لیبراسیون/لیبرالیسم
7.41K subscribers
2.68K photos
812 videos
89 files
516 links
🕊 گسترش گفتمان لیبرالیسم-محوریت آزادی فردی و اجتماعی-فردگرایی و شهروندی-اندیشۀ انتقادی و خردگرایی-حاکمیت قانون سکولار-دموکراسی-مدرنیتۀ سیاسی-جامعه مدنی-مالکیت خصوصی 🌌
#بازگشت_به_مشروطه
#ملی_گرایی
#لیبرالیسم_محافظه‌کار
#ناسیونالیسم_لیبرال
Download Telegram
لیبراسیون/لیبرالیسم
✝️دین و تقلیل کمونیستها به عامل مادی اقتصاد💵بخش1 #نقد_کمونیسم کمونیستها قرائتی مشکوک و نارسا از تاریخ دارند که قصد دارند آن را مثل لوح 10فرمان موسی به همه به مثابۀ حقیقتی تخطی ناپذیر قالب کنند. در واقع واضعان ایدئولوژی کمونیستی احکامی را به عنوان علم جامعه…
✝️دین و تقلیل کمونیستها به عامل مادی اقتصاد💵بخش2
#نقد_کمونیسم

📍یا بحثهایی در مورد اینکه دین تسلایی توهم آمیز است که به عدم مبارزه طبقاتی و تحکیم نابرابری می انجامد هم افسانه ها و اسطوره های مارکسی است که بسیار متزلزل و نقد پذیرند.

هر نوع تسلای فردی از جمله دین در حوزه جامعه مدنی و آزادی های فردی قابل بحث است و کسی حق ندارد برای اعتقاد فردی دیگران نسخه پیچی کند این خلاف آزادی و حقوق بشر است.


با این جزمیات و احکام بی چون و چرای کمونیستی است که کمونیستها میتوانند بر موکب دانای کل نشسته و هر بحثی را تحقیر و تمسخر کنند،زیرا که به احکام دگماتیک ایشان که اقتصاد زیر بنا است گردن ننهاده.
در این بینش هر سخنی از دین و مذهب و رویکرد سیاسی-اجتماعی آن بدون گفتن سخنی از ابزار تولید و ریشه های اقتصادی(سنت کارل مارکس)بی ارزش و اتلاف وقت است زیرا ایشان را توهم بر این است که رادیکال و ریشه ایی باید برخورد کرد و ریشه هم که پدران جریان در اقتصاد دیده اند پس بدون دید «اقتصادمحور» هر تحلیلی بی ارزش و ناکارامد به نظرشان می رسد.
📍وقتی در مورد سیاست و نسبتش با دین سخن میگوییم به قلبهای بسیار مهم و تپنده ایی مثل سکولاریسم اومانیسم و لائیسیته و رویکردهای چهارگانه به مذهب از منظر فلسفه سیاسی می رسیم که الزاما عدم توجه به اقتصاد در آن هم ابدا از ارزش بحث نمی کاهد.اضافه کردن تحلیل اقتصادی به آن میتواند به غنای آن کمک کند
(تازه اگر به مانند تحلیلهای تقلیل گرا و دین ستیز رادیکال کمونیستی به بحث ضربه نزند و مخاطب را به راه خطا نبرد)

اما نکته کلیدی اینکه در این بحث مهمِ «نسبت دین با اجتماع و سیاست»، نبود«بحث اقتصادی» باعث بی ارجی و بی ارزشی بحث نشده اتفاقا در خیلی موارد اصلا لزومی هم ندارد که ما آنچنان زیر تاثیر دگماتیسم ایدئولوژیک باشیم که اگر بحث اقتصادی هم نمی بینیم به خاطر فرمایشات مارکس حتما لازم بدانیم گریزی هم به اقتصاد بزنیم!

☑️نتیجه:تعیین کنندگی نهایی اقتصاد هم به شدت زیر سوال است.فرهنگ اجتماعی و سیاسی یک جامعه که میتواند در خیلی از وجوه غیر مادی و غیر اقتصادی باشد منجر به نوعی ساختار سیاسی گردد که به نوع سیستم خاص در کشوری خاص بیانجامد و آن دولت قانون اساسی و حکومتی را می زاید که به سیاست گذاری در اقتصاد اقدام میکند.یعنی حتی اگر بخواهد اقتصاد نهایت آزادی و نئولیبرالیسم را هم بناگذارد ناچار باید ریگان و تاچری باشد که به آن سو سوق یابد.کسی با اقتصاد جامعه را اقتصادگذاری نمی کند بلکه با سیاست اقتصاد را سیاستگذاری میکنند.

پس بر خلاف تز مارکس در بسیاری موارد سیاست دست بالا را در مقابل اقتصاد دارد ،همچنانکه در بسیاری موارد وجوه فرهنگی جامعه شناختی گوی سبقت را از اقتصاد می رباید.
اینها مطالب مهمی است که کمونیستها با آن سرسری برخورد میکنند و اما ادعا دارند این برداشت تک ساحتیِ اقتصادمحور،تک برداشت عمیق و ریشه ایی هم هست!
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
✝️دین و تقلیل کمونیستها به عامل مادی اقتصاد💵بخش2 #نقد_کمونیسم 📍یا بحثهایی در مورد اینکه دین تسلایی توهم آمیز است که به عدم مبارزه طبقاتی و تحکیم نابرابری می انجامد هم افسانه ها و اسطوره های مارکسی است که بسیار متزلزل و نقد پذیرند. هر نوع تسلای فردی از جمله…
🔻نکته تکمیلی

اقتصاد برای لیبرال دموکراسی بسیار مهم است و در این هیچ شکی نیست
و البته هر دینی هم ریشه هایی در اقتصاد دارد.
تحیل اقتصادی دین هم بی ارزش نیست حتما مکمل و کمک کننده است.
هر لیبرالی هم دلبسته سرمایه داری و بازار آزاد است و اصلی تخطی ناپذیر برای توسعه می داند.


📍اما فرق اساسی در توجه به اقتصاد از جانبی لیبرال دموکراتها این است که لیبرال تک عامل اقتصاد را بر نمی کشد و بر قله نمی نشاند!
در تحلیل نهایی او بیشمار عوامل دخیلند و تک عامل اقتصاد نیست که سخن بگوید.

