لیبراسیون/لیبرالیسم
7.41K subscribers
2.68K photos
813 videos
89 files
516 links
🕊 گسترش گفتمان لیبرالیسم-محوریت آزادی فردی و اجتماعی-فردگرایی و شهروندی-اندیشۀ انتقادی و خردگرایی-حاکمیت قانون سکولار-دموکراسی-مدرنیتۀ سیاسی-جامعه مدنی-مالکیت خصوصی 🌌
#بازگشت_به_مشروطه
#ملی_گرایی
#لیبرالیسم_محافظه‌کار
#ناسیونالیسم_لیبرال
Download Telegram
لیبراسیون/لیبرالیسم
🚺حقوق زنان در فراز و فرود ۷۸ سال پیش در ۲۵ آذر ۱۳۱۹، رضا شاه دستور تشکیل «بنگاه حمایت مادران و نوزادان» را داد که بعدها به‌عنوان «روز مادر» در تقویم رسمی ایران تا انقلاب ۵۷ گنجانده شد. گفته می‌شود «فوزیه» اولین همسر محمدرضا شاه از پشتیبانان اصلی راه‌اندازی…
ادامه/اما پس از انقلاب ۵۷، نوعی شلختگی و سردرگمی در مواجهه با این قانون قابل مشاهده است. از یک‌سو در نخستین روزهای پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ رئیس دفتر روح‌الله خمینی اعلام کرد: «قانون حمایت از خانواده به دلیل اینکه خلاف اسلام است، ملغی اعلام می‌شود» و از سوی دیگر هیچ قانون جدیدی هم مصوب نشد تا آنکه شورای انقلاب در سال ۱۳۵۸ طی لایحه‌ تشکیل دادگاه‌های مدنی خاص، بخش مربوط به طلاق قانون حمایت از خانواده را کاملا نسخ کرد و با این کار عملا قانون خانواده به قانون مدنی مصوب ۱۳۱۴ برگشت که طبق آن مرد می‌توانست هر زمان که اراده کند همسرش را طلاق دهد. این وضعیت تا ۲۳ سال ادامه پیدا کرد تا بالاخره در سال ۱۳۸۱، تغییراتی جزئی در قانون طلاق داده و شرایطی به آن افزوده شد. ۳۰ سال بعد از انقلاب ۵۷، وقتی قوه‌قضاییه لایحه‌ای را به نام قانون حمایت از خانواده ارائه کرد و دولت احمدی‌نژاد مواردی را به آن افزود بعضی از مفاد آن چنان جنجالی به پا کرد که خود نشان می‌داد چقدر حقوق زنان در سی سال پس از انقلاب ۵۷ پسرفت کرده است. در این لایحه تلاش شده بود تا اجازه همسر اول برای ازدواج دوم مردان حذف شود. درنهایت در سال ۹۱ نیز با تمرکز بر مفهوم ازدواج موقت، داشتن همسر دوم برای مردان بدون رضایت همسر اول به طور آشکار تبلیغ شد. حذف حداقل سن برای ازدواج، و نقض حق زنان در مسئله حضانت، از دیگر موارد نقض بیشتر حقوق زنان در قانون است.



این قوانین تنها بخشی از نقض حقوق زنان در حکومت جمهوری اسلامی است و آشکارا تمامی موارد را پوشش نمی‌دهد اما می‌توان از این موارد برای مثال در زمینه جهت‌گیری کلی زن‌ستیزانه این حکومت بهره برد. در واقع، هدف این نیست که از شرایط زنان در دوره پهلوی، به‌خصوص محمدرضا شاه، به‌عنوان شرایط ایده‌آل یاد شود چرا که زنان در آن دوران نیز با مشکلات متعددی روبه‌رو بودند از جمله «فمینیسم دولتی» و دخالت افراطی حکومت در تشکل‌های زنان؛ بلکه روند کلی در آن زمان ستیزی با بهبود وضعیت زنان نداشت اما در نظام کنونی، جهت تغییرات به‌طور کامل در جهت نقض بیشتر حقوق زنان است. بی‌مناسبت نیست که مهم‌ترین گروه مخالف نظام جمهوری اسلامی و پاشنه آشیل این حکومت نیز، حقوق زنان است.
✍🏼حسین ترکاشوند
@cafe_andishe95
اگر حقیقت زن باشد چه؟ آیا این ظنّ نخواهد رفت که فیلسوفان همگی تا بدان‌ جا که اهل جزمیت بوده اند در کارِ زنان سخت خام بوده اند؟

(#نیچه ، #فراسوی_نیک_و_بد ، پیشگفتار)
@cafe_andishe95
📕مارکس غیر علمی!

مارکس زور را قابله ایی می دید که با آن دگرگونی اجتماعی به دنیا می آید.دورکیم از این خشونتگرایی و خصلت طبقاتی و گرایش سیاسیِ مرام مارکسیسم دل خوشی نداشت و با آن همراه نشد.او می گفت سوسیالیسم به جای آنکه به امور موجود بپردازد یکسره معطوف به آرمانشهری در آینده است.پس فاقد خصلت راستین #علمی است.آرمان و ایده آل است نه علمی.بین داده های کم رمق و پراکنده که سوسیالیسم از علوم وام می گیرد و نتایج عملی که از آن داده ها استخراج می کند و نتایجی که هستۀ مرکزی سوسیالیسم قرار میدهد عدم تناسب عظیمی برقرار است.در اثر مکتوب مارکس "کاپیتال" یعنی انجیل مارکسیستها مشهود است.حقیقت و واقعیت و مشاهدات گرداوری در آن کتاب جز در قالب بحث و جدل عرضه نشده.به جای اینکه نظریه از تحقیق ناشی شود؛تحقیق به منظور اثبات نظریه صورت گرفته.دقیقن ضد روش علمی.آنچه محرکِ مارکس شده غلیان احساسی-اخلاقی بوده و آرزوی عدالتِ کاملتر و همذات پنداری با طبقات ستم کشیده و...سوسیالیسم علم نیست ؛جامعه شناسی به مقیاس کوچکتر نیست، بلکه #فریاد_دردِ انسان قرن نوزدهمی است.موضع محقق باید احتیاط و سنجش همۀ جوانب کار باشد، که برای یک سوسیالیست وظیفه شناس با توجه به مسیر کلیشه ایی از پیش معلوم ،میسر نیست.

🔻بندتو کروچه ،که خود چپگراست،می گوید مارکس خطایش این بود که شناختی را که منشا و مبنایش تاریخی بود را به زمینه هایی دور از مبدا گسترش داد و با این کار به تعاریفی ایده آلیستی و صوری رسیده بود که با هیچ جامعۀ شناخته شده ایی رابطۀ دقیق نداشت.ژرژ سورل هم مارکسیست دیگری بود که مثل کروچه معتقد بود آنچه در اندیشۀ مارکس آمده جز جلوه ایی جزئی از واقعیت نمی تواند بود.خطاست در آن دنبال دقتی بگردیم که ندارد.

این عدم دقت را به این خاطر می داند که او میخواهد در یک تعبیر کل یک حرکتِ تاریخی را بگنجاند و همۀ پیچیدگی های آن را تعقل کند؛اساسن مغز بشر نمی تواند چنین کند.اینها بیش از علم وامدار عقل و شعوری عادی بود.او برداشت جبری را هم قبول نداشت و می گفت در علوم اجتماعی چیزی بنام وجوب عِلّی نداریم...

برگرفته از
📚آگاهی و جامعه
هنری استیوارت هیوز
ترجمه عزت الله فولادوند
@cafe_andishe95
💢صادق هدایت: دادند نوچه هایشان مضمون کوک کردند که فلانی هروئینی است ، مرتد است ، ملحد است ، مرید خیام است ، جوان ها را از راه در میبرد ، عرق خور است ، بچه باز است ، بدبین است و چی و چی و چی که نگفتند و ننوشتند ...


.. در آغاز کار نویسندگیش مجبور بود کتاب هایش را به خرج خودش در بیاورد، چون کسی آنها را نمی خرید و نمی خواند، حتی "دوستان" که مفت و مجانی می گرفتند.

دست آخر هم که وانمود کردند هدایت شناس شده اند ناگهان کشف کردند_ البته پیش از خودکشی او_ که هدایت با بدبینی و زندقه و تلخکامیش " جوان ها را فاسد می کند". از نظر آن دسته ای که جای پایشان قرص بود انتقادهای هدایت تند و خطرناک می نمود و رنگ کمونیستی داشت. از نظر نویسندگان معترض و متعهد در سیاست اما کار هدایت کاری بود که آینده نداشت و از واقعیت اجتماعی به دور بود. هردو دسته هم وسیله خوبی پیدا کردند که از شرش خلاص شوند:
#هدایت چیزی نیست، هرچه می گوید پس مانده ی حرف هایی است که در زبان ها و ادبیات غربی به گوشش خورده بی آن که بفهمد و جذب کند.
زیر جُلَکی هم شروع کردند "مفاسد"ی برایش تراشیدن، اعم از واقعی یا موهوم، که از نظر آنان مایه ی رسوایی بود. و به روی مبارک هم نمی آوردند که اتهام می و افعیون و شاهدبازی_که این آخری البته در مورد هدایت بیشتر احتمال بود تا واقعیت_هرگز در ایران مانع از این نشده بود که مردم شُعرای بزرگ را بستایند و بپندارند که این گونه حرف ها در ذهن آن ها چیزی جز کنایه های شاعرانه یا عرفانی نیست. چرا که آن ها ، آن شُعرای بزرگ، مقامشان بالا بود و دستشان از زمانه کوتاه، در حالی که هدایت زنده بود و دور و برش پُر بود از جماعت تنگ نظر، آن هم در روزگار رادیو و روزنامه که شهرت نویسنده به افکار عمومی بستگی داشت.

