لیبراسیون/لیبرالیسم
7.41K subscribers
2.68K photos
813 videos
89 files
516 links
🕊 گسترش گفتمان لیبرالیسم-محوریت آزادی فردی و اجتماعی-فردگرایی و شهروندی-اندیشۀ انتقادی و خردگرایی-حاکمیت قانون سکولار-دموکراسی-مدرنیتۀ سیاسی-جامعه مدنی-مالکیت خصوصی 🌌
#بازگشت_به_مشروطه
#ملی_گرایی
#لیبرالیسم_محافظه‌کار
#ناسیونالیسم_لیبرال
Download Telegram
🔵مردم برای هیبت مان آبرو نماند

آزاده باش هر چه که هستی عزیز من / حتی اگر که بت بپرستی عزیز من
اینان که از قبیلۀ شوم سیاهی اند / بیرق بدست شام غریب تباهی اند
گویند این عجوزه ی شب راه چاره است/ آبستن سپیدۀ صبحی دوباره است
ای خلق این عجوزۀ شب پا به ماه نیست/ آبستن سپیدۀ صبح پگاه نیست
مردم به سحر شعبده در خواب رفته اید / در این کویر تشنه پی آب رفته اید
تا کی در انتظار مسیحی دویاره اید / در جستجوی نور کدامین ستاره اید
مردم برای هیبت مان آبرو نماند / فریاد دادخواهی مان در گلو نماند
اینان تمام هستی ما را گرفته اند/ شور و نشاط و مستی ما را گرفته اند
در موج خیز حادثه کشتی شکسته است / در ما غمی به وسعت دریا نشسته است
در زیر بار غصه رمق ناله میکند / از حجم این سروده ورق ناله می کند
اندوه این حدیث دلم را به خون کشید / عقل مرا دوباره به طرف جنون کشید
هل من مبارز از بن دندان بر آورم / رخش غزل دوباره به جولان در آورم
بیداد خراسانی
@cafe_andishe95
⭕️اندرباب پت و مت یا همان اصول‌گراییت و اصلاح‌طلبیت و نسبت‌شان با اندیشیدن

