⚜️توماس پِین انقلابی و بنیانگذار دموکراسی لیبرال آمریکا⚜️بخش2
Thomas Paine🇺🇸🇺🇸
🔰شروع انقلاب فرانسه در ژوییهی ۱۷۸۹ ادموند برک را وحشتزده کرد، او نگارش مانفیست ضد انقلابی خود، تاملاتی دربارهی انقلاب فرانسه را آغاز کرده بود که در ۱ نوامبر ۱۷۹۰ منتشر شد. این مانیفست در دفاع از سلطنت و امتیازات اشرافی بود
پین که در حال کار بر روی کتاب جدید خود دربارهی اصول کلی آزادی بود، جانِ کلامِ مانیفست برک را دریافت و تصمیم گرفت ردیهای بر این کتاب بنویسد. پین به اتاقی در مهمانسرای آنجل در اِزلینتِن لندن نقل مکان کرد که بتواند بر روی پروژهی خود تمرکز کند. در ۴ نوامبر کار خود را آغاز کرد و سه ماه بیوقفه و حتی گاهی زیر نور شمع مینوشت. پین بخش نخستِ کتابِ حقوق انسان را ۲۹ ژانویه ۱۹۷۱، در سالروز تولدش تمام کرد. او ۵۴ ساله شد. پین اثر جدید خود را به پاسِ محبتهای جرج واشنگتن به وی تقدیم کرد و این کتاب در ۲۲ فوریه همزمان با سالروز تولد واشنگتن منتشر شد
در دهه ۱۷۹۰، توماس پین بیشتر در فرانسه زندگی کرد و در انقلاب فرانسه شرکت جست. وی فلسفه سیاسی خود را در کتاب حقوق انسان ( Rights of Man)تا اندازهای در دفاع از انقلاب فرانسه عرضه کرد، این کتاب در جواب دیدگاه ادموند برک دربارهٔ انقلاب فرانسه نوشته شده بود و در عین حال همانند عقل سلیم، در حمایت از آزادی شخصی و حکومت محدود نگاشته شده بود.
پین مورد غضب روبسپیر قرار گرفت. در دسامبر ۱۷۹۳ دستگیر و در پاریس زندانی شد ولی در ۱۷۹۴ آزاد شد.
🔅حقوق انسان، مردم بسیاری را متقاعد کرد که از انقلاب فرانسه و اصلاحات چشمگیر در انگلستان حمایت کنند🔅
کتاب بعدی پین با نام عصر خرد تاثیر بسیاری بر اذهان گذاشت، چرا که پین آن را با اسلوب شورانگیز و بیانی ساده نگاشت که احساساتی نیرومند در خوانندگان برانگیخت. این اثر در انگلستان به کتابی پرفروش بدل شد و تلاشهای حکومت برای توقیف آن تقاضا را بیش از پیش افزایش داد. عصر خرد در آلمان، مجارستان و پرتغال طرفداران فراوانی یافت. در سال ۱۷۹۴ چهار بار، ۱۷۹۵ هفت بار و ۱۷۹۶ دو بار در امریکا منتشر شد. مردم با هدف حمایت از اصول مذهبی پین گروهها و اجتماعاتی را شکل دادند
پین در واپسین سالهای حیات به سبب وخامت سلامتیاش پیر و شکسته شده بود و در فلاکتی دردناک زندگی میکرد. او به خانهی دوست خود، مارگارت دو بونویل در شمارهی ۵۹ خیابان گرو نیویورک نقل مکان کرد و در ساعت ۸ صبح ۸ ژوئن ۱۸۰۹ در آنجا درگذشت. دو بونویل ترتیب خاکسپاری او را در مزرعهی نیو راشل داد چون هیچ قبرستانی حاضر به پذیرشش نبود
پین دههها یکی از پایهگذارانِ فراموششدهی امریکا باقی ماند. زمانی که تئودور روزولت از او به عنوان «ملحدی پلید و پست» یاد کرد، دیدگاه رایج را جمعبندی کرد. تا سال ۱۸۹۲ طول کشید که اولین زندگینامهی مهم پین منتشر شود. هنوز هیچ چاپ معتبری از مجموعهی کامل آثار پین وجود ندارد
جشن دویست سالگی امریکا کمک کرد تا علاقه به پین احیا شود. برای اولین بار مجموعهی آثار عمدهی وی با جلد شمیز و به صورتی گسترده در دسترس قرار گرفتند و از آن زمان دستکم هشت زندگینامهی مختلف از پین منتشر شده است
شاید نسل جدید دارد این جواهرِ انسانی را دوباره کشف میکند
🔅پین جامعه را نمایش ایدئالهای انسان و حکومت را شر ضروری میدانست. همچنین وی معتقد به خداانگاری یا دئیسم بود.
توماس ادیسون دربارهٔ او گفتهاست: «من همواره پین را از بزرگترین آمریکاییها میدانم… از خوش شانسی من بوده که در کودکی با کارهای توماس پین آشنا شدم…»
@cafe_andishe95
Thomas Paine🇺🇸🇺🇸
🔰شروع انقلاب فرانسه در ژوییهی ۱۷۸۹ ادموند برک را وحشتزده کرد، او نگارش مانفیست ضد انقلابی خود، تاملاتی دربارهی انقلاب فرانسه را آغاز کرده بود که در ۱ نوامبر ۱۷۹۰ منتشر شد. این مانیفست در دفاع از سلطنت و امتیازات اشرافی بود
پین که در حال کار بر روی کتاب جدید خود دربارهی اصول کلی آزادی بود، جانِ کلامِ مانیفست برک را دریافت و تصمیم گرفت ردیهای بر این کتاب بنویسد. پین به اتاقی در مهمانسرای آنجل در اِزلینتِن لندن نقل مکان کرد که بتواند بر روی پروژهی خود تمرکز کند. در ۴ نوامبر کار خود را آغاز کرد و سه ماه بیوقفه و حتی گاهی زیر نور شمع مینوشت. پین بخش نخستِ کتابِ حقوق انسان را ۲۹ ژانویه ۱۹۷۱، در سالروز تولدش تمام کرد. او ۵۴ ساله شد. پین اثر جدید خود را به پاسِ محبتهای جرج واشنگتن به وی تقدیم کرد و این کتاب در ۲۲ فوریه همزمان با سالروز تولد واشنگتن منتشر شد
در دهه ۱۷۹۰، توماس پین بیشتر در فرانسه زندگی کرد و در انقلاب فرانسه شرکت جست. وی فلسفه سیاسی خود را در کتاب حقوق انسان ( Rights of Man)تا اندازهای در دفاع از انقلاب فرانسه عرضه کرد، این کتاب در جواب دیدگاه ادموند برک دربارهٔ انقلاب فرانسه نوشته شده بود و در عین حال همانند عقل سلیم، در حمایت از آزادی شخصی و حکومت محدود نگاشته شده بود.
پین مورد غضب روبسپیر قرار گرفت. در دسامبر ۱۷۹۳ دستگیر و در پاریس زندانی شد ولی در ۱۷۹۴ آزاد شد.
🔅حقوق انسان، مردم بسیاری را متقاعد کرد که از انقلاب فرانسه و اصلاحات چشمگیر در انگلستان حمایت کنند🔅
کتاب بعدی پین با نام عصر خرد تاثیر بسیاری بر اذهان گذاشت، چرا که پین آن را با اسلوب شورانگیز و بیانی ساده نگاشت که احساساتی نیرومند در خوانندگان برانگیخت. این اثر در انگلستان به کتابی پرفروش بدل شد و تلاشهای حکومت برای توقیف آن تقاضا را بیش از پیش افزایش داد. عصر خرد در آلمان، مجارستان و پرتغال طرفداران فراوانی یافت. در سال ۱۷۹۴ چهار بار، ۱۷۹۵ هفت بار و ۱۷۹۶ دو بار در امریکا منتشر شد. مردم با هدف حمایت از اصول مذهبی پین گروهها و اجتماعاتی را شکل دادند
پین در واپسین سالهای حیات به سبب وخامت سلامتیاش پیر و شکسته شده بود و در فلاکتی دردناک زندگی میکرد. او به خانهی دوست خود، مارگارت دو بونویل در شمارهی ۵۹ خیابان گرو نیویورک نقل مکان کرد و در ساعت ۸ صبح ۸ ژوئن ۱۸۰۹ در آنجا درگذشت. دو بونویل ترتیب خاکسپاری او را در مزرعهی نیو راشل داد چون هیچ قبرستانی حاضر به پذیرشش نبود
پین دههها یکی از پایهگذارانِ فراموششدهی امریکا باقی ماند. زمانی که تئودور روزولت از او به عنوان «ملحدی پلید و پست» یاد کرد، دیدگاه رایج را جمعبندی کرد. تا سال ۱۸۹۲ طول کشید که اولین زندگینامهی مهم پین منتشر شود. هنوز هیچ چاپ معتبری از مجموعهی کامل آثار پین وجود ندارد
جشن دویست سالگی امریکا کمک کرد تا علاقه به پین احیا شود. برای اولین بار مجموعهی آثار عمدهی وی با جلد شمیز و به صورتی گسترده در دسترس قرار گرفتند و از آن زمان دستکم هشت زندگینامهی مختلف از پین منتشر شده است
شاید نسل جدید دارد این جواهرِ انسانی را دوباره کشف میکند
🔅پین جامعه را نمایش ایدئالهای انسان و حکومت را شر ضروری میدانست. همچنین وی معتقد به خداانگاری یا دئیسم بود.
