسوایی به بار آورد.
نبردهای بدون تبعیض باعث ویران شدن نواحی پرجمعیت و قتل بسیاری از غیرنظامیان شد. گروه های لیبرال این اقدامات را غیرانسانی دانستند؛ ملی گرایان آن را بی تاثیر خواندند.
بیل کلینتون و بوریس یلتسین
یلتسین از حمایت بیل کلینتون برخوردار بود
جرم و فساد در روسیه همه گیر شد و استفاده از آدمکش های اجیر تقریبا به حادثه ای روزمره بدل شد.
در همین دوره خلاء اجتماعی بود که حزب جان گرفته کمونیست دوباره پا به میدان گذاشت و قول ترکیبی هوس انگیز از اطمینان خاطر کهن و توان تازه را داد.
اما با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری سال 1996، بوریس یلتسین یک تجدید حیات سیاسی باورنکردی را از سر گرفت. وی برای پایان دادن به جنگ، شورشیان چچن را به کرملین دعوت کرد. او به مبارزه ای جانانه دست زد و فراتر از هر چیز سالم و مسلط بر امور ظاهر شد.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
شرح حال: بوریس یلتسین پیوند بوریس یلتسین با ظهور دمکراسی در روسیه پیوندی محو ناشدنی است. ایستادگی او مقابل صفوف تانک ها در اطراف پارلمان روسیه نشان داد که افکار عمومی قدرت فائق آمدن بر استبداد را دارد. این اندازه شهامت و اصولگرایی باعث کسب اعتبار ملی و…
ادامه/نتیجه انتخابات پیروزی بوریس یلتسین را تایید کرد. اکثریت رای دهندگان در آن انتخابات بازگشت به گذشته کمونیستی را رد کردند.
🔸امپراتور ناتوان
در ماه نوامبر 1996، یلتسین در "بیمارستان کلینیکی مرکزی" مسکو تحت عمل جراحی موفق "بای پس" قلب قرار گرفت. دو ماه بعد وی دچار ذات الریه شدید شد.از آن پس وی هرگز سلامت کامل خود را باز نیافت. وضع جسمانی اش تا پایان عمر ناپایدار ماند و او را گاه برای چندین هفته وادار به غیبت از انظار عمومی می کرد.
او اکنون به یک امپراتور ناتوان بدل شده بود و بارگاهش صحنه کشمکش، دسیسه و توطئه جناح های مختلف برای جانشینی او بود.
یلتسین همواره رهبری دمدمی مزاج و غیرقابل پیش بینی شناخته می شد
پرزیدنت یلتسین همیشه سیاستمداری دمدمی مزاج و غیرقابل پیش بینی بود، اما یک رشته تغییرات سریع دولتی برای بسیاری این سوال را پدید آورد آیا او شامه خارق العاده سیاسی خود را برای همیشه از دست داده است؟
یلتسین در سال 1998 - پس از یک فروپاشی فاجعه بار اقتصادی - یک نخست وزیر و در سال 1999 دو نخست وزیر را اخراج کرد.
ولادیمیر پوتین، یک رئیس سابق سازمان های جاسوسی که در اوت 1999 نخست وزیر و چهار ماه بعد جانشین یلتسین شد، به زودی بار دیگر ارتش روسیه را روانه چچن کرد.
در عملیات ارتش برای آنچه انتقامجویی از شکست فضاحت بار سال 1996 می دانست و برای قرار دادن مجدد این جمهوری جدایی طلب تحت کنترل مسکو، هزاران نفر کشته و بی خانمان شدند.
یک بار دیگر، جهان خارج از شدت تهاجم روسیه در حیرت ماند.
اما اگر چچن را کنار بگذاریم، یکی از چشمگیرترین مشخصه های دوران حکومت یلتسین این بود که این کشور در مجموع تا چه حد در صلح و صفا باقی ماند.
وی کشورش را از یک برهه پرتلاطم با تحولات عمیق گذراند بی آنکه آن اندازه که خیلی ها وحشت داشتند خون بر زمین ریخته شود.
روسیه نو میراث بوریس یلتسین است
@cafe_andishe95
🔸امپراتور ناتوان
در ماه نوامبر 1996، یلتسین در "بیمارستان کلینیکی مرکزی" مسکو تحت عمل جراحی موفق "بای پس" قلب قرار گرفت. دو ماه بعد وی دچار ذات الریه شدید شد.از آن پس وی هرگز سلامت کامل خود را باز نیافت. وضع جسمانی اش تا پایان عمر ناپایدار ماند و او را گاه برای چندین هفته وادار به غیبت از انظار عمومی می کرد.
او اکنون به یک امپراتور ناتوان بدل شده بود و بارگاهش صحنه کشمکش، دسیسه و توطئه جناح های مختلف برای جانشینی او بود.
یلتسین همواره رهبری دمدمی مزاج و غیرقابل پیش بینی شناخته می شد
پرزیدنت یلتسین همیشه سیاستمداری دمدمی مزاج و غیرقابل پیش بینی بود، اما یک رشته تغییرات سریع دولتی برای بسیاری این سوال را پدید آورد آیا او شامه خارق العاده سیاسی خود را برای همیشه از دست داده است؟
یلتسین در سال 1998 - پس از یک فروپاشی فاجعه بار اقتصادی - یک نخست وزیر و در سال 1999 دو نخست وزیر را اخراج کرد.