🔰طی یک پت و متیسم سیاسی، هر دو جریان اصولگرا و اصلاح‌طلب کارهایی کردند که اساسا رابطه‌ی اندیشه با عرصه‌ی سیاسی قطع شد. اصول‌گرایان مرتکب خطایی بسیار پرتبعات شدند. و آن این بود که تصور می‌کردند نیروی اعتراضی که در بطن جامعه وجود دارد را روشنفکران و اندیشمندان دگراندیش "تولید می‌کنند" و به این فرمول ساده‌لوحانه متوسل شدند که «سران» را قطع کنی این جریانات از بین می‌رود. اما حتی در ماکیاولیستی-ترین حالت ممکن، این مشی "اُستراسیستی" زمانی جواب می‌دهد که شما با یک بدیل سیستمیک روبه‌رو باشی، مثلاً یک حزب، یک چهره‌ی کاریزماتیک یا یک گروه دارای ایدئولوژی که بتوانند یک گفتمان معارض تعریف کنند که بخواهد جایگزین نوعی تو باشد. اما در مواقعی که اعتراضات نامتعین و از پایین است و اتفاقاً یک نیروی نامتعین معترض که درگیر انسدادهای زندگی روزمره است می‌کوشد به هر چهره یا شخصیت برجسته‌ای توسل جوید که صدایش باشد با مشیِ اُستراسیستی کاری به شدت خطرناک خواهی کرد. زیرا این مولد آن نیست و هر چه سران درشت‌تر را بزنی آنها به سران کتوله‌تر روی خواهند آورد و اصل اعتراض نه تنها کم نمی‌شود بلکه به مرور از علمی و عقلانی بودن‌اش کاسته می‌شود. مثلا زمانی که برای حسین بشیریه بلیط یک طرفه می‌گیری که برود برنگردد، خب با این کار شما نگاه ها و خواست‌های انتقادی را از بین نبرده‌ای شما فقط تئورسین و اندیشمند کوچک‌تری را جایگزینش کرده‌ای که دیگر به همان میزان که سوادش از بشیریه کمتر است هیجان‌اش بیشتر است. یا وقتی در هشتادوهشت هر کسی را به اسم سران فتنه توبیخ و تحقیر کردی نه تنها آن نیروی اعتراضی را از بین نبردی بلکه آن نیرو در پی جستن بازنمایاننده‌ی جدیدی آنقدر گشت که نهایتاً یک مجری تلوزیون فرمان آتش صادر کرد. نکته اینجاست که این امری دوسویه است، هرچه رقیب‌ات را تضعیف کنی به همان میزان خودت هم باید تضعیف شوی، مثلاً تئوریسین‌های مطلوب‌تر برای نگاه اصولگرایی به دلیل فقدان دیگریِ متناسب، عقب رفته و در ویترین افتخارات قرار می‌گیرند و مثلاً سخنگوی موافق می‌شود فلان ایدئولوگ. در بدترین حالت گزاره‌های هر تئوریسینی از نظر طرف مقابل، از حیث منطقی، "غلط" بودند، اما گزاره‌های اینان از حیث منطقی "بی‌معنا" است. فرقی خانمان‌سوز است بین امر غلط و امر بی‌معنا. در مقابل گزاره‌ی غلط می‌کوشی گزاره‌ی درست را به اثبات برسانی اما در مقابل گزاره بی‌معنا نه می‌توانی درست بگویی نه غلط، پس تو هم بایستی یا گزاره‌ای بی‌معنا بگویی یا با مشت حرف بزنی.
قدیم‌ها یک رئیس‌العشایر قدرتمندی در منطقه ما رقیبی دیرین داشت که او هم مثل خودش بسیار مقتدر بود. سی چهل سال کشاکش بیناقبیله‌ای که نهایتاً فردی خبر درگذشت رقیب را با شادی برای او آورد و مژدگانی خواست که با عصبانیت دندان‌های مخبر را شکست و گفت "عزا بگیرید قدرت من در گرو قدرت رقیبم بود با مرگ او من هم کارم تمام است". به هر حال، منطقی است که هر چقدر سخن رقیب‌ات عمیق‌تر باشد ناگزیری عمیق‌تر سخن بگویی. الان به دیالوگ‌ها نگاه کنید، غالباً نه تحلیلی و نه تعمقی، فقط دشنام متقابل و تهمت و خبرسازی و این ترهات است.
@cafe_andishe95
ادامه:
🔰به هر حال این مسیری بود که اصول‌گرایی رفت و در نحوه‌ای از اپورتیونیسم غرق شد. اما در خصوص اصلاح‌طلبی یک میل بوروکراتیک آرام آرام به وجود آمد که متفکر را پیچ و مهره‌ی یک ماشین تکنوکراتیک تصور می‌کرد. جامعه‌شناسان و روشنفکرانی که خواستند با اصلاحات همکاری کنند اندک اندک بدل به متن‌نویس مدیرکل‌ها شدند که گاهی هم تویتی حمایتی بنویسند. شخصیت‌های جالبی مثل برخی جامعه‌شناسان تولید شدند که آونگی بودند بین مدیریت پروژه‌های تحقیقاتی نمایشی و تویت‌نویسی تأییدی. یک دستگاه عریض و طویل کاغذبازی و لابی‌گری‌ای حول اندیشه درست کردند که می‌رفتی می‌گفتی نقدی یا راهکاری دارم درباب فلان مسئله می‌گفتند خب شما پروپوزال بنویس شش ماه بعد اگر دکتر ایکس و ایگرگ تأیید کردند به اداره‌ی فلان برو و آنجا دفاعی کن و بعد برآورد هزینه کن و فلانی و فلانی هم راهنما و ناظر و مدیر و مدبر پروژه و نهایتاً گزارشی در سه صفحه به صورت جدول بده برای معاون مدیر کل فلان بفرستیم. این وسط‌ها هم پول پروژه به دست همه می‌رسید بجز انجام‌دهنده‌اش. این مضحکه‌های اداری دخل نسل جوان اندیشمندان را آورد و فضا طوری شد که طرف در فیس‌بوک کانت و مارکس شرح می‌داد و برای اداره‌ای از غم نان درباره‌ی جشن بادکنک‌ها گزارش می‌نوشت یا متن سخنرانی مدیر اصلاح‌طلب اداره‌ی ترشیجات را آماده می‌کرد. در بهترین حالت یک سری مجلات داشتند که اگر می‌خواستی بنویسی موضوع و غایت و نتیجه و استدلال را اول می‌گفتند بعد تو خیر سرت می‌نوشتی. کلا روز به روز هم سرخطهایی که باید حول‌شان فکر می‌کردی از هرگونه ایده‌ی "اصلاحاتی" به سمت امور "مصلحتی" تنزل می‌کرد و آخرش ماند یادداشت‌های ژورنالی درباره‌ی کلیات خیلی خیلی کلی مثل "آیا ترجمه ممکن است" و یا جزییاتی مثل جدول‌کاری شیک پیاده‌روها و یا قدم زنی در پاساژها. نکته اینکه جریان اصول‌گرایی هم چیزهایی از اینها یاد گرفت و یکدفعه موجی از موسسات تحقیقاتی را به راه انداختند که ماحصل‌اش؟!
کلا ماحصل متنی اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی چیزی چندان به درد بخور نبود که بتوان انتظار گفتمان از آنها داشت. یک سری پروژه‌ها و همایش‌ها و نشست‌های خالی با حرف‌های مکرر و مخاطبان ده بیست‌نفره‌ای که نصف بیشترشان آنجا دنبال سئوال پایان‌نامه‌ای یا پروژه‌ای بودند. از حیث محتوا نیز متن اصول‌گرایان نهایتاً به مشتی گزاره‌ی ارزشی تقلیل یافت و متن اصلاح‌طلبان به یک سری دستورالعمل‌های فنی برای خانه‌سازی و جدول‌کاری و غیره.
علی‌نجات غلامی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
#آشنایی_مختصر_با_فلسفه_هگل هگل در فلسفه خود می کوشید که کل هستی را همچون مجموعه ای مرتبط و منتظم فهم نماید. پیش از هگل، كانت استدلال کرده بود که انسان تنها می تواند نسبت به جهان متناهی نمودها شناخت پیدا کند و اگر بکوشد که برای فهم نامتناهی و حقیقت غائی از…
#آشنایی_با_فلسفه_هگل
#بخش_دوم
فلسفه های عمده نیز هر یک سهم مهمی در عرضه حقیقت داشته اند ولی از سوی دیگر تاقضاتی دارند که باید حل شود. روش منطقی هگل نسبت به محتوای فلسفی آن بیگانه و خارجی نیست. در دستگاه فلسفی هگل، منطق، طبیعت، تاریخ و نهادهای اجتماعی در گردونهای دیالکتیکی قرار می گیرند که به طور مداوم از تزها و آنتی تزها به سنتزهای برتر و کلیتر میرسد. منطق و فلسفه های طبیعت، تاریخ، حقوق و فرهنگ در دایره حقیقت واحدی قرار دارند که مثال با حقیقت فراگیر است. بنا بر این، نظام فلسفی هگل یک موضوع دارد که رشته پیوند همه چیز دیگر است و آن اینکه جهان به عنوان فرآیندی دوری و ابدی قابل فهم است. در این فرآیند، روح مطلق با مثال از سه طریق به شناخت خویش به عنوان روح یا ذهن دست می یابد. نخست اینکه خودش را به صورت بیواسطه در معرض آگاهی درونی خویش قرار میدهد و خود را تعقل می کند. دوم از طریق طبیعت و سوم از طریق اذهان متناهی که در تاریخ تجلی مییابند و در هنر، دین و فلسفه خود را به عنوان مظهر ذهن مطلق بازمیشناسند. به این ترتیب روح مطلق سه مرحله را در مینوردد: بی واسطگی بیگانگی و نفی نفی. بنا بر این، بر اساس این طرح دیالکتیکی بنیادی دستگاه فلسفی هگل به سه بخش تقسیم میشود: منطق، طبیعت و ذهن. به همین ترتیب، هگل دایرةالمعارف علوم فلسفی خود را که حاوی کل دستگاه فلسفی او ست و به عنوان کتاب درسی نوشته شده، به سه بخش منطق، فلسفه طبیعت و فلسفه ذهن تقسیم کرد. این فرآیند اساسا فرآیندی دوری است؛ به این معنی که آنچه در آغاز مضمر است نهایتا آشکار می گردد و آنچه بالذات است بالفعل میشود. به طور کلی هگل در بخش منطق، مقولات را به عنوان اشکال تکامل یا بنده اندیشه تبیین می کند که به مثال مطلق میانجامند؛ در فلسفه طبیعت، مثال در «خارجیت» خود ملاحظه میشود و در فلسفه ذهن و برای خود وجود دارد. در این سه پایه اساسی دیالكتيک، اندیشه و طبیعت متضادند و در ذهن و جامعه و محصولات هنری و مذهبی و نهایتا در خودآگاهی فلسفی وحدت می یابند.
در بخش منطق، هگل به بحث از مقولات با اشکال محض اندیشه که ساخت کل حیات طبیعی و فکری را تشکیل میدهند و یا به عبارت دیگر به تعقل خداوند « پیش از خلق طبیعت و ذهن متناهی» می پردازد. این مقولات در فرآيندی دیالکتیکی به هم وابسته هستند که از انتزاعی ترین به سوی انضمامی ترین پیش میرود و یا از بودن به مثال مطلق میرسد. نارسایی مقولات انتزاعی از تضادهای آنها آشکار میشود. مثلا وقتی در باره مفهوم بودن محض که انتزاعی ترین مقوله است می اندیشیم میبینیم که هیچی است. مفاهیم بودن محض وهیچی اضدادند اما در روند تفکر ما متداخل میشوند.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
#آشنایی_با_فلسفه_هگل #بخش_دوم فلسفه های عمده نیز هر یک سهم مهمی در عرضه حقیقت داشته اند ولی از سوی دیگر تاقضاتی دارند که باید حل شود. روش منطقی هگل نسبت به محتوای فلسفی آن بیگانه و خارجی نیست. در دستگاه فلسفی هگل، منطق، طبیعت، تاریخ و نهادهای اجتماعی در گردونهای…
#اشنایی_با_فلسفه_هگل
#بخش_سوم

