لیبراسیون/لیبرالیسم
@cafe_andishe95
🔺🔺این هم پاسخ مهاجرانی به کسانی که فکر می کردند او فقط در برابر بعضی زنان ، زانوهایش می لرزد .خیر! صدای زنواره و اطوار های معروف هم او را حالی به حالی می کند. شرم بر کسانی که او را دانشمند اصلاح طلبان می دانند. دیدید حق داشتم حنجره او را به مستراح عمومی تشبیه کردم؟
م.واحدی
چنین انسانی با چنین ادبیات زنستیزانهای که صدای نازک زنانه در مرد را تمسخرآمیر میداند، زمانی وزیر ارشاد و فرهنگ اصلاحطلبان بوده است.
ب.مهرانی
@cafe_andishe95
م.واحدی
چنین انسانی با چنین ادبیات زنستیزانهای که صدای نازک زنانه در مرد را تمسخرآمیر میداند، زمانی وزیر ارشاد و فرهنگ اصلاحطلبان بوده است.
ب.مهرانی
@cafe_andishe95
🔰«توسعه مقدم بر دموکراسی است»
🔻فهمیدن گزاره ساده و بدیهی «توسعه مقدم بر دموکراسی است»، اصلاً سخت نیست!
آیا فهمیدن این نکته که تأسیس و استحکام پایههای ملت-دولت، و همچنین، حداقلهایی از توسعه، بر دموکراسی مقدم است، اینقدر سخت است؟! فقط یک ذهن ایدئولوژیزده است که نمیتواند آن را بفهمد و مقابل آن موضع سرسختانه بگیرد.
حرف من خیلی ساده است. دموکراسی برای ملت-دولت معنا دارد، نه برای قوم و قبیله! دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و ارزشهایی از این دست، برای «شهروند» (انسان، بدون هیچ پسوند و پیشوند، انسان، فارغ از قومیت و نژاد و جنسیت و مذهب و عقیده و ...) است، و شهروند یعنی انسانی که عضو یک ملت-دولت باشد، تابعیت و ملیت یک «کشور» را داشته باشد. خارج از آن عملاً «شهروند» نیست. و عملاً این حقوق معنایی ندارند. باید یک کشوری و دولتی تأسیس شود، نظام حقوقی در آن شکل بگیرد تا انسانهای ساکن در آن کشور دارای «حقوق» شوند. وقتی «نظام حقوقی» در کار نباشد، از کدام حقوق میتوان حرف زد؟ از کدام دموکراسی میتوان حرف زد؟! در یک جنگل، در یک جامعه قبیلهای بدوی، در یک نظم قومی و عشیرهای، که هیچ دولتی و هیچ نظام حقوقی وجود ندارد، و یا نهاد ملت-دولت در آن ضعیف است، دموکراسی و حقوق شهروندی، عملاً هیچ جایگاهی نمیتوانند داشته باشند. مثال مهم و سرراست در همسایه شرقی ما موجود است، یعنی افغانستان. در این کشور، هر 4 سال یکبار، انتخاباتی آزاد برگزار میشود. نمیگویم که این کشور آزاد و دموکرات است، اما حداقل در آن نظارت استصوابی نیست، تقریباً همه سلایق سیاسی موجود در جامعه، حق شرکت در انتخابات را دارند، خیلی هم خوب. انتخابات هرچه آزادتر، بهتر. ولی این انتخابات آزاد چه فایدهای برای مردم آن کشور دارد و به چه دردشان میخورد؟! این به اصطلاح دموکراسی، با یک فوت ساده، از بین میرود. همین الان سازمان ناتو و اعضای آن، نیروها و تجهیزات خود را از افغانستان خارج کنند، در عرض کمتر از یکی دو ماه، طالبان بر کل خاک افغانستان سیطره مییابد و همین صندوق رأی را برمیچیند. چرا طالبان به راحتی میتواند بر افغانستان سیطره یابد و درجه آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در این کشور را به زیر صفر برساند؟! دلیلش چیست؟! آیا غیر از این است که این کشور حداقلهایی از توسعه همهجانبه را طی نکرده، و پایههای ملت-دولت در آن ضعیف است؟! آیا فهمیدن این نکته ساده و بدیهی سخت است؟!
اصلاً بحث من در دایره «چا باید کرد؟» نیست. من نمیگویم که ابتدا یک خفقان ایجاد شود و یک «دیکتاتوری مصلح»! ایجاد شود، تا شاخصههای توسعه در کشور ارتقاء یابد و پایههای ملت-دولت را مستحکم کرد، آنگاه اگر مردم کشور بچههای خوبی بودند، آرام آرام فضا باز شود و دموکراسی پیاده شود و ...! کسانی که چنین برداشتی از تأملات بنده دارند، از این به بعد نوشتههای بنده را نخوانند، چون مطلقاً آنها را نخواهند فهمید. به باور بنده حقوق انسانها، و آزادی آنها، بسیار مهم و محترم است، اما نباید در خلأ تحلیل کرد. نباید در تئوری توقف کرد. یک گرم پراتیک، از یک تُن تئوری بالاتر است. باید آبجکتیو هم نگاه کرد. تجربه بشری نشان داده که بدون حداقلهایی از توسعه، دموکراسی نسبی هم مستقر نمیشود. آزادی و حقوق بشر و سایر ارزشهای بشری محترم شمرده نمیشوند. یعنی عملاً اینگونه است، تجربه دموکراسیهای توسعهیافته غربی را ببینید. قبلاً این دموکراسیها ناقص بودند و از اواسط قرن بیستم به بعد و با ارتقاء شاخصهای توسعه و استحکام پایههای ملت-دولت، کیفیتِ دموکراسی و آزادی و ارزشهای حقوقبشری هم در آن کشورها ارتقاء یافت. لطفاً دوستان ایدئولوژیزده بفهمند که دموکراسی و آزادی و امثالهم، پروژه نیستند، نمیتوانند پروژه باشند، بلکه پروسه هستند، به زبان سادهتر میگویم، دموکراسی، کادوی تشویق شهروندان از طرف دولت نیست! اصلا معنای دقیق دموکراسی، «حکومت قانون» است، نه واژه بیریخت و بیمعنی «مردمسالاری»! یعنی وقتی در کشوری، «حکومت قانون» به شکل درستی مستقر شد، طبیعتاً پایههای دموکراسی در آن ایجاد شده است و با توسعه کشور و استحکام پایههای ملت-دولت، به تدریج کیفیت این «حکومت قانون» هم ارتقاء مییابد و «قانون» مورد رضایت و تأیید عامه و پاسدار خیر و مصلحت عمومی، و در یک کلمه «دموکراسی» بطور نسبی، استقرار مییابد.
«انسان» در غیاب نهاد ملت-دولت و حکومت قانون، یک موجود آواره است، لذا عملاً «بشر» و «شهروند» نیست، و طبعاً حقوق مشخص و تعریف شده ندارد. هرچقدر هم که آنارشیستها و مارکسیستها، علیه اصل نهاد دولت نفرتپراکنی کنند، بازهم اهمیت تأسیس نهاد دولت از بین نمیرود، میتوان منتقد اعمال دولتها بود، اما بدون نهاد دولت و نظام حقوقی، عملاً نه دموکراسی معنا دارد، نه آزادی و نه حقوق بشر.
محمد محبی
@cafe_andishe95
🔻فهمیدن گزاره ساده و بدیهی «توسعه مقدم بر دموکراسی است»، اصلاً سخت نیست!
آیا فهمیدن این نکته که تأسیس و استحکام پایههای ملت-دولت، و همچنین، حداقلهایی از توسعه، بر دموکراسی مقدم است، اینقدر سخت است؟! فقط یک ذهن ایدئولوژیزده است که نمیتواند آن را بفهمد و مقابل آن موضع سرسختانه بگیرد.
حرف من خیلی ساده است. دموکراسی برای ملت-دولت معنا دارد، نه برای قوم و قبیله! دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و ارزشهایی از این دست، برای «شهروند» (انسان، بدون هیچ پسوند و پیشوند، انسان، فارغ از قومیت و نژاد و جنسیت و مذهب و عقیده و ...) است، و شهروند یعنی انسانی که عضو یک ملت-دولت باشد، تابعیت و ملیت یک «کشور» را داشته باشد. خارج از آن عملاً «شهروند» نیست. و عملاً این حقوق معنایی ندارند. باید یک کشوری و دولتی تأسیس شود، نظام حقوقی در آن شکل بگیرد تا انسانهای ساکن در آن کشور دارای «حقوق» شوند. وقتی «نظام حقوقی» در کار نباشد، از کدام حقوق میتوان حرف زد؟ از کدام دموکراسی میتوان حرف زد؟! در یک جنگل، در یک جامعه قبیلهای بدوی، در یک نظم قومی و عشیرهای، که هیچ دولتی و هیچ نظام حقوقی وجود ندارد، و یا نهاد ملت-دولت در آن ضعیف است، دموکراسی و حقوق شهروندی، عملاً هیچ جایگاهی نمیتوانند داشته باشند. مثال مهم و سرراست در همسایه شرقی ما موجود است، یعنی افغانستان. در این کشور، هر 4 سال یکبار، انتخاباتی آزاد برگزار میشود. نمیگویم که این کشور آزاد و دموکرات است، اما حداقل در آن نظارت استصوابی نیست، تقریباً همه سلایق سیاسی موجود در جامعه، حق شرکت در انتخابات را دارند، خیلی هم خوب. انتخابات هرچه آزادتر، بهتر. ولی این انتخابات آزاد چه فایدهای برای مردم آن کشور دارد و به چه دردشان میخورد؟! این به اصطلاح دموکراسی، با یک فوت ساده، از بین میرود. همین الان سازمان ناتو و اعضای آن، نیروها و تجهیزات خود را از افغانستان خارج کنند، در عرض کمتر از یکی دو ماه، طالبان بر کل خاک افغانستان سیطره مییابد و همین صندوق رأی را برمیچیند. چرا طالبان به راحتی میتواند بر افغانستان سیطره یابد و درجه آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در این کشور را به زیر صفر برساند؟! دلیلش چیست؟! آیا غیر از این است که این کشور حداقلهایی از توسعه همهجانبه را طی نکرده، و پایههای ملت-دولت در آن ضعیف است؟! آیا فهمیدن این نکته ساده و بدیهی سخت است؟!