ولادیمیر پوتین، یک رئیس سابق سازمان های جاسوسی که در اوت 1999 نخست وزیر و چهار ماه بعد جانشین یلتسین شد، به زودی بار دیگر ارتش روسیه را روانه چچن کرد.
در عملیات ارتش برای آنچه انتقامجویی از شکست فضاحت بار سال 1996 می دانست و برای قرار دادن مجدد این جمهوری جدایی طلب تحت کنترل مسکو، هزاران نفر کشته و بی خانمان شدند.
یک بار دیگر، جهان خارج از شدت تهاجم روسیه در حیرت ماند.
اما اگر چچن را کنار بگذاریم، یکی از چشمگیرترین مشخصه های دوران حکومت یلتسین این بود که این کشور در مجموع تا چه حد در صلح و صفا باقی ماند.
وی کشورش را از یک برهه پرتلاطم با تحولات عمیق گذراند بی آنکه آن اندازه که خیلی ها وحشت داشتند خون بر زمین ریخته شود.
روسیه نو میراث بوریس یلتسین است
@cafe_andishe95
⬛️تعصب
درمان تعصب بسیار دشوار است، چون هیچ کس خود را متعصب نمیداند. تعصب چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری میبینیم و دیگری در ما!
چهار نشانه متعصبان
۱. غلبه باورمندی بر آگاهی
باورهای انسان متعصب بیشتر از آگاهیهای اوست. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسه دانشاش پر نیست. متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیدهشناس باشد، عقیدهپرست است. حاضر است در راه عقیدهاش جان بدهد، ولی حاضر نیست درباره عقیدهاش مطالعه کند یا از دیگران بپرسد. او آنچه را که میداند، میخواهد در گوش دیگران فرو کند، اما نمیتواند همدلانه در سخن دیگران بیندیشد. باورها در غیبت دانشها، از سنگ و چوب، بت میسازند و از زمین و زمان، مقدسات.
۲. ناآشنایی با "دیگر"ها
متعصب معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بیخبری از اندیشهها و باورهای دیگران او را به آنچه دارد دلبستهتر میکند. انسانها هرچه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگتری آشنا باشند، دلبستگی کمتری به روستای خود دارند. یک راه مجرب و نتیجهبخش برای درمان تعصب، آشنایی نزدیک، دقیق و جزییتر با دیگران است. آدمی تا خانههای دیگران را نبیند، گمان میکند که خانهاش کاخ است؛ اما وقتی خانههای بیشتری دید، چشمش به عیبهای خانهاش باز میشود. راه دیگر، توانمندی در همذاتپنداری است که آن نیز خود محصول چندین خصلت و مهارت است.
۳. همسانی در روشها و منشها
متعصبان هر دین و آیینی داشته باشند، در روش و منش همساناند. یعنی متعصب یهودی همانگونه درباره دیگران میاندیشد و عمل میکند که متعصب مسلمان و متعصب لائیک و متعصب کمونیست. آنان هیچگاه نمیتوانند در نظر و عمل دیگران همدلانه بنگرند و نیز در نظر و عمل خویش خصمانه یا دستکم خنثا نظر کنند. روشهای مقابله و دیگرستیزی آنان نیز بسیار شبیه یکدیگر است. اگر صهیونیسم یهودی و داعشیان مسلمان و کمونیسم شوروی و خشونتگرایان بودایی در برمه و رهبران کلیسا در قرون وسطی و در جنگهای صلیبی مشی و روشی یکسان دارند، از آن رو است که دین اصلی و مشترک آنان تعصب است، نه یهودیت یا اسلام یا مسیحیت یا بودیزم یا کمونیسم. بنابراین، اگر کسی بخواهد بداند آیا دچار بیماری تعصب شده است یا نه، باید در روش و منش متعصبان ادیان دیگر نظر کند و اگر شباهتی یافت، بپذیرد که او نیز به بیماری تعصب گرفتار است.
۴. شجاعت در بیرون، زبونی در درون
متعصبان همانقدر که در مواجهه با دیگران و اوضاع بیرونی، شجاع و خطرپذیرند، از تغییر درونی و دگرگونی درونزاد میهراسند. آنان مانند چوب خشک، نرمی و انعطاف ندارند و بههمین دلیل از کوچکترین ترک و شکست هراسان میشوند و غیورانه جلو آن میایستند. شجاعت و بیپروایی متعصب در تغییر دیگری است، نه در تغییر خود.
✅دیانت و عقلانیت، رضا بابایی
@cafe_andishe95
درمان تعصب بسیار دشوار است، چون هیچ کس خود را متعصب نمیداند. تعصب چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری میبینیم و دیگری در ما!