راه خروج از این تضاد، رد هر دو مفهوم به صورت جداگانه و اثبات آن دو با هم است که به اندیشه شدن میانجامد. به همین ترتیب، فرآیند دیالکتیکی از درون مقولات انضمامی تر می گذرد و به مثال مطلق میرسد. کمترین سخنی که می توان درباره یک چیز گفت این است که آن چیز هست. وقتی به آن کیفیت یا کمیت و یا اندازه بخشیم به همان میزان بیشتر در باره اش شناخت حاصل میکنیم و همچنین وقتی در باره جوهر و زمینه و با علل آن چیز اطلاعی بدست آوریم باز هم دانش ما در مورد آن بیشتر میشود و سرانجام وقتی آن چیز را در متن زندگی، اهداف، اراده و ارزشها قرار دهیم، همه چیز دیگر را در باره اش گفته ایم. (مقولاتی که هگل در سه بخش منطق، یعنی نظریه بودن، ذات وصورت معمول، تشریح می کند بطورخلاصه از قراریست که گفتیم). در مقولات منطق، روح ذات خود را تعقل می کند.
مثال مطلق که انضمامی ترین مقوله است روح به صورت فی ذاته است.
طبیعت ضد روح است و یا مثال به شکل دیگر بودگی، است. مثال تصمیم می گیرد که طبیعت آزادانه از آن توسعه یابد. برخی از شارحین هگل معتقدند که منظور او در اینجا این است که مثال به عنوان وجود الهی طبیعت را آفرید. برخی دیگر بر آنند که مقصود از توسعه آزاد طبیعت از مثال، این است که طبیعت قابل استنتاج از مقولات اندیشه نیست. مقولاتی که در بخش منطق شرح داده شده اند همگی به صورت درونی و ذاتی با یکدیگر مرتبط هستند و از یکدیگر استنتاج میشوند. اما طبیعت حوزه روابط بیرونی است. اجزای مکان و با اجزای زمان مانعةالجمعند. طبیعت حوزه متناهی است و هر چیز حال در زمان و مکان، متناهی است. اما چون طبیعت از مثال آزادانه توسعه یافته است، بنا بر این مقولات منطق به عنوان ساخت ذاتی آن ظاهر میشوند. «فلسفه طبیعت» در پی شناخت این ساخت و ديالكتيک اجزای آن است. سه بخش اصلی فلسفه طبیعت عبارتند از مکانيك، فيزیک و طبیعت انداموار، بخش مکانیک از زمان، مکان، ماده و حرکت بحث میکند. در فیزیک از نور، صدا، گرما و جز آن و معانی فلسفی آنها بحث میشود. مثلا هگل می گوید که گرما نفی واقعی چیزی است که جسما مشخص و محصور است. ولی گرما از شیئی گرم ساطع میشود، آن چیز دیگر به یک مکان محدود نیست و بنابراین نفی میشود. در طبیعت اندامواره، هگل از انواع حیوانی و روابط آنها بحث میکند. تکثير دائمی حیوانات نمونه ای از نامتناهی کاذب (مثل نامتناهی عددی) است نه نامتناهی حقیقی که در آن کمال حاصل میشود. هگل در آخرین بخش «فلسفه طبیعت» از اندامواره حیوانی سخن می گوید. «از خود بیرون بردگی، طبیعت با ذهنیت موجودات زنده نفی میشود و طبیعت از دیگر بودگی» در می گذرد. طبیعت به عنوان حوزه بیرونی نمیتواند کاملا" عقلانی باشد، اما با پیدایش انسان عقلانیت مضمر در آن تدریجا آشکار می گردد. طبیعت در انسان به خود آگاهی میرسد.
در فلسفه ذهن، هگل تکامل ذهن انسان را در مراحل مختلف آن بررسی می کند. ذهن، جهان طبیعی را تغییر میدهد و تمدن را میسازد و در خودآگاهی کامل اندیشه فلسفی، کاملا خود آگاه میشود. در این مرحله انسان میتواند در باره ذات خویش یعنی مقولات منطق بیندیشد. به این ترتیب انسان به نقطه آغاز حرکت جهان باز می گردد، منتهی در این فرآیند آنچه مضمر بوده آشکار شده است. انسان در مییابد که هیچ چیز جز روح وجود ندارد و روح فعالیت محض است.
@cafe_andishe95
ادامه👇👇👇👇
لیبراسیون/لیبرالیسم
#آشنایی_با_فلسفه_هگل #بخش_دوم فلسفه های عمده نیز هر یک سهم مهمی در عرضه حقیقت داشته اند ولی از سوی دیگر تاقضاتی دارند که باید حل شود. روش منطقی هگل نسبت به محتوای فلسفی آن بیگانه و خارجی نیست. در دستگاه فلسفی هگل، منطق، طبیعت، تاریخ و نهادهای اجتماعی در گردونهای…
ادامه از قبل👆👆👆

#اشنایی_با_فلسفه_هگل
#ادامه_بخش_سوم

سه بخش اصلی و فلسفه ذهن، عبارتند از روح ذهنی یا ذهن ذهنی و فردی، ذهن عینی و ذهن مطلق. هگل ذهن یا روح فردی را تحت سه پایه فرعی بررسی می کند: نخست انسانشناسی، که تحت این عنوان از جان به عنوان هستی طبیعی در جهان فیزیکی، جان به عنوان وجود حس کننده و جان به عنوان موجود خود بیانگر و موثر بر جهان بحث میکند. انسان از طریق دستها، ذهن و دیگر نوای خود، احساسات و افکار خود را در طبیعت بیان می کند و از سوی دیگر جهان طبیعی بر روی او تاثیر می گذارد. وقتی ارگانیسم انسان در پرتو تجربه خود نسبت به انگیزه های خارجی واکنش نشان دهد، ذهن او از سطح زندگی حیوانی گذشته و به مرحله خود آگاهی رسیده است. دوم، پدیده شناسی، که تحت این عنوان هگل از مراحل اصلی ذهن یعنی حس، ادراك (آگاهی محض)، خود آگاهی و عقل بحث می کند. و سوم روانشناسی که تحت این عنوان هگل از نیت، یاد آوری، تخیل، خاطره انگیزه، طلب خرسندی و جز آن بحث می نماید. سه پایه اصلی بخش روانشناسی، ذهن نظری، ذهن عملی و ذهن آزاد هستند. ذهن آزاد، وحدت ذهن نظری و ذهن عملی است. بنابراین آزادی انسان تنها بر دو پایه تفکر و خواست ممکن می گردد. آزادی انسان قدرت عقلانی ساختن و تنظیم خواستها و آرزوهاست، نه اینکه خود آرزویی جداگانه باشد.
بخش پدیده شناسی ذهن، تنها برخی از مطالب نخستین اثر عمده هگل پدیده شناسی ذهن را در بر می گیرد.
پدیده شناسی شرح مراحل مختلف آگاهی انسان از آگاهی محض تا شناخت مطلق است. انسانها در شناخت پدیده ها از آنچه خود ایجاد کرده و در آنها نهاده اند آگاه میشوند.
@cafe_andishe95
#ادامه_دارد
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