اصلاً بحث من در دایره «چا باید کرد؟» نیست. من نمیگویم که ابتدا یک خفقان ایجاد شود و یک «دیکتاتوری مصلح»! ایجاد شود، تا شاخصههای توسعه در کشور ارتقاء یابد و پایههای ملت-دولت را مستحکم کرد، آنگاه اگر مردم کشور بچههای خوبی بودند، آرام آرام فضا باز شود و دموکراسی پیاده شود و ...! کسانی که چنین برداشتی از تأملات بنده دارند، از این به بعد نوشتههای بنده را نخوانند، چون مطلقاً آنها را نخواهند فهمید. به باور بنده حقوق انسانها، و آزادی آنها، بسیار مهم و محترم است، اما نباید در خلأ تحلیل کرد. نباید در تئوری توقف کرد. یک گرم پراتیک، از یک تُن تئوری بالاتر است. باید آبجکتیو هم نگاه کرد. تجربه بشری نشان داده که بدون حداقلهایی از توسعه، دموکراسی نسبی هم مستقر نمیشود. آزادی و حقوق بشر و سایر ارزشهای بشری محترم شمرده نمیشوند. یعنی عملاً اینگونه است، تجربه دموکراسیهای توسعهیافته غربی را ببینید. قبلاً این دموکراسیها ناقص بودند و از اواسط قرن بیستم به بعد و با ارتقاء شاخصهای توسعه و استحکام پایههای ملت-دولت، کیفیتِ دموکراسی و آزادی و ارزشهای حقوقبشری هم در آن کشورها ارتقاء یافت. لطفاً دوستان ایدئولوژیزده بفهمند که دموکراسی و آزادی و امثالهم، پروژه نیستند، نمیتوانند پروژه باشند، بلکه پروسه هستند، به زبان سادهتر میگویم، دموکراسی، کادوی تشویق شهروندان از طرف دولت نیست! اصلا معنای دقیق دموکراسی، «حکومت قانون» است، نه واژه بیریخت و بیمعنی «مردمسالاری»! یعنی وقتی در کشوری، «حکومت قانون» به شکل درستی مستقر شد، طبیعتاً پایههای دموکراسی در آن ایجاد شده است و با توسعه کشور و استحکام پایههای ملت-دولت، به تدریج کیفیت این «حکومت قانون» هم ارتقاء مییابد و «قانون» مورد رضایت و تأیید عامه و پاسدار خیر و مصلحت عمومی، و در یک کلمه «دموکراسی» بطور نسبی، استقرار مییابد.
«انسان» در غیاب نهاد ملت-دولت و حکومت قانون، یک موجود آواره است، لذا عملاً «بشر» و «شهروند» نیست، و طبعاً حقوق مشخص و تعریف شده ندارد. هرچقدر هم که آنارشیستها و مارکسیستها، علیه اصل نهاد دولت نفرتپراکنی کنند، بازهم اهمیت تأسیس نهاد دولت از بین نمیرود، میتوان منتقد اعمال دولتها بود، اما بدون نهاد دولت و نظام حقوقی، عملاً نه دموکراسی معنا دارد، نه آزادی و نه حقوق بشر.
محمد محبی
@cafe_andishe95
🔻تصادفی نیست که مارکس ناگزیر شد با تحلیل کالا کارِ خود را آغاز کند، وقتی در دو اثر بزرگ دوران کمال فکریاش کوشید تا تصویری از تمامیت جامعهی سرمایهداری ارائه، و سرشت اساسی آن را آشکار کند. چرا که در مرحلهی تکامل کنونی تکامل انسانی، هیچ پرسشی نیست که سرانجام به این موضوع بازنگردد و هیچ پاسخی نیست که نتواند در راهحل معمای ساختار کالا پاسخ داده شود...
مسئله کالاها را نباید به مثابهی موضوعی منزوی، یا حتی همچون مسئلهی مرکزی اقتصاد در نظر گرفت، بلکه باید آنرا مسئلهی مرکزی و ساختاری جامعهی سرمایهداری در تمام جنبههای آن دانست...
تاریخ و آگاهی طبقاتی📕
گئورگ لوکاچ
➖➖➖➖➖
🔰لوکاچ ایدئولوگ مرید مارکس چون مراد خود از این توهم قرن نوزدهمی ضد علمی رنج می برد که کلیدی یافته که به تمام درها میخورد و شاهکلیدیست برای پاسخ به همه سوالات و مسائل!امروزه میدانیم بشر و مسائلش پیچیده تر از این حرفا هستند که بدین حد ساده لوحانه بتوان کلیدی یافت که به همه جا بخورد!
عینک تک عاملی کهنۀ "اقتصاد" را به چشم بزنید و فقط یک عامل را برجسته کنید و ان را شاه کلید معرفی کنید و در قالب ایدئولوژی و حلال المسائل به خود و دیگران حقنه کنید!
به قیمت بی توجهی به عناصر مهمتر راه را بر ساده لوحی و توهم بگشایید.
این عینک بدوی قرن نوزدهمی باعث کوری میشود ایدئولوژی باعث کوری می شود بدان سان که دیگر بقیه عوامل را نتوان دید و خوشخیالانه در این توهم خوابید که تک عامل اس و اساس بشری را یافته ایم!
سپس همین مسیر به سمت طرد بقیه امکانات تفکر رفته و راه به جزمیت بی چون و چرا ببرد
چنانکه کمونیسم در چنین باتلاقی زمینگیر شد!
اینگونه نا آگاهی تاریخی از دید ایدئولوگها جامۀ آگاهی می پوشد و ذهن را تباه میکند
@cafe_andishe95
مسئله کالاها را نباید به مثابهی موضوعی منزوی، یا حتی همچون مسئلهی مرکزی اقتصاد در نظر گرفت، بلکه باید آنرا مسئلهی مرکزی و ساختاری جامعهی سرمایهداری در تمام جنبههای آن دانست...
تاریخ و آگاهی طبقاتی📕
گئورگ لوکاچ
➖➖➖➖➖
🔰لوکاچ ایدئولوگ مرید مارکس چون مراد خود از این توهم قرن نوزدهمی ضد علمی رنج می برد که کلیدی یافته که به تمام درها میخورد و شاهکلیدیست برای پاسخ به همه سوالات و مسائل!امروزه میدانیم بشر و مسائلش پیچیده تر از این حرفا هستند که بدین حد ساده لوحانه بتوان کلیدی یافت که به همه جا بخورد!
عینک تک عاملی کهنۀ "اقتصاد" را به چشم بزنید و فقط یک عامل را برجسته کنید و ان را شاه کلید معرفی کنید و در قالب ایدئولوژی و حلال المسائل به خود و دیگران حقنه کنید!
به قیمت بی توجهی به عناصر مهمتر راه را بر ساده لوحی و توهم بگشایید.
این عینک بدوی قرن نوزدهمی باعث کوری میشود ایدئولوژی باعث کوری می شود بدان سان که دیگر بقیه عوامل را نتوان دید و خوشخیالانه در این توهم خوابید که تک عامل اس و اساس بشری را یافته ایم!
سپس همین مسیر به سمت طرد بقیه امکانات تفکر رفته و راه به جزمیت بی چون و چرا ببرد
چنانکه کمونیسم در چنین باتلاقی زمینگیر شد!
اینگونه نا آگاهی تاریخی از دید ایدئولوگها جامۀ آگاهی می پوشد و ذهن را تباه میکند
@cafe_andishe95
"شکست خوردن" همواره بسیار نزدیک به "پیروز شدن" است. یکی از شعار های باشکوهِ مائوئیستیِ "سال های سرخ" این بود:
"جرات کن که بجنگی و جرات کن که پیروز شوی".
آلن بدیو
➖➖➖➖➖➖
♦️آلن بدیو چپگرای مائوئیستیست که دچار بیماری بت پرستیست!
آنهم بتی جنایتکار را که تنها 1 ملیون انسان بیگناه فقط از تبت را قتل عام کرده است!((بقیه جنایات در چین بماند)
ایدئولوژی همچنان ذهن را تباه میکند
عامل تباهی "کیش شخصیت"که ویژگی انسان بدوی ماقبل مدرن است وی را به انحطاط کشانده است.اگر انسان زمان مائو بهانه ایی داشت برای اینکه با توهمی زنده یعنی کمونیسم جنایتها را توجیه کند بدیوی متفکر نما دستش از هر بهانه ایی تهیست!
چگونه میتوان زیر علم دیکتاتوری خونریز سینه زد و از رهایی و آزادی گفت؟!!
#دروغهای_کمونیستی
@cafe_andishe95
"جرات کن که بجنگی و جرات کن که پیروز شوی".
آلن بدیو
➖➖➖➖➖➖
♦️آلن بدیو چپگرای مائوئیستیست که دچار بیماری بت پرستیست!
آنهم بتی جنایتکار را که تنها 1 ملیون انسان بیگناه فقط از تبت را قتل عام کرده است!((بقیه جنایات در چین بماند)
ایدئولوژی همچنان ذهن را تباه میکند
عامل تباهی "کیش شخصیت"که ویژگی انسان بدوی ماقبل مدرن است وی را به انحطاط کشانده است.اگر انسان زمان مائو بهانه ایی داشت برای اینکه با توهمی زنده یعنی کمونیسم جنایتها را توجیه کند بدیوی متفکر نما دستش از هر بهانه ایی تهیست!
چگونه میتوان زیر علم دیکتاتوری خونریز سینه زد و از رهایی و آزادی گفت؟!!
#دروغهای_کمونیستی
@cafe_andishe95
💢نصیحت آغا محمدخان قاجار خطاب به ولیعهدش فتحعلی شاه:
🔷رعیت چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابط افتد و علی هذا القیاس . چون عموم اهالی ملک را فراغت روی دهد به عمال و حکام تمکین نکنند و در فکرهای دور و دراز درافتند،
🔹این گروه فرومایه را باید به خود مشغول کردن که از کار رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند؛
🔹ارباب زراعت و فلاحت باید چنان باشد که هر ده خانه را یک دیگ نباشد تا به جهت طبخ آشی یک روز به عطلت و انتظار بسر برند و الا رعیتی نکنند و نقصان در ملک روی کند ....
📚روضهالصفای ناصری، تصحیح جمشید کیان فر، ۱۳، ص ۷۴۲۱
@cafe_andishe95
🔷رعیت چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابط افتد و علی هذا القیاس . چون عموم اهالی ملک را فراغت روی دهد به عمال و حکام تمکین نکنند و در فکرهای دور و دراز درافتند،
🔹این گروه فرومایه را باید به خود مشغول کردن که از کار رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند؛
🔹ارباب زراعت و فلاحت باید چنان باشد که هر ده خانه را یک دیگ نباشد تا به جهت طبخ آشی یک روز به عطلت و انتظار بسر برند و الا رعیتی نکنند و نقصان در ملک روی کند ....