چهار نشانه متعصبان
۱. غلبه باورمندی بر آگاهی
باورهای انسان متعصب بیشتر از آگاهیهای اوست. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسه دانشاش پر نیست. متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیدهشناس باشد، عقیدهپرست است. حاضر است در راه عقیدهاش جان بدهد، ولی حاضر نیست درباره عقیدهاش مطالعه کند یا از دیگران بپرسد. او آنچه را که میداند، میخواهد در گوش دیگران فرو کند، اما نمیتواند همدلانه در سخن دیگران بیندیشد. باورها در غیبت دانشها، از سنگ و چوب، بت میسازند و از زمین و زمان، مقدسات.
۲. ناآشنایی با "دیگر"ها
متعصب معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بیخبری از اندیشهها و باورهای دیگران او را به آنچه دارد دلبستهتر میکند. انسانها هرچه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگتری آشنا باشند، دلبستگی کمتری به روستای خود دارند. یک راه مجرب و نتیجهبخش برای درمان تعصب، آشنایی نزدیک، دقیق و جزییتر با دیگران است. آدمی تا خانههای دیگران را نبیند، گمان میکند که خانهاش کاخ است؛ اما وقتی خانههای بیشتری دید، چشمش به عیبهای خانهاش باز میشود. راه دیگر، توانمندی در همذاتپنداری است که آن نیز خود محصول چندین خصلت و مهارت است.
۳. همسانی در روشها و منشها
متعصبان هر دین و آیینی داشته باشند، در روش و منش همساناند. یعنی متعصب یهودی همانگونه درباره دیگران میاندیشد و عمل میکند که متعصب مسلمان و متعصب لائیک و متعصب کمونیست. آنان هیچگاه نمیتوانند در نظر و عمل دیگران همدلانه بنگرند و نیز در نظر و عمل خویش خصمانه یا دستکم خنثا نظر کنند. روشهای مقابله و دیگرستیزی آنان نیز بسیار شبیه یکدیگر است. اگر صهیونیسم یهودی و داعشیان مسلمان و کمونیسم شوروی و خشونتگرایان بودایی در برمه و رهبران کلیسا در قرون وسطی و در جنگهای صلیبی مشی و روشی یکسان دارند، از آن رو است که دین اصلی و مشترک آنان تعصب است، نه یهودیت یا اسلام یا مسیحیت یا بودیزم یا کمونیسم. بنابراین، اگر کسی بخواهد بداند آیا دچار بیماری تعصب شده است یا نه، باید در روش و منش متعصبان ادیان دیگر نظر کند و اگر شباهتی یافت، بپذیرد که او نیز به بیماری تعصب گرفتار است.
۴. شجاعت در بیرون، زبونی در درون
متعصبان همانقدر که در مواجهه با دیگران و اوضاع بیرونی، شجاع و خطرپذیرند، از تغییر درونی و دگرگونی درونزاد میهراسند. آنان مانند چوب خشک، نرمی و انعطاف ندارند و بههمین دلیل از کوچکترین ترک و شکست هراسان میشوند و غیورانه جلو آن میایستند. شجاعت و بیپروایی متعصب در تغییر دیگری است، نه در تغییر خود.
✅دیانت و عقلانیت، رضا بابایی
@cafe_andishe95
🔷اولین تاثیر تحریمها بر صادرات ایران: کاهش ۵۶درصدی صادرات غیرنفتی ماه آذر نسبت به آبان، و توقف کامل صادرات میعانات گازی در این ماه
بر اساس آمارهای گمرک ایران، صادرات کالاهای غیرنفتی ایران از ۴ میلیارد و ۲۶۲ میلیون دلار در ماه آبان به یک میلیارد و ۸۶۷ میلیون دلار در آذر سقوط کرد. در این میان، صادرات به عراق از یک میلیارد و ۲۷ میلیون دلار به ۱۷۳ میلیون دلار، صادرات به چین از یک میلیارد و ۸۳ میلیون دلار به ۲۸۷ میلیون دلار، صادرات به امارات از ۴۵۵ میلیون دلار به ۴۲ میلیون دلار، و صادرات به افغانستان از ۳۷۲ میلیون دلار به ۹۳ میلیون دلار کاهش داشته است.
ترامپ منزویست؟ترامپ تنهاست؟بیچاره ترامپ!
@cafe_andishe95
بر اساس آمارهای گمرک ایران، صادرات کالاهای غیرنفتی ایران از ۴ میلیارد و ۲۶۲ میلیون دلار در ماه آبان به یک میلیارد و ۸۶۷ میلیون دلار در آذر سقوط کرد. در این میان، صادرات به عراق از یک میلیارد و ۲۷ میلیون دلار به ۱۷۳ میلیون دلار، صادرات به چین از یک میلیارد و ۸۳ میلیون دلار به ۲۸۷ میلیون دلار، صادرات به امارات از ۴۵۵ میلیون دلار به ۴۲ میلیون دلار، و صادرات به افغانستان از ۳۷۲ میلیون دلار به ۹۳ میلیون دلار کاهش داشته است.
ترامپ منزویست؟ترامپ تنهاست؟بیچاره ترامپ!