این جمله سر در اردوگاه های کار اجباری آلمان در جنگ جهانی دوم بود یعنی کار رهایی می بخشد! خائنان به مردم ، سیاستمداران فاسد و بزهکاران برای کار به این اردوگاه ها فرستاده می شدند و البته این ظاهر امر بود ، نازی ها تمام مخالفان ، اسراى جنگی و یهودیان را تحت برنامه ای با عنوان die Endlösung یا راه حل نهایی در این اردوگاه ها از میان می بردند.
اگر فیلم های با موضوع جنگ جهانی دوم را دیده باشید انسان هایی را می بينيد که حتی امکانات اوليه مثل لباس ، غذا و سرپناه از آن ها دريغ شده است و در سرما و برف و باران برای یک کاسه سوپ مهوع ساعت ها کار می کنند و دسته دسته بر اثر بیماری می ميرند وضعیت زلزله زدگان سرپل ذهاب دقیقا همین است این که چگونه باید باور کنیم در سال 2018 پس از گذشت دوماه هنوز هیچ کار امدادی برای مشتی انسان دردمند صورت نگرفته است و زیر سیلاب و باران و سرما در چادر منتظر مرگ هستند انسان هایی که حتی دستشویی و حمام ندارند ، کودکانشان بر اثر ذات الریه در سرما می ميرند و از هرگونه امکاناتی محرومند آقایان هنوز غافلگیری تان تمام نشده است؟ یا از غافلگیری به غفلت افتاده اید؟ این ها که در چادر زمستان را به سر می کنند آمار نیستند که از آن ها نامى ببریم یا فراموششان کنیم این ها انسانند سیستم عصبی شان درد و سرما و گرسنگی را می فهمد این ها همان هایی هستند که دیروز برايتان جنگیدند همان ها که به شما رای دادند همان ها که در کوه ها کولبرى می کنند و تیر می خورند همان ها که در برف در راهپیمایی های باشکوهتان شرکت می کنند. آنچه شما بر این مردم روا می دارید چنان است که راه حل نهایی را یافته اید.

ای قدرتمندان! ای زورمداران! ای پوریای ولی که می توانی به مردم آرپی جی بزنی و نمی زنی : زمستان رو به اتمام است و روسیاهی می ماند برای تو که بنفش را پرچم کارزارت کردی و ما نفهمیدیم که کبود خواهیم شد در سرمای سرپل ذهاب و با لگدهایی که به دختران خیابان انقلاب می زنید کبود می شویم از شرمندگی که جز همدردی کاری از دستمان بر نمی آید.
⭕️محسن الوان ساز
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
#راولز در #لیبرالیسم_سیاسی به بسیاری از انتقادها پاسخ داده و در برخی‌ موارد به تکمیل و #تصحیح_تئوری خود پرداخته است. از دیدگاه او برای درک الویت آزادی های اساسی‌، باید بین «محدودسازی» و «کنترل»، تمایز گذاشت. این آزادی ها می‌توانند تنظیم و کنترل شوند و این…
نکته‌ی مهم دیگری که در #لیبرالیسم_سیاسی راولز قابل توجه است، #تساوی_در_آزادی است. تساوی در آزادی را راولز در موار زیرین نشان می‌دهد: تساوی در مقابل قانون،
تساوی در مشارکت در امور سیاسی از طریق شرکت در انتخابات
و تساوی در آزادی در اندیشه و انتقاد.
اصل الویت آزادی راولز از این نگاه اهمیت دارد که برای آزادی، ارزشی قائل است که با مصلحت‌های دیگر تبادل‌پذیر نباشد و تأکید بر این دارد که آزادی‌های اساسی،‌ زیربنای قانونی لیبرالیسم سیاسی را پایه ریزی می‌کنند. ولی از یک دیدگاه هگلی این نوع آزادی، وقتی شکل مشخصی‌ به خود نگرفته باشد، هیچ ارزشی نمی‌تواند داشته باشد. در این رابطه نیز دشواری اصلی‌ در فلسفه‌ی راولز شرایط آغازین است، که در آن شرکت‌کنندگان هیچ آگاهی‌ نسبت به منافع خود ندارند ولی‌ از بیشترین آگاهی‌ از منافع دیگران برخوردارند. از دیدگاه هگلی از چنین شرایطی تنها یک مفهوم توخالی‌ از آزادی می‌‌تواند برخیزد. آزادی بدون تعریف مشخص در شرایط مشخص که منافع مشخصی را دنبال کند، ذهنیت محض است.
@cafe_andishe95
#هونس: نمونه‌ی هگلی آزادی

از نظر آکسل هونسیکی‌ از محدودیت‌های بزرگ فلسف سیاسی تکی‌ی یک جانبه بر هنجارهای اخلاقی‌ و دوری از تحلیل‌های اجتماعی است. او در هگل فیلسوفی می‌‌یابد که از اهمیت جدایی بین "بودن" و "باید" می‌کاهد.

پس از مرگ هگل دو جریان کاملأ متفاوت، ایده‌ی آزادی او را تکامل دادند: یکی جریان محافظه‌کار که به ترمیم آموزه‌های او پرداخت و می‌‌توان از آن به عنوان آموزه ترمیمی یاد کرد. دیگری آموزه‌ی انقلابی از فلسفه‌ی هگل. در نیمه‌ی دوم قرن نوزده میلادی در بریتانیا یک جریان نوهگلی رشدکرد که کوشید تا یک تئوری عدالت بر پایه‌ی ایده‌ی هگل بنا نهد. در همین راستا تئوری‌های #مایکل_والتزر و #دیوید_میلر هستند. تلاش تمامی این تئوری‌ها غلبه بر تئوری‌های هنجاری و تکیه بر تجزیه و تحلیل جامعه است. هونس نیز که در گذشته بر اساس فلسفه‌ی هگل به یک تئوری "به رسمیت شناسی‌" رسیده بود، در مفهوم آزادی هگل پایه‌های عمیقتری می‌‌بیند و تلاش می‌کند بر اساس مفهوم آزادی هگلی راه سومی بیابد که بتواند به یک تئوری عدالت برسد. این تئوری باید از درون ساختارهای جامعه برخیزد و نه از بیرون و به دنبال هنجارهای معتبر جهانی‌. او برای این منظور از #تالکوت_پارسونز الهام می‌گیرد. تئوری جامعه‌شناسانه‌ی پارسونز ارزش‌های اخلاقی‌ را وابسته به فرهنگ هر جامعه می‌داند. بنا‌ به تئوری پارسونز ارزش‌های اخلاقی‌ در بخش‌های مختلف جامعه از طریق سیستم فرهنگی‌ ریشه دوانیده و در کنش‌های مختلف اجتماعی به شکل توقع و احساس وظیفه نمایان می‌‌شوند. در تئوری پارسونز حوزه‌ی اقتصادی نیز همچون حوزه‌های دیگر اجتماعی از این هنجارهای ارزشی به دور نیست. به عبارت دیگر، بر خلاف #هابرماس در سیستم فکری پارسونز هنجارهای اخلاقی‌ از طریق فرهنگ در درون تمامی زیر سیستم‌های اجتماعی وجود دارد و این اشتباه است که برای این زیرسیستم‌ها از بیرون، هنجارهای اخلاقی‌ تعیین کنیم. تئوری‌های هنجاری کانتی که هابرماس و راولز دررده‌ی آن به شمار می‌روند، از یک دیدگاه فرارونده به جامعه می‌نگرند و از این راه به هنجارهای اخلاقی‌ می‌رسند. بر همین اساس هم راولز به اصول جهان‌شمول عدالت سیاسی می‌رسد. برای هگل و تمامی متفکرانی نظیر مارکس که اندیشه‌ی او را دنبال کرده‌اند، ایده‌ی عدالت نمی‌تواند مستقل از جامعه موضوعیت یابد و در نهایت به نام اصول عدالت به جامعه تجویز شود. عدالت هگلی یک ایده‌ی اجتماعی در این بافت است که اجبارأ از درون جامعه با تمام ویژگی‌های فرهنگی آن برمی‌خیزد و پیرو هنجاری از بیرون نیست.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
ادامه از قبل👆👆👆 #اشنایی_با_فلسفه_هگل #ادامه_بخش_سوم سه بخش اصلی و فلسفه ذهن، عبارتند از روح ذهنی یا ذهن ذهنی و فردی، ذهن عینی و ذهن مطلق. هگل ذهن یا روح فردی را تحت سه پایه فرعی بررسی می کند: نخست انسانشناسی، که تحت این عنوان از جان به عنوان هستی طبیعی در…
#آشنایی_با_فلسفه_هگل
#بخش_چهارم