📚روضهالصفای ناصری، تصحیح جمشید کیان فر، ۱۳، ص ۷۴۲۱
@cafe_andishe95
🧠اندیشیدن
اندیشیدن پیش از هر چیز ، یعنی شک کردن بی قید و شرط نسبت به آنچه خود در مورد آن شناخت حاصل نکردهایم و با سماجت پرسیدن در مورد هرآن چه میخواهیم بدانیم و در زندگی مورد استفاده قرار دهیم.
اندیشیدن فراتر از آن ، یعنی بر جهل بیکران و آگاهی اندک خود واقف شدن و خود را «دانا»نپنداشتن.
اندیشیدن یعنی در راه کسب مداوم و مستمر آگاهی از پای نایستادن و درجا نزدن.
اندیشیدن یعنی از رسیدن به پاسخهای احتمالا ناخوشایند نهراسیدن و «ملاحظات و تدابیر احتیاطی» را در زمینهی «پرسشهای مزاحم» کنار گذاشتن.
اندیشیدن یعنی در امور چون و چرا کردن و دادهها را هرگز بطور بدیهی نپذیرفتن.
اندیشیدن یعنی در احادیث و نقالیها و داستانسراییها و روایاتهای کهن آرامش نپذیرفتن.
اندیشیدن یعنی بر روی واضحات و دانستههای پیشپا افتادهٔ روزمره لم ندادن و دائم در جستجو بودن. اندیشیدن یعنی از پندارهای دینی، اوهام خرافی و تصورات افسانهای فاصله گرفتن و روش تفکر علّی و علمی و منطقی را جانشین آنها ساختن.
اندیشیدن یعنی در بسیاری از امور بدیهی مورد پذیرش همگانی مساله دیدن و بر تاریکخانههای تاریخی و فرهنگی نور تاباندن.
اندیشیدن یعنی فراسوی امور جزیی، به امور کلی نگریستن و اجزا را در ارتباط با هم نظم دادن و آنها را در وحدتی عالیتر پیوند زدن.
اندیشیدن یعنی صرفا در پی فایدهی عملی نبودن.
اندیشیدن یعنی شخصیت مستقل داشتن، بر تفرد خود پای فشردن و تصویر ذهنی خود را از جهان ساختن. اندیشیدن یعنی از طرحهای غیرارادی و ناخودآگاه و تصویری گسستن و آنها را با صورتهای آگاهانه، پیونددهنده و مفهومی تفکر جایگزین ساختن. اندیشیدن یعنی در سطح امور نلغزیدن و دلیری نفوذ به کنه و واپسین علت پدیدهها را داشتن.
اندیشیدن یعنی تناسب و موازنهای معقول میان تخیل و وهم و فهم و نیروی زندهی تجسم و قابلیت انتزاع برقرار کردن.
اندیشیدن یعنی زیادهرویها و مبالغهها و اغراقها را تعدیل و مهار کردن و از درغلتیدن به خشکمغزی و انعطافناپذیری فکری از یکسو و نیروی انگارشی افراطی و احساسی از دیگرسو پرهیز نمودن.
اندیشیدن یعنی قاطعانه در برابر رسم و رسوم و سنتهای پوسیده و ناسازگار با زمانهی جامعهی خود ایستادن و ضعفهای فرهنگ خود را کاویدن و بیامان نقد کردن.
اندیشیدن یعنی عدم التزام به سخنان «بزرگان» و در برابر «مفاخر فرهنگی» سرفرود نیاوردن.
اندیشیدن یعنی خود را از بند اقتدار مضاعف دین و دولت از یکسو و آموزگاران کهن و نو از دیگرسو رهاندن. اندیشیدن یعنی از چهرهی واعظان فرقههای مذهبی و مبلغان قبیلههای سیاسی نقاب برگرفتن و مشت همهٔ کسانی را که وعدهی بهشتهای آنجهانی و اینجهانی میدهند بازکردن. اندیشیدن یعنی همهی مشاطهگران دینی و «سکولار» را که میکوشند با بزک کردن چهرهی عفریت مذاهب حاکم بر جوامع ، آن را تلطیف و «فرشتهای رحمانی» وانمود کنند رسواکردن و بیتزلزل رویاروی آنان ایستادن. اندیشیدن یعنی به منجی و امام و خلیفه و پیشوا و رهبر و سلطان امید نبستن و به شهروند صاحب فکر و قائم به ذات تکامل یافتن!
...بهرغم همهی خطرات موجود، ما برای برونرفت از مهلکهی کنونی، هیچ چارهای جز اندیشیدن و تکیه بر تفکر مستقل نداریم.
از راه اندیشیدن است که میتوان به آزادی رسید. آزادی آدمی با اندیشیدن آغاز می شود و اندیشیدن تنها راه ضروری برای رسیدن به آزادی درونی و برونی است.
@cafe_andishe95
اندیشیدن پیش از هر چیز ، یعنی شک کردن بی قید و شرط نسبت به آنچه خود در مورد آن شناخت حاصل نکردهایم و با سماجت پرسیدن در مورد هرآن چه میخواهیم بدانیم و در زندگی مورد استفاده قرار دهیم.
اندیشیدن فراتر از آن ، یعنی بر جهل بیکران و آگاهی اندک خود واقف شدن و خود را «دانا»نپنداشتن.
اندیشیدن یعنی در راه کسب مداوم و مستمر آگاهی از پای نایستادن و درجا نزدن.
اندیشیدن یعنی از رسیدن به پاسخهای احتمالا ناخوشایند نهراسیدن و «ملاحظات و تدابیر احتیاطی» را در زمینهی «پرسشهای مزاحم» کنار گذاشتن.
اندیشیدن یعنی در امور چون و چرا کردن و دادهها را هرگز بطور بدیهی نپذیرفتن.
اندیشیدن یعنی در احادیث و نقالیها و داستانسراییها و روایاتهای کهن آرامش نپذیرفتن.
اندیشیدن یعنی بر روی واضحات و دانستههای پیشپا افتادهٔ روزمره لم ندادن و دائم در جستجو بودن. اندیشیدن یعنی از پندارهای دینی، اوهام خرافی و تصورات افسانهای فاصله گرفتن و روش تفکر علّی و علمی و منطقی را جانشین آنها ساختن.
اندیشیدن یعنی در بسیاری از امور بدیهی مورد پذیرش همگانی مساله دیدن و بر تاریکخانههای تاریخی و فرهنگی نور تاباندن.
اندیشیدن یعنی فراسوی امور جزیی، به امور کلی نگریستن و اجزا را در ارتباط با هم نظم دادن و آنها را در وحدتی عالیتر پیوند زدن.
اندیشیدن یعنی صرفا در پی فایدهی عملی نبودن.
اندیشیدن یعنی شخصیت مستقل داشتن، بر تفرد خود پای فشردن و تصویر ذهنی خود را از جهان ساختن. اندیشیدن یعنی از طرحهای غیرارادی و ناخودآگاه و تصویری گسستن و آنها را با صورتهای آگاهانه، پیونددهنده و مفهومی تفکر جایگزین ساختن. اندیشیدن یعنی در سطح امور نلغزیدن و دلیری نفوذ به کنه و واپسین علت پدیدهها را داشتن.
اندیشیدن یعنی تناسب و موازنهای معقول میان تخیل و وهم و فهم و نیروی زندهی تجسم و قابلیت انتزاع برقرار کردن.
اندیشیدن یعنی زیادهرویها و مبالغهها و اغراقها را تعدیل و مهار کردن و از درغلتیدن به خشکمغزی و انعطافناپذیری فکری از یکسو و نیروی انگارشی افراطی و احساسی از دیگرسو پرهیز نمودن.
اندیشیدن یعنی قاطعانه در برابر رسم و رسوم و سنتهای پوسیده و ناسازگار با زمانهی جامعهی خود ایستادن و ضعفهای فرهنگ خود را کاویدن و بیامان نقد کردن.
اندیشیدن یعنی عدم التزام به سخنان «بزرگان» و در برابر «مفاخر فرهنگی» سرفرود نیاوردن.
اندیشیدن یعنی خود را از بند اقتدار مضاعف دین و دولت از یکسو و آموزگاران کهن و نو از دیگرسو رهاندن. اندیشیدن یعنی از چهرهی واعظان فرقههای مذهبی و مبلغان قبیلههای سیاسی نقاب برگرفتن و مشت همهٔ کسانی را که وعدهی بهشتهای آنجهانی و اینجهانی میدهند بازکردن. اندیشیدن یعنی همهی مشاطهگران دینی و «سکولار» را که میکوشند با بزک کردن چهرهی عفریت مذاهب حاکم بر جوامع ، آن را تلطیف و «فرشتهای رحمانی» وانمود کنند رسواکردن و بیتزلزل رویاروی آنان ایستادن. اندیشیدن یعنی به منجی و امام و خلیفه و پیشوا و رهبر و سلطان امید نبستن و به شهروند صاحب فکر و قائم به ذات تکامل یافتن!
...بهرغم همهی خطرات موجود، ما برای برونرفت از مهلکهی کنونی، هیچ چارهای جز اندیشیدن و تکیه بر تفکر مستقل نداریم.
از راه اندیشیدن است که میتوان به آزادی رسید. آزادی آدمی با اندیشیدن آغاز می شود و اندیشیدن تنها راه ضروری برای رسیدن به آزادی درونی و برونی است.
@cafe_andishe95
این روزها شعار دموکراسی خواهی گوش فلک را پر کرده!
بدون توجه به این مساله حیاتی که دموکراسی یک روند است که باید طی شود!
روندی که با فاجعه ۵۷ متوقف شد و ما یک عقبگرد تاریخی وحشتناک را تجربه کردیم!
این عزیزان که اکثرا از دوستان جمهوری خواه هم هستند توجه نمیکنند که راسیونالیسم مقدم بر دموکراسی است!
اومانیسم مقدم بر دموکراسی است!لیبرالیسم مقدم بر دموکراسیست!باور به کارگزاری تاریخی انسان مقدم بر دموکراسی است!دموکراسی بدون سکولاریسم ممکن نیست!توجه نمیکنند توسعه مقدم بر دموکراسی است و برای دموکراسی نیاز به شهروند مسئولیت پذیر داریم!برای دموکراسی قشر متوسط اگاه[نه توده وار و قبیله ای]تقویت شود
اساسا حرف از دموکراسی زدن برای فردای براندازی ناشی از #عوامفریبی و یا #بیسوادیست!
تا موارد فوق در جامعه نهادینه نشود نمیتوان با یک قانون اساسی کپی براداری شده مثلا از فرانسه یا امریکا کشور را اداره کرد!
اساسا سکولار دموکراسی هم نمیتواند الترناتیو ذهنی برای جوشش اجتماعی باشد!