توماس ادیسون دربارهٔ او گفتهاست: «من همواره پین را از بزرگترین آمریکاییها میدانم… از خوش شانسی من بوده که در کودکی با کارهای توماس پین آشنا شدم…»
@cafe_andishe95
📚چپ ایرانی یک کاریکاتور است؛ منتها علاوه بر مضحک بودن، خسارت هم دارد
آقایان در ذیل حکومتِ فاشیستِ مذهبی، نگرانِ لیبرالیسم اند(!)
مثل کسی که در یک روستا، گرفتار طاعون و وبا ست و بعد، پزشکی مدرن در غربِ جغرافیایی را نقد می کند(!)
مثل بچه های دبیرستانی که وقتی به دانشگاه می آیند، کیف سامسونت می خرند تا متفکر جلوه کنند، چهارتا کتاب خوانده اند و نه آن کتاب ها را فهمیده اند و نه ربط اش با واقعیاتِ جامعه-ی خویش را و بعد، همینطور با بلغور کردن، ژست روشنفکری می گیرند(!)
نقد لیبرالیسم چه ربطی به تو دارد که تا خرخره در باتلاقِ استبداد دینی فرو رفته ای؟! و برای یک کف و سوت و قر کمرِ نشسته در یک کنسرت موسیقی، شلاق می خوری؟!
✍🏼 علیرضا موثق
=================
البته به جز شکاف بین آزادی و استبداد که مهمترین مسئله کشور از عصر مشروطه تاکنون بوده است؛ تضادها و شکاف های دیگری هم هست که می توان به آنها پرداخت؛ اما اگر هرکدام از آنها به مسئله و موضوع اصلی جامعه تبدیل شود نتیجه ای جز استهلاک نیروهای اجتماعی و انحراف افکار عمومی نخواهد داشت. در همین رابطه مرور بخشی از مصاحبه پرویز پیران با یورگن هابرماس بسیار آموزنده است. پیران یکی از همان اساتید چپگرای جامعه شناسی است که یک لحظه از نقد کاپیتالیسم، بورژوازی، آمریکا و جهانی شدن غافل نمانده و همیشه در کلاس های درس و مکتوباتش به نقد آنها پرداخته است؛
هابرماس هم متفکر نسل دومی مکتب فرانکفورت است که بسیاری از منتقدان ایرانی کاپیتالیسم و نئولیبرالیسم وامدار او هستند.
پیران: از ۱۱ سپتامبر به بعد در غرب به ویژه ایالات متحده تمامی اصول دمکراتیک به حال تعلیق در آمده اند.
حال می توانند انسان ها را بدون اتهامی مشخص دستگیر کنند، تا هر وقت بخواهند نگاه دارند، به شنود تلفن ها بپردازند، به عرصه خصوصی وارد شوند و هر کاری که مایل اند بکنند. آیا این دگرگونی درچارچوب نظری شما
که در مجموع در درون گفتمان وابسته و متکی به دموکراسی رخ می دهد، تغییری پدید نمی آورد؟
هابرماس: پروفسور عزیز، لطفاً به وضعیت مکانی که شما و من در حال گفتگو هستیم نگاه کنید. آیا در موقعیتی هستید که به انتقاد از شرایط مشخص آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر بپردازید، بدون نقد شرایط نه تنها مشابه؛ بلکه به مراتب بدتری که در کشور خودتان می گذرد؟
پیران: من چنین گرایش هایی را در هر جای جهان که باشد نقد می کنم و در ۲۳ سال گذشته نیز چنین کرده ام و شاید گاه هزینه هایی سنگین را نیز پرداخته باشم.
هابرماس: من با احترام به شجاعت شما می نگرم و باور دارم؛ اما این بحث ما در دسترس عامه قرار می گیرد؛ اگر به مقایسه ای که ارائه کردم اشاره نکنم، شرایط را برای آنان توضیح نداده ام. من نقد کننده خطی مشی آمریکایی هستم. ما الان درباب واکنش آمریکا نسبت به تروریسم بحث می کنیم که هیچکس بر اساس هیچ دلیلی، ارزش آن را نمی تواند بپذیرد و تروریسم را توجیه کند. من در اروپا و در آمریکا به نقد برخی از واکنش های آمریکا و سیاست های آن دولت پرداخته ام؛ اما در تهران نمی توانم این کار را بکنم. معذرت می خواهم (نشریه پل فیروز به
نقل از بهرامی کمیل، ۱۳۸۰: ص ۱۰۵)
◾️پاسخ هابرماس نشان می دهد او چقدر به شرایط زمانی و مکانی که گفتگو در آن انجام می گیرد اهمیت می دهد.
حال پرسش این است که آیا مدافعان و منتقدان کاپیتالیسم، لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به شرایط جامعه ای که در آن قرار دارند آگاه هستند و آن را در انتخاب موضوعات و طرح مسائل رعایت کرده اند؟
نبرد بر سر معایب و محاسن نئولیبرالیسم شاید در سوئد و دانمارکِ سوسیال دموکرات یا انگلیس و آمریکای لیبرال دموکرات و در بین احزاب چپ و راست کشورهای غربی نبردی واقعی، مهم و مفید باشد؛ اما اساسا طرح این موضوع در کشورهایی چون ما چه اندازه واقعی و مفید است؟ اولویت دادن به این موضوع در کشورهایی که نظام آنها کاپیتالیستی یا نئولیبرالیستی است درست است؛ اما مگر در جامعه ما چنین نظامی حاکم است؟
زمانی که آدرنو، هورکهایمر و مارکوزه به لیبرالیسم آمریکا و اروپا حمله می کردند؛ ادعای آنان این بود که لیبرالیسم به فاشیسم و دیکتاتوری می انجامد؛ حال پرسش این است که مخالفان وطنی لیبرالیسم در ایران نگران چه چیزی هستند؟
آیا زمانی که از حکومت ایران سخن گفته می شود؛ اولین و مهمترین تصویری که به ذهن می رسد کاپیتالیستی و نئولیبرالیستی بودن آن است؟
در گذشته به ویژه در دهه چهل و پنجاه خورشیدی؛ روشنفکران چپ ایرانی تمام کشورهای جهان را در دو
بلوک《سوسیالیستی》و《کاپیتالیستی》قرار می دانند.
برای مثال در قاره آمریکا؛ کشور کوبا سوسیالیستی و بقیه کشورهای این قاره همگی کاپیتالیستی بودند. این رویکرد امروزه توسط نئومارکسیست های وطنی دنبال می شود؛
و از آنجا که ایران کشوری سوسیالیستی نیست؛ پس حتما نئولیبرالیستی هست.
✍🏼ن. بهرامی کمیل
@cafe_andishe95
آقایان در ذیل حکومتِ فاشیستِ مذهبی، نگرانِ لیبرالیسم اند(!)
مثل کسی که در یک روستا، گرفتار طاعون و وبا ست و بعد، پزشکی مدرن در غربِ جغرافیایی را نقد می کند(!)
مثل بچه های دبیرستانی که وقتی به دانشگاه می آیند، کیف سامسونت می خرند تا متفکر جلوه کنند، چهارتا کتاب خوانده اند و نه آن کتاب ها را فهمیده اند و نه ربط اش با واقعیاتِ جامعه-ی خویش را و بعد، همینطور با بلغور کردن، ژست روشنفکری می گیرند(!)
نقد لیبرالیسم چه ربطی به تو دارد که تا خرخره در باتلاقِ استبداد دینی فرو رفته ای؟! و برای یک کف و سوت و قر کمرِ نشسته در یک کنسرت موسیقی، شلاق می خوری؟!
✍🏼 علیرضا موثق
=================
البته به جز شکاف بین آزادی و استبداد که مهمترین مسئله کشور از عصر مشروطه تاکنون بوده است؛ تضادها و شکاف های دیگری هم هست که می توان به آنها پرداخت؛ اما اگر هرکدام از آنها به مسئله و موضوع اصلی جامعه تبدیل شود نتیجه ای جز استهلاک نیروهای اجتماعی و انحراف افکار عمومی نخواهد داشت. در همین رابطه مرور بخشی از مصاحبه پرویز پیران با یورگن هابرماس بسیار آموزنده است. پیران یکی از همان اساتید چپگرای جامعه شناسی است که یک لحظه از نقد کاپیتالیسم، بورژوازی، آمریکا و جهانی شدن غافل نمانده و همیشه در کلاس های درس و مکتوباتش به نقد آنها پرداخته است؛
هابرماس هم متفکر نسل دومی مکتب فرانکفورت است که بسیاری از منتقدان ایرانی کاپیتالیسم و نئولیبرالیسم وامدار او هستند.