@cafe_andishe95
💢مسئله رضا شاه است یا اخلاق یک ملت و یک نظام سیاسی؟
آقا محمد خان هنوز در تهران مستقر نشده بود كه فرمان نبش قبر كريم خان زند را داد و حكم كرد استخوانهاى وى را از شيراز آورند، همچنین دستور داد تا استخوانهاى نادر شاه افشار را هم از گور درآورده و همراه با استخوانهاى كريم خان زند جلوى در ورودى كاخ وى در تهران در زير پلكان قصرش دفن سازند تا هر وقت از آنجا رفت و آمد می کندبر استخوانهاى آنها گام بگذارد و بدین وسیله آنان را بی حرمتی کند و بزرگی خود را به رخ همه بکشد. وى در سال 1211 ه. مهی. در سن 63 سالگى به دست پیشكاران خود کشته شد و پس از آنكه صبح روز 21 ذى الحجه 1211 خبر کشته شدن آقا محمّد خان در اردو منتشر شد ، چنان انقلابى در سپاه روى كرد كه هيچكس بفكر دفن آقا محمّد خان نيفتاد!! و هر سردار يا سركردهاى با جمعى راهى را پيش گرفتند از آنجمله حاجى ابراهيم اعتماد الدّوله كه در اردو بود بسرعت خود را به تهران رساند. باید افزود که آقامحمدخان زمان مرگ براى سركوبى روسها كه در اواخر سلطنت كاترين به تفليس و گرجستان لشكر اعزام كرده بودند، عازم آن نواحى شد و پس از گذشتن از رود ارس قلعه شوشى را تسخير كرد، اما در همين محل به دست چند تن از پیشکاران خود كشته شد.
🔺اما هنگامی که رضا شاه قدرت یافت (چیزی در حدود صد و سی سال پس از مرگ آقا محمدخان قاجار)دستور داد استخوانهای آن دو پادشاه را از زیر پلکان کاخ بیرون آوردند و با احترامی تمام، استخوانهای نادرشاه را به مشهد فرستاد و آرامگاه نادری را برایش بنا کرد و نیز استخوانهای کریم خان را نیز به جای نخستین خود در شیراز فرستاد و آنجا به خاک سپرد چرا که میدانست: از هر دست بدهد از همان دست پس میگیرد!!!
🔺اما گویی تاریخ از لونی دیگر بود. رضا شاه که با استخوانهای شاهان گذشته چنین رفتار کرده بود و آنان را حرمت نگاه داشت، پس از انقلاب 57 آرامگاه وی به دست صادق خلخالی (حاکم شرع) از میان رفت، نبش قبر خلخالی نافرجام ماند زیرا آرامگاه را خالی دید و گمان کرد شاه پیکر پدر خود را از ایران برده است، گویی فرزند رضا شاه روزی را پیش بینی میکردند که آرامگاه را تخریب کنند از این رو پیکر رضا شاه را زیر آرمگاه تزئینی قرار داده بودند.
🔺پس از گذشت نزدیک به 40 سال دوباره داستان پیکر رضا شاه بر سر زبانها افتاده است. با فرض دروغ بودن آن پیکر مومیایی (که البته جای پرسش است که چه کسی در آنجا با چه انگیزه ای مرده خود را مومیایی کرده است ؟! در هیچ گزارشی نیامده است که فلان شخصیت را با مومیایی در شهر ری به خاک سپردند، اصولا مومیایی در مراسمهای خاکسپاری اسلامی اصلا مطرح نیست، و قبرستان غیر مسلمانان نیز در آن نزدیکی نبوده است) یک مسئله برای همه ما ایرانیان و بویژه حاکمیت جمهوری اسلامی کاملا روشن است و آن اینکه آیا می خواهیم رفتار آقامحمد خان قاجار را در پیش بگیریم یا رفتاری انسانی را!؟
🔺همان طور که رفتار زشت صادق خلخالی در تاریخ به هیچ وجه فراموش نمیشود، رفتار امروز ما نیز فراموش نخواهد شد. گویی تاریخ یک بار دیگر به جمهوری اسلامی و مردم ایران این فرصت را داده است تا شیوه رفتار خود با یک پیکر بیجان به نمایش بگذارد.!!!
کانال اهل قلم و فرهنگ
@cafe_andishe95
آقا محمد خان هنوز در تهران مستقر نشده بود كه فرمان نبش قبر كريم خان زند را داد و حكم كرد استخوانهاى وى را از شيراز آورند، همچنین دستور داد تا استخوانهاى نادر شاه افشار را هم از گور درآورده و همراه با استخوانهاى كريم خان زند جلوى در ورودى كاخ وى در تهران در زير پلكان قصرش دفن سازند تا هر وقت از آنجا رفت و آمد می کندبر استخوانهاى آنها گام بگذارد و بدین وسیله آنان را بی حرمتی کند و بزرگی خود را به رخ همه بکشد. وى در سال 1211 ه. مهی. در سن 63 سالگى به دست پیشكاران خود کشته شد و پس از آنكه صبح روز 21 ذى الحجه 1211 خبر کشته شدن آقا محمّد خان در اردو منتشر شد ، چنان انقلابى در سپاه روى كرد كه هيچكس بفكر دفن آقا محمّد خان نيفتاد!! و هر سردار يا سركردهاى با جمعى راهى را پيش گرفتند از آنجمله حاجى ابراهيم اعتماد الدّوله كه در اردو بود بسرعت خود را به تهران رساند. باید افزود که آقامحمدخان زمان مرگ براى سركوبى روسها كه در اواخر سلطنت كاترين به تفليس و گرجستان لشكر اعزام كرده بودند، عازم آن نواحى شد و پس از گذشتن از رود ارس قلعه شوشى را تسخير كرد، اما در همين محل به دست چند تن از پیشکاران خود كشته شد.