ولی کینه ها در واقع از جای دیگری سرچشمه می گرفت: هدایت در ادبیات وارویی زده بود که برد و اهمیت تازه و بی سابقه ای داشت...


کتاب " بر مزار صادق هدایت " ، یوسف اسحاق پور ، ترجمه باقر پرهام، انتشارات آگاه، ص ۱۸ و ۱۹
@cafe_andishe95
🔴وقتی منتقد فاشیسم خود راه فاشیسم می پوید!

(نقد جریان اباذری به مثابه چپگرایان ایران ستیز و قومگرایان (فاشیستهای بالقوه)بی دانش!)

🔻اباذری مدعیست ترکان بزرگترین تمدن را برپا کرده اند و چنگیز را نمونه می آورد!اباذری مدعیست که ایران باستان هیچ چیزی به ویژه در زمینۀ تاریخ نویسی نداشته است.اما ترکان چون در دین باستانی شان به نیاکان باور داشتند،تاریخ و تاریخ نگاری برای آنها مهم بوده است.اما اباذری هر گز توضیح نمیدهد که کدام کتابهای تاریخی از ترکان باستان باقی مانده است.از دوران باستان هیچ کتابی به زبان ترکی باقی نمانده است و حتی اشاره ایی هم به وجود کتاب به زبان ترکی در دیگر کتب نیست.نخستین نوشته ها به زبان ترکی ،چند سنگ نوشته به زبان ترکیست چند سنگ نوشته مربوط به سدۀ هشتم میلادی در مغولستان است.او وقتی به سراغ شاهنامه می رود مدعیست شاهنامه تنها دو قهرمان دارد اولی اسکند(!!)و دومی را هم نام نبرده.برخلاف ادعای او ایرانیان چهره هایی مثل رستم ،سهراب،اسفندیار،زال،سیاوش و..را قهرمان شاهنامه میدانند نه اسکندر را.حتی افراسیاب که دشمن ایران است نزد ایرانیان شاهنامه خوان شناخته شده تر است تا اسکندر.اباذری اینجا در جایگاه یک قوم گرا خود را نشان می دهد و مدعی می شود که ترکها هم دده قور قود و کوراغلی را دارند که هزارتا شاهنامه را می گذارد توی جیبش!!
❗️مشخص نیست اباذری از چه نظر رای به برتری دده قورقود بر شاهنامه داده است.همانگونه که شاهنامه برای ایرانیان (درکنار افغانی ها و تاجیکی ها)مهم و ارزشمند است دده قورقود هم برای گروهی-ونه همه-از ترکان ارزشمند است و اینگونه ارزشگذاری و برتر دانستن یکی بر دیگری شایستۀ یک جایگاه علمی نیست.اما اگر دکتر ابادذری معیارش را میگفت بهتر می شد منظورش را فهمید.اگر از نظر دیرینگی و قدمت باشد شاهنامه سدۀ4هجری سروده شده،درحالی که دده قورقود در سدۀ 12 هجری برای اولین بار کشف شد.اگر به گستردگی جغرافیایی باشد ،شاهنامه از مرزهای چین تا آسیای میانه و جنوب خلیج فارس و روم را در بر می گیر و دده قورقود محدود است به ناحیه ایی در جنوب قفقاز.اگر به تاریخی که بازنمایی می شود باشد ،شاهنامه از آفرینش گیتی شروع شده تا صدر اسلام و دده قورقود تنها یک بازۀ زمانی چندساله یعنی قهرمانی به نام قازان را بازگو میکند.اگر به حجم کتاب باشد ،شاهنامه نزدیک شصت هزار بیت است و شصت و یک بخش دده قورقود 12 داستان کوتاه ،در کتابی تقریبن یکصد صفحه ایی دارد.هم تاریخ نگارش شاهنامه مشخص است و هم نویسنده اش،در حالی که دده قورقود نخستین بار در 1815،یعنی دو سده پیش در کتابخانۀ سلطنتی درسدن آلمان کشف و معرفی شد ونه نویسنده این کتاب کوچک مشخص است و نه تاریخ نگارشش و نه تاریخ رویدادهای آن.همچنین تنها از سدۀ بیستم بود که این کتاب را ترکها شناختند.نخستین بار در 1916 در استانبول به دست پژوهشگری به نام معلم رفعت منتشر شد و در ایران در دهه 1330 برای نخستین بار معرفی گردید.تا پیش از این نه ترکهای آذری و نه ترکهای دیگر مناطق حتی نام این کتاب و قهرمانش را نشنیده بودند....اگر به شهرت باشد( با یک جستجوی سادۀ فارسی یا انگلیسی به حجم صفحاتی که برای هر کدام از این دو اثر نشان داده می شود)نگاهی انداخت.دست آخر شاهنامه الگویی بوده برای بسیاری از شاعران سلجوقی روم و عثمانی تا کتاب هایی بر همان وزن به فارسی یا ترکی بسرایند.حتی سلاطین عثمانی همیشه به جای مقایسۀ خود با کوراوغلی خود را همیشه با شخصیت های شاهنامه مقایسه می کردند.-امیر هاشمی مقدم

‼️فارغ از اینکه ادعای او دقیقن ادعای قومگرایان کم سواد (پانها)بوده که از ارائه کوچکترین فکت تاریخی برای ادعاهای شگفت انگیزخود عاجز هستند(که دانش وحتی مدرک دیپلم او را زیر سوال می برد)؛نکته مهمتر عدم منطق یا منطق فاسدیست که او را به همان درد فاشیسمی مبتلا می کند که ظاهرن قرار است منتقد آن باشد! اباذری به خاطر عدم درک و سواد مکفی نسبت به واژگان، به دیگری اتهام فاشیست بودن می زند در حالی که خودش به خاطر برتری دادن ترکان و اسطوره ها و امپراطوریشان و... دچار همان عواملی شده است که منجر به فاشیسم میشود!یعنی برتری طلبی کورِ قومی، دینی ،قبیله ایی و.. ماقبل مدرن!یعنی اباذری خود به فاشیسم نزدیکتر شده است تا غیر.ملی گرایی مدرن بر نیشن و ملت استوار است نه لاطائلات قبیله ایی پیشامدرن که اباذری از آن با افتخار داد سخن سر می دهد!و اینکه پیرو سنت انترناسیونالیستی چپ، وی هر کسی را که گرایش ملیگرایی داشته باشد با چوب تکفیر فاشیسم براند هم خود رویکردی در جهت تک گفتمانی شدن و اتفاقن سرکوب و فاشیسم است!حکایت اباذری شبیه کسیست که با بوق و کرنا فریاد میکشد آی دزد، آی دزد ،بگیرید..اما بوق و کرنای خودش کالایی دزدیست!
@cafe_andishe95
✳️ مهمترین مسأله‌ای که اکثر مخالفان و منتقدان دکتر جواد طباطبایی آن را نمی‌فهمند:

دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، به معنای واقعی کلمه، به توپخانه حمله به دکتر جواد طباطبایی، متفکر و فیلسوف سیاسی ایران تبدیل شده است. در میان به اصطلاح اساتید این دانشکده، یوسفعلی اباذری، از همه گستاخ‌تر و بی‌انصاف‌تر و کم‌سوادتر است. اباذری به معنای واقعی کلمه یک مفت‌خور است، با یک رساله دکتری، 25 سال است که یک کرسی مهم تدریس در مهمترین دانشگاه این مملکت را اشغال کرده و از بیت‌المال ملتی که از فقر رنج می‌برند حقوق می‌گیرد، اما تولید فرهنگی او زیر صفر است. نه تحقیقی، نه تألیفی، نه پژوهشی! هر چند وقت یکبار هم پشت تریبون می‌رود و عربده می‌کشد، که مثلاً، ایهاالناس، آهنگ پاشایی گوش ندهید، موتسارت گوش بدهید، باید با شنیدن صدای پاشایی حالت تهوع به شما دست دهد وگرنه چیزی از موسیقی نمی‌دانید! قوچانی خیلی آدم مهمی است! و قس علیهذا.
کل اطلاع او از اندیشه طباطبایی، نشریات قوچانی هستند! و با توجه به ترهاتش می‌توان گفت که حتی یک کتاب طباطبایی را هم دقیق نخوانده و نفهمیده است. باید به ایشان گفت که، آقای دکتر، شما اگر حرفی برای گفتن دارید، لطف کنید، یک یا دو کتاب تألیف نموده، و بطور علمی و روشن‌مند، افکار و تأملات خود را بیان کنید، تا همه ببینند که حرف حساب‌تان دقیقاً چیست؟ دقیقاً کجا ایستاده‌اید؟! شما مثلاً استاد مهمترین دانشگاه این مملکت هستید، شومن و یا پهلوان میدانِ معرکه‌گیری که نیستید!
فرد دیگر که در آن دانشکده، به طباطبایی می‌تازد، ناصر فکوهی است. او با اباذری تفاوت‌هایی دارد. باسواد است، ترجمه‌ها و تألیفات زیادی دارد، اما به شدت ایدئولوژی‌زده است، هیچ درکی از ایرانیت و «ملیت ایرانی» ندارد، و اساساً نمی‌خواهد که داشته باشد. اصرار دارد که این افکار خطر فاشیسم و نژادپرستی را به دنبال دارد! علیرغم عدم فهم این مسایل، خود را مؤظف به موضع‌گیری هم می‌داند! خطرات قومیت‌گرایی در ایران را نمی‌فهمد و نمی‌خواهد که بفهمد. ایکاش در همان حوزه مطالعات انسان‌شناسی و مردم‌شناسی بماند و در عرصه سیاست و حقوق، به ویژه مسایل حساس و دارای تالی‌فاسد، وارد نشود. به محض اینکه در حضور او از مصالح عالیه میهن و خطر قومیت‌گرایی حرف زده می‌شود، ذهنش قفل می‌گردد! آثار او در حوزه انسان‌شناسی را دوست دارم، با علاقه مطالعه کردم، اما موضع‌گیری‌های سخیف او درباره قومیت‌گرایی حقیقتاً خطرناک است. به نظرم «ایرانی‌دوست» هست، اما «ایران‌دوست» نیست. «ایران» در معنای فرهنگی و اجتماعی آن را دوست دارد، در جاهای گوناگون دیدم که درباره شاهنامه فردوسی و مؤلفه‌های فرهنگی ایران، حرف‌های خوبی می‌زند، اما از «ایران» به معنای حقوقی و سیاسی، انگار بیزار است! اصلاً وقتی در این مورد حرف می‌زند، بغض عجیبی در کلام او هویداست! یعنی ایرانِ سیاسی و حقوقی را یک جعل می‌داند! بازهم ایرادی ندارد که چنین نظری داشته باشد و این مندرج در تحت آزادی عقیده است، اما نمی‌فهمد که این نظر شخصی را نباید در دانشگاهی که با پول بیت‌المال این مملکت و با پول «ایران» و «ایرانی» اداره می‌شود. نشر دهد! آن هم مملکتی که تمام ساختارهای آن روی هواست و به یک مویی بند است! این کار او دقیقاً، بر روی شاخه نشستن و بریدن آن شاخه است! درک نمی‌کند که اگر ایرانِ سیاسی و حقوقی، نباشد، ایرانِ فرهنگی و اجتماعی هم معنایی نخواهد داشت! و این مسأله را متأسفانه خیلی از مخالفان و منتقدان طباطبایی هم نمی‌فهمند، خلاصه حرف مخالفان و منتقدان طباطبایی این است که، طباطبایی دغدغه آزادی و دموکراسی ندارد و فقط به فکر وحدت ملی و یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران است و این افکار به فاشیسم منجر می‌شود (کذا!). در حالیکه طباطبایی در این فکر است که ابتدا باید ایران و ایرانی، و جایگاه آن در دنیای جدید را بشناسیم، و ایران را، از خطراتی که آن را تهدید می‌کند، حفظ کنیم، از بحران‌های دوره گذار به سلامت عبور دهیم، پایه‌های ملت-دولت را که تضعیف شده، دوباره مستحکم کنیم، و یک «ایران» قدرتمند با حداقلی از توسعه‌یافتگی داشته باشیم، تا بتوانیم در آن «ایران»، آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و ... را مستقر نماییم. بقول معروف، «اول چاه را بکن، بعد مناره را بدزد». تجربه هم ثابت کرده که «توسعه»، و تقویت پایه‌های ملت-دولت، بر دموکراسی مقدم است. طباطبایی مدافع و متفکر «ایران» است، اندیشه او جنبه تأسیسی و نهایتاً تدافعی دارد نه تهاجمی! فاشیسم ایدئولوژی تهاجم و تجاوز است نه دفاع. طباطبایی دو سال پیش به این طیف از منتقدان گفت که، اگر تفاوت بین دفاع و تجاوز را نمی‌دانید، بروید آن را یاد بگیرید.
محمد محبی
@cafe_andishe95
⁉️جمهوری‌اسلامی برود چه کسی بیاید؟

۱- جمهوری‌اسلامی برود چه کسی بیاید؟
۲- از کجا معلوم شرایط بدتر نشود؟
۳- زمان انقلاب هم می‌گفتیم شاه برود هر کس دیگری بیاید از شاه بهتر است اما چنین نشد و شرایط بدتر شد.

این‌ها پرسش‌هایی است که بسیاری از هم‌وطنان از می‌پرسند و قطعا شما هم با چنین پرسش‌هایی مواجه شده‌اید.


۱-این‌که فردا چه کسی باید حکومت کند پرسشی است متعلق به جهان سنت که پاسخ‌هایی از این دست داشت که فقیه عادل و عالم، یا فیلسوف‌شاه، یا انسان حکیم و … باید حکومت کنند.
پرسش جهان جدید اما این است که «چگونه باید حکومت کرد؟» که این چگونگی به جای این که بر فرد یا افراد و ویژگی‌های او تاکید و تکیه کند بر سیستم‌‌های حکومتی اشاره می‌کند.
بدیل جمهوری اسلامی یا هر نظام توتالیتری نه فرد یا افراد و گروه و دسته‌ی خاص، که سیستم دموکراتیک مبتنی بر حقوق بشر و آزادی انسان و قانون برآمده از رای مردم است.

۲- به گفته‌ی بسیاری از مقامات جمهوری‌اسلامی اگر این شیوه‌ی مدیریت که در این ۴۰ ساله در جریان بوده تداوم بیابد عموم شهروندان ایرانی برای زنده‌ماندن باید از ایران کوچ کنند. شرایط نابهنجار محیط زیست، آلودگی هوا، کم‌آبی و خشک‌سالی بخشی از مشکلاتی است که آینده‌ی نه چندان دور ایران را با نابودی مواجه می‌سازد.
در خوش‌بینانه‌ترین حالت با تداوم حکومت اسلامی تا یک دهه دیگر، ایرانی وجود نخواهد داشت تا در مورد بدیل این حکومت حرف بزنیم. در بدبینانه‌ترین حالت با رفتن جمهوری‌اسلامی مشخص نیست که شرایطی بدتر از راه برسد اما با نرفتن حکومت بی‌شک ایران نابود خواهد شد و عقل سلیم بر این اطمینان بیش‌تر از آن شک اطمینان می‌کند.

۳-منطقا اگر زمانی فکر می‌کردیم که اگر حکومت شاه برود هر حکومتی بیاید شرایط ما بهتر می‌شود اما نشد چرا باید نتیجه بگیریم که اگر جمهوری‌اسلامی برود و حکومت دیگری بیاید باز هم شرایط باید بدتر بشود؟

باید شرایط زمان و زمانه و هم‌چنین شعارهایی که عموم مردم و خواسته ‌هایی که آن زمان داشتند را با خواسته‌ها و مطالبات امروز مردم ایران سنجید و نتیجه‌گیری کرد و نمی‌شود به صورت کتره‌ای یک نتیجه‌ی واحد گرفت.

شرایط ایران امروز بسیار وخیم است اما این به آن معنا نیست که نتوان با برانداختن جمهوری‌اسلامی شرایط بهتری رقم زد.
این‌گونه نیست که بگوئیم کار ما در فردای براندازی آسان خواهد بود و به زودی سوئد یا نروژ خواهیم شد اما بی‌شک هم جلوی ویران‌ترشدن ایران گرفته خواهد شد و هم با یک حکومت ملی که به منافع مردم ایران اهمیت می‌دهد می‌شود در کوتاه‌مدتی قطار ایران را در ریل رشد و پیشرفت انداخت.

نمونه‌های تاریخی هم بسیار است.
شیخ راشد در امارات مثال خوبی است.
امروز بسیاری از ایرانیان برای تفریح یا تجارت به دوبی سفر می‌کنند. بسیاری از ایرانیان آرزو دارند که بتوانند آن‌جا زندگی کنند.
بخش عمده‌ی دوبی‌شدن امروز دوبی، نتیجه‌ی زحماتی است که «شیخ راشد» کشید و از این‌رو او را ««معمار دوبی نوین» می‌نامند.
شیخ راشد نه روشن‌فکر بود و نه کتاب‌خانه‌ی چندهزار جلدی داشت. او حس میهن‌دوستی داشت و می‌دانست که باید از کارآفرینان و متخصصان برای ساختن امارات استفاده کند.

جیم کرین، نویسنده کتاب «دوبی، سریع‌ترین شهر دنیا» می‌نویسد:
«اشتیاق سوزان شیخ راشد به مدرنیت غالبا با ریشه‌های صحرانشینی او در تضاد بود.»
کرین آنگاه برای تایید حرفش به این موضوع اشاره می‌کند که وقتی در سال ۱۹۶۹ نخستین انسان پا بر کره‌ی ماه گذاشت شیخ راشد منکر این اتفاق بود و می‌گفت چنین چیزی امکان ندارد.