پیران: از ۱۱ سپتامبر به بعد در غرب به ویژه ایالات متحده تمامی اصول دمکراتیک به حال تعلیق در آمده اند.
حال می توانند انسان ها را بدون اتهامی مشخص دستگیر کنند، تا هر وقت بخواهند نگاه دارند، به شنود تلفن ها بپردازند، به عرصه خصوصی وارد شوند و هر کاری که مایل اند بکنند. آیا این دگرگونی درچارچوب نظری شما
که در مجموع در درون گفتمان وابسته و متکی به دموکراسی رخ می دهد، تغییری پدید نمی آورد؟
هابرماس: پروفسور عزیز، لطفاً به وضعیت مکانی که شما و من در حال گفتگو هستیم نگاه کنید. آیا در موقعیتی هستید که به انتقاد از شرایط مشخص آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر بپردازید، بدون نقد شرایط نه تنها مشابه؛ بلکه به مراتب بدتری که در کشور خودتان می گذرد؟
پیران: من چنین گرایش هایی را در هر جای جهان که باشد نقد می کنم و در ۲۳ سال گذشته نیز چنین کرده ام و شاید گاه هزینه هایی سنگین را نیز پرداخته باشم.
هابرماس: من با احترام به شجاعت شما می نگرم و باور دارم؛ اما این بحث ما در دسترس عامه قرار می گیرد؛ اگر به مقایسه ای که ارائه کردم اشاره نکنم، شرایط را برای آنان توضیح نداده ام. من نقد کننده خطی مشی آمریکایی هستم. ما الان درباب واکنش آمریکا نسبت به تروریسم بحث می کنیم که هیچکس بر اساس هیچ دلیلی، ارزش آن را نمی تواند بپذیرد و تروریسم را توجیه کند. من در اروپا و در آمریکا به نقد برخی از واکنش های آمریکا و سیاست های آن دولت پرداخته ام؛ اما در تهران نمی توانم این کار را بکنم. معذرت می خواهم (نشریه پل فیروز به
نقل از بهرامی کمیل، ۱۳۸۰: ص ۱۰۵)
◾️پاسخ هابرماس نشان می دهد او چقدر به شرایط زمانی و مکانی که گفتگو در آن انجام می گیرد اهمیت می دهد.
حال پرسش این است که آیا مدافعان و منتقدان کاپیتالیسم، لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به شرایط جامعه ای که در آن قرار دارند آگاه هستند و آن را در انتخاب موضوعات و طرح مسائل رعایت کرده اند؟
نبرد بر سر معایب و محاسن نئولیبرالیسم شاید در سوئد و دانمارکِ سوسیال دموکرات یا انگلیس و آمریکای لیبرال دموکرات و در بین احزاب چپ و راست کشورهای غربی نبردی واقعی، مهم و مفید باشد؛ اما اساسا طرح این موضوع در کشورهایی چون ما چه اندازه واقعی و مفید است؟ اولویت دادن به این موضوع در کشورهایی که نظام آنها کاپیتالیستی یا نئولیبرالیستی است درست است؛ اما مگر در جامعه ما چنین نظامی حاکم است؟
زمانی که آدرنو، هورکهایمر و مارکوزه به لیبرالیسم آمریکا و اروپا حمله می کردند؛ ادعای آنان این بود که لیبرالیسم به فاشیسم و دیکتاتوری می انجامد؛ حال پرسش این است که مخالفان وطنی لیبرالیسم در ایران نگران چه چیزی هستند؟
آیا زمانی که از حکومت ایران سخن گفته می شود؛ اولین و مهمترین تصویری که به ذهن می رسد کاپیتالیستی و نئولیبرالیستی بودن آن است؟
در گذشته به ویژه در دهه چهل و پنجاه خورشیدی؛ روشنفکران چپ ایرانی تمام کشورهای جهان را در دو
بلوک《سوسیالیستی》و《کاپیتالیستی》قرار می دانند.
برای مثال در قاره آمریکا؛ کشور کوبا سوسیالیستی و بقیه کشورهای این قاره همگی کاپیتالیستی بودند. این رویکرد امروزه توسط نئومارکسیست های وطنی دنبال می شود؛
و از آنجا که ایران کشوری سوسیالیستی نیست؛ پس حتما نئولیبرالیستی هست.
✍🏼ن. بهرامی کمیل
@cafe_andishe95
نئولیبرالیسم_در_ایران_بهرامی_کمیل.pdf
233.2 KB
نسخه نخست مقاله "نئولیبرالیسم در ایران" در ماهنامه ایران فردا اسفند ۹۷ و متن کامل آن در خبرگزاری مهر- خرداد ۹۸ منتشر شده است.
@nambavari
@nambavari
نئولیبرالیسم و ضعف آن در تحلیل
نظام بهرامی کمیل
در مقالهای که در خبرگزاری مهر منتشر کردم؛ بکارگیری اصطلاح «نئولیبرالیسم» را برای تحلیل شرایط اقتصادی و سیاسی ایران، مناسب ندانستم. دلیل مخالفتم این بود که اولا تعریف نئولیبرالیسم مانع نیست؛ زیرا معتقدان به این مفهوم تمام کشورهای جهان را کما و بیش نئولیبرالیستی میدانند و ما نمیفهمیم که بطور عینی و مصداقی چه کشورهایی غیرنئولیبرالیستی هستند.
اشکال مهمتر را با استفاده از نظر برتراندراسل دوباره مطرح میکنم. به نظر من مفهوم نئولیبرالیسم و تعریف آن؛ «تحلیلگر» نیست. به عبارت دیگر تعاریف باید جامع، مانع و مهمتر از همه تحلیلگر باشند. با ارایه مصادیق متعدد ضعف قدرت تحلیلی این مفهوم را نشان دادم. برای مثال گفتم طبق نظر برخی چپهای ایرانی بعد از فوت امام و از دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی به بعد، نئولیبرالیسم در ایران حاکم شده است؛ بنابر این این گروه بطور ضمنی تفاوت ذاتی و عمیقی بین این دو دوره قایل میشوند. درحالی که به نظر میرسد حکومت جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته تغییر ساختاری و بنیادینی نکرده است. در آن مقاله گفتم آقای اباذری، مجری معروف تلویزیون آقای فردوسیپور را جاده صاف کن و کارگزار نئولیبرالیسم در فوتبال میدانست؛ اما پس از اخراج او توسط مدیر جوان شبکه سه، تحلیل و تفسیری برای ارایه نداشت.
چند روز پیش و در حاشیه سران گروه بیست ولادیمر پوتین گفت؛ ارزشهای لیبرال و عصر لیبرالیسم و دموکراسی لیبرال تمام شده و دنیا منتظر رهبران مقتدر و بزرگ (همچون خودش) هست. برخی کشورهای اروپایی و مقامات اتحادیه اروپا به این گفتار واکنش تندی نشان دادند و از آرمانهای لیبرالیسم و دموکراسی لیبرال دفاع کردند. اما تحلیلگرانی که از صبح تا شب اسم رمز نئولیبرالیسم را بکار میبرند و روسیه و چین را کنار دانمارک و هلند و کانادا قرار میدهند؛ هیچ تفسیر و تحلیلی از سخنان پوتین و پاسخ اروپاییان ارایه نکردند. دلیل مشخص است؛ نئولیبرالیسم ظرفیت چندانی برای تحلیل چنین وقایع و اخباری ندارد. پرسش این است که؛ اگر این دو گروه همگی کشورهای نئولیبرال هستند؛ پس چرا ناگهان در دو اردوگاه متضاد صف آرایی میکنند؟ اگر روزی بین روسیه و چین و کره شمالی از یک طرف و اروپا و آمریکا و کانادا از طرف دیگر، جنگی شروع شود منتقدان نئولیبرالیسم طرف کدامیک را میگیرند؟ پاسخ را در واکنش اجداد این گروهها در به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان و کودتای 28 مرداد 1332 در ایران پیدا کنید.
نئولیبرالیسم نمیتواند بین «دیکتاتوری سرمایهداری» که توسط موسولینی، هیتلر، پینوشه و پوتین اجرا میشود با «سرمایهداری لیبرال» که توسط اتحادیه اروپا، کانادا، ژاپن، استرالیا و آمریکا اجرا میشود؛ تفاوتی قایل شود؛ زیرا این مفهوم قدرت تحلیلی چندانی ندارد.
نظام بهرامی کمیل
در مقالهای که در خبرگزاری مهر منتشر کردم؛ بکارگیری اصطلاح «نئولیبرالیسم» را برای تحلیل شرایط اقتصادی و سیاسی ایران، مناسب ندانستم. دلیل مخالفتم این بود که اولا تعریف نئولیبرالیسم مانع نیست؛ زیرا معتقدان به این مفهوم تمام کشورهای جهان را کما و بیش نئولیبرالیستی میدانند و ما نمیفهمیم که بطور عینی و مصداقی چه کشورهایی غیرنئولیبرالیستی هستند.