انچه ما باید تقویت کنیم #ملیگراییست و این ملیگرایی در #پهلویسم نمود پیدا میکند!
چرا که پهلویسم نقطه مقابل تمام بانیان فاجعه ۵۷ که از انها با نام ارتجاع سرخ و سیاه ناممیبریم، است!
پهلویسم نه به تمام گروه هایی است که امروز درفلاکت امروز ما نقش داشته اند!یعنی همه گروه های چپ و حزب اللهی و ملی مذهبی ها!برخی از این گروه ها امروز با نام حامیان جمهوری فدرال ایران فعالیت میکنند!
@cafe_andishe95
بدون توجه به این مساله حیاتی که دموکراسی یک روند است که باید طی شود!
روندی که با فاجعه ۵۷ متوقف شد و ما یک عقبگرد تاریخی وحشتناک را تجربه کردیم!
این عزیزان که اکثرا از دوستان جمهوری خواه هم هستند توجه نمیکنند که راسیونالیسم مقدم بر دموکراسی است!
اومانیسم مقدم بر دموکراسی است!لیبرالیسم مقدم بر دموکراسیست!باور به کارگزاری تاریخی انسان مقدم بر دموکراسی است!دموکراسی بدون سکولاریسم ممکن نیست!توجه نمیکنند توسعه مقدم بر دموکراسی است و برای دموکراسی نیاز به شهروند مسئولیت پذیر داریم!برای دموکراسی قشر متوسط اگاه[نه توده وار و قبیله ای]تقویت شود
اساسا حرف از دموکراسی زدن برای فردای براندازی ناشی از #عوامفریبی و یا #بیسوادیست!
تا موارد فوق در جامعه نهادینه نشود نمیتوان با یک قانون اساسی کپی براداری شده مثلا از فرانسه یا امریکا کشور را اداره کرد!
اساسا سکولار دموکراسی هم نمیتواند الترناتیو ذهنی برای جوشش اجتماعی باشد!
انچه ما باید تقویت کنیم #ملیگراییست و این ملیگرایی در #پهلویسم نمود پیدا میکند!
چرا که پهلویسم نقطه مقابل تمام بانیان فاجعه ۵۷ که از انها با نام ارتجاع سرخ و سیاه ناممیبریم، است!
پهلویسم نه به تمام گروه هایی است که امروز درفلاکت امروز ما نقش داشته اند!یعنی همه گروه های چپ و حزب اللهی و ملی مذهبی ها!برخی از این گروه ها امروز با نام حامیان جمهوری فدرال ایران فعالیت میکنند!
@cafe_andishe95
🔹🔹روزنامه «دیلیبیست» روز پنجشنبه گفته این برآورد را بر اساس تجزیه و تحلیل آماری بیش از ۵۰۰ انتخابات به دست آورده است. این روزنامه نوشته انتظار میرود یک رئیسجمهور مستقر، در صورتی که در نظرسنجیهای مربوط به مطلوبیت عملکرد از حمایت ۴۰ درصدی یا بالاتر از آن برخوردار باشد، خواهد توانست در انتخابات بعدی جایگاهش را حفظ کند.
طبق این گزارش، با توجه به اینکه در تازهترین نظرسنجیها عملکرد ترامپ از نگاه ۴۴ درصد مطلوب ارزیابی شده، انتظار میرود شانس پیروزی مجدد او در انتخابات ۲۰۲۰ حدود ۷۰ درصد باشد. در صورتی که این شاخص ۴۰ درصد باشد، باز هم شانس پیروزی او بالاتر از ۵۰ درصد خواهد بود.
روزنامه آمریکایی این آمارها را در شرایطی ارائه کرده که برخی کارشناسان، شکست حزب جمهوریخواه در انتخابات میاندورهای مجلس نمایندگان آمریکا را نشانه ضعیف شدن شانس او برای انتخاب مجدد در انتخابات سال ۲۰۲۰ دانستهاند.
«دیلیبیست» که نتایج بیش از ۵۰۰ انتخابات را تحلیل کرده میگوید نتایج انتخابات میاندورهای کنگره آمریکا شاخص مناسبی برای پیشبینی نتایج انتخابات ریاستجمهوری نیست.
@cafe_andishe95
طبق این گزارش، با توجه به اینکه در تازهترین نظرسنجیها عملکرد ترامپ از نگاه ۴۴ درصد مطلوب ارزیابی شده، انتظار میرود شانس پیروزی مجدد او در انتخابات ۲۰۲۰ حدود ۷۰ درصد باشد. در صورتی که این شاخص ۴۰ درصد باشد، باز هم شانس پیروزی او بالاتر از ۵۰ درصد خواهد بود.
روزنامه آمریکایی این آمارها را در شرایطی ارائه کرده که برخی کارشناسان، شکست حزب جمهوریخواه در انتخابات میاندورهای مجلس نمایندگان آمریکا را نشانه ضعیف شدن شانس او برای انتخاب مجدد در انتخابات سال ۲۰۲۰ دانستهاند.
«دیلیبیست» که نتایج بیش از ۵۰۰ انتخابات را تحلیل کرده میگوید نتایج انتخابات میاندورهای کنگره آمریکا شاخص مناسبی برای پیشبینی نتایج انتخابات ریاستجمهوری نیست.
@cafe_andishe95
🚙هنری فورد (۱۹۴۷ – ۱۸۶۳) در سال ۱۹۰۳ شرکت فورد را تأسیس کرد. هنگامی که در سال ۱۸۹۹ او شغل خود را در شرکت ادیسون ترک کرد و تمام سرمایهاش را در کسب تجربه تولید خودرو گذاشت، همگان او را نادان خواندند. البته او یک انسان خود ساخته بود. از روزی که در مزرعه رشد کرد و برای گذران زندگی به تعمیر ساعت پرداخت، همواره مستقل بود.
هنری فورد شیوه استفاده از خط تولید و رسیدن به تولید انبوه را به دنیا ارائه داد. او به طراحی و ساخت قطعات همسان و همشکل در خودرو همت گماشت و اولین استانداردها را در این زمینه تدوین و عرضه کرد. او پیش از آنکه در ساخت و ساز صنعتی نابغه باشد، در بازاریابی نابغه بود.
فورد به خوبی دریافته بود، که بازار خاصی برای خودرو بین طبقه متوسط جامعه وجود دارد. فورد انسان سختکوش و متفکری بود. او بر این باور بود که همه چیز در کسب و کار موفق با تفکر شروع میشود و با تفکر توسعه و تحول مییابد. بهبود ناشی از تفکر، باعث افزایش موفقیت است. او تأکید داشت که وقتی این راه را شروع کردم، یک ایده داشتم و دائماً راجع به آن فکر میکردم. اگر فکر کنید و کار را با تفکر همراه سازید موفقیت شما حتمی است. هنری فورد عامل بزرگ موفقیت را در یافتن نیازهای اجتماع و فهم طبیعت آدمی میدانست.
@cafe_andishe95
هنری فورد شیوه استفاده از خط تولید و رسیدن به تولید انبوه را به دنیا ارائه داد. او به طراحی و ساخت قطعات همسان و همشکل در خودرو همت گماشت و اولین استانداردها را در این زمینه تدوین و عرضه کرد. او پیش از آنکه در ساخت و ساز صنعتی نابغه باشد، در بازاریابی نابغه بود.
فورد به خوبی دریافته بود، که بازار خاصی برای خودرو بین طبقه متوسط جامعه وجود دارد. فورد انسان سختکوش و متفکری بود. او بر این باور بود که همه چیز در کسب و کار موفق با تفکر شروع میشود و با تفکر توسعه و تحول مییابد. بهبود ناشی از تفکر، باعث افزایش موفقیت است. او تأکید داشت که وقتی این راه را شروع کردم، یک ایده داشتم و دائماً راجع به آن فکر میکردم. اگر فکر کنید و کار را با تفکر همراه سازید موفقیت شما حتمی است. هنری فورد عامل بزرگ موفقیت را در یافتن نیازهای اجتماع و فهم طبیعت آدمی میدانست.
@cafe_andishe95
🚗فورد و تحول در نظام کاری در لیبرال دموکراسی آمریکا
⭕️هنری فورد با یک مشکل مواجه بود! رشد روزافزون شهرت خودرو مدل T کارخانه فورد، موجب شد او دوباره به تولید انبوه فکر کند. آقای فورد قبلا در سال 1913 خط مونتاژ متحرک را در “هایلند پارک” خود واقع در ایالت میشیگان راه اندازی کرده بود که خیلی بهتر از آنچه تصور می کرد، کار می کرد. سال قبل از نصب این خط مونتاژ، با دوبرابر کردن تعداد نیروی کار، توانسته بود تولید این خودرو را دوبرابر کند. اما پس از نصب خط مونتاژ ، تقریبا تعداد خودرو تولیدی را با همان تعداد نیروی کار دوبرابر کرد. خط مونتاژ آنقدر کارایی کارخانه را بالابرد که به دلیل ماشین محور شدن کار، در واقع میزان دستمزد پرداختی به کارگران افت کرد!
مشکل اینجا بود که نرخ جابجایی (استخدام و استعفا) کارگران به طرز هشدارآمیزی افزایش یافت. کار کسل کننده و تکراری روی خط مونتاژ موجب دلسردی کارگران می شد و پاسخ آنها به این کارهای تکراری که نیاز به فکر کردن هم نداشت، استعفا و ترک کار بود.
در نتیجه فورد با معاون خود “جِیمز کوزِنس” وارد مشورت شده و تصمیم به انجام یک کار اساسی می گیرد. روز پنجم ژانویه 1914 فورد و کوزنس خبرنگاران را به کارخانه فراخواندند تا تغییرات سیاست های استخدامی خود را به منظور بهبود اوضاع و حفظ کارکنان ، در “هایلند پارک” به اطلاع عموم برسانند.
💢 اول اینکه شرکت ساعات کاری را از 9 ساعت به 8 ساعت کاهش می دهد.
💢دوم اینکه به جای دو شیفت کاری، سه شیفت کاری خواهد بود؛ که این به معنی خلق فرصت های شغلی فراوان است.
💢 اما خبر بزرگ در بخش سوم اعلام عمومی آمد! به دلیل شرایط خاص، شرکت فورد میزان دستمزد روزانه را به 5 دلار یعنی بیش از دو برابر افزایش می دهد! این به معنای خرج کردن سالانه 10 میلیون دلار اضافی به منظور نگه داشتن، افزایش بهره وری و بهبود اوضاع زندگی کارگران بود!
خبر به سرعت در جنوب شرقی میشیگان پیچید تا جایی که تیتر خبری روزنامه ای این بود: “یک کار سخاوتمندانه باشکوه”!