🔘سرمایه داری برای لیبرال دموکراسی لازم اما کافی نیست
یعنی اقتصاد هیچ محوریت اساسی به صورت تک عاملی ندارد(یا عامل مهمتر و اساسی در تحلیل نهایی مثل سنت مارکسیستی)

🔻عامل اقتصاد بسیار مهم است و در همه شئون زندگی مداخله دارد اما در کنار دیگر عوامل در جایگاه برابر قابل بررسی و تحلیل است.
در عرض دیگر عوامل و همسنگ آنها

📍به نظر می رسد رابطه اقتصاد با عوامل دیگر در پیشبردِ لیبرالیسم حالتی افقی دارد.یعنی مجموعه عواملی در عرض هم

اما برای کمونیستها رابطه عمودی است و اقتصاد به عنوان زیربنای اساسی بر صدر نشسته و دیگر عوامل برای تحقق کمونیسم روبنایی تلقی می شوند.

این اختلاف بسار مهم قابل چشم پوشی نبوده و اساس تحلیلهای لیبرال و کمونیستی را متفاوت می کند.

در عین حال که مولفۀ اقتصاد برای هر دو هم بسیار کلیدی و مهم است...
@cafe_andishe95
🎈کرۀ شمالی و چین!

🇰🇵🇨🇳
یکی از موارد مشهود در خاطرات اکثر فراریان از کره شمالی مانند یون سون کیم یا جنگ جین سونگ و ده ها نفر امثالهم که به وضوح به چشم می آید، این است که غالب این افراد در خاطراتشان نقل کرده اند که پس از ورود به خاک سرزمینی چین به هیچ عنوان نمی توانسته اند به طرف سفارت و کنسولگری های ‏کره جنوبی در این کشور بروند، چرا که رژیم کمونیستی چین 24 ساعته این مکان های دیپلماتیک را تحت نظر دارد تا اگر فراریان کره شمالی خواستند وارد آن ها شوند و از کره جنوبی درخواست پناهندگی کنند بلافاصله دستگیرشان کرده و به آن کشور جهنمی بازگرداند.

این اقدام شیطانی حتی در اوج ‏دوران قحطی بزرگ کره شمالی در میانه دهه 90 هم متوقف نشده و همان زمان هم مردم نگون بختی که از زیر سیطره شیطانی خاندان کیم می گریخته اند و به چین می رفتند، به محض نزدیک شدن به کنسولگری های کره جنوبی در این کشور دستگیرشده و به ماموران کره شمالی در مرز تحویل داده می شدند.
#حزب_کمونیست_چین
علی مصدقی
@cafe_andishe95
🎌شینزو آبه ،نخست وزیر ژاپن،
به دلیل بیماری استعفا داده است.او خطاب به مردم ژاپن گفته که نمی خواسته مراحل درمان بیماری اش به کار او لطمه بزند و به همین دلیل ترجیح داده که استعفا کند.سیاستمدار دموکرات باید هم که این گونه عمل کند.او نماینده واقعی مردم و خدمتگزار آنها و کشورش است.مصالح ملی بزرگ ترین اولویت اوست.سیاست از نظر او به معنای چنگ زدن به صندلی قدرت و حذف رقبا نیست.سیاست برایش ابزاری است برای خدمت به مردم و کشورش.حالا این را مقایسه کنید با حاکمان کشورهای دیکتاتوری که تا دم آخر به صندلی قدرت چسبیده اند و جز مرگ هیچ چیز دیگری نمی تواند شر آنها را از سر مردم کشورهایشان خلاص کند.

دو نمونه برایتان مثال بزنم.کنستانتین چیرننکو رهبر شوروی در اوایل دهه هشتاد کلکسیون انواع بیماری ها بود.وضع سلامتی این پیرمرد هفتاد و چند ساله به قدری وخیم بود که حتی نمی توانست از جای خود تکان بخورد.برایش یک صندلی مخصوص،که شبیه یونیت دندانپزشکی بود،ساخته بودند تا او بتواند با فشار دادن دکمه ها تکان بخورد ، به جلو و عقب خم شود تا گوشی تلفن را بردارد یا به زور نامه ای را پاراف یا امضا کند.نمونه آشنای دیگر،هوگو چاوز رهبر ونزوئلا بود که یکی دو سال آخر عمرش سرطان گرفته بود و کارش به شیمی درمانی در بیمارستان های کوبا رسیده بود.او گاهی وقت ها به دلیل وخامت حالش مجبور می شد برای پنج شش ماه از انظار عمومی غایب شود اما باز حاضر به کناره گیری از قدرت نبود...

✍🏼بیژن اشتری.

=============================
☑️شینزو آبه روز جمعه ۸ شهریور از مقام نخست وزیری یکی از مهم‌ترین، مدرترین و ثروتمندترین کشورهای عالم استعفا داد. آبه از دسامبر ۲۰۱۲ (حدود ۸ سال) نخست‌وزیر ژاپن است و رهبر حزب لیبرال دموکرات است.
او در بین نخست وزیران پس از جنگ جهانی دوم ژاپن سومین دوره طولانی تصدی این پست را دارا بود. شینزو آبه پس از حدود چهل سال اولین نخست‌وزیر ژاپن بود که سال ۱۳۹۸ به ایران سفر کرد.
استعفاهای شرقی همیشه درس آموز بوده‌اند. پیش‌تر بارها خبرهایی مبنی بر اینکه مقاماتی از کره جنوبی، ژاپن، فیلیپین، تایلند یا تایوان به دلایلی چون بروز مشکل در سازمان و اداره تحت مدیریتشان یا اتهامات اقتصادی که متوجه آنها شده بود استعفا داده‌ بودند و درس همیشگی ما از این جنس استعفاها عدم وابستگی و دلبستگی این مدیران شرقی به پست و مقام و دل کندن آسان مسئولان کشورهای دموکراتیک شرقی از مقام و منصب بود.
موضوعی که اینبار در سطحی بالاتر و بهانه‌ای قابل تامل‌تر از سوی نخست وزیر ژاپن اتفاق افتاد. آبه در حالی استعفا داد که اتهامی متوجه‌اش نبود و دولت تحت مدیریتش در اوج، و جایگاه و احترام کشورش از هر حیث در عالم به مراتب بالاتر از گذشته بود. او با ظاهری آراسته از طریق لنز دوربین‌ها به مردمش گفت؛ به دلیل بیماری و ترس از اینکه کسالتم بر تصمیماتم تاثیر منفی بگذارد، استعفا می‌دهم.
🇯🇵
@cafe_andishe95
☀️«کشوری که قانون نداشته باشد، از نظر روابط #دولت با #مردم استبدادی است و از نظر روابط مردم با یکدیگر هرج و مرج است. از این رو می‌توانید استنباط کنید که کشور بی‌قانون خیلی کم است و شاید نباشد و اگر احیانا در وقتی از اوقات بی‌قانون باشد، دوام نمی‌کند، چون مردم با هرج و مرج نمی‌توانند آسایش داشته باشند و اگر آسایش از مردم سلب شد، یا از داخله خود کشور یا از خارجه، قوه‌ای پیدا می‌شود که هرج و مرج را موقوف کند یعنی قانونی میان مردم برقرار سازد»