اشکال مهمتر را با استفاده از نظر برتراندراسل دوباره مطرح میکنم. به نظر من مفهوم نئولیبرالیسم و تعریف آن؛ «تحلیلگر» نیست. به عبارت دیگر تعاریف باید جامع، مانع و مهمتر از همه تحلیلگر باشند. با ارایه مصادیق متعدد ضعف قدرت تحلیلی این مفهوم را نشان دادم. برای مثال گفتم طبق نظر برخی چپهای ایرانی بعد از فوت امام و از دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی به بعد، نئولیبرالیسم در ایران حاکم شده است؛ بنابر این این گروه بطور ضمنی تفاوت ذاتی و عمیقی بین این دو دوره قایل میشوند. درحالی که به نظر میرسد حکومت جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته تغییر ساختاری و بنیادینی نکرده است. در آن مقاله گفتم آقای اباذری، مجری معروف تلویزیون آقای فردوسیپور را جاده صاف کن و کارگزار نئولیبرالیسم در فوتبال میدانست؛ اما پس از اخراج او توسط مدیر جوان شبکه سه، تحلیل و تفسیری برای ارایه نداشت.
چند روز پیش و در حاشیه سران گروه بیست ولادیمر پوتین گفت؛ ارزشهای لیبرال و عصر لیبرالیسم و دموکراسی لیبرال تمام شده و دنیا منتظر رهبران مقتدر و بزرگ (همچون خودش) هست. برخی کشورهای اروپایی و مقامات اتحادیه اروپا به این گفتار واکنش تندی نشان دادند و از آرمانهای لیبرالیسم و دموکراسی لیبرال دفاع کردند. اما تحلیلگرانی که از صبح تا شب اسم رمز نئولیبرالیسم را بکار میبرند و روسیه و چین را کنار دانمارک و هلند و کانادا قرار میدهند؛ هیچ تفسیر و تحلیلی از سخنان پوتین و پاسخ اروپاییان ارایه نکردند. دلیل مشخص است؛ نئولیبرالیسم ظرفیت چندانی برای تحلیل چنین وقایع و اخباری ندارد. پرسش این است که؛ اگر این دو گروه همگی کشورهای نئولیبرال هستند؛ پس چرا ناگهان در دو اردوگاه متضاد صف آرایی میکنند؟ اگر روزی بین روسیه و چین و کره شمالی از یک طرف و اروپا و آمریکا و کانادا از طرف دیگر، جنگی شروع شود منتقدان نئولیبرالیسم طرف کدامیک را میگیرند؟ پاسخ را در واکنش اجداد این گروهها در به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان و کودتای 28 مرداد 1332 در ایران پیدا کنید.
نئولیبرالیسم نمیتواند بین «دیکتاتوری سرمایهداری» که توسط موسولینی، هیتلر، پینوشه و پوتین اجرا میشود با «سرمایهداری لیبرال» که توسط اتحادیه اروپا، کانادا، ژاپن، استرالیا و آمریکا اجرا میشود؛ تفاوتی قایل شود؛ زیرا این مفهوم قدرت تحلیلی چندانی ندارد.
فرهنگ،_جامعه_و_خودبنیادی_نظام_بهرامی_کمیل.pdf
22.5 MB
کتاب "فرهنگ، جامعه و خودبنیادی"؛ مجموعه ۲۱ مقاله و مصاحبه از "دکتر نظام بهرامی کمیل" است که توسط انتشارات پویه مهر اشراق در پاییز ۱۳۹۸ منتشر شده است.
ایده اصلی کتاب، گسترش مفهوم "خودبنیادی" Autonomy در حوزه فرهنگ و جامعه است. خودبنیادی یکی از موضوعات اصلی عصر روشنگریست که برای اولین بار در مقاله معروف"روشنگری چیست؟" و توسط ایمانوئل کانت مطرح شده است. بر همین اساس میتوان گفت ایده اصلی کتاب در مقاله ای با عنوان "خودبنیادی و روشنفکری ایرانی" ارایه شده است. کتاب در سه بخش تنظیم شده؛ بخش اول به مدرنیته و روشنفکران ایرانی اختصاص دارد که در آن اندیشه روشنفکرانی مانند جلال آل احمد و علی شریعتی و موضوعاتی مانند مدرنیته و نئولیبرالیسم، نقد و بررسی شده است. در بخش دوم؛ نقد فرهنگ و جامعه با موضوعاتی مانند آزادی بیان، هویت و عدالت فرهنگی مطرح شده است. در بخش سوم؛ نقد فیلم و کتابهایی مانند سریال "چرنوبیل"، فیلم "رستاخیز" و کتاب "نام باوری" ارایه شده است.
نگارنده با هدف دسترسی راحتتر به کتاب متن pdf آن را بصورت رایگان در فضای منتشر کرده است.
@nambavari
ایده اصلی کتاب، گسترش مفهوم "خودبنیادی" Autonomy در حوزه فرهنگ و جامعه است. خودبنیادی یکی از موضوعات اصلی عصر روشنگریست که برای اولین بار در مقاله معروف"روشنگری چیست؟" و توسط ایمانوئل کانت مطرح شده است. بر همین اساس میتوان گفت ایده اصلی کتاب در مقاله ای با عنوان "خودبنیادی و روشنفکری ایرانی" ارایه شده است. کتاب در سه بخش تنظیم شده؛ بخش اول به مدرنیته و روشنفکران ایرانی اختصاص دارد که در آن اندیشه روشنفکرانی مانند جلال آل احمد و علی شریعتی و موضوعاتی مانند مدرنیته و نئولیبرالیسم، نقد و بررسی شده است. در بخش دوم؛ نقد فرهنگ و جامعه با موضوعاتی مانند آزادی بیان، هویت و عدالت فرهنگی مطرح شده است. در بخش سوم؛ نقد فیلم و کتابهایی مانند سریال "چرنوبیل"، فیلم "رستاخیز" و کتاب "نام باوری" ارایه شده است.
نگارنده با هدف دسترسی راحتتر به کتاب متن pdf آن را بصورت رایگان در فضای منتشر کرده است.
@nambavari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حجت_کلاشی: "باید بر مبنای #ناسیونالیسم و #بازگشت_به_مشروطه جنبش اجتماعی راه بیندازیم و
بر مبنای دولت تاریخی ایران راهکار بدهیم...
نادانها فکر میکنند که ما میگوییم سپاه خوب است❗ همه ما میدانیم سپاه چه بر سر این مملکت آورده❗..."
@cafe_andishe95
بر مبنای دولت تاریخی ایران راهکار بدهیم...
نادانها فکر میکنند که ما میگوییم سپاه خوب است❗ همه ما میدانیم سپاه چه بر سر این مملکت آورده❗..."
@cafe_andishe95
🟥 مرگ بر شهر! 🟥
#کمونیسم_شرقی
🎈"چریکهای انقلابی خمر سرخ که سی سال ... با آمریکا و حکومت تحت حمایتش به رهبری ژنرال لون نول جنگیدند ... در ۱۹۷۵ سرانجام پیروز شده و وارد پنوم پن پایتخت کامبوج شدند ... خمرهای سرخ برای شهرنشینان کامبوج برنامهای بزرگ و گسترده داشتند. گشتیهای مسلح تشکیل یافته از چریکهای ژنده پوش به سراغ تمام خانهها رفتند و ساکنان را به زور بیرون کشیده و آماده سفری طولانی و بیبازگشت نمودند. تمام اموال کوچک بزرگ آنها مصادره شده بود. به ساکنان خانهها اخطار داده شد که مبادا کوچکترین چیزی از خانهشان با خود بیاورند، به خصوص روی عکسهای خانوادگی تاکید میشد. هر کس که این اخطار را جدی نگرفت، در روزها و هفتههای بعد اعدام شد. بسیاری از این اسرا دیگر هیچگاه خانههایشان را ندیدند. برای خمرها یک مسئله خیلی جدی بود: ارتباط شخص با گذشتهاش به کلی باید قطع میشد. آنها می خواستند شهر سرمایهداری را که در نظرشان مظهر پول، فساد و تنآسایی بود به کلی نابود کنند.
🎈باورش دشوار بود اما پنوم پن و دیگر شهرها بطور کامل تخلیه شدند. دیپلماتهای باقیمانده گزارش دادند که در تمام عمرشان چنین چیزی ندیدهاند پنوم پن به شهر ارواح تبدیل شده بود. شهرنشینان اسیر را در صدها اردوگاه در مناطق روستایی یا لم یزرع مستقر کردند. ساعات کار دو سوم شبانه روز را در بر میگرفت و جیره غذا بسیار کم بود. دهه جایگزین هفته شده بود و روز تعطیل مختص به کلاسهای ایدئولوژیک و آموزش عقیدتی بود. شهرنشینان اسیر زیر نظارت چریکهای مجهز به مجهز به کلاشنیکفهای ساخت چین کار میکردند ... خمرها خیلی شبیه به حزب کمونیست اندونزی بودند که چند سال پیش با ضد کودتای ژنرال سوهارتو به کلی ریشهکن شده بود. محصول اصلی این اردوگاهها برنج بود. خمرها برای آن نوعی تقدس قائل بودند.