🔺اما هنگامی که رضا شاه قدرت یافت (چیزی در حدود صد و سی سال پس از مرگ آقا محمدخان قاجار)دستور داد استخوانهای آن دو پادشاه را از زیر پلکان کاخ بیرون آوردند و با احترامی تمام، استخوانهای نادرشاه را به مشهد فرستاد و آرامگاه نادری را برایش بنا کرد و نیز استخوانهای کریم خان را نیز به جای نخستین خود در شیراز فرستاد و آنجا به خاک سپرد چرا که میدانست: از هر دست بدهد از همان دست پس میگیرد!!!
🔺اما گویی تاریخ از لونی دیگر بود. رضا شاه که با استخوانهای شاهان گذشته چنین رفتار کرده بود و آنان را حرمت نگاه داشت، پس از انقلاب 57 آرامگاه وی به دست صادق خلخالی (حاکم شرع) از میان رفت، نبش قبر خلخالی نافرجام ماند زیرا آرامگاه را خالی دید و گمان کرد شاه پیکر پدر خود را از ایران برده است، گویی فرزند رضا شاه روزی را پیش بینی میکردند که آرامگاه را تخریب کنند از این رو پیکر رضا شاه را زیر آرمگاه تزئینی قرار داده بودند.
🔺پس از گذشت نزدیک به 40 سال دوباره داستان پیکر رضا شاه بر سر زبانها افتاده است. با فرض دروغ بودن آن پیکر مومیایی (که البته جای پرسش است که چه کسی در آنجا با چه انگیزه ای مرده خود را مومیایی کرده است ؟! در هیچ گزارشی نیامده است که فلان شخصیت را با مومیایی در شهر ری به خاک سپردند، اصولا مومیایی در مراسمهای خاکسپاری اسلامی اصلا مطرح نیست، و قبرستان غیر مسلمانان نیز در آن نزدیکی نبوده است) یک مسئله برای همه ما ایرانیان و بویژه حاکمیت جمهوری اسلامی کاملا روشن است و آن اینکه آیا می خواهیم رفتار آقامحمد خان قاجار را در پیش بگیریم یا رفتاری انسانی را!؟
🔺همان طور که رفتار زشت صادق خلخالی در تاریخ به هیچ وجه فراموش نمیشود، رفتار امروز ما نیز فراموش نخواهد شد. گویی تاریخ یک بار دیگر به جمهوری اسلامی و مردم ایران این فرصت را داده است تا شیوه رفتار خود با یک پیکر بیجان به نمایش بگذارد.!!!
کانال اهل قلم و فرهنگ
@cafe_andishe95
بهزاد مهرانی:
دیروز در کامنتی و در خطاب به کسی که مدعی بود من معتقدم که حکومت شاه دموکراتیک بود نوشتم که من هیچکجا نیاوردهام که شاه فردی دموکرات بود و از قضا خلاف این را در برخی از نوشتههایم آوردهام.
پس از این کامنت جوی به راه افتاد که بله! شما بیخود و بیجا میکنید که میگویید شاه دموکرات نبود و عدهای انواع و اقسام توهینها را روا داشتند.
شاهزاده رضا پهلوی در کتاب «زمان انتخاب» چنین میآورد:
«ترازنامه اجتماعی پدرم بسیار مثبت بود، اما نبود آزادیهای سیاسی همهی آنها را به هدر داد. از میان اشتباهات بزرگ، به تشکیل نظام تکحزبی رستاخیز در سال ۱۹۷۵ اشاره میکنم. به اعتقاد من این اشتباهی بنیادین بود و از این بابت او و کسانی را که این فکر را به پدرم پیشنهاد کرده بودند را سزاوار انتقاد میدانم.»
بله! عزیزان نظام شاه نظامی دموکرات نبود هر چند به باور من در مجموع اساسا آن نظام با جمهوریاسلامی از هیچ نظر قابل مقایسه نیست.
از طرفی باید عرض کنم که عموم مخالفان شاه نیز دموکرات نبودند و اینکه میگویند مخالفان شاه به دنبال دموکراسی، حقوق بشر، مطبوعات آزاد و احزاب آزاد بودند دروغی است بزرگ.
مخالفان شاه عموما با بخشهایی از رفتار شاه مخالف بودند که از قضا جزو نقاط قوت شاه بود.
شاه با همهی توصیفات یک سرو گردن در درک سیاست و جهان از عموم مخالفان خود بالاتر بود.
مخالفان شاه یا به دنبال دیکتاتوری پرولتاریا بودند و یا جامعهی بیطبقهی توحیدی و معتقد بودند «شیعه یک حزب تمام» است.