اما 5 دلار در روز تبدیل به یک سرمایه گذاری عالی شد! طی یک سال، میزان جابجایی کارگران از 370 درصد به 16 درصد کاهش یافت و همزمان؛ بهره وری از 40 درصد به 70 درصد افزایش یافت!
بین سالهای 1910 تا 1919 هنری فورد توانست قیمت خودرو مدل T را از 800 دلار به 350 دلار کاهش داده، و با افزایش تولید از 18هزار خودرو در سال 1909به 1میلیون خودرو در سال 1920؛ موقعیت خود را به عنوان بزرگترین خودروساز جهان تثبیت و خودش را میلیاردر کند!
فورد در مصاحبه با خبرنگاران در همان روز اعلام عمومی گفت:
“ما بجای میلیونر کردن چند کارفرما که از کارگران سخت کار می کشند، به خوشبخت و خشنود کردن 20 هزار انسان (کارگران و کارکنان) اعتقاد داریم.”
? هنری فورد خوب فهمیده بود که پول باید بچرخد و با توزیع پول میان 20 هزار نفر کارگر و کارمند، علاوه بر بالابردن اشتیاق و وفاداری در آنها؛ به جهت سهیم بودن؛ آنها تبدیل به 20 هزار خریدار خودرو اضافی (علاوه بر فروش روتین) خواهند شد و هر خودرو روی جاده به معنای جذب ده ها مشتری جدید برای محصولات کارخانه فورد خواهد بود که همین برای خلق ثروت 200 میلیارد دلاری (به ارزش امروز) فورد کافی بود!
بجای تمرکز روی سخت کار کشیدن از کارکنان و کاهش حقوق و تعدیل به منظور انباشتن ثروت برای چند شریک و سهامدار شرکت، می توانیم تمرکزمان را در “قدم اول” روی توانمندسازی نیروها و کسب ثروت مستقیم از محل بالا رفتن بهره وری و هزینه کردن یا سرمایه گذاری مشتاقانه کارکنان برای محصولاتمان (و یا غیر مستقیم از طریق رونق اقتصادی حاصل از افزایش مصرف)، و سپس روی ترغیب مشتریان عمومی بازار قرار دهیم!
@cafe_andishe95
⭕️هنری فورد با یک مشکل مواجه بود! رشد روزافزون شهرت خودرو مدل T کارخانه فورد، موجب شد او دوباره به تولید انبوه فکر کند. آقای فورد قبلا در سال 1913 خط مونتاژ متحرک را در “هایلند پارک” خود واقع در ایالت میشیگان راه اندازی کرده بود که خیلی بهتر از آنچه تصور می کرد، کار می کرد. سال قبل از نصب این خط مونتاژ، با دوبرابر کردن تعداد نیروی کار، توانسته بود تولید این خودرو را دوبرابر کند. اما پس از نصب خط مونتاژ ، تقریبا تعداد خودرو تولیدی را با همان تعداد نیروی کار دوبرابر کرد. خط مونتاژ آنقدر کارایی کارخانه را بالابرد که به دلیل ماشین محور شدن کار، در واقع میزان دستمزد پرداختی به کارگران افت کرد!
مشکل اینجا بود که نرخ جابجایی (استخدام و استعفا) کارگران به طرز هشدارآمیزی افزایش یافت. کار کسل کننده و تکراری روی خط مونتاژ موجب دلسردی کارگران می شد و پاسخ آنها به این کارهای تکراری که نیاز به فکر کردن هم نداشت، استعفا و ترک کار بود.
در نتیجه فورد با معاون خود “جِیمز کوزِنس” وارد مشورت شده و تصمیم به انجام یک کار اساسی می گیرد. روز پنجم ژانویه 1914 فورد و کوزنس خبرنگاران را به کارخانه فراخواندند تا تغییرات سیاست های استخدامی خود را به منظور بهبود اوضاع و حفظ کارکنان ، در “هایلند پارک” به اطلاع عموم برسانند.
💢 اول اینکه شرکت ساعات کاری را از 9 ساعت به 8 ساعت کاهش می دهد.
💢دوم اینکه به جای دو شیفت کاری، سه شیفت کاری خواهد بود؛ که این به معنی خلق فرصت های شغلی فراوان است.
💢 اما خبر بزرگ در بخش سوم اعلام عمومی آمد! به دلیل شرایط خاص، شرکت فورد میزان دستمزد روزانه را به 5 دلار یعنی بیش از دو برابر افزایش می دهد! این به معنای خرج کردن سالانه 10 میلیون دلار اضافی به منظور نگه داشتن، افزایش بهره وری و بهبود اوضاع زندگی کارگران بود!
خبر به سرعت در جنوب شرقی میشیگان پیچید تا جایی که تیتر خبری روزنامه ای این بود: “یک کار سخاوتمندانه باشکوه”!
اما 5 دلار در روز تبدیل به یک سرمایه گذاری عالی شد! طی یک سال، میزان جابجایی کارگران از 370 درصد به 16 درصد کاهش یافت و همزمان؛ بهره وری از 40 درصد به 70 درصد افزایش یافت!
بین سالهای 1910 تا 1919 هنری فورد توانست قیمت خودرو مدل T را از 800 دلار به 350 دلار کاهش داده، و با افزایش تولید از 18هزار خودرو در سال 1909به 1میلیون خودرو در سال 1920؛ موقعیت خود را به عنوان بزرگترین خودروساز جهان تثبیت و خودش را میلیاردر کند!
فورد در مصاحبه با خبرنگاران در همان روز اعلام عمومی گفت:
“ما بجای میلیونر کردن چند کارفرما که از کارگران سخت کار می کشند، به خوشبخت و خشنود کردن 20 هزار انسان (کارگران و کارکنان) اعتقاد داریم.”
? هنری فورد خوب فهمیده بود که پول باید بچرخد و با توزیع پول میان 20 هزار نفر کارگر و کارمند، علاوه بر بالابردن اشتیاق و وفاداری در آنها؛ به جهت سهیم بودن؛ آنها تبدیل به 20 هزار خریدار خودرو اضافی (علاوه بر فروش روتین) خواهند شد و هر خودرو روی جاده به معنای جذب ده ها مشتری جدید برای محصولات کارخانه فورد خواهد بود که همین برای خلق ثروت 200 میلیارد دلاری (به ارزش امروز) فورد کافی بود!
بجای تمرکز روی سخت کار کشیدن از کارکنان و کاهش حقوق و تعدیل به منظور انباشتن ثروت برای چند شریک و سهامدار شرکت، می توانیم تمرکزمان را در “قدم اول” روی توانمندسازی نیروها و کسب ثروت مستقیم از محل بالا رفتن بهره وری و هزینه کردن یا سرمایه گذاری مشتاقانه کارکنان برای محصولاتمان (و یا غیر مستقیم از طریق رونق اقتصادی حاصل از افزایش مصرف)، و سپس روی ترغیب مشتریان عمومی بازار قرار دهیم!
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
@cafe_andishe95
فورد مدل تی خودرویی بود که بین سالهای ۱۹۰۸ تا ۱۹۲۷ توسط هنری فورد در شرکت فورد تولید میشد. این مدل سال ۱۹۰۸ را سالی تاریخی برای محبوبشدن خودرو قرار داد. این خودرو به عنوان اولین خودروی مقرون به صرفه شناخته میشود که باعث شد سفر رفتن برای طبقهٔ متوسط آمریکا ممکن شود. این مهم حاصل نوآوری هنری فورد در استفاده از خط مونتاژ به جای تولید تک بود.
@cafe_andishe95
@cafe_andishe95
🔺🔺🔺🔺
یک بهانه ایدئولوژیک مبتذلی که هست و همیشه چپ تکرار میکند:
ایده های مارکس عالی و بی نقصند اما مجریان بعدی بد بودند!
ابدن چنین چیزی نیست
و اشتباهیست در حد اسلام به ذات خود ندارد عیبی !
وقتی ایده اساسی مارکس ضد فردیت مدرن است !
وقتی اصالتی برای حقوق بشر و فردیت انسانی قائل نیست!!!!
رود دقیقن از سرچشمه های خودش مسموم است نه مجری بعدی
وقتی مارکس در تئوری اصالت را احاله کرده بر جمع!!
باید پیشبینی میکرد که در ادامه به همچین فاجعه ایی -مثل فرار نخبگان از حکومت کمونیستی شوروی به خاطر مصادره اختراعاتشان-برسد..
اما چون مارکس عمومن استعداد پیشگوییش ضعیف بوده و اکثرشان فاقد ارزش علمی بوده و هستند از او بعید هم نبود است!
اساسن روش پیشگویی روش ضد علمی غلطی بوده که
مارکس به عنوان فیلسوف نباید مرتکب چنین خبط مهلکی میشده است.
باید از اسب رمانتیک بازی پیاده میشده و
مثل فلاسفه تجربه گرای انگلیسی -که به عنوان بورژوا تحقیرشان میکرده-پایش را بر زمین سخت واقعیت میگذاشت
شاید چیزهای بیشتری دستگیر مومنینش می شد!
🔻با مورد مثال فورد
2 اتفاق کلیدی افتاده:
1 اینکه تئوری فقر فزاینده کارگران در نظام سرمایه داری به باد رفت
2 نظریه دیگر دایر بر اینکه منافع مشترک کارگر با سرمایه دار مطلقن صفر هست هم بر باد رفت
مارکسیستها شعاری دارند که:
آنچه سخت و استوار است -در جریان مدرنیته-دود می شود و به هوا میرود
به اینها باید خود مارکس را هم افزود که تئوریش دود شده به هوا رفته!!
#نقد_کمونیسم
@cafe_andishe95
یک بهانه ایدئولوژیک مبتذلی که هست و همیشه چپ تکرار میکند:
ایده های مارکس عالی و بی نقصند اما مجریان بعدی بد بودند!
ابدن چنین چیزی نیست
و اشتباهیست در حد اسلام به ذات خود ندارد عیبی !
وقتی ایده اساسی مارکس ضد فردیت مدرن است !
وقتی اصالتی برای حقوق بشر و فردیت انسانی قائل نیست!!!!
رود دقیقن از سرچشمه های خودش مسموم است نه مجری بعدی
وقتی مارکس در تئوری اصالت را احاله کرده بر جمع!!
باید پیشبینی میکرد که در ادامه به همچین فاجعه ایی -مثل فرار نخبگان از حکومت کمونیستی شوروی به خاطر مصادره اختراعاتشان-برسد..
اما چون مارکس عمومن استعداد پیشگوییش ضعیف بوده و اکثرشان فاقد ارزش علمی بوده و هستند از او بعید هم نبود است!