🎈 در روزنامههایشان آمده بود که با قدرت آن توانستهاند آمریکا را شکست دهند و در سالهای آینده با همین قدرت، کامبوج را صاحب صنایع سنگین خواهند کرد. خمرها میگفتند که این شهرنشینان خوشگذران و راحتطلب باید بیاموزند که از دانه برنج و رنج روستاییان فقیر متولد شدهاند و حالا یا میتوانند این دوره سخت بازپروری و والایش را تاب آورده و به یک انسان زحمتکش و متعهد در برابر تاریخ تبدیل شوند و یا می میرند و جسم آنها به عنوان کود انسانی زمینهای کشاورزی را حاصلخیزتر خواهد کرد ... کار روزانه بسیار طولانی و طاقت فرسا بود. بسیاری به دلیل خستگی یا بیماری میمردند. گرسنگی احتمالا بزرگترین رنج و کابوس زندانیان بوده است. اگر کسی حتی یک سیب زمینی یا ترب از محصول مزارع برمیداشت و میخورد، قطعا اعدام میشد. با این حال فشار گرسنگی چنان بود که بسیاری خطر اعدام را به جان می خریدند. خمرهای سرخ در این نوع موارد اعدام با گلوله را دوست نداشتند. قطعا یکی از دلایل آن صرفهجویی در مهمات بود. اسرای محکوم به اعدام معمولا با ضربات چوب، بیل یا تبر کشته میشدند. بعضی از آنها قبل از اعدام شکنجه میشدند ...
🎈 خمرها گاهی در جلسات موسوم به "انتقاد از خود" که بازماندگان قرارگاه اشرف هم به به خوبی با آن آشنایی دارند، به اسرا اجازه میدادند که از شرایط اردوگاه و رفتار خمرها انتقاد کنند، اما آنها که انتقادات تندی مطرح میکردند را دیگر هیچکس نمیدید ... خمرها معمولا اجساد را دفن نمیکردند بلکه آنها در گودالهای خیلی بزرگ روباز با قطر دهانه نزدیک به صد متر و عمق ۳۰ تا ۴۰ متر روی هم میریختند. بوی تعفن این گودالها وحشتناک و غیر قابل تصور بود و برای محکومین به اعدام که در نزدیکی آنها نگهداری میشدند، یک شکنجه مخصوص به حساب میآمد. برخی از اسرا یا زندانیان تازهوارد اردوگاهها که هویتشان شناسایی میشد از بقیه جدا میشدند تا بازجویی و اعدام شوند. خمرهای سرخ به خصوص روی ستارگان سینما و زنهایی که کارشان تبلیغ مدلهای مو و لباس بود، به شدت حساس بودند. این گونه افراد امکان نداشت که جان سالم در ببرند. در مجموع خمرهای سرخ ۲ میلیون نفر از جمعیت ۷ میلیونی کامبوج را به قتل رساندند ...
📍 همین اتفاقات با مقداری شدت و حجم کمتر و با برخی تفاوتهای جزئی در شوروی دهههای ۲۰ تا ۵۰ میلادی، چین دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی، کره شمالی از ۱۹۴۵ تا امروز، ویتنام شمالی در دهه ۵۰ میلادی در ماجرای اصلاحات ارضی هوشیمین و نیز ویتنام متحد شده توسط کمونیستها از ۱۹۷۵ تا پایان دهه هشتاد میلادی در جریان بودهاست. ۱۰۰ هزار نفر در اردوگاههای بازپروری عقیدتی ویتکنگها که پس از فتح سایگون برپا شده بود، کشته شدند. همان ویت کنگها که قهرمان بیبدیل و اسطورهای صدها هزار روشنفکر و دانشجوی چپگرا در ایران، اروپا و آمریکای شمالی بودند: از ژانپل سارتر و دوبووار و آلن بدیو و چامسکی گرفته تا شاملو و ابتهاج و آریانپور و مصطفی رحیمی".
✍🏼ت.طهماسبی
@cafe_andishe95
#کمونیسم_شرقی
🎈"چریکهای انقلابی خمر سرخ که سی سال ... با آمریکا و حکومت تحت حمایتش به رهبری ژنرال لون نول جنگیدند ... در ۱۹۷۵ سرانجام پیروز شده و وارد پنوم پن پایتخت کامبوج شدند ... خمرهای سرخ برای شهرنشینان کامبوج برنامهای بزرگ و گسترده داشتند. گشتیهای مسلح تشکیل یافته از چریکهای ژنده پوش به سراغ تمام خانهها رفتند و ساکنان را به زور بیرون کشیده و آماده سفری طولانی و بیبازگشت نمودند. تمام اموال کوچک بزرگ آنها مصادره شده بود. به ساکنان خانهها اخطار داده شد که مبادا کوچکترین چیزی از خانهشان با خود بیاورند، به خصوص روی عکسهای خانوادگی تاکید میشد. هر کس که این اخطار را جدی نگرفت، در روزها و هفتههای بعد اعدام شد. بسیاری از این اسرا دیگر هیچگاه خانههایشان را ندیدند. برای خمرها یک مسئله خیلی جدی بود: ارتباط شخص با گذشتهاش به کلی باید قطع میشد. آنها می خواستند شهر سرمایهداری را که در نظرشان مظهر پول، فساد و تنآسایی بود به کلی نابود کنند.
🎈باورش دشوار بود اما پنوم پن و دیگر شهرها بطور کامل تخلیه شدند. دیپلماتهای باقیمانده گزارش دادند که در تمام عمرشان چنین چیزی ندیدهاند پنوم پن به شهر ارواح تبدیل شده بود. شهرنشینان اسیر را در صدها اردوگاه در مناطق روستایی یا لم یزرع مستقر کردند. ساعات کار دو سوم شبانه روز را در بر میگرفت و جیره غذا بسیار کم بود. دهه جایگزین هفته شده بود و روز تعطیل مختص به کلاسهای ایدئولوژیک و آموزش عقیدتی بود. شهرنشینان اسیر زیر نظارت چریکهای مجهز به مجهز به کلاشنیکفهای ساخت چین کار میکردند ... خمرها خیلی شبیه به حزب کمونیست اندونزی بودند که چند سال پیش با ضد کودتای ژنرال سوهارتو به کلی ریشهکن شده بود. محصول اصلی این اردوگاهها برنج بود. خمرها برای آن نوعی تقدس قائل بودند.
🎈 در روزنامههایشان آمده بود که با قدرت آن توانستهاند آمریکا را شکست دهند و در سالهای آینده با همین قدرت، کامبوج را صاحب صنایع سنگین خواهند کرد. خمرها میگفتند که این شهرنشینان خوشگذران و راحتطلب باید بیاموزند که از دانه برنج و رنج روستاییان فقیر متولد شدهاند و حالا یا میتوانند این دوره سخت بازپروری و والایش را تاب آورده و به یک انسان زحمتکش و متعهد در برابر تاریخ تبدیل شوند و یا می میرند و جسم آنها به عنوان کود انسانی زمینهای کشاورزی را حاصلخیزتر خواهد کرد ... کار روزانه بسیار طولانی و طاقت فرسا بود. بسیاری به دلیل خستگی یا بیماری میمردند. گرسنگی احتمالا بزرگترین رنج و کابوس زندانیان بوده است. اگر کسی حتی یک سیب زمینی یا ترب از محصول مزارع برمیداشت و میخورد، قطعا اعدام میشد. با این حال فشار گرسنگی چنان بود که بسیاری خطر اعدام را به جان می خریدند. خمرهای سرخ در این نوع موارد اعدام با گلوله را دوست نداشتند. قطعا یکی از دلایل آن صرفهجویی در مهمات بود. اسرای محکوم به اعدام معمولا با ضربات چوب، بیل یا تبر کشته میشدند. بعضی از آنها قبل از اعدام شکنجه میشدند ...