مخالفانی که قبلهگاه آنها کمونیسم و کسانی مثل استالین، انور خوجه، مائو، شریعتی، خمینی و مانند اینها بود بویی از آزادی و کرامت انسان نبرده بودند.
@cafe_andishe95
دیروز در کامنتی و در خطاب به کسی که مدعی بود من معتقدم که حکومت شاه دموکراتیک بود نوشتم که من هیچکجا نیاوردهام که شاه فردی دموکرات بود و از قضا خلاف این را در برخی از نوشتههایم آوردهام.
پس از این کامنت جوی به راه افتاد که بله! شما بیخود و بیجا میکنید که میگویید شاه دموکرات نبود و عدهای انواع و اقسام توهینها را روا داشتند.
شاهزاده رضا پهلوی در کتاب «زمان انتخاب» چنین میآورد:
«ترازنامه اجتماعی پدرم بسیار مثبت بود، اما نبود آزادیهای سیاسی همهی آنها را به هدر داد. از میان اشتباهات بزرگ، به تشکیل نظام تکحزبی رستاخیز در سال ۱۹۷۵ اشاره میکنم. به اعتقاد من این اشتباهی بنیادین بود و از این بابت او و کسانی را که این فکر را به پدرم پیشنهاد کرده بودند را سزاوار انتقاد میدانم.»
بله! عزیزان نظام شاه نظامی دموکرات نبود هر چند به باور من در مجموع اساسا آن نظام با جمهوریاسلامی از هیچ نظر قابل مقایسه نیست.
از طرفی باید عرض کنم که عموم مخالفان شاه نیز دموکرات نبودند و اینکه میگویند مخالفان شاه به دنبال دموکراسی، حقوق بشر، مطبوعات آزاد و احزاب آزاد بودند دروغی است بزرگ.
مخالفان شاه عموما با بخشهایی از رفتار شاه مخالف بودند که از قضا جزو نقاط قوت شاه بود.
شاه با همهی توصیفات یک سرو گردن در درک سیاست و جهان از عموم مخالفان خود بالاتر بود.
مخالفان شاه یا به دنبال دیکتاتوری پرولتاریا بودند و یا جامعهی بیطبقهی توحیدی و معتقد بودند «شیعه یک حزب تمام» است.
مخالفانی که قبلهگاه آنها کمونیسم و کسانی مثل استالین، انور خوجه، مائو، شریعتی، خمینی و مانند اینها بود بویی از آزادی و کرامت انسان نبرده بودند.
@cafe_andishe95
مرگ مارا اثر ژاک لوئی داوید Jacques-Louis David ( 1748-1825) نقاش فرانسوی سبک نئوکلاسیسیسم
@cafe_andishe95
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
مرگ مارا اثر ژاک لوئی داوید Jacques-Louis David ( 1748-1825) نقاش فرانسوی سبک نئوکلاسیسیسم @cafe_andishe95
🔺تصویری که سیسال حبس خانگی بود! و هیچکس جرأت آنرا نداشت که نشانش بدهد، حتی شخصیکه آنرا نقاشی کرده بود؛ ژاک لویی داوید!
🎨 تابلوی «مرگ مارا» مسحورکنندهترین اثر داوید بود و زمانی همه در مقابلش از سر تا پا تمجید و تحسین بودند. نقاشیای زیبا و تکاندهنده و درعینحال تهوعآور. همین نقاشی باعث منع به خاکسپاری داوید در فرانسه شد. وقتی کالسکهی حامل جسد داوید در خیابانهای بروکسل حرکت میکرد، دستهی دانشجویان هنر را پشت سرش میدید که پلاکاردهایی با نام نقاشیهای داوید را در دست داشتند بهجز «مرگ مارا». این نقاشی رازی گناهآلود را در خود داشت که آنرا هم شاهکار مسلم داوید و هم گناه بخششناپذیر او میکرد!
چرا بخششناپذیر؟! شخصِ در نقاشی کیست؟
ژان پلمارا! دیوانهترین طرفدار و اهرم متعصب انقلاب فرانسه. او را در وان حمامش به قتل رساندند. مارا کسی بود که کشتار و تصفیهحساب و پاکسازیهای انقلابی برایش تمامی نداشت. اما همین شخص برای داوید یک قاتل و هیولا نبود بلکه یک قدیس بود!!! در این نقاشی «مارا» بهصورتی آسمانی معصوم و مقدس است و آنچنانکه تبدیل به سرمشق فضیلت میشود. جوان و تروتازه است در میان ملافههای سفید شبیه به کفن، با پوستی همرنگ سنگ سرد که تطهیر شده و زخمی بالای سینه که شکننده و ظریف و درعینحال شکلی از نماد معصومیتی مظلومانه را بهخود میگیرد؛ مثل شکاف پهلوی مسیح بر صلیب!
اما بالاتر از این زخم چهرهای را میبینیم که با آن پارچه یا دستار روی سر و حالت متمایل ظریف گردن و سر شاید ما را بهیاد پرترهی معروف حضرت محمد(ص) در جوانیش میاندازد! تابلو، عناصر و تداعیکنندههای نیرومند پیامبرگونهای را در خود دارد!