📚محمدعلی فروغی، قانون در ایران، به کوشش محمد باقر زاده، نشر توس، جلد نخست، چاپ سوم، سال ۱۳۸۷، صفحه ۳۳۲
@cafe_andishe95
🗓تاریخ ما آکنده از رفتارهای تکراری است.
صبح عاشورای سال ۱۲۹۰ شمسی روس‌ها ۸ تن از مشروطه‌خواهان از جمله ثقه‌الاسلام و دو جوان ۱۶ و ۱۸ ساله را به تبریز آوردند و در برابر چشمان مردم عزادار تبریز به دار کشیدند.
حسن جوان هجده ساله تبریزی هنگام اعدام فریاد زد: «زنده باد ایران، زنده باد مشروطه» او فرزند علی مسیو بود. روس‌ها برای انتقام از پدرش او و قدیر برادر کوچکش را اعدام کردند. حاجی‌خان پسر بزرگ علی مسیو در جنگ‌های چهار روزه حضور داشت و مجبور شد تبریز را پس از اشغال روس‌ها ترک کند. پس از آن خانه علی مسیو غارت شد و دو فرزند ۱۶ و ۱۸ ساله او دستگیر و اعدام شدند.

احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه به شرح کاملی از عاشورای هزار و دویست و نود تبریز می پردازد. کسروی می گوید در آن روز دسته های سینه زنی و عزاداری از هر سوی تبریز به سمت مرکز شهر روان شد و همگی بدون اعتنا به ظلم روس ها و اعدام همشهریانشان میدان را دور زده و بر سر و سینه زنان در مظلومیت حسین و یارانش گریسته و سپس به خانه های خود رفتند./کانال خرمگس
@cafe_andishe95
و این عکس بی‌نظیر، یادگار مقاومت تبریز...
این عکس از جبهۀ مقاومت تبریز در برابر تجاوز روس‌هاست، از سال ۱۲۹۰. اینجا سنگر مارالان است که آن موقع در حوالی تبریز بوده.

پس از حضور مورگان شوستر، مستشار آمریکایی در امور مالی در ایران، روسیه به ایران اولتیماتوم داد که شوستر اخراج شود. ابتدا مجلس مقاومت کرد (مجلس دوم مشروطه)، اما دولت مجلس را منحل کرد و اولتیماتوم را پذیرفت. با این حال روس‌ها که کلاً دنبال بهانه برای لشگرکشی بودند، به تبریز قشون کشیدند. مجاهدان مشروطه‌خواه مقاومت سرسختانه‌ای کردند. اما پس از پنج روز مقاومت موفق‌آمیز، لشکرهای تازه‌نفس روس از راه رسید و شهر را زیر توپ گرفت... شهر دست روس‌ها افتاد و چه خون‌ها که بر زمین نریخت، به خصوص در دهم دی ۱۲۹۰، مصادف با عاشورا... عاشورای سیاه تبریز...

این دلاوران، مردان مقاومت تبریزند.
مهدی تدینی تاریخنگار
@cafe_andishe95
🛡 خطای ایدئولوژیک مائو، برای انقلاب چین🛡
🇨🇳
#مائو_هیتلر_شرق

💰 رشد اقتصادی که امروز کشور چین در پیش گرفته است، به هیچ وجه ارتباطی با تفکر مائو یا سیاست های بگیر و ببند حزب کمونیست چین نداشته است. سیاست ها مائو و انقلابیون اولیه، چین را دچار قحطی و گرسنگی کرد که حدود 30 میلیون نفر از گرسنگی مردند! بنابراین، رشد چین از زمانی آغاز شد که سیاست های مائو مورد تجدید نظر قرار گرفت و کنار گذاشته شد.

آیا مائو که کشور را درگیر فلاکت کرد، آدم کم سواد و یا خائنی بود؟ خیر! به هیچ وجه! اتفاقا مائو از کتاب خوان ها و باسوادترین رهبران عصر خودش بود. او از نوجوانی عاشق مطالعه و یا به قول امروزی ها، خوره کتاب بود و حتی در دوره دانشجویی در یک کتابخانه کار می کرد تا در کنار امرار معاش، به کتب مورد علاقه اش هم دسترسی داشته باشد. زندگی سخت و تحقیرآمیزی را گذراند. از طبقات پایین روستایی بود که به خاطر لهجه اش، از طرف اساتید جدی گرفته نمی‌شد. وی همچنین از دانشجویان مرفه دیگر فاصله گرفته بود. رفتار بد طبقه‌ی مرفه با وی، اگر عامل اصلی نباشد، محرک خوبی برای جهت یابی به عقاید کمونیستی بوده است. به هر حال او انقلابی بزرگ در کشوری بزرگ و پر جمعیت به راه انداخت و رهبری کرد. مائو واقعا می خواست مردم چین را متحول کند.