نگرش طبیعی و اولیه انسان نسبت به هستی مبتنی بر حواس است، اما در حقیقت،واقعیت اسناد شده به جهان خارجی به همان اندازه که ناشی از حواس انسان است، ناشی از مقولات ذهني او هم هست. انسانها به عنوان موجودات آرزومند هر یک سعی می کنند که جهان را تابع خواستها و آرزوهای خود کنند تا در آن آرامش و ما را بیابند و یا به نحوی با جهان کنار بیایند تا آن را خانه خود بدانند. یکی از مباحث مهم پدیده شناسی، بحث خدایگان و بنده است. هگل میگوید که یکی از خواستهای اساسی انسان بازشناسی و تصدیق آگاهانه اعمال او به وسیله دیگران است. بنابراین برای کسب شناسایی، منازعه در می گیرد. در این منازعه برخی بیش از دیگران خطر می کنند و رقبایی که چندان خطر نمی کنند بنده آنها میشوند. خدایگان، بنده را به عنوان صرف وسیله ای برای نیل به اهداف خود تلقی می کند. بنده باید کار کند و خدایگان آسوده خاطر است که بنده با تغییر شکل جهان طبیعی از طریق کار خود وسیله زندگی او را فراهم می کند. پس خدایگان در مقابل آنتی تز طبیعت قرار نمی گیرد. در حالیکه بنده ذهن را در طبیعت به کار می برد. بنده کارساز و خلاف است. بنا بر این خدایگان وابسته به کار اوست. کار بنده جهان طبیعی را دگر گون می کند و به این ترتیب فرآیندی آغاز میشود که در آن طبیعت ذهن را در بر می گیرد و انتقال از طبیعت به تاریخ ممکن میشود.هگل در دایرةالمعارف خدایگان و بنده را تحت عنوان خودآگاهی همراه با بازشناسی بحث می کند. مرحله بعدی تحول آ گاهی انسان، مرحله گذار از ذهن جویای سلطه بر طبیعت به ذهن جویای آزادی در خود است که مرحله آگاهی رواقی است. ذهن، آزادی خود را در تفکر میداند.رواقی، آزادی را در خود به عنوان موجودی عاقل جستجو می کند. آگاهی رواقی جای خود را به آگاهی مرحله شکاکیت میدهد که در آن شکاک، آزادی را به مرحله ای جلوتر می برد و با تفکر خود مقولات خویش را از هم می گسلد. در این یأس و نومیدی فکری، مسیحیت به عنوان آگاهی اندوهبار ظاهر میشود که عبارت از کوشش انسان برای یافتن خرسندی در خداوندی نامتناهی است. وضع فکری در زمان فروپاشی امپراطوری روم از این قرار بود. استبداد امپراطوران روم که فرد را منزوی و جامعه همبسته را ویران کرد، روح انسان را از جهان متواری ساخت. آگاهی اندوهبار، وضع همه انسانهای است که به خداوندی ماورایی و علوی اعتقاد دارند. در مرحله عمل به عنوان عینیت، علاقه به شناخت حقایق امور پدید می آید و مجادله بر سر یافتن حقیقت درمی گیرد. عقل مرحله درک و تصور جهان است و دست به تغییر آن نمیزند. مرحله روح، آگاهی را به عنوان روح درونی یک اجتماع آشکار میسازد. این ناز لترین مرحله آگاهی انضمامی یعنی عصر اخلاق ناخودآگاه است. با گسترش فرهنگ، ذهن خود را از قید رسم و سنت فارغ می کند و زمینه برای حکومت اخلاق وجدانی آماده میشود. در مرحله اخلاق، هگل ذهن انسان را متجسم در قواعد و نهادهای اجتماعی می بیند. مراحل اخلاق و دین و شناخت مطلق، در دایرة المعارف در بخشهای ذهن عینی و ذهن مطلق بحث میشوند.
در ذهن عینی، آزادی که اوج ذهن فردی بود، در درون مرحله عینی ذهن توسعه مییابد و در شکل حقوق، قواعد، اخلاق، و نهادهای اجتماعی بالفعل میشود. اراده آزاد انسان در جهان اجتماع فعلیت مییابد. در این جهان است که افکار و اعمال انسانها به پیدایش قواعد و نهادهایی میانجامند که مستقل از ذهن انسان هستند و بنابراین عینی اند. انسان، این جهان اجتماعی را در درون جهان طبیعی می سازد. جهان اجتماع مرکب از اشکال و روابط مالکیت و سازمانهای اجتماعی است. سه پایه ذهن عینی عبارتنداز: حق انتزاعی، اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی یا زندگی اخلاقی. حقوق انتزاعی مانند مالکیت و قرارداد وابسته به اشخاص هستند ولی اشخاص نمیتوانند این حقوق را به صورت مجرد و در غیاب حکومت در جامعه اعمال کنند. ابراز حق انتزاعی میتواند نیرویی منفی و مخل باشد (چنانکه ادموند برک هم همین استدلال را در رابطه با حقوق بشر، در انقلاب فرانسه می کرد). اخلاق فردی، مرکب از قصد و نیت و وجدان فردی است که در آن فرد تحت احکام درونی وجدان خود قرار می گیرد. هگل در رابطه با نیکی خالص عمل اخلاقی به مفهوم کانتی آن می گفت که اخلاق فردی در درون خود عنصر خودسری و خودکامگی را میپرورد زیرا می توان بیرحمانه ترین اعمال را به این دلیل توجیه نمود که این گونه اعمال از نظر عاملین آنها درست و بر حق دانسته میشود. زندگی اخلاقی مرکب از خانواده، جامعه مدنی و دولت است. خانواده مرحله بی واسطه دهن عینی است. فرزندان پس از رسیدن به سن بلوغ، خانواده را به سوی جامعه ترک میکنند.
@cafe_andishe95
«درنده»

کارتون از "واسکو گارگالو" کارتونیست پرتغالی

@cafe_andishe95
🔵🔵دیروز و امروز محسن مخملباف

محسن مخملباف در نامه‌ای به رضا پهلوی تلاش کرد خودش را از ابتدای انقلاب اسلامی در قامت یک «نلسون ماندلا و «مهاتما گاندی» معرفی کند.