همین شیخ راشد با این‌که معتقد بود کافران تا ابد در آتش قیامت خواهند سوخت، می‌گفت که باید مهندسان و مشاوران غربی و غرب‌دیده به دوبی بیایند و در ساختن آن مشارکت کنند و متخصصان حاضر نیستند به زندگی مرتاضانه در دوبی تن بدهند از این رو باید برای آن‌ها شرایط و زندگی خوبی فراهم کرد تا بیایند و مشارکت کنند.

راشد با همه‌ی اعتقادات سفت و سخت مذهبی‌اش برای ساختن کلیساها و مدارس بودجه اختصاص می‌داد و حتا اجازه داد برای این‌که خارجی‌ها بتوانند مشروبات الکلی بنوشند میکده‌ها باز شود.
ادامه/مثال شیخ راشد برای این نیست که بخواهم به محوریت یک فرد در ساختن ایران پس از براندازی تاکید کنم. همان‌طور که آمد شیوه و سیستم حکومتی دموکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر چیزی است که به آن نیاز داریم اما این مثال برای کسانی که از فردای براندازی هراس دارند و فکر می‌کنند اگر جمهوری‌اسلامی برود ایران شرایط بدتری خواهد داشت مثال خوبی است.
یک نیروی معتقد به منافع ملی و خواهان رشد ایران در بدترین حالت، ایرانی خواهد ساخت به مراتب بهتر از جهنمی که امروز در آن گرفتار آمده‌ایم.
ایجاد هراس در مردم که اگر جمهوری‌اسلامی برود ایران ویران خواهد شد، ترس‌افکندن همان‌هایی است که بر «سفره انقلاب» نشسته‌اند و نگران برچیده‌شدن این سفره‌اند.
💢بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
📚روشنفکران دینی و معضل تقدس صندوق رأی

✍️یکی از حیرت آورترین رفتارهای انسانی در طول تاریخ بشر این است که روشنفکران دینی ما چون دکتر سروش، از یک طرف این نظام سیاسی را «کافر پرور» می نامند و می گویند که «از غزالی آموخته اند که کسی را نفرین نکنند و تاکنون نیز حتی یزید را نفرین نکرده اند، اما جمهوری اسلامی را نفرین می کنند» و بعد، از طرف دیگر، درست در شب انتخابات، مردم را به شرکت در انتخابات دعوت می کنند و می گویند در هیچ شرایطی و به هیچ قیمتی نباید از مشارکت در انتخابات و به پای صندوق رأی رفتن دست کشید(!!!)
🔻اندیشیدن به این موضوع و نیز به سرنوشت مردمی که در انقلاب ۵۷ به روشنفکران چپ و راست و مذهبی و غیرمذهبی جامعه خویش اقتدا کردند و مآلا در پی آنها از چاله استبداد سکولار به چاه ویل استبداد «دینی-آخوندی-مقدس» درافتادند، به نیکی و بیش از پیش نشان می دهد که؛
«تعبد و سپردن عقل نقاد و واقع-بین خویش به دست دیگران؛ ولو به دست نام های بزرگ» چقدر خطاست

و «مغز خویش را در تنور دیگران ذوب کردن؛ ولو در تنور نام های بزرگ» چقدر زیان-بار است

و کفران نعمتی بزرگتر از کفران نعمت عقل وجود ندارد.

🔻آقایان یکجا (قبل از انقلاب ۵۷)، افراط می کنند و به اسلحه و شورش و انقلاب دعوت می کنند و در جای دیگر به ورطه تفریط می غلطند و صندوق رأی را به الهه ای مقدس بدل می کنند.
🔻این عزیزان چرا برخی بدیهیات را تا این حد با تأخیر می فهمند؟ برای مثال ابتدا ضمن اتحاد با روحانیون و ضمن تهییج توده خرافی-آخوندی-فقهی-مذهبی-اسطوره ای، انقلاب ۵۷ را برپا می کنند و مآلا سرنوشت چند نسل را به باد می دهند و بعد که کار از کار گذشت، چون مهندس بازرگان، لطف فرموده و می گویند:

«اسلام برای ساختن آخرت آمده است و نه برای ساختن دنیا و حکومت و اقتصاد».
@cafe_andishe95
🔰سرشت تقلید درایران!

وضع تقلید, رویه دیگر ِبن بست است.!!
وبن بست.به نوبه خود ،بیان وضع امتناع تفکر درایران معاصر است.!!
وضع تقلید ،وضعیتی نهادینه وهزار ساله درایران است که بی‌تردید دین خویی وحاکمیت قرائتی خاص ازدین که جامعه را به دو گروه مجتهد ومقلد (ونیز ضدیت با فلسفه وتجارب آزاد عرفانی) تقسیم مینماید از مهمترین دلایل امتناع تفکر وبن بست دراندیشیدن است.
چنین وضعیتی که ازان بعنوان تقلید وامتناع اندیشه نام می‌بریم ,ما را در تاریخ مدرن به مقلدهای ساده وسرسری غرب تبدیل نموده.
تقلید از رویه های تمدنی غرب اعم از مارکسیسم .لیبرالیسم وسوسیالیسم ونیز تقلید ناشیانه ازانواع نحله های سیاسی وفلسفی غرب، به بخش لاینفک زیست حیات ما مبدل شده است!؛؛؛؛؛؛
عبور ازاین آسیبِ کرونیک و زخم دیرپای و دمل چرکین نااندیشگی امروز ما که ریشه درتاریخ کهن ما دارد، بجز عبور از اندیشه تقلید وتلاش برای تامل نقادانه در مجاری اندیشه های کهن ومدرن ممکن .میسر نیست.

ما نیاز داریم تا «سنتز اندیشه ها» را جایگزین «تقلید اندیشه ها» اعم از گذشته ومدرن بنمایبم.!!!
درغیاب اندیشه انتقادی.هرگونه پیوند ما با گذشته وتجدد ،راهی بجز تقویت آندیشه تقلیدی نمی‌برد.!!!
ما امروز از ایجاد گفتمان گذار عاجز وناتوانیم.وچنین بن بستی پاردایم که ازان بعنوان پاردایم تقلید نام میبریم، را باید در تسلط اندیشه های کهن وتصلب آن وناتوان از درانداختن پاردایم سنتز دانست.
من بر اندیشه سنتزگرایی تاکید دارم.
.چون شکستن پاردایم تقلید و درانداختن اندیشه گذار ،مستلزم شناخت انتقادی توأمان اندیشه های کهن واندیشه های مدرن ودرانداختن سنتزی از میان آنها می‌باشد.
توجه و شناخت غیر انتقادی اندیشه های مدرن ونیز شناخت غیر انتقادی اندیشه های کهن.همچنان ما را به مقلیدین ساده وعجز ومتوهم گذشته ومدرن تبدیل میکند.وبه تقویت انواع دیگری از تقلید درایران معاصر یاری میرساند.
درانداختن پاردایم گفتمان گذار را باید مهمترین واصلی ترین نیاز جامعه معاصر ایران دانست!!
واجرای آن منوطه به تقویت اندیشه انتقادی درایران است.
ودر اینجا است که ما باید نسبت خود را با مدرنیته انتقادی وعقل دکارتی ویا سوژه دکارتی وفلسفه های تحلیلی وفلسفه های رومانتیک آلمانی و نیز فلسفه های پست مدرن فرانسوی معین وروشن نماییم.
بی‌تردید آشنایی ما با اندیشه های مدرن عصر روشنگری ( که مورد هجوم رومانتیک ها ی فرانسوی و آلمانی واقع) شد ،را میتوان زمینه لازم و شرط اولیه برای درانداختن گفتمان گذار وگفتمان سنتز اندیشه ها دانست.
در چنین اوضاع و احوالی که اندیشه های پست مدرن برعلیه اندیشه های مدرن و سوژه دکارتی برخاسته اند.دلبستگی ما به اندیشه های رومانتیک پست مدرن و ضد عقلگرایی دکارتی به منظور سوژه زدایی از جهان ،میتواند ما را از بادی گمراهی تقلید به بادی ناکجا آباد پست مدرنیسم ضد عقلگرایی ومرگ سوژه پرتاب نماید.
وباید مواظب عوارض وخیم چنین پرتاب شدگی مرگبار باشیم !!!
🔅حسن ذاکر
@cafe_andishe95
🔆عظمت صادق هدایت و فریب فردیدی🔆

💢سید احمد فردید با نام واقعی احمد مهینی یزدی ،درسالهای نیمۀ اول سده بیست از حاشیه نشینان میز #صادق_هدایت در کافۀ فردوسی بود.هدایت در نامه هایش به شهید نورایی از او نام میبرد و از ضعف ها و زبونی های او یاد میکند،ونیز گفته هایی از او نقل می کند که معلوم میشود ،در آن دوران فردید[وضع کنندۀ غربزدگی]به حکمتِ معنوی و شرقی خود نرسیده بود ،بلکه باورهایش بسیار "غربزده" و درست ضدِ حرفهای بعدیش بوده است.داستان متلکهای هدایت به فردید و اصلاحات فلسفی او هم شیرین و معروف است.