در سال ۱۹۵۷ تصمیم به اجرای جنبش اصلاح در حزب کمونیست گرفت. متفکران و اندیشمندان را دعوت کرد که در باره آینده حزب و حکومت اظهار نظر کنند. برخی مشفقانه انتقادها و توصیه های کارشناسانه ای برای تغییر رویکردها کردند که مائو خوشش نیامد.مائو که انتظار چنین مخالفتی را نداشت، منتقدان را زندانی کرد و چین با آزادی بیان خدا حافظی کرد.

▪️ فاجعه وقتی نمایان شد که در سال ۱۹۵۸ مائو تصمیم به اجرای برنامه «جهش بزرگ رو به جلو» گرفت.
در این برنامه او قصد داشت تا صادرات غلات را در مدت کوتاهی افزایش دهد و با کشور های غربی مقابله کند. در برنامه بزرگ ایده های بسیار عجیبی اجرا شد که ریشه در دانش کشاورزی نداشت. محصولات در جایی کاشته شد که عملا به علت فقدان راه دسترسی مناسب امکان بهره برداری نداشتند. یا حتی می گفتند که هر چه یک محصول را عمیق تر بکارید، محصول بهتری میدهد! حتی محققین دانشگاهی هم از باب اینکه حرف مائو را علمی جلوه دهند، شروع کردند به نوشتن مقالاتی با این مضمون که هر چقدر از زمین کار بکشید، همان قدر برداشت بیشتری می کنید!

🔘 چند سالی گذشت اما اتفاقی در تولید محصول کشاورزی نیفتاد. دولت های ایالتی نیز از ترس مائو یا برای گرفتن تایید وی، آمار و ارقام عجیبی از پتانسیل زراعی ایالت های خود ارائه کردند و حتی به صورت نمایشی دست به صدور غله از چین به دیگر کشورها زدند اما در داخل کمبود گندم و غله سبب قحطی شد و میلیون ها نفر از گرسنگی مردند. هیچ کس هم جرات نمی کرد بگوید، در مملکت قحطی اتفاق افتاده و این سیاستها اشتباه است!

در نهایت بعد از ۳ سال برنامه جهش بزرگ رو به جلو با شکست مواجه شد . آیا مائو درس عبرت گرفته و به بازار آزاد روی آورد؟ خیر.
📍او همچنان اصرار داشت که سیاست های کمونیستی صحیح هستند ولی مجریان حکومت آنها را درست اجرا نمیکنند. در نتیجه چندین برنامه اقتصادی و فرهنگی دیگر اجرا کرد که همگی شکست خوردند!
مائو در ابتدای کار می‌خواست از ایدئولوژی سوسیالیزم به عنوان ابزاری برای پیشرفت چین استفاده کند اما در ادامه، استبدادی که ایجاد کرد او را تبدیل به محافظ ایدئولوژی در مقابل پیشرفت و توسعه کشور و مردم چین نمود.

📚 برگرفته از کتاب «چین چگونه سرمایه دار شد»
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم pinned «✝️دین و تقلیل کمونیستها به عامل مادی اقتصاد💵بخش1 #نقد_کمونیسم کمونیستها قرائتی مشکوک و نارسا از تاریخ دارند که قصد دارند آن را مثل لوح 10فرمان موسی به همه به مثابۀ حقیقتی تخطی ناپذیر قالب کنند. در واقع واضعان ایدئولوژی کمونیستی احکامی را به عنوان علم جامعه…»
⚖️تفکیک قوا و به خصوص استقلال قوۀ قضا از اصول بنیادین لیبرال دموکراسی است که توسط جان لاک و مونتسکیو بر آن تاکید ویژه شده و بدون آن عملا دستیابی به عدالت مقدور نیست.اما این اصل ضروری در نظام های بنیادگرا از دو سو بر باد می رود:
⚙️از سویی دادگاه بی طرف و مستقل نیست بلکه وسیله و زیرمجموعه ظلم سازمان یافتۀ توتالیتاریسم است و از سمت دیگر مراجع دینی در آن دخالت و رهبری دارند و سکولار و اینجهانی نشده است!
کاریکاتور:مانا نیستانی
@cafe_andishe95
🔰فردریش فون هایک معتقد است:

هیچ راهی برای سازگاری "اولویت‌های ملی" با "آزادی فردی" وجود ندارد زیرا چنین کاری مستلزم نظامِ ارزش‌های کاملاً مشترکی است که بتوان آنها را به طریقی و بدون هیچ مسئله‌ای، رتبه‌بندی کرد، از این رو در یک نظام لیبرال هیچ هدف ملی وجود ندارد.
==============
🔻اما:لیبرالهای ملی گرا در سراسر جهان بارها این کار را انجام داده اند.نه تنها اولویت ملی با آزادی فردی بعضا تضادی ندارد بلکه گاهی تقویت کننده آن نیز هست.این جمله مطلقگرایانه است که هیچ سازگاری وجود ندارد.خود تحقق آزادی فردی در لیبرال دموکراسی میتواند یک خواست و اولویت ملی در نظر گرفته شود که از مجرای تحقق فرد و فردیت به سمت اهداف کلان کشور حرکت کرد و الزاما تعارضی هم نداشته باشد.یک گروه مهم از ملی گرایان پیروان (Liberal Nationalism)هستند.قرنها است که انگلیس و فرانسه و آمریکا بر مدار ملی گراییِ خود، اولویت ملی را همزمان با آزادی فردی پیش برده اند.برای مثال خروج انگلیس از اتحادیه اروپا یک خواست ملی است که با آزادی فردی تعارضی ندارد.

اصولا در هیچ جمع بشری امکان برقراری آزادی فردی مطلق وجود ندارد و دقیقا یکی از گلوگاه هایی که منافع متکثر فردی باید متوقف شود مسئلۀ منافع ملی است.این الزاما به معنی تضاد این دو نیست بلکه به معنی ناگزیر بودن محدودیت آزادی فردی توسط قانونهایی است که می تواند قانون دموکراتیک ملی باشد که از قضا حافظ فردگرایی هم است.