اساسن روش پیشگویی روش ضد علمی غلطی بوده که
مارکس به عنوان فیلسوف نباید مرتکب چنین خبط مهلکی میشده است.
باید از اسب رمانتیک بازی پیاده میشده و
مثل فلاسفه تجربه گرای انگلیسی -که به عنوان بورژوا تحقیرشان میکرده-پایش را بر زمین سخت واقعیت میگذاشت
شاید چیزهای بیشتری دستگیر مومنینش می شد!
🔻با مورد مثال فورد
2 اتفاق کلیدی افتاده:
1 اینکه تئوری فقر فزاینده کارگران در نظام سرمایه داری به باد رفت
2 نظریه دیگر دایر بر اینکه منافع مشترک کارگر با سرمایه دار مطلقن صفر هست هم بر باد رفت
مارکسیستها شعاری دارند که:
آنچه سخت و استوار است -در جریان مدرنیته-دود می شود و به هوا میرود
به اینها باید خود مارکس را هم افزود که تئوریش دود شده به هوا رفته!!
#نقد_کمونیسم
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
ای به روی چشم من ، گسترده خویش شادی ام بخشیده، از اندوه بیش #زادروز_فروغ_فرخزاد @cafe_andishe95
#فروغ_الزمان_فرخزاد
(زادهٔ ۸ دی ۱۳۱۳، تهران —
درگذشتهٔ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، تهران)،
معروف به #فروغ_فرخزاد و #فروغ،شاعر نامدار معاصر ایران است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲سالگی بر اثر واژگونی اتومبیل درگذشت.
فروغ با مجموعههای اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی، و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعهٔ تولدی دیگر، تحسین گستردهای را برانگیخت. سپس مجموعهٔ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران بهعنوان شاعری بزرگ تثبیت کند. آثار و اشعار فروغ به زبانهای انگلیسی، ترکی، عربی، چینی،فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، آلمانی و عبری ترجمه شدهاند.
بنیانگذار:ّشعر نو
پیشه: نویسنده و کارگردان
علت مرگ :سانحهٔ رانندگی در جادهٔ دَروس - قلهک
سالهای نویسندگی:۱۳۴۵–۱۳۲۹
همسر:پرویز شاپور (طلاق گرفت)
فرزندان:کامیار شاپور ،و حسین منصوری (فرزندخوانده)
@cafe_andishe95
(زادهٔ ۸ دی ۱۳۱۳، تهران —
درگذشتهٔ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، تهران)،
معروف به #فروغ_فرخزاد و #فروغ،شاعر نامدار معاصر ایران است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲سالگی بر اثر واژگونی اتومبیل درگذشت.
فروغ با مجموعههای اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی، و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعهٔ تولدی دیگر، تحسین گستردهای را برانگیخت. سپس مجموعهٔ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران بهعنوان شاعری بزرگ تثبیت کند. آثار و اشعار فروغ به زبانهای انگلیسی، ترکی، عربی، چینی،فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، آلمانی و عبری ترجمه شدهاند.
بنیانگذار:ّشعر نو
پیشه: نویسنده و کارگردان
علت مرگ :سانحهٔ رانندگی در جادهٔ دَروس - قلهک
سالهای نویسندگی:۱۳۴۵–۱۳۲۹
همسر:پرویز شاپور (طلاق گرفت)
فرزندان:کامیار شاپور ،و حسین منصوری (فرزندخوانده)
@cafe_andishe95
هزاران کشته و مفقودالاثر، برای «فریب دشمن»؟!
✅ برای فهم عمق فاجعه عملیات احمقانه کربلای ۴ به کتاب «جنگ ایران و عراق» نوشته ژنرال عبدالحلیم ابوغزاله، وزیر دفاع سابق مصر مراجعه کنید. هدف عملیات کربلای 5 هم تصرف بصره بود، تا مقامات ایرانی با دست پر وارد مذاکرات شوند. نیروهای ایرانی، تا 15 کیلومتری دروازههای بصره پیشروی کردند، شهر بصره، در تیررس توپخانه ایران قرار گرفت، شهر تخلیه شد. اما تغییر خاصی به نفع ایران در روی زمین ایجاد نشد. با مقاومت سنگین عراقیها، نبرد به بنبست خورد.
✅ حسین علایی، از فرماندهان سابق سپاه و نویسنده کتاب «تحلیلی بر جنگ ایران و عراق»، درباره عملیات کربلای 5 مینویسد، گرچه در این عملیات، خسارات و تلفات سنگینی به ارتش عراق وارد شد، و نیروهای ایران، با استفاده از سلاحهای غربی جدیدی که خریداری شده بود، حدود 60 فروند جنگنده عراقی را منهدم کردند، اما هزینهها و تلفات و خسارات این عملیات برای ایران آنقدر سنگین بود که ایران تا پایان جنگ نتوانست عملیات گستردهای انجام دهد. حسین خرازی و اسماعیل دقایقی، دو فرمانده بلندپایه ایرانی در این عملیات به شهادت رسیدند.
محمد محبی
@cafe_andishe95
✅ برای فهم عمق فاجعه عملیات احمقانه کربلای ۴ به کتاب «جنگ ایران و عراق» نوشته ژنرال عبدالحلیم ابوغزاله، وزیر دفاع سابق مصر مراجعه کنید. هدف عملیات کربلای 5 هم تصرف بصره بود، تا مقامات ایرانی با دست پر وارد مذاکرات شوند. نیروهای ایرانی، تا 15 کیلومتری دروازههای بصره پیشروی کردند، شهر بصره، در تیررس توپخانه ایران قرار گرفت، شهر تخلیه شد. اما تغییر خاصی به نفع ایران در روی زمین ایجاد نشد. با مقاومت سنگین عراقیها، نبرد به بنبست خورد.
✅ حسین علایی، از فرماندهان سابق سپاه و نویسنده کتاب «تحلیلی بر جنگ ایران و عراق»، درباره عملیات کربلای 5 مینویسد، گرچه در این عملیات، خسارات و تلفات سنگینی به ارتش عراق وارد شد، و نیروهای ایران، با استفاده از سلاحهای غربی جدیدی که خریداری شده بود، حدود 60 فروند جنگنده عراقی را منهدم کردند، اما هزینهها و تلفات و خسارات این عملیات برای ایران آنقدر سنگین بود که ایران تا پایان جنگ نتوانست عملیات گستردهای انجام دهد. حسین خرازی و اسماعیل دقایقی، دو فرمانده بلندپایه ایرانی در این عملیات به شهادت رسیدند.
محمد محبی
@cafe_andishe95
☪️در رژیمهای توتالیتر، فعالیت فکری ناممکن است. حتی افراد، فارغ از آنچه در درون دارند، ناگزیرند خودشان را با الگوی رسمی وفق دهند، قید و بندهایی هست که نمیگذارند شخصیت در افراد پرورده شود؛ و فضایی که در آن جان و ذهن انسان حرکت میکند دائماً تنگتر و تنگتر میشود.
آنهایی که سعی میکنند از خودشان در برابر چنین تحولاتی دفاع کنند شمارشان افزونتر میشود؛ آنها اعتراض میکنند و خواستار تغییر میشوند. نظام توتالیتری اما به همهی خواستها فقط یک پاسخ میدهد. نظام توتالیتری در برابر ناراضیان فقط به زور متوسل میشود. برای همین است که دولتهای توتالیتر نمیتوانند بی وجود پلیس سیاسی، دادگاههای فرمایشی، حکمهای غیرقانونی، اردوگاههای کار اجباری، و اعدامهایی که غالباً نوعی آدمکشی در هیأت مبدل هستند، سر کند.
روح پراگ | ایوان کلیما | ترجمهی خشایار دیهیمی
@cafe_andishe95
آنهایی که سعی میکنند از خودشان در برابر چنین تحولاتی دفاع کنند شمارشان افزونتر میشود؛ آنها اعتراض میکنند و خواستار تغییر میشوند. نظام توتالیتری اما به همهی خواستها فقط یک پاسخ میدهد. نظام توتالیتری در برابر ناراضیان فقط به زور متوسل میشود. برای همین است که دولتهای توتالیتر نمیتوانند بی وجود پلیس سیاسی، دادگاههای فرمایشی، حکمهای غیرقانونی، اردوگاههای کار اجباری، و اعدامهایی که غالباً نوعی آدمکشی در هیأت مبدل هستند، سر کند.
روح پراگ | ایوان کلیما | ترجمهی خشایار دیهیمی
@cafe_andishe95
❇️یدالله موقن:متن زیر بخش پایانی مقاله من در باره :بحث مارتین هایدگر در بارۀ «هستی» است که در ماهنامه قلمیاران شماره 14 به تاریخ آذر ماه 1397 صفحات:78-69 به چاپ رسیده است.
«تا اینجا نظر هایدگر و هوادارانش و نیز منتقدانش را آوردم. اما نظر خود من در بارۀ فلسفه هایدگر چیست ؟
در مقاله ای که دربارۀ کارل شمیت نوشتم و در ماهنامه قلمیا ران (شماره 8 ) چاپ شد گفتم که حتی برخی از یهودیان معتقدند که نازیسم نوعی یهودیت تحریف شده بود. مثلا یهودیان معتقدند که قوم یهود، قوم برگزیدۀ یهوه است و نازی ها هم معتقد بودند که قوم ژرمن، قوم برگزیدۀ طبیعت است. در مورد فلسفۀ هایدگر نیز به نظر من با چنین وضعی رو به رو هستیم ؛ یعنی به رغم نژاد پرستی و یهود ستیزی هایدگر فلسفه اش شدیدا تحت تاثیر یکتا پرستی یهودی و ساخت اندیشۀ یهودی است. اندیشۀ یهودی زیر ساخت ادیان سامی است . هایدگر به عنوان یک کاتولیک نیز، خواه ناخواه ، تحت تاثیر اندیشۀ یهودی بوده است. «هستی»هایدگری ، اندیشۀ یهودی است که سعی شده به قد و قامت قوم ژرمن درآید. هایدگر مرید نیچه بود. شعار نیچه همچنان که می دانیم این بود : «خدا مرده است» . البته منظور نیچه خدای مسیحی و خدای کلیسا بود. هایدگر می کوشید تا چیز موهومی را به نام "هستی" به جای خدای مردۀ مسیحیت و کلیسا بنشاند. همچنان که می دانیم، موسی برای دیدن یهوه، خدای قوم یهود به کوه طور می رود. یهوه فقط خدای قوم یهود و کشور اسرائیل بود. یهوه در میان آتش بر او ظاهر می شود و با او سخن می گوید. و همچنان که پیشتر دیدیم ، هایدگر مدعی است که اگر فیض نصیبمان شود هستی به ما نزدیک می شود و با ما سخن می گوید. هایدگر تا آنجا پیش می رود که به طور غیرمستقیم مدعی می شود که کتاب
« هستی و زمان» را «هستی» بر او نازل کرده است. در تورات در سفر خروج (ترجمۀ فارسی) می خوانیم : « چون خداوند دید که (موسی ) برای دیدن مایل بدان سو می شود از میان بوته به وی ندا در داد و گفت ای موسی ! موسی گفت لبیک * ( خدا به موسی) گفت بدین جا نزدیک میا ؛ نعلین خود را از پا هایت بیرون کن؛ زیرا مکانی که در آن ایستاده ای زمین مقدس است* (...) موسی به خدا گفت اینک چون من نزد بنی اسرائیل برسم و بدیشان گویم که خدای پدران شما مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست به ایشان چه گویم؟* خداوند به موسی گفت: "هستم آن که هستم" و گفت به بنی اسراییل بگو " اهیه( هستم ) " مرا نزد شما فرستاده* » (ترجمه فارسی کتاب مقدس، سفر خروج، باب سوم، آیه های 4 و 5 و 6 و 13 و 14).