🎈 خمرها گاهی در جلسات موسوم به "انتقاد از خود" که بازماندگان قرارگاه اشرف هم به به خوبی با آن آشنایی دارند، به اسرا اجازه میدادند که از شرایط اردوگاه و رفتار خمرها انتقاد کنند، اما آنها که انتقادات تندی مطرح میکردند را دیگر هیچکس نمیدید ... خمرها معمولا اجساد را دفن نمیکردند بلکه آنها در گودالهای خیلی بزرگ روباز با قطر دهانه نزدیک به صد متر و عمق ۳۰ تا ۴۰ متر روی هم میریختند. بوی تعفن این گودالها وحشتناک و غیر قابل تصور بود و برای محکومین به اعدام که در نزدیکی آنها نگهداری میشدند، یک شکنجه مخصوص به حساب میآمد. برخی از اسرا یا زندانیان تازهوارد اردوگاهها که هویتشان شناسایی میشد از بقیه جدا میشدند تا بازجویی و اعدام شوند. خمرهای سرخ به خصوص روی ستارگان سینما و زنهایی که کارشان تبلیغ مدلهای مو و لباس بود، به شدت حساس بودند. این گونه افراد امکان نداشت که جان سالم در ببرند. در مجموع خمرهای سرخ ۲ میلیون نفر از جمعیت ۷ میلیونی کامبوج را به قتل رساندند ...
📍 همین اتفاقات با مقداری شدت و حجم کمتر و با برخی تفاوتهای جزئی در شوروی دهههای ۲۰ تا ۵۰ میلادی، چین دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی، کره شمالی از ۱۹۴۵ تا امروز، ویتنام شمالی در دهه ۵۰ میلادی در ماجرای اصلاحات ارضی هوشیمین و نیز ویتنام متحد شده توسط کمونیستها از ۱۹۷۵ تا پایان دهه هشتاد میلادی در جریان بودهاست. ۱۰۰ هزار نفر در اردوگاههای بازپروری عقیدتی ویتکنگها که پس از فتح سایگون برپا شده بود، کشته شدند. همان ویت کنگها که قهرمان بیبدیل و اسطورهای صدها هزار روشنفکر و دانشجوی چپگرا در ایران، اروپا و آمریکای شمالی بودند: از ژانپل سارتر و دوبووار و آلن بدیو و چامسکی گرفته تا شاملو و ابتهاج و آریانپور و مصطفی رحیمی".
✍🏼ت.طهماسبی
@cafe_andishe95
🎈ایرج اسکندری، دبیر اول حزب توده، میگوید که در باکو و در مهمانی شامی که به افتخار رهبران حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان ترتیب داده شده بود (اواخر دهه۳۰)، یکی از اعضای حزب توده (رحمانی) سر میز غذا گفت که مینوشیم به افتخار صدوپنجاهمین سال انعقاد قرارداد ترکمانچای و پیوستن آذربایجان به روسیه.
ایرج اسکندری میگوید من گیلاس را روی میز گذاشتم و محکم روی میز کوبیدم. آخوندف گفت رفیق اسکندری حرفی دارید و من گفتم بله.
«این حرفی که رفیقمان در اینجا گفت، این به ضرر اتحاد شوروی است. این مسئله جدا ضد شوروی است...»
📚خاطرات سیاسی
ایرج اسکندری
جلد سوم، ص۱۲۱به اهتمام بابک امیرخسروی و فریدون آذرنور
بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
ایرج اسکندری میگوید من گیلاس را روی میز گذاشتم و محکم روی میز کوبیدم. آخوندف گفت رفیق اسکندری حرفی دارید و من گفتم بله.
«این حرفی که رفیقمان در اینجا گفت، این به ضرر اتحاد شوروی است. این مسئله جدا ضد شوروی است...»
📚خاطرات سیاسی
ایرج اسکندری
جلد سوم، ص۱۲۱به اهتمام بابک امیرخسروی و فریدون آذرنور
بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔘غلط کردید که اشتباه کردید.
ناوچه را با ۴۰ مسافر ساقط کردین بعد می گید اشتباه کردین؟
(سخنان خامنه ای در مورد هواپیمای ایرانی که بر فراز خلیج فارس توسط آمریکا منهدم شد.)
@cafe_andishe95
ناوچه را با ۴۰ مسافر ساقط کردین بعد می گید اشتباه کردین؟
(سخنان خامنه ای در مورد هواپیمای ایرانی که بر فراز خلیج فارس توسط آمریکا منهدم شد.)
@cafe_andishe95
🛺«ابوقراضههای گرانبها»🛺
📍اول قرار نبود سرنوشت این شکلی به نظر رسد، اما سرنوشت به تنها چیزی که اعتنا ندارد آرزوها و خیالهای آدمهاست. تاریخ راهی را که آدمها به او دستور میدهند نمیرود؛ راه خودش را میرود، بیاعتنا به دادوقال دولتمردان و مردمان. به همین دلیل سرنوشت به شکلی درمیآید که شباهتی به آرزوهای مردان تاریخساز ندارد. وقتی باتیستا، دیکتاتور کوبا، در ژانویۀ ۱۹۵۹ فرار کرد و فیدل کاسترو و یارانش تفنگشان را به نشانۀ پیروزی بلند میکردند، هیچ هنرمند سوررئالیستی با همۀ تواناییاش در خیالپردازی فکر نمیکرد نیمقرن بعد کوباییها به بهترین تعمیرکاران ماشینهای کلاسیک آمریکایی تبدیل شوند؛ هیچ نویسندۀ داستانهای علمیـتخیلی تصور نمیکرد نیمقرن بعد ماشینهای آمریکایی دهۀ ۱۹۴۰ همچنان در خیابانهای کوبا جولان خواهند داد و شهر به موزۀ بزرگی از خودروهای کلاسیک بدل میشد این عتیقههای تمیز و براق جاذبۀ توریستی کوبا میشود.
مارکسیستها از روز اول در یک چیز تردیدی نداشتند: اینکه مارکسیسم «مترقیترین» جنبش است و همۀ مخالفانشان را از لیبرال تا محافظهکار، از کاپیتالیست تا دهقان، از دموکرات تا سلطنتطلب، «مرتجع» و «واپسگرا» مینامیدند. البته در قرن بیستم همۀ جریانهای سیاسی همدیگر را «مرتجع» مینامیدند. اما واقعیت این است که ناسزای «مرتجع» را چپها به همه یاد دادند و دیگران هم برای اینکه انبان ناسزاهای سیاسیشان خالی نماند، این ناسزا را هم علیه حریفان به کار میبردند، ولی سند منگولهدار این تعبیر به نام مارکسیستها بود.
مارکسیسم (با همۀ شاخههایش) اصلاً با این هدف آزادیهای فردی را محدود کرد و بخش بزرگی از فردیت انسان را گرفت که او را به سطح بالاتری از پیشرفت و آزادی برساند. این هم نوعی قرارداد اجتماعی بود: فرد بخش بزرگی از حقوق فردی و آزادیهایش را میداد و در قبالش امنیت اجتماعی میگرفت. معقول و منصفانه به نظر میرسید. اما وقتی میبینیم تعمیرکار آفتابسوختۀ کوبایی سر در کاپوت یک کادیلاک ساخت ۱۹۵۰ فرو کرده تا مشکل سیمکشی آن را حل کند، همهچیز دوباره نامعقول به نظر میرسد؛ «زمانپریشی» آزاردهندهای در اینجا رخ داده... مرد تعمیرکار سر از کاپوت درمیآورد، چشمانش را تنگ میکند و شمع ماشین را در آفتاب با دقت نگاه میکند...
📄ریشۀ این سرنوشت نامنتظره و زمانپریشانه کجاست؟ چرا بهشت مارکسیستی به جای آنکه آینده را نشان دهد به موزۀ زندۀ گذشتههای دور بدل شد؟ چرا جنبشی که شعارش «ترقی» بود از آخرین واگن تاریخ بیرون افتاد؟ کلیترین و سادهترین جواب این است که مارکسیسم از لحظۀ تولد «واکنشی به پیشرفت» بود. مارکسیسم واکنش به انقلاب صنعتی بود، میخواست انسانها را از بلایای پدیدآمده در پی انقلاب صنعتی نجات دهد و متوجه نبود نفس این واکنش «محافظهکارانه» است. هیچ مارکسیستی برنمیتافت کسی او را «محافظهکار» بنامد، اما واقعیت این است که مارکسیسم (یعنی اندیشههای مارکس و انگلس) واکنشی بود به سرنوشتی که انقلاب صنعتی برای مردم انگلستان رقم زده بود؛ یعنی درک آنها از اقتصاد کاپیتالیستی بر مبنای آن چیزی بود که دو سه نسل پیش از آنها از انقلاب صنعتی درک کرده بودند. بنابراین مارکسیسم از ابتدا شورشی علیه انقلابی صنعتی بود که موتور محرکش سرمایۀ خصوصی بود. پس مارکسیسم نوعی انقلاب ضدانقلابی ــ ضدانقلاب صنعتی ــ بود و جنبشی که از اول شورش علیه صنعتیسازی است سرنوشتی غیر از این نمیتواند داشته باشد. درست است که خود سوسیالیسم در خیلی جاها نوع خاصی از صنعتیسازی دولتی را با ضربوزور قدرت سیاسی پیاده کرد، اما آن صنعتیسازی دولتی کوچهای بنبست بود که امروز در انتهای آن، تعمیرکار کوبایی ما کاپوت کادیلاک را میبندد و سراغ یک پونتیاک دهۀ پنجاهی میرود...