مخملباف که به دلیل حمله مسلحانه به یک پاسگاه در پیش از انقلاب به زندان افتاد در این نامه می‌گوید که به محض آزادی از زندان در سال ۵۷ شکنجه‌گرانش را بخشیده است. او می‌نویسد:
«با انتقام مخالفم! براى همين وقتى در حوالى انقلاب ٥٧ آزاد مى‌شدم، قبل از خروج از زندان، لحظه‌اى جلوى در ايستادم و به پشت سرم نگاه كردم و آنچه از شكنجه در چهارسال‌و‌نيم زندان شاه بر من وارد شده بود را بخشيدم و سپس از زندان خارج شدم.»

این سخنان در حالی است که همین مخملبافی که امروز ادعا می کند در سال ۵۷ شکنجه‌گرانش را بخشیده پس از آزادی به خدمت نظام انقلابی حاکم بر ایران در می‌آید و سعی می‌کند به حد توان خود در بسته‌شدن فضای هنر جامعه و تصفیه هنرمندان نظام پیشین به انقلابیان کمک کند.

مخملباف که امروز ادعا می کند که در سال ۵۷ شکنه‌گرانش را بخشیده حتا حاضر نیست با سینماگران زمان شاه پشت یک میز بنشیند و گفت‌وگو کند.یعنی سینماگران زمان شاه از شکنجه‌گران هم بدتر بوده‌اند؟

«چهار سال است بعضی از آن‌ها با من ملاقات می‌خواهند و نمی‌دهم. قرآن تكليف مرا معلوم كرده است «از غير مومنين برای خودتان دوست نگيريد» معنی تبری و تولی در اسلام همين است. من جارو كردن زير پای ضعيف‌ترين مسلمان كارگردان يا بازيگر را به همكاری با گردن كلفت‌ترين هنرمند غير مسلمان عوض نمی‌كنم.»

مخملباف پس از ساخته شدن فیلم اجاره‌نشین‌ها به کارگردانی داریوش مهرجویی در نامه‌ای به محمد بهشتی رئیس بنیاد فارابی به ساخت و تولید این فیلم اعتراض می‌کند:
«سلام! خسته نباشید. انصاف حکم می‌کند که تلاش شما را در جهت رشد کمّی سینما بستایم. اجرکم علی‌الله؛ اما وجود فیلم‌هایی چون اجاره‌نشین‌ها را به چه حسابی بگذارم. بی‌دقتی شما؟ بی اعتقادی شما؟ در صورت آخر اعتماد پاک مهندس موسوی را به شما نمی‌توانم ندیده بگیرم.... مِن باب ثواب می‌گویم؛ حاجی واشینگتن را که گردن نگرفتید، اجاره‌نشین‌ها به گردن چه کسی است؟ اگر فیلم را ندیده‌اید ببینید. اگر دیده‌اید یک بار دیگر ببینید. شما را به همان حضرت ابوالفضل تکلیف کسی چون من با شما چیست.»

غرض از یادآوری گذشته مخملباف در این نوشته، یادآوری این نیست که مخملباف که بوده است بلکه نشان‌دادن این است که چنین فردی که ساخت اجاره‌نشین‌ها و حاجی‌واشینگتن را در آن روزها نمی‌توانسته تحمل کند و برای جلوگیری از نمایش این فیلم‌ها زیرآب‌زنی می‌کرده بعید است که توانسته باشد ماندلاوار شکنجه‌گر خود را بخشیده باشد و سخنان امروزش در خطاب به رضا پهلوی نمی‌تواند درست باشد.
این‌که افرادی مانند مخملباف امروز به راحتی می‌توانند حقایق مربوط به خود را وارونه جلوه دهند این است که احساس می‌کنند گذشته‌شان به راحتی فراموش و بخشیده شده است بدون اینکه شرایط بخشش فراهم شده باشد.

وقتی فردی خطایی کرده و دوست دارد جامعه او را ببخشد باید ابتدا به شکلی شفاف و مصداقی بگوید که چه خطاهایی مرتکب شده است و پس از این‌که بر خطاهای خود نور تاباند از کسانی که به هر نحو از خطای او متضرر شده‌اند و همه جامعه بخواهد که او را ببخشند. وقتی فرد خطاکار چنین نمی‌کند پس از گذر زمان می‌تواند مانند مخملباف گمان کند که از ابتدا روحیه‌ی آزادی‌خواهی و گذشت داشته است و پس از تکرار متناوب این دروغ برای خود، باورش می‌شود که از اول آزادی‌خواه بوده و نه تروریستی که قصد خلع سلاح پاسگاه و لطمه‌زدن به یک سرباز بخت‌برگشته را داشته است.
جامعه‌ی آسانگیر نسبت به خطای خطاکاران در ایجاد این توهم در فرد خاطی تاثیر بسیاری دارد.⭕️بهزاد مهرانی⭕️
@cafe_andishe95
Forwarded from ربات حذف ✂️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"تو رو می‌خوام"

موزیک‌ویدئوی جدیدِ گروه "کیوسک"

"گَنگ نیویورک باند سمنان/ریچ‌کیدزهای شهر تهران/قصابها که گیاه‌خوارن/عارف‌ها که ژنرالن/تو رو می‌خوان"
به نظر کانت یک پادشاهی ممکن است دموکراسی باشد و یک جمهوری، خودکامه و بالعکس...روش حکومتی به گونه غیر قابل مقایسه ای از شکل حکومت پر اهمیت تر است...کانت می گوید در هر دولتی، اطاعت از قوانینِ آمره باید با «روح آزادی» هماهنگ باشد...

کارل یاسپرس فیلسوف آلمانی
@cafe_andishe95
❇️چند روز قبل برترین و ارزشمندترین برندهای جهان در سال 2018 معرفی شدند. فهرستی بلندبالا که نام و نشانی از برندهای ایرانی در آن دیده نمی‌شود. شرکت‌های آمازون، اپل، گوگل، سامسونگ، فیس‌بوک، AT&T، مایکروسافت، وریزون، وال‌مارت و بانک صنعتی و بازرگانی چین در زمره 10 برند برتر این فهرست قرار دارند که از سوی بنگاه مشاوره‌ای برند فاینانس1 منتشر شده است.

⚜️نکته قابل تامل و غم‌انگیز این فهرست که به رتبه‌بندی 500 برند ارزشمند در سطح جهانی می‌پردازد، جای خالی برندهای ایرانی است، که هیچ نشانی از آنها در این فهرست دیده نمی‌شود. حقیقتی که نشان از ضعف‌های اساسی در برندسازی شرکت‌های داخلی و وجود مشکلات عدیده در مسیر تولد، بلوغ، رشد و عرض‌اندام این شرکت‌ها دارد.

‼️زوال برندهای قدیمی و شرکت‌هایی مانند ارج، آزمایش، پارس‌الکتریک، کفش ملی و... بیشتر از هر عاملی متاثر از سیاست‌های نادرست سلب مالکیت در ادوار گذشته است. یکی از این سیاست‌های اشتباه، قانون حفاظت و توسعه صنایع ایران است که در سال ۱۳۵۸ تصویب شد و دستور به مصادره 50 شرکت بزرگ مربوط به سرمایه‌داران حکومت پهلوی و همچنین ملی‌شدن بانک‌های کشور در آن دوران داد. مطابق با این قانون، کارخانه‌های مصادره‌شده تحت مالکیت دولت یا نیمه‌دولتی‌ها قرار گرفتند که این مساله سرآغازی بر مرگ زودرس این کارخانه‌ها به شمار می‌رود. در حقیقت در نبود مدیری که دلسوز مال و اموال خود باشد، سلب مالکیت این کارخانه‌ها و سپردن مدیریت آنها به مدیران حقوق‌بگیر و دولتی و فراز و نشیب مدیریتی در طول سال‌های گذشته باعث شد، روند زوال این برندهای معتبر که روزی سفیر ایران در اقصی نقاط جهان به شمار می‌رفتند، سرعت بگیرد و یکی پس از دیگری به سینه قبرستان سپرده شوند.