🔰باری،مقایسۀ هدایت و فردید از نظر شخصیت فردی و نقش تاریخی شان بسیار معنادار و روشنگر تواند بود.

🔅بزرگترین صفت #هدایت راستگویی و روشن بینی او بود که "بدبینی"او نامیده شده است.هدایت وضع تباهی زدگی و تاریخی و فرهنگیِ ما را ژرف تر و دردناکتر از هر کس دیگر درک کرده بود و با قدرت و هنرمندی در نوشته های خود بازتابانده است.عظمت او در این است که هیچگاه حسابِ شخصِ خود را از این درماندگی و تباهی زدگی جدا نکرد،بلکه دردمندانه آن را به صورت تجربۀ بی میانجی زندگی کرد؛و همین در ادبیات مدرنِ ما این جایگاه ِ بلندِ بی همتا را به او بخشیده است.بوف کورِ او تمثیل زندگانیِ تاریخیِ جمعی ماست با تمام پوسیدگی ها و زشتی هایی که در آن می دید.

او در این شاهکار روانکاوانه ،سرانجامِ پیرمرد خنزر-پنزری و لکّاته و قصاب و هرچه که در جهان زشتِ وحشت انگیزِ پیرامون خود می بیند،در خود می یابد.

🔅اینگونه خود را در جهان پیرامونی و جهان پیرامونی را در خود دیدن ،روشنبینی و جسارت هنرمندانۀ بی اندازه می طلبد.به همین دلیل هدایت توانست یگانه اثری را در ادبیات مدرنِ ما بیافریند که به درستی به ادبیات جهانی تعلق دارد.

🔅زهرخندهایِ او در تَسخَرنامه هایش ،وغ وغ صاحاب و ولنگاری و توپ مرواری-که در آن به خود نیز کمترین رحمی نمیکند-با جسارت و هنرمندی بی مانند،تار و پود این فرهنگ تباهی زده را نمایان می کند.البته برای رسیدن به چنین مرتبه ایی از روشنبینی و راستگویی می باید هرگونه مصلحت بینی را کنار گذاشت و سرانجام خود را در بن بستِ زندگی دید و کشت.

هدایت با دانش بی همتایی که در روزگار خود از ادبیات و فرهنگ اروپایی داشت،با زبان فرانسه ایی که می دانست و بلندی جایگاهی که در مقام آفرینندۀ ادبی در میان همگنان داشت،می توانست حساب خود را از همه جدا بداند و ذلت و نکبت جهانِ پیرامون خود را مالِ رجاله ها بداند و بس.اما او انقدر بزرگ و ژرفنگر بود که تقدیرِ تاریخی خود را بشناسد و بفهمد و بفهمد و از آن نگریزد و یا با بَزَک کردن آن خود را و دیگران را فریب ندهد.به همین دلیل او به عنوان روایتگرِ وصف الحال ما ،50 سال پس از مرگش،زنده ترین و مطرح ترین نویسندۀ ماست.
🔅این همه کتاب و مقاله که دربارۀ او نوشته شده بخش بزرگتر و ارزشمندترِ آن برای آن هست که با رمزگشایی از پررمزترین اثر او می خواهیم نه تنها به هدایت شناسی که به خودشناسی برسیم.برای فهمیدنِ هدایت باید نیم قرن تاریخ و این همه ماجرا را تجربه می کردیم و از جمله دولتمداریِ پیرمردان خنزر-پنزری را بتوانیم پیرمرد خنزر-پنزری اندرونِ خود را با بساط خنزر-پنزرِ فرهنگی اش کشف کنیم.

⚫️اما فردید درست در قطب مخالف اوست.او در دروغ زیست و در دروغ مرد،زیرا هرگز جسارتِ نگریستن در خود و پیرمردِ خنزر-پنزری خود را نداشت.او پیرمردِ خنزر-پنزری خود را آرایش کرد و در جامۀ حکیمِ الاهی و الفیلسوف والعارف بی همتایِ عالَم به صحنه آورد و بر منبر نشاند،باا زبان او هذیان گفت و معرکه گیری کرد و خود را و دیگران را فریب داد.

🔶داریوش آشوری🔶
📚ما و مدرنیت
@cafe_andishe95
Forwarded from ربات حذف ✂️
به ﮐﺴﯿﮑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺸﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﻤﯿﺮ. ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯿﮑﻪ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻭﻗﺘﯿﮑﻪ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﻣﺮﮔﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﯿﺎﯾﺪ…!
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﯿﺘﺮﺳﻨﺪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﻤﺞ ﺧﻮﺩﻡ.

#صادق_هدایت
#زنده_بگور
💥 مدعیان یا موانع گفتگو

🌀 در ایران یکی از بزرگترین موانع اجتماعی شکلگیری گفتگو؛ مدعیان گفتگو هستند. این مدعیان در شش گروه اصلی قرار دارند.

۱.اساتید و روشنفکران: اساتیدی که با استناد به ارجاعاتی از کانت، هوسرل، بوبر، هابرماس، بوهم، رورتی و دیگران در ستایش گفتگو مطلب می‌نویسند در عمل به ندرت تحمل شنیدن نظر دیگری را دارند و با کوچکترین نقدی به هم ریخته و دودمان منتقد را به باد میدهند. رفتار و منش این اساتید به طور طبیعی به پیروان و هواداران منتقل می‌شود و آنها هم فقط مدح مراد خود را میپسندند و کوچکترین نقدی به استاد والامقام را با ناسازا و یا بایکوت پاسخ می‌دهند. اساتید بزرگواری که در نقد رابطه مراد و مریدی مطلب نوشته اند و نوچه پروری را آفت فرهنگ جامعه می‌دانند و از خودبنیادی (autonomy) دم میزنند خودشان تشنه ستایش کنندگان بیشتر و بیشترند.

۲.نشریات روشنفکری: متاسفانه در ایران نشریات روشنفکری به خصوص از آن نوع که روزنامه‌نگارانی مانند محمد قوچانی و رضا خجسته رحیمی راه انداخته اند تنها تریبون افراد خاصی هستند. روزنامه نگارانی که دهها مطلب در رسالت و وظیفه روزنامه نگاری نوشته اند و از تبدیل شدن نشریات به تریبون احزاب و باندهای سیاسی نالیده‌اند؛ خودشان تریبون شخصی برخی افراد شده اند. این وضعیت باعث شده کم کم روشنفکران صاحب نام به فکر تاسیس نشریه اختصاصی خود بیافتند.

۳.نشریات علمی: در کشورهای غربی و اساساً در بیشتر دنیای متمدن فصلنامه های علمی- تخصصی به چاپ مقالاتی اقدام میکنند که نویسندگانش از سراسر کشور هستند. در نشریات دانشگاهی کشورهای توسعه‌یافته از چاپ مقالاتی که در نقد همدیگر باشند استقبال میکنند و چه بسا مقاله ای که در یک شماره چاپ میشود در شمارههای بعدی همان نشریه نقد می‌شود. اما در ایران هر دانشگاه و موسسه علمی- پژوهشی برای خود امتیاز فصلنامه ای را کسب کرده و فقط به چاپ مقالات هیأت علمی آن دانشگاه یا موسسه مشغول هستند. اینکه اساتیدی که درس گفتگو میدهند در عمل چقدر به گفتگو پایبنداند از همین مدیریت فصلنامه هایشان معلوم است.

۴.ناشران: اگر از ناشرانی که در ازای دریافت پول کتاب چاپ میکنند بگذریم؛ در سایر موارد روابط مافیای بر چاپ کتاب حاکم است. ناشرانی که گرایش چپ دارند محال است کتابی با گرایش راست را چاپ کنند و بالعکس. همچنین اکثر ناشران دغدغه‌ای برای معرفی افراد نخبه و خلاق ندارند و ترجیح می‌دهند اولویت‌های دیگری را سرمشق خود قرار دهند. چنین عملکردهایی یکی از دلایلی است که باعث می‌شود برخی نویسندگان به دنبال تاسیس انتشاراتی شخصی یا گروهی خود باشند. در نتیجه علاوه بر این که مانعی برای گفتگو و تعامل ایجاد میشود مولفان وقت و انرژی خود را در مسیر امور اجرایی انتشاراتی صرف میکنند.

۵.شبکه های مجازی: ده سال قبل، راه انداختن وبلاگ به یک اپیدمی اجتماعی تبدیل شده بود؛ زیرا همه می‌خواستند بگویند و کمتر کسی حاضر بود بشنود. اکنون هم در بر همان پاشنه می‌چرخد. استادی که بزرگترین مشکل جامعه را فراموش کردن زندگی روزمره می‌داند حاضر نیست یک یادداشت از فرد دیگری درباره زندگی روزمره به اشتراک گذارد. گروهی که نام صفحه یا کانالشان را «روشنگری»؛ « نقد و نظر »یا «گفتگو» می‌گذارند، راه‌های ارتباطی مخاطبان را بسته‌اند و حاضر به شنیدن نیستند. در یک مدل دیگری چند صاحب کانال فقط پستهای همدیگر را منتشر می‌کنند و بیگانگان شانسی برای منعکس کردن نظراتشان ندارند. در نتیجه این بیگانگان ترغیب می‌شوند که کانال ارتباطی اختصاصی خود را راه بیاندازند که سرانجامش گفتگوی کم و کمتر است.