از انقلاب کوبا (۱۹۵۹) خریدوفروش و واردات خودرو ممنوع شد. از ۲۰۱۴ مردم اجازه یافتند خودرو بخرند، اما ابتدا قیمتها سرسامآور بود، برای مثال پژوی ۵۰۴ مدل ۲۰۱۳ که در اروپا ۲۰ هزار یورو بود، در کوبا ۲۰۰ هزار یورو قیمت داشت! با این اجازۀ جدید در چند سال اخیر چهرۀ خیابانهای کوبا قدری عوض شده، اما باید پرسید اگر قانون منع خریدوفروش خودرو درست بود چرا آن را لغو کردند و اگر نادرست بود چه کسی جوابگوی اجرای ۵۵ سال قانون غلط است؟
اگر هم قرار است مردم به پیشرفت در بخشهای خاص مانند بهداشت و درمان (البته اگر واقعی باشد) دلخوش کنند، باید بگویم کاریکاتور اگر زیبا بود، همه به جای عکس خود، کاریکاتورشان را به دیوار میزدند. کاریکاتور برای سخره و خنده است، از جمله توسعۀ کاریکاتوری!
#دیکتاتوری_کمونیستی_کوبا
✍🏼مهدی تدینی-مورخ
@cafe_andishe95
📍اول قرار نبود سرنوشت این شکلی به نظر رسد، اما سرنوشت به تنها چیزی که اعتنا ندارد آرزوها و خیالهای آدمهاست. تاریخ راهی را که آدمها به او دستور میدهند نمیرود؛ راه خودش را میرود، بیاعتنا به دادوقال دولتمردان و مردمان. به همین دلیل سرنوشت به شکلی درمیآید که شباهتی به آرزوهای مردان تاریخساز ندارد. وقتی باتیستا، دیکتاتور کوبا، در ژانویۀ ۱۹۵۹ فرار کرد و فیدل کاسترو و یارانش تفنگشان را به نشانۀ پیروزی بلند میکردند، هیچ هنرمند سوررئالیستی با همۀ تواناییاش در خیالپردازی فکر نمیکرد نیمقرن بعد کوباییها به بهترین تعمیرکاران ماشینهای کلاسیک آمریکایی تبدیل شوند؛ هیچ نویسندۀ داستانهای علمیـتخیلی تصور نمیکرد نیمقرن بعد ماشینهای آمریکایی دهۀ ۱۹۴۰ همچنان در خیابانهای کوبا جولان خواهند داد و شهر به موزۀ بزرگی از خودروهای کلاسیک بدل میشد این عتیقههای تمیز و براق جاذبۀ توریستی کوبا میشود.
مارکسیستها از روز اول در یک چیز تردیدی نداشتند: اینکه مارکسیسم «مترقیترین» جنبش است و همۀ مخالفانشان را از لیبرال تا محافظهکار، از کاپیتالیست تا دهقان، از دموکرات تا سلطنتطلب، «مرتجع» و «واپسگرا» مینامیدند. البته در قرن بیستم همۀ جریانهای سیاسی همدیگر را «مرتجع» مینامیدند. اما واقعیت این است که ناسزای «مرتجع» را چپها به همه یاد دادند و دیگران هم برای اینکه انبان ناسزاهای سیاسیشان خالی نماند، این ناسزا را هم علیه حریفان به کار میبردند، ولی سند منگولهدار این تعبیر به نام مارکسیستها بود.
مارکسیسم (با همۀ شاخههایش) اصلاً با این هدف آزادیهای فردی را محدود کرد و بخش بزرگی از فردیت انسان را گرفت که او را به سطح بالاتری از پیشرفت و آزادی برساند. این هم نوعی قرارداد اجتماعی بود: فرد بخش بزرگی از حقوق فردی و آزادیهایش را میداد و در قبالش امنیت اجتماعی میگرفت. معقول و منصفانه به نظر میرسید. اما وقتی میبینیم تعمیرکار آفتابسوختۀ کوبایی سر در کاپوت یک کادیلاک ساخت ۱۹۵۰ فرو کرده تا مشکل سیمکشی آن را حل کند، همهچیز دوباره نامعقول به نظر میرسد؛ «زمانپریشی» آزاردهندهای در اینجا رخ داده... مرد تعمیرکار سر از کاپوت درمیآورد، چشمانش را تنگ میکند و شمع ماشین را در آفتاب با دقت نگاه میکند...
📄ریشۀ این سرنوشت نامنتظره و زمانپریشانه کجاست؟ چرا بهشت مارکسیستی به جای آنکه آینده را نشان دهد به موزۀ زندۀ گذشتههای دور بدل شد؟ چرا جنبشی که شعارش «ترقی» بود از آخرین واگن تاریخ بیرون افتاد؟ کلیترین و سادهترین جواب این است که مارکسیسم از لحظۀ تولد «واکنشی به پیشرفت» بود. مارکسیسم واکنش به انقلاب صنعتی بود، میخواست انسانها را از بلایای پدیدآمده در پی انقلاب صنعتی نجات دهد و متوجه نبود نفس این واکنش «محافظهکارانه» است. هیچ مارکسیستی برنمیتافت کسی او را «محافظهکار» بنامد، اما واقعیت این است که مارکسیسم (یعنی اندیشههای مارکس و انگلس) واکنشی بود به سرنوشتی که انقلاب صنعتی برای مردم انگلستان رقم زده بود؛ یعنی درک آنها از اقتصاد کاپیتالیستی بر مبنای آن چیزی بود که دو سه نسل پیش از آنها از انقلاب صنعتی درک کرده بودند. بنابراین مارکسیسم از ابتدا شورشی علیه انقلابی صنعتی بود که موتور محرکش سرمایۀ خصوصی بود. پس مارکسیسم نوعی انقلاب ضدانقلابی ــ ضدانقلاب صنعتی ــ بود و جنبشی که از اول شورش علیه صنعتیسازی است سرنوشتی غیر از این نمیتواند داشته باشد. درست است که خود سوسیالیسم در خیلی جاها نوع خاصی از صنعتیسازی دولتی را با ضربوزور قدرت سیاسی پیاده کرد، اما آن صنعتیسازی دولتی کوچهای بنبست بود که امروز در انتهای آن، تعمیرکار کوبایی ما کاپوت کادیلاک را میبندد و سراغ یک پونتیاک دهۀ پنجاهی میرود...
از انقلاب کوبا (۱۹۵۹) خریدوفروش و واردات خودرو ممنوع شد. از ۲۰۱۴ مردم اجازه یافتند خودرو بخرند، اما ابتدا قیمتها سرسامآور بود، برای مثال پژوی ۵۰۴ مدل ۲۰۱۳ که در اروپا ۲۰ هزار یورو بود، در کوبا ۲۰۰ هزار یورو قیمت داشت! با این اجازۀ جدید در چند سال اخیر چهرۀ خیابانهای کوبا قدری عوض شده، اما باید پرسید اگر قانون منع خریدوفروش خودرو درست بود چرا آن را لغو کردند و اگر نادرست بود چه کسی جوابگوی اجرای ۵۵ سال قانون غلط است؟
اگر هم قرار است مردم به پیشرفت در بخشهای خاص مانند بهداشت و درمان (البته اگر واقعی باشد) دلخوش کنند، باید بگویم کاریکاتور اگر زیبا بود، همه به جای عکس خود، کاریکاتورشان را به دیوار میزدند. کاریکاتور برای سخره و خنده است، از جمله توسعۀ کاریکاتوری!
#دیکتاتوری_کمونیستی_کوبا
✍🏼مهدی تدینی-مورخ
@cafe_andishe95
«هنر یقینا در برابر هر نوع اجبار سرکش و نافرمان است، چرا که قلمرو آزادی است، شکوه و جلالی است که شاید داشتناش زیبا باشد اما در بهرهمندی از آن الزامی نیست و هر آنچه که غیرضروری است، لازم نیست. در نقطهی مقابل آن اخلاق ضرورت حداقلی است، رکن لازم است، قوت غالبی است که جوامع بشری بدون آن قادر به ادامهی حیات نیستند. هنر، پاسخ به نیاز ما به ارائهی بیهدفِ واقعیتمان است، تنها برای چشیدن لذت ارائهی آن؛ در حالیکه اخلاق ما را مقید به پیروی از راهی معین به سوی هدفی مشخص میکند..
🔸امیل دورکیم
=======================
🔰در واقع هنر، با برجستهنمایی خاصی، تجسم ابهام و دوگانگیِ تشکیلدهندهی فردیت است. بُعدِ مثبتِ رواجِ فردگرایی و منافع اجتماعی آن منوط به «پیشرفت شخصیت فردی» است. آیا پیشرفت فردگرایانه به خودی خود، نیروی محرک فعالیت هنری نیست؟ چرا که بیان آگاهانهی غرابت فردی، نشانگر جستجوی اصالت آفرینش است که به همین ترتیب بازیِ رقابتِ فردی جوهرهی نوآوری را شکل میدهد.