@cafe_andishe95
«تا اینجا نظر هایدگر و هوادارانش و نیز منتقدانش را آوردم. اما نظر خود من در بارۀ فلسفه هایدگر چیست ؟
در مقاله ای که دربارۀ کارل شمیت نوشتم و در ماهنامه قلمیا ران (شماره 8 ) چاپ شد گفتم که حتی برخی از یهودیان معتقدند که نازیسم نوعی یهودیت تحریف شده بود. مثلا یهودیان معتقدند که قوم یهود، قوم برگزیدۀ یهوه است و نازی ها هم معتقد بودند که قوم ژرمن، قوم برگزیدۀ طبیعت است. در مورد فلسفۀ هایدگر نیز به نظر من با چنین وضعی رو به رو هستیم ؛ یعنی به رغم نژاد پرستی و یهود ستیزی هایدگر فلسفه اش شدیدا تحت تاثیر یکتا پرستی یهودی و ساخت اندیشۀ یهودی است. اندیشۀ یهودی زیر ساخت ادیان سامی است . هایدگر به عنوان یک کاتولیک نیز، خواه ناخواه ، تحت تاثیر اندیشۀ یهودی بوده است. «هستی»هایدگری ، اندیشۀ یهودی است که سعی شده به قد و قامت قوم ژرمن درآید. هایدگر مرید نیچه بود. شعار نیچه همچنان که می دانیم این بود : «خدا مرده است» . البته منظور نیچه خدای مسیحی و خدای کلیسا بود. هایدگر می کوشید تا چیز موهومی را به نام "هستی" به جای خدای مردۀ مسیحیت و کلیسا بنشاند. همچنان که می دانیم، موسی برای دیدن یهوه، خدای قوم یهود به کوه طور می رود. یهوه فقط خدای قوم یهود و کشور اسرائیل بود. یهوه در میان آتش بر او ظاهر می شود و با او سخن می گوید. و همچنان که پیشتر دیدیم ، هایدگر مدعی است که اگر فیض نصیبمان شود هستی به ما نزدیک می شود و با ما سخن می گوید. هایدگر تا آنجا پیش می رود که به طور غیرمستقیم مدعی می شود که کتاب
« هستی و زمان» را «هستی» بر او نازل کرده است. در تورات در سفر خروج (ترجمۀ فارسی) می خوانیم : « چون خداوند دید که (موسی ) برای دیدن مایل بدان سو می شود از میان بوته به وی ندا در داد و گفت ای موسی ! موسی گفت لبیک * ( خدا به موسی) گفت بدین جا نزدیک میا ؛ نعلین خود را از پا هایت بیرون کن؛ زیرا مکانی که در آن ایستاده ای زمین مقدس است* (...) موسی به خدا گفت اینک چون من نزد بنی اسرائیل برسم و بدیشان گویم که خدای پدران شما مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست به ایشان چه گویم؟* خداوند به موسی گفت: "هستم آن که هستم" و گفت به بنی اسراییل بگو " اهیه( هستم ) " مرا نزد شما فرستاده* » (ترجمه فارسی کتاب مقدس، سفر خروج، باب سوم، آیه های 4 و 5 و 6 و 13 و 14).
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
❇️یدالله موقن:متن زیر بخش پایانی مقاله من در باره :بحث مارتین هایدگر در بارۀ «هستی» است که در ماهنامه قلمیاران شماره 14 به تاریخ آذر ماه 1397 صفحات:78-69 به چاپ رسیده است. «تا اینجا نظر هایدگر و هوادارانش و نیز منتقدانش را آوردم. اما نظر خود من در بارۀ فلسفه…
لوتر سورۀ 14(" هستم که هستم" ) سفر خروج تورات را این¬گونه به آلمانی ترجمه کرده است:«Gott Sprach zu Mose: Ich werde sein, der ich sein werde». در اینجا یهوه به صراحت می گوید:« من ، هستی ام». شاید هایدگر «هستی» و خصوصیات آن را از همین آیۀ 14 اقتباس کرده باشد. موسی مدعی بود که فرستادۀ یهوه است. هایدگر نیز به تقلید از موسی خود را فرستادۀ «هستی» می¬دانست . نیچه می¬گفت که همۀ فیلسوفان آلمانی کشیش هستند. ولی کارل مارکس و مارتین هایدگر کشیش بودن را کسر شأن خود می¬دانستند و داعیۀ پیامبری داشتند. البته کلیسای کاتولیک هزینۀ تحصیل مارتین هایدگر را پرداخت می¬کرد، چرا که او قرار بود کشیش کاتولیک شود. موسی مدعی بود که سفر تثنیه را یهوه بر او نازل کرده است . هایدگر هم چنین ادعا هایی به ویژه در مورد هستی و زمان می کرد. فیلسوفی چون شلایرماخر، معتقد بود که برای تفسیر کتاب مقدس باید دامنۀ هرمنوتیک را وسیع کرد. هایدگر هم اعتقاد داشت که کتاب¬هایش متون مقدسی هستند که برای فهم شان باید هرمنوتیک شلایرماخر و دیلتای را به کار برد. موسی چوپان بود و هایدگر هم به تقلید از موسی خود را چوپان می دانست؛ اما چوپان هستی. همچنان که موسی پیامبر قوم یهود بود و نه پیامبر بشریت، هایدگر نیز خود را پیامبر قوم ژرمن می دانست. همچنان که موسی مدعی بود که با پیروی از او و اجرای فرامین یهوه ، قوم یهود رستگار می¬شود، هایدگر هم عقیده داشت که قوم ژرمن با پیروی از او و نائل آمدن به دیدار "هستی" و تبعیت از هیتلر و نازیسم به خوشبختی می¬رسد. اخیرا هایدگر شناسان در یافته اند که «هستی شناسی» هایدگر با نژاد پرستی و یهود ستیزی و با نازیسم و سرسپردگی به هیتلر گره خورده است. البته ارتباط فلسفه هایدگر با نازیسم موضوع جداگانه ای است که بررسی دیگری را می طلبد. هایدگر اعتقاد داشت که ظهور نازیسم به رهبری هیتلر و تاریخیتِ اوضاع آلمان و اروپا ، شرایطی را پدید آورده بودند که قوم ژرمن می توانست بر اثر آنها به دیدار "هستی" نائل آید. و این سرآغاز تازه¬ای در تاریخ آلمان و به تبعیت از آن، برای اروپا می شد. این آغاز نو هم آلمان را از انحطاط نوع شپنگلری نجات می داد و هم آلمان با دست گرفتن رهبریِ اروپا ، مردم اروپا را از شر مدرنیته و روشنگری و علم و فردگرایی و تکنولوژی رها می کرد. هایدگر یک محافظه کار انقلابی بود.از نظر او فاشیسم ایتالیایی و نازیسم آلمانی بهترین شیوه برای جنگ با نیهیلیسمِ تاریک اروپایی بودند. او می گفت: « ناسیونال سوسیالیسم سرشتی وحشی دارد؛ولی خطر ی در این بربریت نیست». هانا آرنت در سال 1946 مقاله¬ای نوشت با عنوان :" فلسفۀ اگزیستانسیل چیست؟" که در مجلۀ پارتیزان (1946) به چاپ رسید. او به هنگام نوشتن این مقاله بر خلاف دیگر نوشته¬هایش،گویی، در خلسۀ عشق به هایدگر نبوده است. او می¬نویسد : « آشکار است که مفاهیمی از این نوع که در بالا شرح دادیم، فقط می¬توانند ما را از قلمرو فلسفه بیرون کنند و به دامن نوعی خرافاتِ سمت¬گیری شده به سوی طبیعت ببرند.» 25حال پرسش این است که اگر فلسفۀ هایدگر نوعی خرافات باشد یا در بهترین حالت، عرفانی از نوع اکهارت یا بودا باشد ؛ پس چرا در میان استادان فلسفه در شرق و غرب طرفداران زیادی دارد؟ شاید این گفتۀ کاسیرر پاسخ آن باشد : "انسان جانوری اسطوره ¬باور است." بنابراین اسطورۀ «هستی» که هایدگر ساخته است به مذاق بسیاری خوش می¬آید. هایدگر حقیقتا آدمی مذهبی و به ویژه عارف بود. شاید بتوان گفت که هدفی که در سر داشت همان هدف غزالی برای دفاع از دین و عرفان بود. خرد ستیزی و فلسفه ستیزی و علم ستیزی هایدگر نیز همانند غزالی بود. آثار هایدگر نیز نوعی تهافت الفلسفۀ غزالی را به خاطر می آورد. غزالی موفق شد ریشۀ عقل باوری را از طریق نهضت اشعری در جهان اسلام نابود و معتزله را از میدان به در کند . هایدگر هم امید داشت که از طریق جنبش نازیسم به چنین خواسته ای دست یابد ؛ ولی موفق نشد. سخنان هایدگر را مانند گفته های عارفان آسیایی دانسته اند. شاید به خاطر همین نوع اندیشه های علم ستیزانه در فیلسوفانی مانند هایدگر باشد که دانشمندانی مانند هاوکینگ و چند تنی دیگر از فیزیکدانان نامی مدعی شده اند که فیلسوفان از علم زمان خود خیلی بی اطلاع اند. ازاین روی بعضی از این دانشمندان تا آنجا پیش رفته اند که دپارتمان های فلسفه را بی اعتبار دانسته اند .
