یادداشت‌هایِ دکتر بابک زمانی
4.1K subscribers
58 photos
14 videos
16 files
884 links
اين كانال برای بازنشرِ يادداشت‌های منتشرشده‌ام تأسيس شده است.
Download Telegram
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
درباره  الودگي هوا
 
 این یادداشت در باره الودگی هوای تهران و در یکی از الوده ترین روزها نوشته شده.
 
پيرزن پير نبود تنها چهل و دوسال داشت اما هفتاد ساله مي نمود . روي تخت نشسته و به جايي دور مي نگريست . مات بود و انگار هيچ فكري در سر نداشت نه تكان مي خورد نه چيزي مي گفت ونه حتي بلك مي زد . بعد از معاينه مختصري در فكر بودم كه چه تشخيصي بگذارم . سندرم ها و بيماري هاي نادر و عجيب غريب در ذهن من موج مي زدند  اما هيچ كدام به درستي بر علائم اين بيمار منطبق نبود . بايد بيماري نادري باشد . اسم چندتا سندرم را ميبرم و دست اخر به همکاران مي گويم " اما في الواقع نمي دانم .  بگذاريد ازمايشات روتين بيايد تا بعد ببينيم "  
 
   چند ساعت بعد يكي از همکاران زنگ مي زند . تمام اندكس هاي خوني بيمار به شدت كاهش نشان ميدهند . كم خوني شديد كمبود قند  سديم و كلسيم . تركيبي كه فقط ميتواند تغذيه اي باشد . حالا سرم زده اند يك سرم حاوي بروتين زده اند و بيمار يواش يواش دارد غذا مي خورد .
او بيوه دوم مردي بوده است كه يك سال پيش فوت كرد . يك دختر راهنمايي و دو بسر كوچكتر دارد كه همگي با مستمري ناچيزي از يك سازمان خيريه زندگي ميكنند . مستمري اي كه به تنهايي كفاف زندگي را نمي كند و معمولا به صورت كمك خرج به كار ميرود . بر صندلي ام خشك ميشوم و عرق ميكنم . پيرزن  حتما مي مرد اگر  درمان نميشد يا بهتر بگويم به غذا نميرسيد . تصور اتاقي كه او به اتفاق سه كودك خردسال در خانه اي پرت در زاغه اى دور بسيار دورتر از جنوب شهر چند شب قبل را در در ان گذرانده بود  روح را مي ازارد . تصور چهره رنجور كودكاني كه  مادر نزار را مينگرند انسان را کلافه میکند.
اول از همه با خود مي انديشم كه اي كاش فراستى بيابم كه ضمن گرفتن شرح حال بيمارى ، شرح حال غذا خوردن يا نخوردن را هم بگيريم . چشمانم سويي بيابد فراسوي علائم و نشانه هاي پزشكى ! آنجا كه بيمار زندگي ميكند .
  باز مى انديشم  اي كاش  مردم ان محله دور دست ، همسايه هاي پيرزن ، مختصر فراغتى از اسياب سنگين  روز  بيابند تا درب ساير همسايه هاي ديگر را بكوبند شايد باز هم زني در حال غذا نخوردن باشد!.
خدايا بردل  بستگا ن خوني ان كودكان  انان كه  زن را به جرم "دوم " بودن به تقدير سبردند   ترحم و ملاطفتى بيفكن .
حدايا  خودت به داد تمام "دومي " ها و" گناهكاران" و "كم عقلان"  و ناتوانان برس ما را اعتباري نيست .  
 خدايا بر دل هنرمندان و نويسندگان  بتابان كه اگرچه از فقر نوشتن از مد افتاده است اما ساده ترين رنج بشري " گرسنگى " هنوز موضوعى تازه است .
 خدايا  به انان كه سياستى دارند كياست ، پيش از آن رحم و انصافى عطا فرما تا نعمات  تورا به گونه اي در رودخانه  شهر  به گردش دراورند كه رود خانه  پراب مواهب  در بستر خود انچنان بچرخد كه در هيچ گوشه اي از كناره هاي  ان  مردابي ساكن بديد نيايد . در دل آنها بتابان كه قوت مردم را در برابر مطامع و سلايق خود قرباني نكنند . بر دلهايشان بتابان كه اختيار تنها داشته مردم ، اين خاك پر از رنج را بِه خود انان بسپارند تا نان خود را در بياورند .
براستي ايا هيچ كدام از ما مردم شهر در هر جايي كه هستيم مي توانيم از گناه بيرزن دست بشوييم ؟  
آيا داستان واقعي پيرزن وجهى ديگر از آنچه كه به الودگي هواي شهر انجاميد نيست ؟