۶.بنیادها: آخرین مانع گفتگو «بنیادهای فکری و فرهنگی» هستند. قاعدتا این بنیادها برای تولید گفتگو و خلق فکر و اندیشه‌های جدید بنا می‌شوند اما در ایران این بنیادها به تریبونی برای مدح یک فرد و تکرار حرفهای او تبدیل شده‌اند. بنیاد مطهری، آوینی یا شریعتی و .... چه اندازه زمینه را برای گفتگو و نقد افکار این عزیزان فراهم کرده‌اند؟

خلاصه این که آیا بنیاد شریعتی یکبار از سیدجواد طباطبایی برای نقد افکار دکتر دعوت کرده است؟ آیا سید جواد طباطبایی در فصلنامه سیاست‌نامه که حامیانش آن را می‌گردانند یک مقاله از همفکران شریعتی چاپ کرده است؟ آیا فیلسوفان بزرگی مانند علامه جعفری و ابراهیم دینانی(که برخی به او لقب پدر گفتگو داده اند)؛ یک بار از خود پرسیده‌اند حضور پررنگ آن‌ها در تلویزیون به قیمت کمرنگ‌تر کردن دیگران بوده است؟

آیا نشریات؛ شبکه‌های اجتماعی و ناشران کتاب به شکلگیری و گسترش گفتگو کمک میکنند یا در عمل جامعه را به سمت تک گویی سوق میدهند؟
بنظر میرسد تمرکز برسانسور سیاسی باعث شده از سانسور فرهنگی و نقش خودمان در بایکوت که بسیار عمیقتر و خطرناکتر است غافل بمانیم.

✍🏼 نظام بهرامی کمیل
@cafe_andishe95
از ۶ عضو فقیه شورای نگهبان، فقط دو عضو آن از لحاظ جسمی، سالم و سرحال هستند، یک عضو آن یعنی محمود هاشمی شاهرودی، که از دنیا رفت. یک عضو دیگر، یعنی محمد مؤمن، بخاطر خون‌ریزی مغزی، تحت عمل جراحی مغز قرار گرفته و احتمالاً مثل قبل نخواهد بود. محمد یزدی۸۷ ساله که ویلچرنشین است و احمد جنتی ۹۲ ساله هم که توان تکلم درست چند جمله پشت سرهم را هم ندارد.
در نظر داشته باشید، این ۶ فقیه شورای نگهبان، مجریِ مهمترین اصل قانون اساسی جمهوری اسلامی، یعنی اصل چهارم (که حاکم بر کل قانون اساسی و کلیه قوانین کشور است) هستند، و طبق ماده ۱۹ آیین‌نامه داخلی شورای نگهبان، اختیار لغو و نسخ تمامی قوانین ایران از آغاز تأسیس نظام قانون‌گذاری در ایران تاکنون، به استناد عدم تطابق با شرع را دارا می‌باشند.

اصل چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: «کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد. این اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است و تشخیص این امر بر عهده فقهای شورای نگهبان است.»

ماده ۱۹ آیین‌نامه داخلی شورای نگهبان: «اعلام‌ مغایرت‌ قوانین‌ و مقررات‌ یا موادی‌ از آنها با شرع‌ با توجه‌ به‌ اصل‌ چهارم‌ قانون‌ اساسی‌، در هر زمان‌ که‌ مقتضی‌ باشد توسط‌ اکثریت‌ فقهای‌ شورای‌ نگهبان‌ انجام‌ می‌یابد و تابع‌ مدتهای‌ مذکور در اصل‌ نود و چهارم‌ قانون‌ اساسی‌ نمی‌باشد.»

محمد محبی
@cafe_andishe95
🔻من نمی دانم خوب چیست؟
اما می دانم
هر آن چه عده ای زیادی به دنبال آن هستند، بد است.

🖋 والتر بنیامین

#نقد_مکتب_فرانکفورت

شکسپیر و مولیر خوانندگان و دنبال کنندگان زیادی دارند اما مکبث و اتللو و هملت بد و نازل نیستند
حافظ و سعدی خودمان هم
موسیقی پاپ مدونا
فیلم های وسترن آنتونی مان و جان فورد هم
موسیقی راک هم طرفداران زیادی را جذب میکند کنسرتهای عظیم برگزار میشود
رقص و باله هم طرفداران زیادی دارد و...

به نظر می رسد مکتب فرانکفورت تحت تاثیر نخبه گرایی شدید مدرنیستی تاریخ گذشته ایی قرار دارد.که زاده شرایط بحران بزرگ جنگ جهانی دوم و وضع اسفناک آن دوره تاریخیست
نوعی بدبینی غیر عقلانی و افراطی به همه چیز که بخصوص در آدرنو تبلور می یابد
بیشتر مثل جنبش دادا تخریبی و نفی آلود است تا سازنده

و دردوره پست مدرن و پست آوانگارد از تبیین و تحلیل آثار هنری عاجز و ناتوان است
مایۀ لازم برای نقد هنر معاصر را ندارد

وجه مهم هنر پست مدرن غلبه بر نخبه گرایی کوری بود که هنرمند برج عاج نشین و مبارز انعطاف ناپذیری چون پیکاسو را تبلیغ می کرد
که در دوره خود البته بسیار مهم بوده است

در عصر پسا مدرنیسم
با امثال نقاشان بزرگی چون اندی وارهول و دیوید هاکنی و دیگران این نخبه گرایی ستیزه جو از اسب یکه تازی به زیر افتاده و تنها به یکی از انتخابهای موجود برای اهل فرهنگ بدل شده است..

به نظر می رسد امثال اباذری هم با تقلید و تکرار اندیشه مکتب فرانکفورت بیشتر ضد نقد فرهنگیست تا ناقد فرهنگ
موضع او در مورد پاشایی خود به تمامی بلغور کردن ناسنجیدۀ نظرات فرانکفورتیان اولیه برای ایران هزاره جدید بوده است!!!

@cafe_andishe95
📚آقای تاج‌زاده! با خودتان صادق باشید!

✍️مصطفی تاج‌زاده (فعال سیاسی اصلاح طلب)، مقاله ای نوشته و متاسفانه با اطناب ملال-آور و بحر طویل های خسته کننده، آسمان را با اصناف مغالطه به زمین دوخته است تا نهایتا «شرکت در انتخابات» را توجیه کند.
🔻برای مثال مدام از خطرات یکدست شدن حاکمیت می گوید و یا از خطرات حزب پادگانی؛

گویا الان اگر رئیسی یا قاسم سلیمانی رئیس جمهور بودند، وضع خیلی بدتر بود یا گویا دولت «تدبیر و امید(!)» با «کلی کلید و ژنرال(!)» دلار را چند برابر نکرد و گویا چند برابر شدن دلار، همه اش تقصیر تحریم و اصول-گراها بود و گویا در شیوه ساماندهی موسسات مالی یا ماجرای دلار بعد از خروج آمریکا از برجام، دولت روحانی افتضاح به بار نیاورد یا گویا لشکر اصلاح طلبان حکومتی، فی المجموع خیلی آزاده-تر و فرهیخته-تر و سالم-تر و عاقل-تر و عالم-تر و کارشناس-تر از اصول-گراها هستند و گویا فساد اداری را کاهش دادند و ...!

🔻حداقل اصول-گراها به دروغ ها و تقلب ها و توهم هایی چون سازگاری اسلام و این نظام سیاسی با حقوق بشر و دموکراسی غربی توسل نمی جویند و بر آفات فرهنگی ما؛ از جمله بر زبان-پریشی و وراجی و مهمل-گویی و هذیان و توهم از این منظر نمی افزایند.

🔻در ایام انتخابات با کدام شرافت و جوانمردی سیاسی، کثیری وعده می دهید که نه قدرت و امکان عملی تحقق آنها را دارید و نه جواز و زمینه حقوقی تحقق آنها را؟ آیا جز این است که یا سوء نیت دارید و با دروغگویی و فریب-کاری رأی جمع می کنید و یا نسبت به واقعیات روشن و بدیهیات، جاهل اید؟ حضور شما اصلاح طلبان در قدرت سیاسی، به جز افزایش نا امیدی و سردرگمی، چه سودی برای مردم (بخش مدرن جامعه) داشته است؟

🔻سید علی خامنه ای صادقانه در ایام انتخابات می گوید که شرکت در انتخابات به معنی رأی به مشروعیت نظامی است که تقریبا تمام قدرت سیاسی در ید اوست و او هم سر سوزنی امتیاز نمی دهد؛ چون احساس تکلیف الهی می کند.

او صراحتا به بخش مدرن جامعه می گوید که در انتخابات برای بالا بردن مشروعیت نظام شرکت کنید، اما حق ندارید که نماینده راستین خود را در ساختار قدرت سیاسی داشته باشید و حق ندارید کاندیدا شوید؛

البته در کانتکست، درست هم می گوید؛ چون وفق اسلام چنین حقی برای لامذهب ها و‌ نامسلمان ها پذیرفته نیست.

لذا با این ساختار سیاسی، شعارهایی چون «حقوق بشر» و «انتخابات آزادانه و عادلانه» و «ایران برای همه ایرانیان» قابل تحقق نیست و نهایتا کمی دایره قبیله خودی ها بازتر می شود.