#ملی_گرایی_لیبرال
@cafe_andishe95
🔎هانا آرنت می‌گوید در قرن نوزدهم حقوق بشر از دست رفت زیرا این حقوق از هویت سیاسی منفک شد تجربه شخصی خود او که عملاً شهروند هیچ جایی نبود در نتیجه حقوقی هم نداشت
او را به این نتیجه رساند که برای کسانی که هویت سیاسی ندارند حقوق بشری هم متصور نیست.
انسان‌ها صرفاً به دلیل انسان بودنشان برابر نیستند در واقع آرنت می‌گوید وقتی کل آن چه کسی دارد صرفاً همین انسان بودنش است

دیگران مشکل می توانند او را انسان به حساب آورند
در دوران معاصر آنهایی که در خیابان زندگی می‌کنند مثال بارزی از این تحلیل او هستند
افراد خیابانی چیزی جز همین انسان بودنشان ندارند و نه جایی برای زیستن.
شاید به نظر بیاید که همین صرف انسان بودن آنها قاعدتاً باید شفقت عمیق دیگران را برانگیزد اما چنین نیست
بر عکس صرف انسان بودن آنها کار را برای دیگران مشکل میکند که آنها را به چشم انسان بنگرند..(پاتریشیا آلتنبرند جانسون)
=================================
📚هانا آرنت است که میگوید:

«تفکر ایدئولوژیک هرگونه رابطه ای را با واقعیت از میان می برد و انسانها توانایی تجربه و تفکر را از دست می دهند»
«سلطه تمامیت خواهانه نیز، مانند جباریت، وسیله نابود سازی خود را به همراه خواهد داشت.»

📍وقتی که یک حکومت ایدئولوژیک می شود و تمام امور داخلی و خارجی خود را تنها و تنها بر پایه ایدئولوژی هایش به پیش می برد هم در داخل با خواسته های واقعی مردم خود قطع ارتباط کرده و دچار گسست می شود و هم در دنیای پیرامون با کشور های منطقه ای و فرا منطقه ای به طور دائم دچار درگیری و چالشی پایان ناپذیر می گردد، بطوریکه اجبارا بخش عمده ای از منابع انسانی و طبیعی خود را که می بایست صرف توسعه پایدار کشور شود، صرف تحقق آرمان های دست نایافتنی اش می سازد و دست آخر در انتهای این روند فرسایشی یا مجبور به تغییر رویکرد می گردد و یا از هم فرو می پاشد.

@cafe_andishe95
☪️نهادی داریم به اسم "روحانیت" که هر چیز مدرن و کارآمدی که وارد ایران شد کار ِ این نهادْ تکفیر و تحریم آن بوده؛ از دوش حمام بگیر تا مدرسه، دانشگاه، علوم انسانی، ویدئو، ماهواره و ... گوجه‌فرنگی

و این نهاد همواره سد مستحکمی بوده در برابر هر تغییری که رو به جلو باشد.

نمونه‌اش داستان ورود مدارس جدید در دوران قاجار.
داستان مقابله روحانیان با میرزا حسن رشدیه، اولین بنیانگذار مدارس جدید در تبریز و دومین مدرسه در تهران (بعد از دارالفنون) که او را پدر فرهنگ نوین ایران هم می‌نامند، داستان مشهوری است.

روحانیان حکم شرعی دادند که چنین وجود چنین مدارسی خلاف شریعت است و اوباش و اراذل به مدرسه او هجوم بردند و آن را ویران کردند و معلم‌ها را نیز کتک زدند و رشدیه نیز شبانه به مشهد گریخت.

یکی از کسانی که از رشدیه حمایت می‌کرد میرزا علی امین‌الدوله، از رجال دوران قاجار و صدراعظم ایران بود.
او حتا زمانی که پیشکار آذربایجان نیز از رشدیه حمایت کرده بود.

زمانی که امین‌ الدوله به تهران آمد، رشدیه نیر با او آمد و در پارک اختصاصی خود در نزدیکی دروازه شمیران اقدام به برقراری مدرسه رشدیه کرد.

این مدرسه‌سازی‌ها در زمان مظفرالدین‌شاه ادامه پیدا کرد و مدارسی زیر نظر "انجمن معارف" تاسیس شد.
صدای روحانیان بلند شد که مدارس جدید کارشان ترویج لاابالی‌گری و بی‌دینی است و این موجب شد بسیاری از خانواده‌ها نگذارند که پای فرزندانشان به این‌گونه مدارس باز بشود و ترجیح دادند که آن‌ها در همان مکتب‌خانه‌های سنتی درس بخوانند.

در واکنش به این کار روحانیان، انجمن معارف در نظام‌نامه‌ی خود به تصویب رساند که شاگردان همه این مدارس باید علاوه بر یادگیری دروس مختلف، رساله عملیه یکی از مراجع تقلید و مجتهدان را هم به اجبار بخوانند و برای معلم‌هاشان بخوانند.

یحیی دولت‌آبادی از روشنفکران عصر مشروطه و از موسسان انجمن معارف در کتاب "حیات یحیی" به اعتراض روحانیان به مدارس انجمن معارف اشاره می‌کند که از اعتراضات این‌ها این بود که چرا در این مدارس از میز و نیمکت استفاده می‌شود و همینطور چرا برای اعلام شروع و پایان کلاس از زنگ استفاده می‌شود که همه این‌ها کارهایی است که کفار انجام می‌دهند.

دولت‌آبادی می‌گوید که برای مثال مسوولان "مدرسه شرف" مجبور شدند که کلاس‌ها را با فرش بپوشانند و شاگردان به جای میز روی زمین بنشینند.

(حیات یحیی، جلد اول، انتشارات فردوسی، ۱۳۶۲، ص ۲۱۴ و ۲۱۵)

با توجه به این پیشینه و حال، به راستی سود این نهاد چیست؟
✍🏼بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
🌎فرهنگ غرب در خطوط اصلی آن ،دموکراسی ،لیبرالیسم،فردگرایی ،حقوق بشر،سکسوئالیسم،گریز از پایبندی های آیینی -خانوادگی،تعادل سوژه -شهروند و...فرهنگ غرب نیست،فرهنگیست که هر جامعه ایی بسته یا باز،دیر یا زود به آن خواهد رسید؛چرا که باز شدن طومار آدمی مرکب از طبع خواهنده و عقل ابزار ساز علی الاصول به همین چشم اندازها می رسد.