(برگرفته از کانال تلگرامی دنیای اقتصاد)
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
#آشنایی_با_فلسفه_هگل #بخش_چهارم نگرش طبیعی و اولیه انسان نسبت به هستی مبتنی بر حواس است، اما در حقیقت،واقعیت اسناد شده به جهان خارجی به همان اندازه که ناشی از حواس انسان است، ناشی از مقولات ذهني او هم هست. انسانها به عنوان موجودات آرزومند هر یک سعی می کنند…
#آشنایی_با_فلسفه_هگل
#بخش_پنجم

جامعه مدنی، جهان استقلال فردی و رقابت و بازار تامین نیازهای افراد است و از این رو به امنیت نیاز دارد. در اینجاضرورت دولت پدید می آید. دولت، مظهر و مجمع عشق خانواده و رقابت جامعه مدنی و تجسم زندگی اخلاقی است.
در ذهن مطلق، که اوج فلسفه ذهن است انسان از طریق فهم تاریخ تمدنی که خود بر طبیعت تحمیل نموده است به خودآگاهی میرسد. سه پايه اصلی ذهن مطلق، هنر، دین منزل و فلسفه اند. هنر، شکل نارسایی از دین است و دین شکل رساتری از هنر است. فلسفه، دین آزاد شده از خصلت تاریخی آن است. هنر، یکی از مظاهر ذهن مطلق است و بنابراین گرچه مستلزم وجود تمدن و دولت است اما از آن فراتر می رود. به نظر هگل زیبایی، معقول محسوس شده و با تجسم محوس عقل است. هنر به این معنا به سه شکل عمده ظاهر می گردد: هنر سمبليک، هنر كلاسيك و هنر رومانتيك. هنر سمبوليک محتوای عقلانی را به صورت نمادی نمایش میدهد و بنا بر این به صورتی رمزآمیز به عقلانیتی ماورایی اشاره می کند. در هنر كلاسيك، محتوای عقلایی کاملا نمایش داده میشود. در هنر رومانتيك عقل نه به صورت جسمانی بلکه به صورت ذهنیتی پیچیده و انضمامی آشکار میگردد. نقص نمایش هنری ذهن مطلق در این است که نمادهای محسوس هنری به جهان ماورایی محدودی اشاره می کنند، در حالیکه، به اعتقاد هگل، خداوند در جهان آشکار است، علوی و دست نیافتنی نیست و چیزی بزرگتر از جهان طبیعی را تشکیل نمیدهد. دین، به ویژه دین مسیحیت، به عنوان دین مطلق این حقیقت را در مییابد. نظریه مسیحی حلول خداوند در عیسی مسیح، به نظر هگل بیان دینی این حقیقت فلسفی است که هستی نامتناهی از جهان متناهی جدا نیست بلکه ضرورتا در آن متجلی است. هگل، آئین تثلیث را نیز به همین شیوه فلسفی تعبیر کرد. در منطقه، خداوند به صورتی که پیش از آفرینش جهان وجود دارد آشکار می شود.در «فلسفه طبیعت» در تجسم مادی ظاهر می گردد و در «فلسفه ذهن» به صورت سازش دهنده متناهی و نامتناهی ( به ترتیب: اب، ابن، روح القدس). ولیکن در دین هم خداوند به واسطه حوادث تاریخی خاص تصور میشود و در کوشش برای فهم اندیشه های تاریخی و ظواهر دین، روح آن فراموش می گردد. اما فلسفه از شکل و خصلت تاریخی دین فراتر میرود. در فلسفه، بینش دینی و بینش هنری وحدتی بی تعارض مییابند. دین، ذهن مطلق را تصویر می کند در حالیکه فلسفه آن را تصور و تعقل می نماید. در فلسفه، سرانجام انسان خود را کاملا به عنوان روح، باز میشناسد.روحی که برخوردار از حقیقت مطلق و با مثال یکسان است. انسان از طریق تعقل ذات خویش در فلسفه،یعنی تعقل مقولات «منطق»، به نقطه آغاز حرکت دوری مثال باز می گردد، در حالیکه در روند تکامل خود همه چیز مضمر را آشکار ساخته است. پس فرآیند تاریخ، فرآیند تجلی ذهن مطلق است.
چنانکه دیدیم دستگاه فراگیر فلسفه هگل هیچ چیز را خارج از صلاحیت خود نمیدید و در پی تلفیق فلسفه و تفکر و تاریخ و طبیعت و جامعه و فرهنگ در حقیقت کلی یگانه ای بود. در نتیجه تمام عناصری که در این دستگاه بررسی میشدند تجلیات فرآیند کلی مثال مطلق تلقی می گردیدند و استقلال و اعتبار جداگانه خود را از دست میدادند. بی شک دستگاه فلسفی هگل، هم از نظر روش و هم از لحاظ محتوای آن شاید بیش از هر دستگاه فلسفی دیگری قابل تعبیر و تفسیر بوده است. برخی گرایشهای متضاد که ظاهرا در اندیشه هگل مشاهده میشد-مانند گرایش وحدت وجودی از یکسو و گرایش به الحاد از سوی دیگر و یا گرایش به پذیرش وضع سیاسی موجود به عنوان وضع آرمانی از یک طرف و فرارفتن از آن از سوی دیگر - زمینه را برای تعبیر و تفسیر فراهم ساخته بود.
یکی از نخستین مجادلاتی که در تعبیر فلسفه هگل پدیدار شد و نهایتا مکتب هگل را به سه جناح راست، میانه و چپ تجزیه نمود، مجادله بر سر این بود که با آن فلسفه، یکتاپرستانه، وحدت وجودی و یا الحادی است. «هگلیان پیر» یا شاگردان قدیمی هگل و همکاران او که از کل دستگاه فلسفی هگل در مقابل منتقدین دفاع می کردند، خود پیرو مسیحیت بودند و برخی از آنها فلسفه هگل را به شیوه ای یکتاپرستانه تعبیر میکردند و عیسی مسیح را تجسم روح مطلق میدانستند. برخی دیگر از یکتاپرستان (مانند آمانوئل فیخته) فلسفه هگل را فلسفه ای همه خردی (panlogistic) و همه خدایی میدانستند و معتقد بودند که کاربرد دیالكتيک باید به نفع یکتاپرستی محدود گردد. لودویک فویر باخ هم در آثار اولیه خود مضمون مذهبی مکتب هگل را وحدت وجودی میدانست و بر خلاف نظر یکتا پرستان، استدلال می کرد که بر اساس فلسفه هگل جاودانگی و زندگی پس از مرگ فرد، مردود است. مفسرین یکتاپرست در مقابل، استدلال میکردند که گرچه فلسفه هگل متضمن انکار جاودانگی فردی است ولی میتوان بر اساس این فلسفه از مثال به عنوان ذهن، تعبیری فردی کرد که در آن صورت مؤید جاودانگی فردی است.
@cafe_andishe95
ادامه در کامنت بعدی👇👇
لیبراسیون/لیبرالیسم
#آشنایی_با_فلسفه_هگل #بخش_چهارم نگرش طبیعی و اولیه انسان نسبت به هستی مبتنی بر حواس است، اما در حقیقت،واقعیت اسناد شده به جهان خارجی به همان اندازه که ناشی از حواس انسان است، ناشی از مقولات ذهني او هم هست. انسانها به عنوان موجودات آرزومند هر یک سعی می کنند…
ادامه از کامنت قبل👆👆👆