✍🏼از مقاله برابری ونابرابری در فعالیتهای آفرینشگر
@cafe_andishe95
🔸امیل دورکیم
=======================
🔰در واقع هنر، با برجستهنمایی خاصی، تجسم ابهام و دوگانگیِ تشکیلدهندهی فردیت است. بُعدِ مثبتِ رواجِ فردگرایی و منافع اجتماعی آن منوط به «پیشرفت شخصیت فردی» است. آیا پیشرفت فردگرایانه به خودی خود، نیروی محرک فعالیت هنری نیست؟ چرا که بیان آگاهانهی غرابت فردی، نشانگر جستجوی اصالت آفرینش است که به همین ترتیب بازیِ رقابتِ فردی جوهرهی نوآوری را شکل میدهد.
✍🏼از مقاله برابری ونابرابری در فعالیتهای آفرینشگر
@cafe_andishe95
✍بررسي ومعرفي بعضي ازاعضا كنگره ملي ايرانيان
چندي پيش اميرعباس فخراور در يك لايو اينستاگرامي باحمله به قانون اساسي مشروطيت كه ميثاق ملي ايرانيان ومترقي ترين سندحقوقي ملي است آنرا فاجعه بار خواند وپيش نويس قانون اساسي خود را كه توسط افراد ذيل تحريرشده بسيارمترقي ميخواند:
يكي از فعالين ارشد در كنگره ملي ايران فردي است بنام گلن ترشيزي
اين فرد يكي از فعالين و اعضا ارشد مجاهدين خلق بوده كه در سمت هيات رييسه اين كنگره فعال است
گلن ترشيزي در مصاحبه ای به دفاع از طرح ١٠ماده اي مريم رجوي پرداخته و به چالش كشيدن فعالين سياسي از آنها ميخواهد اعلام كنند با كداميك از بندهاي آن مخالف هستند، اگر به پيش نويس قانون اساسي فخر اور بنگريم اين بندها به صورت هوشمندانه اي در اين پيش نويس گنجانده شده است!
يكي ديگر از اعضا اين كنگره فردي است بنام جمشيد اميني كه ايشان نيز از اعضا جبهه مقاومت (مجاهدين خلق بوده) كه در فعاليتهاي مجازي خود همواره از مشي مجاهدين خلق حمايت نموده است!
يكي ديگر از اين افراد جواد(فريار) اسديان است كه جز انجمن قلم ايران در قبل از شورش٥٧ بود كه سپس به مجاهدين خلق پيوست و از اعضا ارشد اين فرقه گشت كه در اكثر ميتينگهاي تبليغاتي اين فرقه در نقش سخنران حضور دارد!
جواد اسديان مدتي در نقش شوگر ددي افشون بدون نشان دادن چهره خود به تبليغ مباني فكري مجاهدين خلق در اينستاگرام ميپرداخت و در بسياري از لايوهاي فخراور با افشون حضور داشت!
از ديگر اعضا اين كنگره فردي است بنام بهزاد پيله ور كه از دانشجويان فعال در جبهه سبز كه به كانادا پيوست و در متني از عقايد خود مبني بدفاع از فداييان خلق و سرودهاي انقلابي آن ميپردازد!
از ديگر اعضا اين كنگره ديپلمات مستعفي جمهوري اسلامي در ژاپن ابوالفضل اسلامي است كه همواره در تمامي مصاحبه هاي خود بدفاع از ميرحسين و جبهه سبز پرداخته است!
از ديگر اعضا اين كنگره دختراني كه عموما از دوست دختران اميرعباس فخراور بوده و هيچ رزومه سياسي ندارند!
اميرعباس فخر اور كه درابتدا رضاشاه بزرگ را دايي خود معرفي مينمود بعد از واكنش شاهزاده به دروغ ايشان، به شدت عصبي شده و خود را فرزندي فقير معرفي ودر ويديويي به شهبانو فرح و شاهزاده حمله نموده و آنها را كارگزاران فروش نفت ايران خوانده كه با سپاه پاسداران در ارتباط تنگاتنگ بوده اند!
فخراور كه خود را همواره يك زنداني سياسي معرفي كرده در واجهه با يك پرسش يكي از بيننده ها در برنامه ای تلویزیونی چنان افروخته شده كه با كولي بازي و سر و صدا تلفن وسوال بيننده را قطع ميكند كه نشان از ضعف استدلال دارد!
از ديگر اعضا اين كنگره روح الله زم بوده كه توضيح بيشتري در مورد اين فرد نياز نبوده و نيست!
حال پرسش اين است كه ارتباط اميرعباس فخراور با سازمان مجاهدين خلق چه بوده و چه هدفي را دنبال ميكند؟؟
بي گمان حمله به قانون مشروطيت ، شاهزاده رضا پهلوي پروژه مجاهدين خلق بوده و او نقش كارگزار اين فرقه را بازي ميكند!
🖋به قلم سامیار ایرانی
@cafe_andishe95
تمامی اسناد در ادامه پیوست میشود👇
چندي پيش اميرعباس فخراور در يك لايو اينستاگرامي باحمله به قانون اساسي مشروطيت كه ميثاق ملي ايرانيان ومترقي ترين سندحقوقي ملي است آنرا فاجعه بار خواند وپيش نويس قانون اساسي خود را كه توسط افراد ذيل تحريرشده بسيارمترقي ميخواند:
يكي از فعالين ارشد در كنگره ملي ايران فردي است بنام گلن ترشيزي
اين فرد يكي از فعالين و اعضا ارشد مجاهدين خلق بوده كه در سمت هيات رييسه اين كنگره فعال است
گلن ترشيزي در مصاحبه ای به دفاع از طرح ١٠ماده اي مريم رجوي پرداخته و به چالش كشيدن فعالين سياسي از آنها ميخواهد اعلام كنند با كداميك از بندهاي آن مخالف هستند، اگر به پيش نويس قانون اساسي فخر اور بنگريم اين بندها به صورت هوشمندانه اي در اين پيش نويس گنجانده شده است!
يكي ديگر از اعضا اين كنگره فردي است بنام جمشيد اميني كه ايشان نيز از اعضا جبهه مقاومت (مجاهدين خلق بوده) كه در فعاليتهاي مجازي خود همواره از مشي مجاهدين خلق حمايت نموده است!
يكي ديگر از اين افراد جواد(فريار) اسديان است كه جز انجمن قلم ايران در قبل از شورش٥٧ بود كه سپس به مجاهدين خلق پيوست و از اعضا ارشد اين فرقه گشت كه در اكثر ميتينگهاي تبليغاتي اين فرقه در نقش سخنران حضور دارد!
جواد اسديان مدتي در نقش شوگر ددي افشون بدون نشان دادن چهره خود به تبليغ مباني فكري مجاهدين خلق در اينستاگرام ميپرداخت و در بسياري از لايوهاي فخراور با افشون حضور داشت!
از ديگر اعضا اين كنگره فردي است بنام بهزاد پيله ور كه از دانشجويان فعال در جبهه سبز كه به كانادا پيوست و در متني از عقايد خود مبني بدفاع از فداييان خلق و سرودهاي انقلابي آن ميپردازد!
از ديگر اعضا اين كنگره ديپلمات مستعفي جمهوري اسلامي در ژاپن ابوالفضل اسلامي است كه همواره در تمامي مصاحبه هاي خود بدفاع از ميرحسين و جبهه سبز پرداخته است!
از ديگر اعضا اين كنگره دختراني كه عموما از دوست دختران اميرعباس فخراور بوده و هيچ رزومه سياسي ندارند!
اميرعباس فخر اور كه درابتدا رضاشاه بزرگ را دايي خود معرفي مينمود بعد از واكنش شاهزاده به دروغ ايشان، به شدت عصبي شده و خود را فرزندي فقير معرفي ودر ويديويي به شهبانو فرح و شاهزاده حمله نموده و آنها را كارگزاران فروش نفت ايران خوانده كه با سپاه پاسداران در ارتباط تنگاتنگ بوده اند!
فخراور كه خود را همواره يك زنداني سياسي معرفي كرده در واجهه با يك پرسش يكي از بيننده ها در برنامه ای تلویزیونی چنان افروخته شده كه با كولي بازي و سر و صدا تلفن وسوال بيننده را قطع ميكند كه نشان از ضعف استدلال دارد!
از ديگر اعضا اين كنگره روح الله زم بوده كه توضيح بيشتري در مورد اين فرد نياز نبوده و نيست!
حال پرسش اين است كه ارتباط اميرعباس فخراور با سازمان مجاهدين خلق چه بوده و چه هدفي را دنبال ميكند؟؟
بي گمان حمله به قانون مشروطيت ، شاهزاده رضا پهلوي پروژه مجاهدين خلق بوده و او نقش كارگزار اين فرقه را بازي ميكند!
🖋به قلم سامیار ایرانی
@cafe_andishe95
تمامی اسناد در ادامه پیوست میشود👇