غرب از قضا زودتر به این وضعیت رسیده است.هر فرهنگ و قوم دیگری نیز می توانست(اگر بعضی از علل مُعّده چون آموزش،زودتر برایش مهیا میشد)پیشاهنگ این راه باشد.

به تعبیر دیگر ریشه های هر فرهنگی،از جمله فرهنگ غرب ،بسیار بیشتر از اینکه در عمق تاریخ و جغرافیای آن فرهنگ قرار داشته باشد،در طبیعت انسان قرار دارد.

منتها به موازاتی که انسانها و جوامع در مسیر آموزش و افسون زدایی پیش می روند ،بی ریشگی آنان در تاریخ و جغرافیا ،در زمین و زمانی که اشغال کرده اند و نیز ریشه داری مشترک و عمیق آنان در ساخت طبیعی شان و مقتضیات آن ،خود آگاه تر می شود.

به همین دلیل انسانها و جوامع آموخته و افسون زدوده بیش از دیگر جوامع به هم شبیه هستند

📍بشریت یک طاقه یکپارچه و اشتراکاتش بسیار بیشتر از اختلافاتش است. این ایده که جوامع مختلف، فرهنگ‌های مختلف دارند و هرکدام برای خودشان سازی می‌زنند و هرکدام دوای درد خاص خودشان را می‌خواهند، یکی از برساخته‌های دروغی است که دارد دنیا را تکه تکه می‌کند و اجازه نمی‌دهد که راه حل‌های درست و اساسی که همه جای دنیا جواب داده شامل حال ما هم بشود.

📚دکتر مرتضی مردیها-متفکر و نویسندۀ لیبرال

@cafe_andishe95
🔘برساخته‌های دروغی که دنیا را تکه تکه می‌کند🔘
(1)
🎙در بدایت امر و ظاهر ماجرا آن چیزی که ما آن را علم می‌نامیم و مشخصا در این بحث علوم اجتماعی و انسانی و مباحث فرهنگی و حوزه عمومی این است که دو هدف داریم، تولیداتی که در این زمینه وجود دارد، یکی اینکه ما در این دنیا بفهمیم که هدف چیست و دیگر اینکه از این دانستن خودمان برای بهتر شدن اوضاع این دنیا تدبیری بیاندیشیم و کاری انجام دهیم. تا اینجای ماجرا برای همه قابل قبول است یعنی نه کسی هست که بگوید وظیفه علم کشف حقیقت نیست و نه اینکه کسی هست که انکار کند که از کشف حقیقت انتظار می‌رود که ما را به جهتی هدایت کند. یعنی یک راهکار عملی بدهد که دنیایی داشته باشیم با درد کمتر، رنج کمتر و غیره.

اما دعوا برسر این است که ما با دو جریان مواجه‌ایم، هر دو جریان به شکل‌هایی مترصد اهداف و مقاصدی هستند که به نظر خودشان می‌خواهند دنیا را جای بهتری کنند. اما تفاوتی هست، بعضی‌ها آمادگی دارند که محدودیت‌های این دنیا را بشناسند و در چارچوب آن محدودیت‌ها عمل کنند اما بعضی‌ این آمادگی را ندارند و می‌خواهند به هر شکلی که شده دنیا را به شکلی که دوست دارند قابل تغییر بدانند و به شمار بیاورند. دعوا از همین جا شروع می‌شود. عده‌ای در پی شناخت انسان و جامعه و ... بر می‌آیند تا در متن آن امکاناتی که آن واقعیت‌ها و حرکت‌ها به آنها می‌دهد حرکت کنند، که معمولا هم عرصه بسیار عریضی نیست و دست آدم را بسیار زیاد باز نمی‌گذارد و به محدودیت‌های طبیعت انسان و طبیعت این جهان، بر می‌خورد و فقط برخی متاع، تعبیرها و تعریف‌هایی کوچک و با زوایه‌هایی آرام و با شکل تدریج در آن حوزه خاص است.

برخی‌ها این را نمی‌پذیرند یعنی جریان دوم دوست دارد آن شور و شوق و میلی که به تغییر دنیا دارد از اساس و به تعبیری تغییرات زود و زیاد را عملی کند. بنابراین دنبال علمی می‌رود که این امکان را به او بیشتر بدهد. به نظرم این علم، علمی نیست که کشف باشد، بلکه جهل است. یعنی افرادی می‌آیند در علوم اجتماعی، روانشناسی، انسان شناسی و ... به گونه‌ای روایت‌هایی از اینها را عرضه می‌کنند که انگار می‌توانند به کلی دنیای متفاوتی را خلق کنند. اما جریان دیگری یعنی همان جریان اعتدال یا لیبرالیسم محافظه کار که در کتاب آورده‌ام به دنبال علمی است که واقعا کشف از واقع می‌کند و امکانات و موانع پیشرفت را نشان می‌دهد. جریان دیگری که تحت انواع اسامی می‌شود از آن نام برد و من در مجموعه نام «نئوکمونیسم» را برایش به کار می‌برم و ده تا مکتب به ظاهر متفاوت می‌توانند باشند، می‌گویند که ما گوشمان بدهکار این محدودیت‌ها نیست. درواقع یعنی زبان حال واقعی‌شان این است. بلکه ما علمی را خلق می‌کنیم، که مثلا به ما می‌گوید که بشر هیچ ذاتی ندارد. لوح نانوشته‌ای است که هرچیزی که دلتان می‌خواهد بنویسد و هر عیبی که بشر دارد ناشی از یا نظام سرمایه‌داری است یا از دولت‌هاست و... چه بسا بشر کاملا آمادگی دارد که بسیار بسیار درست باشد.