دیوید فریدریش اشتراوس (۱۸۷۴ - ۱۸۰۸) نیز حقیقت فلسفی را به نحوی که در فلسفه هگل آشکار شده بود اساسا وحدت وجودی و همه خدایی میدانست و تاکید میکرد که نباید این حقیقت را با داستانهای انجیل اشتباه کرد. وی منکر واقعیت تاریخی صفات فوق طبیعی منسوب به عیسی مسیح بود و استدلال می کرد که تصور مؤمنان اولیه نسبت به مسیح در واقع فرافکنی ناخودآگاهانه تصورات اسطورهای خود آنها بوده است. با این حال به نظر وی، در این اسطوره حقیقتی وجود دارد و آن این است که طبیعت خداوندی در انسان متجسم می گردد. اما خداوند هگل نه در یک شخص و در مکان و زمانی خاص بلکه در کل جهان متناهی آشکار میشود. در واقع وقتی اشتراوس میگفت که داستانهای انجیل اسطوره است، این تعبیر را نتیجه نظر خود هگل میدانست که معتقد بود حقیقت در دین به صورت تصویری نمایش داده میشود. به نظر اشتراوس اسطوره های مسیحی ناشی از آرزوهای ظهور منجی و نیز خاطره شخصیت تاریخی عیسی مسیح و محصول فعالیت خیالات جمعی نخستین اجتماع مسیحی بودند. بطور کلی مذهب یکی از مظاهر توانایی ناخودآگاه انسان برای خلق اسطوره ها و تلقی آنها به عنوان حقایق منزل است که در آن آرزوی انسان برای فرا رفتن از لحظه متناهی تاریخ آشکار میشود.
@cafe_andishe95
#ادامه_دارد
لیبراسیون/لیبرالیسم
#هونس: نمونه‌ی هگلی آزادی از نظر آکسل هونسیکی‌ از محدودیت‌های بزرگ فلسف سیاسی تکی‌ی یک جانبه بر هنجارهای اخلاقی‌ و دوری از تحلیل‌های اجتماعی است. او در هگل فیلسوفی می‌‌یابد که از اهمیت جدایی بین "بودن" و "باید" می‌کاهد. پس از مرگ هگل دو جریان کاملأ متفاوت،…
در تئوری #مارکس، ویژگی‌‌های فرهنگی جای خود را به روابط اقتصادی درون جامعه می‌دهند و به همین دلیل، عدالت برای او موضوعیتی ندارد و تابعی از روابط اقتصادی است. برای #هگل، #عدالت همان مفهوم کلاسیک خود را دارد که عبارت است از «به هر کسی‌ آنچه که متعلق به اوست داده شود.» تئوری عدالت رولز و تئوری حقوق #هابرماس نمونه‌های خوبی از تئوری‌های کانتی هنجاری هستند که اصول حقوق یا اصول عدالت را از راه عقلی و خارج از ساختارها و روندهای اجتماعی استنتاج می‌کنند. در مقایبل، هگل در فلسفه‌ی حقوق خود به دنبال واقعیت جامعه است که بتواند به یک نظم عادلانه دست پیدا کند. چنانکه اشاره شد، مارکس به‌عنوان شاگرد هگل، دقیقأ در همین راستا عمل نمود. به طور خلاصه ما با دو شیوه‌ی کاملا متفاوت روبه‌رو هستیم: هر دو شیوه به دنبال یافتن نظم اجتماعی و شرایط تغییر آن هستند، ولی یکی‌ از بیرون و دیگری از درون به بررسی آن می‌ پردازد. هونس روش هگلی را که از درون به یافتن نظم اجتماعی است «بازسازی هنجاری» می‌نامد، به این معنا که ارزش‌هایی‌ در درون جامعه وجود دارند که می‌‌توانند در کل، نقش تعیین‌کننده و ویژگی هنجاری و راهبردی برای جامعه داشته باشند. به عبارت دیگر، این ارزش‌ها از زمینه به پیش‌نما می‌‌رسند و به‌عنوان هنجارهای معتبر برای نظم جامعه تعیین می‌شوند. از نظر هونس، یک تئوری عدالت اجتماعی می‌‌بایست یک تئوری تحلیل اجتماعی باشد که بر شیوه‌ی بازسازی هنجاری استوار است.
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
در تئوری #مارکس، ویژگی‌‌های فرهنگی جای خود را به روابط اقتصادی درون جامعه می‌دهند و به همین دلیل، عدالت برای او موضوعیتی ندارد و تابعی از روابط اقتصادی است. برای #هگل، #عدالت همان مفهوم کلاسیک خود را دارد که عبارت است از «به هر کسی‌ آنچه که متعلق به اوست داده…
در برابر کانت که در اثر خود دو مفهوم مثبت و منفی آزادی را تعیین می‌کند، هونس بر اساس فلسفه‌ی هگل به سه مفهوم آزادی می‌رسد: آزادی منفی‌، آزادی خودآزموده و آزادی اجتماعی.

آزادی انسان در لِویاتان اثر #هابز به مفهوم دقیق، نبود مقاومت در برابر آن است و منظور از مقاومت، انگیزه‌های بیرونی، یعنی موانعی که از بیرون فرد تاثیر گذارند، است. موانع و انگیزه‌های درونی از دید هابز محدودیتی برای آزادی نیستند، زیرا این انگیزه‌ها خودزا هستند و وجود آن‌ها به‌عنوان بخشی از جسم ما بدیهی‌ به شمار می‌روند. انگیزه‌های درونی دارای این کارکرد هستند که برای دستیابی به مقابله و مقاومت با انگیزه‌های بیرونی می‌پردازند. بنابر این تعریف، یک انسان آزاد، انسانی است که بتواند آن چه را که برپایه‌ی فهم خود قصد کرده است، بدون منع بیرونی به انجام رساند. هابز این گونه آزادی را یک آزادی طبیعی می‌‌داند، زیرا از نظر او آزادی انسان در این است که به دنبال رسیدن به منافع شخصی خویش باشد و به همین دلیل اگر این شناخت منافع شخصی‌ به دلیل آگاهی‌ و درکی اشتباه باشد، تأثیری در مفهوم آزادی به عنوان آزادی طبیعی ندارد، زیرا چنین آزادی صرفأ به نفی و مقاومت علیه موانع خارجی توجه دارد و انگیزه‌های درونی اگر هم غلط و در نتیجه کوتاه نظری باشند نقشی در تعیین مفهوم آزادی ندارند. از نظر هونس، هر چند که این تئوری آزادی هابز بسیار ساده و ابتدایی به نظر می‌آید، ولی «تاکنون از ارزش #تئوریک آن کاسته نشده و توانسته بر دیگر تئوری های آزادی حتی غلبه کند.»

@cafe_andishe95