@cafe_andishe95
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
لوتر سورۀ 14(" هستم که هستم" ) سفر خروج تورات را این¬گونه به آلمانی ترجمه کرده است:«Gott Sprach zu Mose: Ich werde sein, der ich sein werde». در اینجا یهوه به صراحت می گوید:« من ، هستی ام». شاید هایدگر «هستی» و خصوصیات آن را از همین آیۀ 14 اقتباس کرده…
زا فرانسکی در کتابش: "هایدگر: میان خیر و شر "می¬نویسد: «ماکس موللر گزارش می¬دهد که در گردش¬های بیرون شهری که با هایدگر داشته است هرکجا که آن¬ها به کلیسا یا عبادت¬گاهی می¬رسیدند هایدگر وارد آنجا می شدودر مقابل ظرف آب متبرک زانو ¬می زد و انگشتان خود را در ظرف آب متبرک فرو می¬برد. یک بار از او پرسیدم که آیا این کار با ادعای او که از دگم¬های کلیسا فاصله گرفته است ناسازگار نیست؟ هایدگر در پاسخ گفت که باید به طور تاریخی اندیشید. هرکجا که این همه دعا خوانده شده باشد در آن-جا باید الوهیت به شیوه¬ای خاص حضور داشته باشد.»26.
هایدگر آدم بسیار عجیب و غریبی بوده است. هم از یهودیان متنفر بود و هم دو معشوقش یهودی بودند. استادش ادموند هوسرل یهودی بود که کتاب هستی و زمان را با احترام به او تقدیم کرده بود. هایدگر هم نابغه بود و هم آدمی عامی و خرافه پرست با ذهنی پر از پیشداوری های قومی و مذهبی . او به آخر الزمان (apokalypse) اعتقادی راسخ داشت. او در دفترچه های سیاه غیب گویی می کند و نابودی انسانیت را نخستین «پاکسازی (قومی ) هستی» می داند. خانم دوناتلا دی سزاره ( (Donatella Di Cesare که از مدافعان هایدگر است این عبارات را این گونه تفسیر می کند: «هایدگر در اینجا پی آمد اندیشه اش را در می یابد که قبلا آن را پرورده بود. از نظر او یهودیان پیشگامان مدرنیته ای بودند که هایدگر با آن می جنگید. از نظر او یهودیان روح غربی را تضعیف و
ناتوان کرده بودند ولی شتاب پیشرفت تکنولوژی را توصیه می کردند. از نظر او فقط آلمانی ها می توانند جلوی تاثیرات مخرب تکنولوژی را بگیرند . از اینروی جنگ در سطح جهانی ، جنگ میان آلمانی ها با یهودیان است». و نیز از نظر خانم دوناتلا دی سزاره آخرالزمانی که هایدگر در دفترچه های سیاه از آن سخن می گوید این بود : « نابودی یهودیان نقطۀ اوج یک غیب گویی آخرالزمانی را نشان می دهد که در آن نابود کننده ( یعنی یهودیان که از نظر هایدگر به خاطر ابداع تکنولوژی نابود کننده بودند ) شروع به نابودی خود کرده اند. خود نابودی یهودیان یعنی ساخته شدن شوآ (Schoah) (کوره های آدم سوزی ) در عین حال « نخستین پاکسازی (قومی ) هستی » را ممکن ساخته است. وجود یهودیان رو به پایان است و رو به پایان بودنشان باید آسان باشد. در صورت تحقق این نابودی ، آغاز دیگری ( در تاریخ آلمان و اروپا ) پدیدار می شود ».
هایدگر معتقد بود که جانوران هستی اصیل و راستین ندارند.در میان انسان ها نیز فقط قوم ژرمن هستی اصیل و راستین دارد. یهودیان چون سرزمین و وطنی از آن خود ندارند هستی اصیلی ندارند. بنابراین دلیل وجود داشتن ندارند.
این ها اعتقادات فیلسوفی است که می گویند فلسفه اش در قرن های آتی مورد توجه بیشتری قرار می گیرد. (؟!)
زافرانسکی در همان کتاب مینویسد: «گرچه هایدگر اعلام میکند که «هستی ، خدا نیست، اساس و پایۀ جهان نیز نیست»،27 با این وصف این ادعا این موضوع را تغییر نمیدهد که تجربۀ هستی ، انسان را در هماهنگی با هستی و در رابطۀ سرسپردگی (وقفکردن خود) به هستی، به اندیشیدن به هستی، شکرگذاري از هستی و احترامگذاشتن به هستی و سبکبارشدن قرار میدهد. همة اینها تأثیراتیاند که (ادعا می شود )خدا پیرامون خود ایجاد میکند، با این استثنا که هایدگر هرگونه شبیهسازیِ تصویرپردازانه را برای این خدا ( یعنی هستی ) اکیداً ممنوع کرده است؛ ممنوعیتی که برای خدایِ دیگر ادیان وجود ندارد.» 28
هایدگر سرانجام به این نتیجه رسید که نازیها خودشان «حقیقت درونی و عظمت جنبش نازیسم» را از میان بردند؛ چون که از هایدگر تبعیت نکردند. از این روی، آلمانیها از میعادگاه شان با سرنوشت دور شدند. اکنون همهچیز از دست رفته است، هستی ما را ترک کرده است و هیچجا پیدایش نیست. همة آنچه باقی مانده است گسترش برهوتِ روحِ تکنولوژی و سیاستِ مدرن است. بنابراین، آنچه برای متفکری مانند هایدگر باقی مانده بود، فقط اندیشیدن و انتظارکشیدنِ صبورانه برای فرارسیدن عصر مسیحاییِ« هستی» بود . اما ،گویی، هایدگر در اواخر عمرش از ظهور دو بارهي «هستی» هم مأیوس شده بود. چون در مصاحبه مشهورش با مجلة شپیگل ، که بنا به وصیت او پس از مرگش منتشر شد، اعلام میکند: « اکنون فقط خدایی میتواند ما را نجات دهد.» البته منظور هایدگر خدایی جدید است که باید ظهور کند.
✅یدالله موقن-مترجم و مولف
@cafe_andishe95
هایدگر آدم بسیار عجیب و غریبی بوده است. هم از یهودیان متنفر بود و هم دو معشوقش یهودی بودند. استادش ادموند هوسرل یهودی بود که کتاب هستی و زمان را با احترام به او تقدیم کرده بود. هایدگر هم نابغه بود و هم آدمی عامی و خرافه پرست با ذهنی پر از پیشداوری های قومی و مذهبی . او به آخر الزمان (apokalypse) اعتقادی راسخ داشت. او در دفترچه های سیاه غیب گویی می کند و نابودی انسانیت را نخستین «پاکسازی (قومی ) هستی» می داند. خانم دوناتلا دی سزاره ( (Donatella Di Cesare که از مدافعان هایدگر است این عبارات را این گونه تفسیر می کند: «هایدگر در اینجا پی آمد اندیشه اش را در می یابد که قبلا آن را پرورده بود. از نظر او یهودیان پیشگامان مدرنیته ای بودند که هایدگر با آن می جنگید. از نظر او یهودیان روح غربی را تضعیف و
ناتوان کرده بودند ولی شتاب پیشرفت تکنولوژی را توصیه می کردند. از نظر او فقط آلمانی ها می توانند جلوی تاثیرات مخرب تکنولوژی را بگیرند . از اینروی جنگ در سطح جهانی ، جنگ میان آلمانی ها با یهودیان است». و نیز از نظر خانم دوناتلا دی سزاره آخرالزمانی که هایدگر در دفترچه های سیاه از آن سخن می گوید این بود : « نابودی یهودیان نقطۀ اوج یک غیب گویی آخرالزمانی را نشان می دهد که در آن نابود کننده ( یعنی یهودیان که از نظر هایدگر به خاطر ابداع تکنولوژی نابود کننده بودند ) شروع به نابودی خود کرده اند. خود نابودی یهودیان یعنی ساخته شدن شوآ (Schoah) (کوره های آدم سوزی ) در عین حال « نخستین پاکسازی (قومی ) هستی » را ممکن ساخته است. وجود یهودیان رو به پایان است و رو به پایان بودنشان باید آسان باشد. در صورت تحقق این نابودی ، آغاز دیگری ( در تاریخ آلمان و اروپا ) پدیدار می شود ».
هایدگر معتقد بود که جانوران هستی اصیل و راستین ندارند.در میان انسان ها نیز فقط قوم ژرمن هستی اصیل و راستین دارد. یهودیان چون سرزمین و وطنی از آن خود ندارند هستی اصیلی ندارند. بنابراین دلیل وجود داشتن ندارند.
این ها اعتقادات فیلسوفی است که می گویند فلسفه اش در قرن های آتی مورد توجه بیشتری قرار می گیرد. (؟!)
زافرانسکی در همان کتاب مینویسد: «گرچه هایدگر اعلام میکند که «هستی ، خدا نیست، اساس و پایۀ جهان نیز نیست»،27 با این وصف این ادعا این موضوع را تغییر نمیدهد که تجربۀ هستی ، انسان را در هماهنگی با هستی و در رابطۀ سرسپردگی (وقفکردن خود) به هستی، به اندیشیدن به هستی، شکرگذاري از هستی و احترامگذاشتن به هستی و سبکبارشدن قرار میدهد. همة اینها تأثیراتیاند که (ادعا می شود )خدا پیرامون خود ایجاد میکند، با این استثنا که هایدگر هرگونه شبیهسازیِ تصویرپردازانه را برای این خدا ( یعنی هستی ) اکیداً ممنوع کرده است؛ ممنوعیتی که برای خدایِ دیگر ادیان وجود ندارد.» 28
هایدگر سرانجام به این نتیجه رسید که نازیها خودشان «حقیقت درونی و عظمت جنبش نازیسم» را از میان بردند؛ چون که از هایدگر تبعیت نکردند. از این روی، آلمانیها از میعادگاه شان با سرنوشت دور شدند. اکنون همهچیز از دست رفته است، هستی ما را ترک کرده است و هیچجا پیدایش نیست. همة آنچه باقی مانده است گسترش برهوتِ روحِ تکنولوژی و سیاستِ مدرن است. بنابراین، آنچه برای متفکری مانند هایدگر باقی مانده بود، فقط اندیشیدن و انتظارکشیدنِ صبورانه برای فرارسیدن عصر مسیحاییِ« هستی» بود . اما ،گویی، هایدگر در اواخر عمرش از ظهور دو بارهي «هستی» هم مأیوس شده بود. چون در مصاحبه مشهورش با مجلة شپیگل ، که بنا به وصیت او پس از مرگش منتشر شد، اعلام میکند: « اکنون فقط خدایی میتواند ما را نجات دهد.» البته منظور هایدگر خدایی جدید است که باید ظهور کند.
✅یدالله موقن-مترجم و مولف
@cafe_andishe95