این پازل با یک امتیاز به طرف مقابل هست، یعنی با فرض این است که با آن جنبه‌های خوبش و آن افراد خوبشان که واقعا به ارزش‌ها توجه دارند و فقط مسیر را به گونه‌ای عوض می‌کنند و به شکلی دیگر جلوه می‌دهند که بعضی از نشدنی‌ها شدنی به نظر می‌رسد و غیره، اما فقط این نیست بسیاری از اینها دکان است، یعنی چون می‌دانند که اینگونه سخن گفتن برای عامه مردم مطلوب است و مردم طرفدارشان می‌شوند به این ترتیب سعی می‌کنند کمبودهایی که دارند را جبران کنند و خودشان را انسان‌های اخلاقی، دلسوز فقرا و بعد کسانی که محدودیت‌های علم را مطرح می‌کنند و مثلا می‌گویند که جهان به آن شکلی که شما می‌گویید جلو نمی‌رود و... به هر حال این قسم دوم ماجرایش پیچیده می‌شود با اینجور نوشته‌ها و گفته‌ها اساسا در راه دیگری قدم می‌گذارند. قطعا آن ایده‌آل‌ها و آرمان‌ها چیزی دیگری است
📄گفت‌وگوی ایبنا با مرتضی مردیها درباره کتاب «لیبرالیسم محافظه‌کار»
@cafe_andishe95
🔘برساخته‌های دروغی که دنیا را تکه تکه می‌کند🔘
(2)
📍این دو عنوان [لیبرالیسم و محافظه کاری] در اصل دو دیوار رو به‌روی هم بود. دو قطب متعارض با هم تلقی می‌شدند که البته غلط هم نیست. در بدایت امر لیبرالسم شاخ در شاخ یا جبهه به جبهه محافظه‌کاری بوده است که یک قالب در عقل‌ورزی در آزادی و ابداع و پیشرفت بوده یا حداقل در ظاهر همچنین تعریفی داشته‌ایم. محافظه‌کاری هم مدافع حفظ میراث گذشته و مقابله با این آزادی‌خواهی و پیشروی بوده است. اما مقداری که دقت کنیم و موشکافانه تر به قضیه نگاه کنیم، ماجرا از این قرار است، آن آزادی که لیبرال‌های اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم و مشخصا مکتب اسکاتلند از آن دفاع می‌کردند، عمدتا متمرکز بر آزادی اقتصادی و شغل و بیشتر چیزهایی در این حوزه بود. آنها رهایی از قید و بندهای فرهنگ، مذهب، سنت و ... خیلی تبلیغ نمی‌کردند. از طرفی الان وقتی نگاه می‌کنید می‌بینید روایت‌هایی از لیبرالیسم و آزادی‌خواهی تقریبا وارونه این است، یعنی آزادی را در عرصه سیاست و فرهنگ و دین و ... به شدت تبلیغ می‌کنند، اما در اقتصاد اینگونه نیست. دست کم لیبرالیسم در معنای آمریکایی خواهان این است که دولت شش بند اقتصاد را ببندد و با گرفتن مالیات‌های سنگین و کنترل تولید کننده‌ها مبالغ انبوهی را به صندوق بریزد تا از آن برای حمایت از لایه‌های پایین دست جامعه استفاده کند. بنابراین الان مفاهیم لیبرالیسم و محافظه‌کاری را در هم ریخته علاوه بر اینکه محافظه‌کاری هم شاید هیچ وقت در این قابل خلاصه شدن نبوده که ما همیشه با نوآوری مخالفیم و درواقع می‌خواهیم روی سنت‌ها و آنچه میراث بشریت است بایستیم. بسیاری از محافظه‌کاران حرفشان این است که ما نمی‌توانیم در هیچ نقطه‌ای از دنیا نباشیم و پا در هوا باشیم، بلکه باید در جایی مستقر باشیم. آن استقرار هم همان سنت و تجربه و میراث بشری است. اما مستقر بودن در آن به معنای خیمه زدن روی آن نیست بلکه به این معنی است که باید یک جایگاهی داشته باشید و بعد شروع کنید و لایه‌ها و خطوطی از آن که جواب نمی‌دهد و کژکارکرد است را اصلاح کنید.

☑️بنابراین از یک طرف محافظه‌کاری اکنون می‌تواند اینگونه تلقی شود که به قلم کشیدن روی میراث بشری اعتقاد ندارد و همچنین شعاری مانند هرچه نوتر و آزادانه‌تر و... بهتر را قبول نمی‌کند. از طرفی دیگر هم لیبرالیسم در معنای کلاسیک اساسا روی آزادی از اخلاق و رهایی از سنت متمرکز نبوده است. روی اینکه دولت تمشیت امور اقتصادی نکند تاکید داشته است. حقوق برای مردم مشخص نکند، قیمت مشخص نکند، اصل اینها بوده است. حال اگر شما بخواهید ترکیبی از این دو به دست بیاورید آنموقع این می‌شود که از یک طرف، اخلاق، سنت، تجربه، سابقه و به قول برک تخته سیاه تجربه بشری را محافظت می‌کنید و این کار شما را به تعصب نمی‌کشاند. یعنی شما روی این مستقرید و بعد هر لایه‌ای از این تجربه بشری را که احساس می‌کنید، الان ناکارکرد یا کژکارکرد است شروع به اصلاح و تغییر دادنش می‌کنید. مثال ساده آن محیط زیست‌گرایی، فمینیسم، حقوق بشر و... است؛ اینها دو نسخه می‌توانند داشته باشند یکی اینکه ما ملاحظه‌هایی در این زمینه داشته باشیم و در این زمینه توجه و اراده و اندیشه به خرج دهیم. مانند ‌اینکه هرکاری که برای محیط زیست انجام می‌شود بگوییم غرب دارد همه جا را نابود می‌کند و تمام دنیا را از بین برده یا مثلا برای حقوق بشر هم چیزهایی را دارند مطرح می‌کنند که هر آدم عاقلی می‌داند، مثلا چیزهایی که امتیاز است به عنوان حق مطرح می‌شود مثلا حق دانستن که اگر هم واقعیت داشته باشد می‌شود امتیاز دانستن نه حق دانستن. بگذریم از برخی از چیزها که نه امتیاز و نه حق است، مانند رسمیت دادن به هم جنس‌گرایی نه در مقام رفتار که کاری به آن نداریم، اما در عرصه اجتماع، در عرصه اجتماع اگر بخواهید به آن یک وجه قانونی بدهید و... مسلم نیست که اینها حقی باشد که کسی بخواهد از آن طرفداری کند. بنابراین حرفم این است که تمام این جریان‌هایی که تحت نام افراط در لیبرالیسم دنبال تحقق دنیایی هستند که مدعی نیستیم اگر الان هم محقق می‌شد چیزی خوبی باشد. اینها به وسیله محافظه‌کاری اصلاح می‌شود. محافظه‌کاری هم با مقادیری با نگاه کردن به چشم‌اندازهای نو، آینده که در پناه آزادی عمل و اندیشه می‌تواند شکل بگیرد به اینها توجه دارد. ترکیب اینها یک حالت میانه معتدل ایجاد می‌کند، یک سنتریسم، آسیتریسم اعتدال‌گرا درست می‌کند که از برخی از آفت‌ها ایمن می‌شود...
📄گفت‌وگوی ایبنا با مرتضی مردیها درباره کتاب «لیبرالیسم محافظه‌کار»
@cafe_andishe95
☑️آیزایا برلین، فیلسوفی که به بهشت روی زمین باور نداشت☑️