خوب! کدام عقل سلیمی مرتب می رود به کسی که جواب سلام اش را نمی دهد، سلام می کند؟ و یا جایی که ضرورتی نیست، بدون کسب امتیاز متقابل، فقط مرتب امتیاز می دهد؟ شخصیت و عزت نفس داشتن هم خوب چیزی-ست.

🔻در خصوص کثیری از مطالبات بخش مدرن جامعه؛

اولا)طایفه شما، امکانات حقوقی لازم در ساختار حقوقی و امکانات حقیقی لازم در ساختار واقعی قدرت سیاسی برای تحقق مطالباتی چون «حقوق بشر» و «ایران برای همه ایرانیان» و «برگزاری انتخابات آزادانه و عادلانه» را ندارد؛

بنیان نظام ولایت مطلقه فقیه بر تبعیض بین مسلمان و نامسلمان است و اساسا کثیری از نیروهای عالم و سالم و کارآمد نمی توانند در این سیستم سیاسی ورود کنند؛

ثانیا)تعقیب بخشی از مطالبات، از طریق ساختار سیاسی اساسا بلاموضوع شده است؛ برای مثال با وجود ماهواره و اینترنت و فیلتر شکن، بگذار صدا و سیما و کلیه مطبوعات، اصلا دست شخص علم الهدی و احمد خاتمی و احمد جنتی باشد، مردم مورد نظر هم آنقدر نگاه-شان نمی کنند تا دق کنند؛

ثالثا)در خصوص بخش دیگری از مطالبات بخش مدرن جامعه؛ چون آزار بی حجاب ها و یا بشقاب ماهواره از پشت بام ها به خیابان انداختن، طرف مقابل پس از بگیر و ببند و داغ و درفش های بسیار، دیگر زورش بیش از آنچه کرد، نرسید و مآلا جامعه راه خود را رفت و آنها را خسته کرد؛ اما در این میان حضور بی امکانات و بی قدرت امثال شما در نظام سیاسی و هیاهوهای سیاسی-تان، هیچ کمکی نکرد و فقط هزینه را برای جامعه افزایش داد؛ چون طرف مقابل، روانشناختی عمل می کند و نه معرفت-شناختی و مآلا وقتی می خواهید قدرت سیاسی را از دست اش بگیرید و نیز نمی توانید آن مقدار که بایسته است از دست اش بگیرید، لج می کند و بدتر می شود.
🔻برادر من!
با خودتان صادق باشید؛ بخشی از اصلاح-طلبان حکومتی، انسان های فرومایه و بی سواد و نالایق و قدرت-پرست و فاسدند؛ بخشی هم که حسن نیت و انگیزه خدمت دارند (صرفنظر از میزان بضاعت علمی و عملی که امری طیفی در این عده است و نیروهای توانمند، اندک به نظر می رسند)، سیاست-زده اند و به قدرت فرهنگ و جامعه باور ندارند و گویا همه راه ها از سیاست می گذرد و گویا تنها ساحت جامعه، ساحت سیاست (به معنای کسب مناصب حکومتی و تأثیرگذاری از مجرای آن) است.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
📚آقای تاج‌زاده! با خودتان صادق باشید! ✍️مصطفی تاج‌زاده (فعال سیاسی اصلاح طلب)، مقاله ای نوشته و متاسفانه با اطناب ملال-آور و بحر طویل های خسته کننده، آسمان را با اصناف مغالطه به زمین دوخته است تا نهایتا «شرکت در انتخابات» را توجیه کند. 🔻برای مثال مدام از…
ادامه/🔻شما به قدرت فرهنگ باور ندارید؛ والا انقلاب هم نمی کردید و به سرنوشت چند نسل با از چاله استبداد سکولار به چاه ویل استبداد «آخوندی-دینی-مقدس» در افتادن، گند نمی زدید.همین فرهنگ، کاری کرد تا بالاخره حتی مکارم شیرازی و قرائتی هم اذعان کردند که «دیگر حرف-شان در میان مردم گوش شنوا ندارد».

🔻آبروی خودتان را بی جهت نبرید و سرمایه اجتماعی-تان را بیش از این مستهلک نکنید و آن را برای روز مبادا حفظ کنید؛
یک مدت لطف کنید و احساس رسالت و تکلیف نکنید و‌ بنشینید در خانه های-تان و با امکاناتی که کفار نجس و غربی از طریق تکنولوژی برای شما مسلمین طاهر و محترم فراهم کرده اند، در جامعه مدنی کار فرهنگی کنید و به زباله جمع کردن از محیط زیست و کمک به کودکان کار و امثالهم مشغول شوید و خیلی محترمانه صبر کنید تا طرف مقابل، هزینه استبداد و بی تدبیری و تمامیت-خواهی و جهالت اش را بدهد و نتواند با در اختیار داشتن تقریبا تمام قدرت سیاسی، مسئولیت را گردن تدارکاتچی های زبان بسته بیاندازد.

🔻حتی مردم عامی و با عقلانیت ضعیف نیز می فهمند که وقتی قدرت مهار یک انسان ظالم و زبان نفهم را ندارند، باید مدتی از او دوری کنند و‌ با او به اصطلاح قهر کنند و مترصد فرصت مناسب برای استیفای حق باشند و یا وقتی می خواهند به شخصی که نمی فهمد و گوش شنوا ندارد کمک کنند، پس از مدتی اصرار و تذکر و توضیح واضحات، می فهمند که باید رهایش کنند تا سرش به سنگ سخت واقعیت بخورد و احساس نیاز به کمک کند.

🔻لطفاً مدتی سعی کنید زیاد نگران مردم نباشید؛ همین زیادی نگران شدن های امثال شما انقلاب ۵۷ را ایجاد کرد و یا بعد از دوم خرداد ۷۶، دو دهه در بخش مدرن جامعه، امید به حصول مطالبات از مجرای شرکت در انتخابات را دمید و با ناکامی، تحقیر و نا امیدشان کرد.

معادله خیلی روشن است؛ به غیر از موارد استثنائی چون احتمال بالای خطر حمله خارجی، تا وقتی حداقل های لازم فراهم نشده، در انتخابات شرکت نکنید و عرض خود را در معرض خطر و‌ توامان، زحمت مردم را در معرض افزایش قرار ندهید.

در مواردی که مصداق این موقعیت استثنایی است نیز به مردم حقیقت را بگویید و وعده و وعیدهای گزاف و‌ کذب ندهید؛ یعنی بگویید که فقط به خاطر احتمال بالای خطر حمله خارجی و کاهش این تهدید در انتخابات شرکت کرده اید و در خصوص کثیری از مطالبات بخش مدرن جامعه، چون «حقوق بشر» و «ایران برای همه ایرانیان» و «برگزاری انتخابات آزادانه و عادلانه»، با این ساختار حقیقی و حقوقی قدرت سیاسی، کاری از دست-تان ساخته نیست.

در فرض مورد نظر این نوشتار و با افزایش تدریجی تعداد تحریمی ها، رفته رفته، مرگ و پیری و تحول نسلی و هژمونی فرهنگی و نیروهای تاریخی و «واقعیات عرصه آیین شهریاری در جهان و جامعه جدید»، آنها را به نرمش قهرمانانه و بازی برد-برد با بخش محذوف و نجیب و مظلوم، اما قدرتمند مدرن جامعه که بدون اعمال خشونت فیزیکی، فقط با ایشان قهر کرده، نیازمند خواهد کرد.
@cafe_andishe95
توماس جفرسون وقتی گفت:" اگر همسایه من بگوید که بیست خدا هست یا خدایی نیست، آزاری به من نمیرسد" در واقع حال و هوای کلی سیاست لیبرالی آمریکا را مشخص کرد. نمونه و مثال او کمک کرد که این اندیشه محترم شمرده شود که میتوانیم سیاست را از اعتقاداتمان درباره چیزهای بسیار مهم جدا کنیم- یعنی اینکه اعتقادات مشترک میان شهروندان درباره چنین چیزهای مهمی برای داشتن جامعه ای دموکراتیک ضروری و اساسی نیستند. جفرسون هم مانند بسیاری از چهره های عصر روشنگری، فرضش بر این بود که قوه اخلاقی مشترک میان خداپرستانِ نوعی و ملحدانِ نوعی برای شرافت مدنی کفایت میکند...

📗اولویت دموکراسی بر فلسفه-ریچارد رورتی
@cafe_andishe95
🔷فلسفه همیشه با ماست!