https://t.me/bzyad
يادداشت روز دوشنبه شرق
" برنامه " و"بازار "در كار سلامت

" برنامه " يعني سيستمي كه معتقد باشد يك دولت يا يك كميته ميتواند همه امور ، دستمزدها، نيازها و امكانات را از بالا تنظيم كرده جامعه را با كنترل كامل به سوي رفاه و اسايش ببرد
" بازار " يعني آنكه همه چيز بايد در رقابت آزاد با كمك عرضه و تقاضا تنظيم گردد برخي معتقدند بازار يعني عرضه و تقاضا روحي متافيزيكي است در همه شئون و در تمام دوران هاي حال و اينده و عليرغم تمام پيشرفت هاي ديژيتال تقدير محتوم بشر است
برخي معتقدين راسخ "برنامه " تلاش كردند كل اقتصاد دو امپراطوري عظيم تمدن بشري ، شوروي و چين را با يك برنامه ريزي دولتي به سمت ايده آل ببرند . فاجعه اي بدنبال امد كه آشكارا نشانه شكست مهندسي اجتماعي بود .
در بخش هايي از دنيا هستند سيستم هايي كه كلا برنامه را ناديده گرفته همه چيز را به عرضه ووتقاضا سپرده اند . در برخي ايالات آمريكا حتي حمايت دولتي از سالمندان و معلولان هم محلي از اعراب ندارد .يكي از بزرگترين كاهنان معبد بازار دست در دست مهندس بزرگ اخيرا زمامدار يك امپراطوري بزرگ شدند . هوشمندي اي كه ادعاي اين مهندس است شايد تنها راه رهايي از حكومت ابدي سرمايه ،عرضه ووتقاضا ولو در آينده اي دور به شمار برود اما حال او خود در بند سرمايه به سر ميبرد .
بنابر اين زمامداري و سياست چيزي نيست جز تركيب اين دو عامل بسته به شرايط هر كشور .
سيستم سلامت كشور ما به تنهايي يكي از بارز ترين مصداق هاي افراط و تفريط در ديكوتومي بازار - برنامه ميباشد .
اقتصاد سلامت را نميتوان به نحوه "برنامه " ريزي از بالا براي گردش صحيح ولو عادلانه منابع ، فارغ از قوانين پايه اي اقتصاد تقليل داد . اين كار اساسا غير ممكن است . علم اقتصاد اساسا به معناي اقتصاد سرمايه داري است يعني مفهوم كالا و ارزش افزوده و مبادله و نظائر آن ….. عالم بزرگي كه بسياري از " برنامه " محوران در نهايت به او اقتدا ميكنند كتاب اصلي خود را به اكتشاف قوانين "سرمايه " اختصاص داد و هيج چيز در مورد برنامه نگفت .به تصور او در جامعه سوسياليستي كلا اقتصاد از ميان ميرود و همه چيز تبديل به برنامه ميشود
تنها يك نگاه اجمالي به سيستم به اصطلاح "اقتصاد سلامت " در كشور ما قضيه را روشن ميكند .