عصر داوید عصر لوئی شانزدهم است. عصر سلطنتی که با سفیدی خوشبینی و تغییر سلائق و سادگی شروع شد اما در سیاهی فقر و ظلم و مالیاتهای سنگین رو بهسوی سرخی انقلابی گذاشت که عاشق خون بود و کشتار.
➖فرانسه به بهای کمک به استقلال آمریکا دچار ورشکستگی میشود و این به معنای افزایش مالیاتها بود و این بها را مطمئناً مردم بودند که میبایست میپرداختند؛ آن هم فقرا و مردم عادی که حالا با افزایش قیمت نان گرسنه و گرسنهتر میشدند. در اینزمان اولین تحرکات انقلابی با اتحاد اشراف و روحانیون و بورژوازی برای خواست یک قانون اساسی سالم و عادلانه نمایان میشود. دوسال بعد داوید مانند میلیونها هموطنش آمیزهای از احساسات و تفکرات متضاد بود و فکر میکرد ملکه هیولاست اما هنوز پایبند این فکر بود که لوئی پادشاه مردم است. حتی موافقت میکند که پرترهاش را بکشد! تا اینکه با ژان پلمارا ملاقات میکند.
مارا مخترعی شکست خورده، ویراستار روزنامه و یک متعصب کوتهفکر بود و دچار خارشهایی شدید و غیرقابل تحمل ناشی از بیماری پوستیش که او را عصبی و خشن کرده بود. همیشه از شر این خارشها به وان حمامش پناه میبرد و در همانجا کارهایش را انجام میداد؛ مقالههای تند مینوشت، عاشق جنجال بود و ناسزا میگفت و نقاب از رخ وطنپرستان دروغینی برمیداشت که آنها را خائن مینامید.
در 21 ژانویه 1793 لوئی شانزدهم اعدام میشود. جالب آنکه در میان رأیدهندگان به مرگ پادشاه در مجمع ملی شخصیکه زمانی پرترهاش را کشیده بود نیز حضور داشته است! داویدی که زمانی از پادشاه سفارش میگرفت!
«اوایل انقلاب همیشه به شکل جنونآمیزی درحال نوسان است. از خلسهی تودهها تا پارانویا، از در آغوش کشیدنهای گروهی تا فشار و کشتارهای انتقامجویانه.» در اینزمان مردم آمیزهی غریبی از تعصب و دودلیاند.
در فرانسه دیگر زمان احساسات ظریف نبود. انسانهای زیادی متهم به خیانت و دشمنی با انقلاب میشدند که در رأس این اتهام زنی مخوف، روبسپیر و مارا سررشتهی کار را دست داشتند و برای آنها سرهای گیوتینزده هنوز به اندازهای نبود که خیالشان را راحت کند. اما کسی باید به آن خاتمه میداد. شارلوت کردوی دختری 25 ساله اهل نرماندی بود. یک انقلابی سرسخت اما سرسختتر دشمنیاش با مارا و پیروانش بود. او خودش را قهرمانی تراژیک میدید که سرنوشتش نجات کشور بود. در 9 ژوئیه 1793، شارلوت کردوی بهسمت پاریس حرکت میکند. در اتاق هتلی ارزانقیمت، متنی را مینویسد که در آن توضیح میدهد که چرا مارا را به قتل میرساند.
@cafe_andishe95
🎨 تابلوی «مرگ مارا» مسحورکنندهترین اثر داوید بود و زمانی همه در مقابلش از سر تا پا تمجید و تحسین بودند. نقاشیای زیبا و تکاندهنده و درعینحال تهوعآور. همین نقاشی باعث منع به خاکسپاری داوید در فرانسه شد. وقتی کالسکهی حامل جسد داوید در خیابانهای بروکسل حرکت میکرد، دستهی دانشجویان هنر را پشت سرش میدید که پلاکاردهایی با نام نقاشیهای داوید را در دست داشتند بهجز «مرگ مارا». این نقاشی رازی گناهآلود را در خود داشت که آنرا هم شاهکار مسلم داوید و هم گناه بخششناپذیر او میکرد!
چرا بخششناپذیر؟! شخصِ در نقاشی کیست؟
ژان پلمارا! دیوانهترین طرفدار و اهرم متعصب انقلاب فرانسه. او را در وان حمامش به قتل رساندند. مارا کسی بود که کشتار و تصفیهحساب و پاکسازیهای انقلابی برایش تمامی نداشت. اما همین شخص برای داوید یک قاتل و هیولا نبود بلکه یک قدیس بود!!! در این نقاشی «مارا» بهصورتی آسمانی معصوم و مقدس است و آنچنانکه تبدیل به سرمشق فضیلت میشود. جوان و تروتازه است در میان ملافههای سفید شبیه به کفن، با پوستی همرنگ سنگ سرد که تطهیر شده و زخمی بالای سینه که شکننده و ظریف و درعینحال شکلی از نماد معصومیتی مظلومانه را بهخود میگیرد؛ مثل شکاف پهلوی مسیح بر صلیب!