📍بیشتر فیلسوفان قرن بیستم با توسل به جهان‌بینی‌های راست و چپ امکان تحقق بهشتی بر زمین را وعده می‌دادند. آیزایا برلین اندیشمندی استثنائی بود که گفت ساختن بهشت در این دنیا نه مفید است و نه ممکن.

اریک هابسبام، تاریخ‌نگار بریتانیایی، قرن بیستم را "عصر افراط و تفریط" خوانده بود و با این که خود به مارکسیسم باور داشت، در این که گرایش‌های تند و افراطی بتوانند سعادت بشر را تأمین کنند، ابراز تردید کرد.

در دورانی که روشنفکران بسیاری با خاستگاه‌های راست و چپ، آماده بودند آزادی فردی را در راه "پیشرفت" قربانی کنند، آیزایا برلین یکی از اندیشمندان نادری بود که هرگز از میانه‌روی و تعادل سیاسی دست برنداشت.

این فیلسوف و اندیشمند روس‌تبار بریتانیایی، در تمام آثار پرشمار خود بر دو رهیافت بنیادی پای فشرد: اول این که فرد در رسیدن به هر هدف و آرزویی باید از افراط و تندروی دوری کند، و دیگر این که هر انسانی حق دارد به دلخواه خود زندگی کند و نباید ارزش‌های دلخواه خود را بر دیگران تحمیل کند.

در روزگار ما که دولت‌ها و نهادهای سلطه‌جو، به نام "پیشرفت فنی" مدیریت کامل جامعه و کنترل بر جسم و جان انسان‌ها را دنبال می‌کنند، اندیشه‌های برلین همچنان از اهمیت به سزایی برخوردارند، و بی‌گمان همین امر دانشگاه کمبریج را واداشته که مجموعه تازه‌ای از مقاله‌ها و نوشته‌های نظری را به او اختصاص دهد، که به تازگی در بریتانیا منتشر شده است.

🔰برلین: متفکر لیبرالیسم

آیزایا برلین از مدافعان پی‌گیر لیبرالیسم است، اما برخلاف بسیاری از متفکران آزادمنش و خردگرا به تحقق جامعه "سراسر لیبرال" اعتقادی ندارد. او به ایده‌هایی مانند انتخابات آزاد یا ضرورت آزادی اندیشه و بیان باور دارد، اما آنها را هیچ تضمینی برای پیدایش "جامعه لیبرال" نمی‌داند. او با نگاهی واقع‌بینانه، و از نظر بسیاری بدبینانه، اعتقاد دارد که انسان‌ها بی آن که خود بخواهند پیوسته با یکدیگر درگیر می‌شوند و از این امر گریزی نیست.

برلین این پندار که جوامع تمام کشمکش‌ها را کنار بگذارند و همگان در کنار هم با خیر و نیکی و صلح و صفا زندگی کنند را یک توهم می‌داند. دوری او از پندارهایی مانند رسیدن به آینده‌ای آرمانی و "بهشت‌آسا" از دو نگره ساده برخاسته است: یکی این که در پاسخ به زندگی خوب و شایسته میان آدمیان پاسخ‌های بسیار گوناگونی وجود دارد، و دیگر این که پاسخ‌های گوناگون غالبا با یکدیگر در جنگ و ستیز هستند.

در زمان‌ها و مکان‌های گوناگون، حتی در درون جمع یا گروه واحدی از انسان‌های مشابه و یکسان، به پرسش زندگی خوب و مناسب، پاسخ‌های متفاوت و اغلب متضادی داده می‌شود که به نظر برلین آنها را مدام در برابر هم قرار می‌دهد. از دید او بسیاری از دیدگاه‌های ارزشی هرگز قابل جمع نیستند و تا ابد محل تضاد و کشمکش باقی می‌مانند. بنابرین او نتیجه می‌گیرد جهانی که در آن همه چیز مرتب و بی‌عیب باشد، توهمی بیش نیست.

برای رهایی از کشمکش‌ها و تعصبات گریزناپذیری که همواره افراد جامعه را تهدید می‌کنند و در برابر هم قرار می‌دهند، برلین یک راه بیشتر نمی‌شناسد و در تمام آثار خود بر آن تأکید می‌کند: مدارا. نه قبول، بلکه درک اعتقادات و باورهای دیگران، احترام به آن و پذیرفتن حق ابراز آن. او می‌داند که با تساهل و مداراجویی، درگیری و کشمکش از جامعه بشری رخت نخواهد بست، با وجود این خشونت و هرگونه برخورد قهرآمیز با "دیگری" را رد می‌کند.

آیزایا برلین با دفاع از حریم فردی انسان و رد جهان‌بینی‌های آرمان‌جویانه، برای روشنفکرانی که به دنبال رؤیای "بهشت روی زمین" هستند و برای تحقق آن حاضرند انسان‌های بیشماری را قربانی کنند، فیلسوفی محبوب نیست، اما در زمانه‌ای که ارزش‌های اخلاقی به شدت سست شده و تحمل عقاید و ارزش‌ها و "سبک زندگی" دیگران سخت فروکش کرده است، آثار او میراثی بس گرانبهاست.

برلین به سال ۱۹۰۹ در ریگا (قلمرو پیشین روسیه و در لتونی کنونی) به دنیا آمد و در ۱۹۷۹ در آکسفورد (بریتانیا) درگذشت.
@cafe_andishe95