تصميم گيران تعرفه هاي خدمات درماني كه بر تئوري ها و تئوريسين هاي برنامه محور تكيه دارند ، نتوانستند دريابند كه درغياب بازار ،ولو به شكل محدود ،هيچگاه قادر به تخمين هزينه هاي لازم براي سلامت كه تابع قوانين غير قابل انكار اقتصاد ميباشد نخواهند بود .درنيافتند كه بخشي از ارزش يك كالا و يك خدمت نه جنبه هاي مادي و فيزيكي آن كه در جنبه هاي رواني آن نهفته است كه جز در بازار و در سيستم عرضه و تقاضا هيچ دسترسي اي به ان وجود ندارد . هيچگاه قادر نشدند ارتباط انكار اقتصاد سلامت را با كمبود عظيم منابع در سيستم سلامت كشور و بخصوص در وزارت بهداشت درك كنند . پاسخ اينان همواره مثل تمام تاريخ نقد برنامه موجود و تلاش براي تدوين برنامه بهتر بود و آنجا كه باز هم كم مي آورتد به تلاش هاي فردي و جنبش كار انقلابي رو مي آورتد . درك نميكنند كه بدون بازتعريف قوانين اقتصاد در مسايل پايه ،منابع سلامت در اختيار جريان هايي قرار ميگيرد كه ميليون و ميليارد را به يك هوا و هوس دود ميكنند و حتي تفاوت ميليون و ميليارد هم در نظرگاهشان محو ميشود آن هم نه به تومان كه به دلار ! اين دانشمندان در نمييابند وقتي كه دارند با انكار اقتصاد و به زعم خود درجهت عدالت در عمل! شعار ميدهند عملا دولت را در پوشش اورژانس ها ، مباني ضروري بهداشت وحمايت از مردم بسيار فقير ، تنگدست و ناكام ميگذارند . اشكار است كه در شرايط عدم تبيين ارزش و هزينه كالاها و خدمات ، دولت به عنوان مهم ترين بنگاهي كه براي پروژه سلامت به منابع مالي و نه شعار نياز دارد از درون تهي و بدهكار ميماند و روح بازار با پوزخندي تمسخر آميز از زير پوست شهر بيرون آمده در آسمان آلوده خود را به نمايش ميگذارد . چه كسي ميتواند انبوه پزشكاني را كه بر اساس قوانين اين روح به كار زيبايي مشغول شده اند به جايگاه واقعي خود بازگرداند ؟ چگونه ميتوان هزينه هاي سرسام آور بخشي از اعمال درماني را كه در فضائي انكار شده امكان بروز دارند و چون بختكي سنگين گلوي مستمندان را ميفشارتد كنترل كرد ؟ بازهم برنامه ؟ باز هم غلاظ و شداد يا نصيحت و اندرز يا دعوت جامعه به آشوب و انقلاب ؟
راهي بجز بازگشت به عقل يعني به دانش اقتصاد وجود ندارد .نلاش در تاديه بدهكاري هاي سيستم سلامت به ساير سيستم ها بدون اصلاح ريشه هاي انحراف، بدون تعريف هزينه هاي خدمات پايه سلامت با نگاهي به بازار ،كه تنها با پذيرش مبادله ازاد به شكل محدود امكان پذيراست ،تنها تلاشي در باتلاق را ميماند كه تنها به فرو رفتن بيشتر مي انجامد .