اما بالاتر از این زخم چهرهای را میبینیم که با آن پارچه یا دستار روی سر و حالت متمایل ظریف گردن و سر شاید ما را بهیاد پرترهی معروف حضرت محمد(ص) در جوانیش میاندازد! تابلو، عناصر و تداعیکنندههای نیرومند پیامبرگونهای را در خود دارد!
عصر داوید عصر لوئی شانزدهم است. عصر سلطنتی که با سفیدی خوشبینی و تغییر سلائق و سادگی شروع شد اما در سیاهی فقر و ظلم و مالیاتهای سنگین رو بهسوی سرخی انقلابی گذاشت که عاشق خون بود و کشتار.
➖فرانسه به بهای کمک به استقلال آمریکا دچار ورشکستگی میشود و این به معنای افزایش مالیاتها بود و این بها را مطمئناً مردم بودند که میبایست میپرداختند؛ آن هم فقرا و مردم عادی که حالا با افزایش قیمت نان گرسنه و گرسنهتر میشدند. در اینزمان اولین تحرکات انقلابی با اتحاد اشراف و روحانیون و بورژوازی برای خواست یک قانون اساسی سالم و عادلانه نمایان میشود. دوسال بعد داوید مانند میلیونها هموطنش آمیزهای از احساسات و تفکرات متضاد بود و فکر میکرد ملکه هیولاست اما هنوز پایبند این فکر بود که لوئی پادشاه مردم است. حتی موافقت میکند که پرترهاش را بکشد! تا اینکه با ژان پلمارا ملاقات میکند.
مارا مخترعی شکست خورده، ویراستار روزنامه و یک متعصب کوتهفکر بود و دچار خارشهایی شدید و غیرقابل تحمل ناشی از بیماری پوستیش که او را عصبی و خشن کرده بود. همیشه از شر این خارشها به وان حمامش پناه میبرد و در همانجا کارهایش را انجام میداد؛ مقالههای تند مینوشت، عاشق جنجال بود و ناسزا میگفت و نقاب از رخ وطنپرستان دروغینی برمیداشت که آنها را خائن مینامید.
در 21 ژانویه 1793 لوئی شانزدهم اعدام میشود. جالب آنکه در میان رأیدهندگان به مرگ پادشاه در مجمع ملی شخصیکه زمانی پرترهاش را کشیده بود نیز حضور داشته است! داویدی که زمانی از پادشاه سفارش میگرفت!
«اوایل انقلاب همیشه به شکل جنونآمیزی درحال نوسان است. از خلسهی تودهها تا پارانویا، از در آغوش کشیدنهای گروهی تا فشار و کشتارهای انتقامجویانه.» در اینزمان مردم آمیزهی غریبی از تعصب و دودلیاند.
در فرانسه دیگر زمان احساسات ظریف نبود. انسانهای زیادی متهم به خیانت و دشمنی با انقلاب میشدند که در رأس این اتهام زنی مخوف، روبسپیر و مارا سررشتهی کار را دست داشتند و برای آنها سرهای گیوتینزده هنوز به اندازهای نبود که خیالشان را راحت کند. اما کسی باید به آن خاتمه میداد. شارلوت کردوی دختری 25 ساله اهل نرماندی بود. یک انقلابی سرسخت اما سرسختتر دشمنیاش با مارا و پیروانش بود. او خودش را قهرمانی تراژیک میدید که سرنوشتش نجات کشور بود. در 9 ژوئیه 1793، شارلوت کردوی بهسمت پاریس حرکت میکند. در اتاق هتلی ارزانقیمت، متنی را مینویسد که در آن توضیح میدهد که چرا مارا را به قتل میرساند.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🔺تصویری که سیسال حبس خانگی بود! و هیچکس جرأت آنرا نداشت که نشانش بدهد، حتی شخصیکه آنرا نقاشی کرده بود؛ ژاک لویی داوید! 🎨 تابلوی «مرگ مارا» مسحورکنندهترین اثر داوید بود و زمانی همه در مقابلش از سر تا پا تمجید و تحسین بودند. نقاشیای زیبا و تکاندهنده…
روز قبل از قتل داوید به دیدار مارا میرود و او را در وان حمامش میبیند که در آن از جعبهی چوبی وارونهای بهجای میزش استفاده میکند. روز بعد شارلوت کردوی بهسمت خانهی مارا حرکت میکند. بار اول مانع از ورودش میشوند و او یادداشتی برای مارا میفرستد بههمراه هشداری در مورد دسیسههای خائنان. عصر همانروز دوباره شانسش را امتحان میکند و راه مییابد. وظیفهی خطیرش به انجام میرسد؛ کارد را بیرون میکشد و در سینهی مارا فرو میکند. وقتی خبر پخش میشود، در مجمع ملی، نمایندگان به دروغ یا راست اندوه زده و گریان بودند.یکی از نمایندگان بلند میشود و فریاد میزند: داوید، کجائی؟ یک کار دیگر هست که باید انجام بدهی! و داوید هم این کار را انجام داد؛ تابلویی را کشید که همدستی با ترور و وحشت بود
امير كلاگر
@cafe_andishe95
امير كلاگر
@cafe_andishe95