از دیرباز این پرسش در میان بوده است كه فلسفه برای عامه مردم است یا تنها به خواص آنها اختصاص دارد؟ به سخن دیگر، آیا «همگان» باید فلسفه بورزند یا صرفاً «نخبگان»اند كه باید به آن بپردازند؟ از سوی دیگر نیز باید پرسید كه اگر فلسفه در «مقام تعریف» تنها برای نخبگان است، آنگاه «در مقام مصداق» این نخبگان كدامند و چگونه و با چه معیاری باید آنها را باز شناخت؟ جالب آنكه اختلافِ نظر در باب امكان و مطلوبیتِ «عامه فهم كردنِِ» (popularization) فلسفه خاصِ غیرفیلسوفان نبوده است و فلاسفه نیز خود بر سر آن وحدت نظر نداشته اند. آنچنان كه یاسپرس می گوید افلاطون، فلوطین و اسپینوزا با «ایده فلسفه برای همه» سر آشتی نداشته و از نظر آنها فلسفه پردازی و فلسفه ورزی را تنها باید از شمار اندكی از نخبگان و فرزانگان كه آموزش و پرورش لازم را دیده اند انتظار داشت. چنین نگاهی در كل تاریخ فلسفه غالب بوده و در این میان تنها كانت، فیلسوف عصر روشنگری است كه برای نخستین بار با چنین تلقی ای درآویخته و فلسفه را نه در شأن نخبگان كه شأن انسان چونان انسان به شمار آورده است.

به راستی هریك از طرفین این دعوی، كانت، موافقان و مخالفانش چه ادله ای داشته اند و كدام یك بر نهج صواب بوده اند؟ شاید در این مسئله نیز چونان مسائل فلسفی، فصل الخطابی وجود ندارد و هر فردی باید مستقلاً بیندیشد و تصمیم فلسفی خود را بگیرد؛ به صف موافقان یا مخالفان كانت بپیوندد و یا احیاناً خود جبهه جدیدی تشكیل دهد. اما پیش از هر گونه اتخاذ موضع در این باب باید پرسید آیا به واقع واژه فلسفه در نزد طرفین دعوی به یك معنا است و یا آنكه هر كدام از آن معنایی متفاوت اراده كرده اند كه در این صورت ما تنها با نزاعی لفظی و ظاهری روبه روییم و نه با نزاعی حقیقی و باطنی. این تردید هنگامی جدی تر خواهد شد كه با این سخن كانت نیز مواجه شویم كه می گوید «خدای متعال هر كه را بخواهد به نفرین دنیا و آخرت گرفتار كند در ورطه فلسفه می اندازد.» آیا باید گفت كه كانت با این سخن خود، از یك سو، و ایده «فلسفه برای همه»اش، از سوی دیگر، آرزو و قصد تیره بختی و سیه روزی همگان را داشته است و یا باید چنین پنداشت كه احیاناً واژه فلسفه در نظر كانت نیز یك معنا نداشته است؟

اساساً فلسفه در آثار كانت به دو معنا آمده؛ چنانچه از آن پس نیز معانی دیگری را به همراه داشته است. نخست به معنای كلاسیكش، یعنی شناخت عقلانی عالم و آدم كه همان دانش «متافیزیك» یا «مابعدالطبیعه » است. كانت بنا به مشرب خود، با فلسفه بدین معنا هیچ نگاه آشتی جویانه ای نداشته و آن را سراسر نزاعی بی فرجام در باب مسائلی حل ناشدنی و جدلی الطرفینی می داند كه به سبب فرآرویِ بوالفضولانه عقل از حدود خویش پدید آمده است. در حقیقت كانت فلسفه را بدین معناست كه بلای دنیا و آخرت می داند و آن را صرفاً تقلایی مذبوحانه می شمارد. كانت تحت تاثیر جنبش روشنگری معنای دیگری به واژه فلسفه بخشید. فلسفه بدین معنا همان فضیلت «حقیقت طلبی» و«معرفت جویی» است كه كانت آن را «شهامت دانستن» و «قدرت داوری» می خواند. «احمق كسی نیست كه نمی داند، آن كس است كه قدرت داوری ندارد.» به عبارت دیگر، فلسفه بدین معنا همان سرشت بنیادین روشنگری است؛ به كارگیری فهم خویش و كنار نهادن مرجعیت دیگری است. «فلسفه ورزی بلوغ اندیشگی و نهایتاً بیرون آمدن آدمی از قیمومیتی است كه خود بر خویش تحمیل كرده است.»

در مكالمات افلاطون از زبان استادش سقراط می خوانیم «زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد!» در نظر سقراط زندگی نیازموده همان زندگی غیرفیلسوفانه است و زندگی فیلسوفانه همان زندگی حقیقت طلبانه و معرفت جویانه است. به عبارت دیگر، دفاع سقراط از فلسفه پشتوانه ای اخلاقی دارد و معنای سخن او جز این نیست كه زندگی غیرفیلسوفانه ارزش زیستن ندارد! می توان گفت روح فلسفه دكارت نیز حقیقت طلبی و پرهیز از خودفریبی است. بدین معنا همچنان فلسفه ورزی شأنی اخلاقی دارد، چرا كه اخلاق با افعال ارادی آدمی سر و كار دارد و دكارت نیز سخن از اراده و وظیفه آن به میان می آورد. «وظیفه اراده این است كه راه شناخت را نشان دهد و اراده این قدرت را دارد كه هرگز حكمی نكند مگر آنكه بر پایه مفاهیم روشن و متمایز باشد.» به نظر می رسد فیلسوفانی چون ویلیام جیمز كه در زمینه «اخلاق باور» كار كرده اند بهترین تقریر را برای سخن سقراط و دكارت فراهم آورده اند. از نظر آنها لازمه اخلاقی زیستن این است كه تا آنجا كه به سود باورهای مختلف (عقاید، عواطف و علایق) استدلال داریم آنها را بپذیریم و تا آنجا كه به ضرر آنها استدلال داریم از آنها بگریزیم و اگر دستمان از هر گونه حجتی خالی بود، آنگاه تا هنگامی كه چنین است چون بید بر سر ایمان خود بلرزیم...
—مسعود زنجانی
@cafe_andishe95
104 سال پیش در چنین روزی، سربازان بریتانیایی و آلمانی در طول جنگ جهانی اول، در سرزمین بی طرف، جنگ را متوقف و فوتبال بازی کردند؛ فوتبال، زبانِ صلح!
@cafe_andishe95
📨نامه سرگشادۀ واسلاو هاول به دیکتاتوری کمونیستی

#بهار_پراگ
#دیکتاتوری_کمونیستی

⭕️هنگامي که واسلاو هاول نامه سرگشاده خود را به دبير کل حزب کمونيست چکسلواکي منتشر کرد 39 ساله بود و تا آن زمان در کشور خود و در جهان به عنوان يک چهر. ادبي شناخته مي شد. در پي انتشار اين نامه بود که هاول به عنوان يک مخالف فکري برجسته استبداد کمونيستي حاکم بر کشورش شهرت جهاني يافت.

نامه هاول در آوريل 1935 منتشر شد، يعني چند ماه قبل از امضاي توافقنامه هلسينکي که يکي از مواد آن )ماد. 9( پايبندي کشورهاي عضو اين توافقنامه به حقوق بشر و آزادي هاي اساسي، انديشه، وجدان، عقيده و مذهب بود. انتشار اين نامه همچنين مصادف با ششمين سالگرد سقوط الکساندر دوبچک دبير کل اصلاح طلب حزب کمونيست چکسلواکي بود که کوشيده بود با
ايجاد اصلاحات و برقرار کردن آزادي بيان و لغو سانسور، "سوسياليسمي با چهر. انساني" براي چکسلواکي به ارمغان آورد. تحت رهبري دوبچک دموکراتيزه شدن نظام سياسي و اقتصادي کشور رسماً در دستور کار حزب کمونيست قرار گرفت.

دوران اصلاحات در چکسلواکي، که به بهار پراگ معروف است، در آستانه بيستمين
سالگرد کودتايي آغاز شد که در سال 1935منجر به سقوط حکومت منتخب جمهوري
چکسلواکي، کشته شدن رئيس جمهور اين کشور توسط نيروهاي وابسته به حزب کمونيست شد،سيطرۀکامل اين حزب را بر حيات سياسي کشور برقرار کرد، و با سرکوب مخالفان، کلي. آزادي هاي سياسي را برچيده بود. دوبچک از ژانويه تا اوّل ماه مه 5391 به سرعت به اجراي برنامه اصلاحات پرداخت. در اين چند ماه مطبوعات با استفاده از آزادي بيان، مسائلي را مطرح کردند
که تا کنون امکان مطرح شدن نداشت. در تظاهرات روز کارگر آن سال ) اوّل ماه مه( جمعيت کثيري از مردم در حمايت از اصلاحات شرکت کردند. چند روز بعد رهبران چکسلواکي از مسکو بازديد کردند و آنجا عدم رضايت مسکو از سياست اصلاحات به آن ها گوشزد شد. روز
6 ژوئن 1935 دولت رسماً سانسور مطبوعات را لغو کرد.
روز 26 اوت 1935 قواي نظامي کشورهاي عضو پيمان ورشو ) 122222 سرباز(
کشور چکسلوکي را اشغال کردند. دوبچک، نخست وزير وقت و دو تن از رهبران اصلاح طلب حزب کمونيست بازداشت شدند و به اجبار ختم روند اصلاحات را تأييد کردند. چند ماه بعد در آوريل 1935 الکساندر دوبچک از دبيرکلّي حزب کمونيست برکنار شد. گوستاو هوساک، از اعضاي قديمي حزب کمونيست، که خود دوراني را در زمان استالين در زندان به سر کرده بود،رهبر حزب کمونيست چکسلواکي شد. هم. آزادي هاي نسبي بهار پراگ لغو و سانسور کامل در کشور برقرار شد.
@cafe_andishe95