https://t.me/bzyad
يادداشت روز دوشنبه شرق

اعتماد به طب
اخيرا يك مطالعه علمي نشان داد نود و شش درصد مبتلايان به اپي لپسي ( صرع ) در إيران بطور كامل از دستورات دارويي خود پيروي نميكنند .
اين يافته معاني بسيار دارد . اين مطالعه روي بيماران صعب العلاج كه براي تصميم گيري در مورد جراحي بستري شده بودند انجام شده است و نه جمعيت كلي بيماران اپي لپسي كه حداقل يك درصد جمعيت را تشكيل ميدهند .بعلاوه خطرات قطع دارو يا مصرف نامنظم دارو در بيماران مبتلا به صرع از بسياري از بيماري هاي ديگر اشكار تر و زودرس تر است .تفاوت اين آمار در كشور ما با كشور هاي پيشرفته حداقل سي و پنج درصد محاسبه شده بود .
اين مطالعه اي علمي و بسيار گويا در مورد وضعيت تصورات عمومي پزشكي در كشور ، هم چنين اعتماد به طب مدرن و كلا دانش در كشور ما ميباشد .
وقتي در بيماري اي كه قطع دارو ميتواند بلافاصله يا در فاصله اي قابل درك باعث تكرار حملات تشنجي ، تشنجات مداوم و حتي مرگ بشود كمتر از ٥ درصد بيماران دستورات دارويي به اين مهمي را به درستي مصرف ميكنند ، در ساير بيماري هايي كه تاثير دارو تا اين حد آشكار نيست اوضاع چگونه است ؟
راستي در سر بيماران چه ميگذرد ؟
چرا بيماران ايراني در مقايسه با كشورهاي ديگر تا اين حد به سيستم سلامت و دستورات پزشكي بي اعتماد هستند ؟
قبل از هر چيز بايد پذيرفت اشكالات پايه اي سيستم سلامت كشور نقشي مهم در اين بي اعتمادي دارند .شرح حال و معاينه باليني قطع نظر از دستگاه ووتكنولوژي ، بيشترين نقش را در تصميم گيري براي بيماران مصروع و نظائر اين تشخيص در همه رشته ها بازي ميكند. تشخيص ومهم تر از آن اعتماد به طبيب و سيستم پزشكي بيش از هر چيز به رابطه انساني في مابين طبيب و بيمار ارتباط دارد . ارزش گذاري غلط براي اين كار حياتي نه تنها از كيفيت آن روز به روز كاسته و به پايين ترين حد رسانده بلكه اساسا اهميت تشخيص را در اذهان ساده اي كه ارزش هر چيز را با قيمت ان ميسنجند (هيچ ارزوني بي دليل نيست ) به شدت پايين آورده باعث تحقير و درنتيجه تخريب پايه هاي آن گرديده است . از سوي ديگر نقش عوامل اجتماعي بخصوص گسترش سازمان يافته طب شبه علمي و ضد علمي به اسامي مختلف به شدت بر اعتماد مردم به آنچه داروهاي "شيميايي "خوانده ميشود تاثير ميگذارد . وقتي درمان ها وتوصيه هاي غير علمي با هزينه اندك به رسميت شناخته شده و تبليغ ميشوند وقتي زالو ، بادكش روغن بنفشه و تركيبات عنبر نسا بطور رسمي و توسط دانشكده هايي كه براي اين كار با حمايت دولتي تاسيس شده اند موثر قلمداد بشوند يا حد اقل در بي اثري آنها ترديد ايجاد بشود مقاومت در برابر اين عقايد از طرف تحصيلكرده ترين افراد و روشنفكر ترين آنها هم كار بسيار دشواريست .متخصصين مغز و اعصاب كمتر خانواده اپي لپسي اي را ميشناسند كه اين درمان ها را تجربه نكرده باشد .البته استفاده از داروها و روش هايي كه بي خطري آنها در مطالعات علمي بين المللي به اثبات نرسيده ان هم به مدت طولاني كار بسيار خطرناكي است .پزشكان از كوچكترين عوارض داروهاي ضد صرع اطلاع دارند و آنها را بررسي ميكنند حال انكه تاثير داروهاي به اصطلاح سنتي و گياهي هيچگاه در مورد اپي لپسي بطور علمي مورد مطالعه قرار نگرفته است چند مقاله كه مثلا تاثير فلان دارو را در صرع نشان داده كمكي نميكند هر دارويي ابتدا به مطالعه سلامتي نياز دارد كه ندارند و مطالعه تاثير بايد بسيار گسترده و جانشمول باشد داروي موثر روي صرع ايرانيان ، مصريان يا پاكستاني ها نداريم . اما نكته مهم تر آن إست كه ادعاي تاثير عواملي بجز داروهاي بين المللي و توليد رقيب براي انها در اذهان اماده اي كه به شدت در جستجوي انند بي ترديد بر اعتماد عمومي مردم و متابعت دارويي بيماران تاثير گذار ميباشد .
راستي چگونه ميتوان اقيانوسي را كه از رودخانه گذشت به جاي خود بازگرداند ؟

https://t.me/bzyad
يادداشت روز سه شنبه شرق

استىضاح سلامت

ريشه هاي بحران سلامت آهسته آهسته از پرده برون افتاده و حالا عرصه عمومي دارد درك ميكند كه معايب وسوراخ هاي بزرگي كه در سيستم سلامت كشور وجود دارد به خواست و اراده پزشكان نبوده مثل ساير مسايل ريشه در مسايل اقتصادي اجتماعي كشور دارد .حالا همه دارند درك ميكنند كه به تاريخ پيوستن رشته پزشكي عمومي به عنوان بخشي از سلامت كه ميتواند ستون فقرات سيستم ارجاع و پزشك خانواده باشد ، از هرز رفتن منابع جلوگيري كند و به اين سيستم نظم ببخشد ريشه در تفكرات ساده انگارانه اي داشت كه تصور ميكرد با ارزان اعلام كردم نرخ گندم ميتواند نان به دست محرومان برساند اما بر عكس كشاورزي را نابود كرد . حالا همه دارند به عينه ميبينند كه رفته رفته نه تنها پزشكي عمومي بلكه هر آنچه كه به طب باليني مربوط ميشود رو به زوال نهاده و تنگدستي اي فزاينده بخش هاي باليني و دولتي را به قهقرا برده يا به اعمال زيبايي و كارهاي عملي نه چندان ضروري اختصاص داده است . بايد گفت كليه كارهاي عملي تشخيصي و درماني بدون حضور يك سيستم باليني آكادميك در بخش دولتي و آموزشي ، مصداق حيف و ميل منابع است . و اين رخداديست كه حالا عرصه عمومي بر آن شهادت ميدهد .ديگر نميتوان از جند نمونه پرداخت هاي نجومي كه در غياب سيستم دانشگاهي و بالاجبار براي برخي اعمال رد و بدل ميشود (و گاه احساس ميكني تنها از همين طريق كيفيت حفظ شده ) مثال اورد و سيستم سلامت و پزشكان را تحقير كرد .
در چنين شرايطي نه تنها جامعه پزشكي كه حالا ديگر عرصه عمومي به عينه ميبينند كه در حالي كه امكان بقا به معني درمان هاي پايه و جاري مردم هرروز دشوار تر ميشود در حالي كه پزشكان جوان جايي درخور در كشور پيدا نميكنند و گروه گروه در حال مهاجرت هستند اساسا امكان آموزش پزشكي هم كمتر و كمتر گرديده تنها بي اطلاعي از استاندارد هاي بين المللي اموزش پزشكي است كه باعث فردا شدن امروز ميگردد. با چنين استانداردهايي بسياري از بخش هاي آموزش پزشكي موجود هم بايد فورا تعطيل گردند .در چنين شرايطي كساني كه خواهان افزايش ظرفيت اموزش پزشكي هستند مثل آدم هايي ميمانند كه از سياره اي ديگر به ناگهان پا بر زمين گذاشته ميخواهند دولتي را كه هنوز نتوانسته جاي اهرم خود را زير تخته سنگ عظيم بحران سلامت بيابد و سفت كند ، استيضاح كنند .
بايد گفت استيضاح وزير لازم نيست كليه كادر هيات علمي ،انجمن هاي علمي و كل جامعه پزشكي آماده استيضاح هستند اصلا هرروز كه بر سر كار ميروند دارند استيضاح ميشوند و اگر به شيوه اي قابل درك براي موجودات فضائي و فرماندهانشان در سياره اي ديگر پاسخ نميدهند تنها به اين دليل است كه مشكلات پيچ در پيچ دارو و درمان و اورژانس ها به ايشان اجازه نميدهد لحظه اي درنگ برخود روا بدارند . وقت آزاد بيدريغ در اختيار خرابكاران است . به همين دليل و به دليل مشكلات عديده مردم ، زحمتكشان و بيماران است كه أنجمن ها و جامعه پزشكي تنها به بيانيه و اظهار نظر كفايت ميكنند .و به آنها كه ميگويند يا ممكن است در آينده بگويند چرا ادامه ميدهيد يا چرا ادامه داديد هم توجه نميكنند .

https://t.me/bzyad
لمپنیسم علیه روشنفکری

🔻چرا سلطنت‌طلبان به جای مجادله فکری با غلامحسین ساعدی هتک حرمت و فحاشی می‌کنند؟


🔹«شاهکار» عرصه موسیقی که انصافاً از شاهکارترین‌های همه اعصار هم است، در یک مصاحبه‌ای با فرح پهلوی، فرهنگی‌ترین شخصیت خاندان سابق سلطنتی از کلکسیون سنگ‌هایی می‌پرسد که دارد. فرح تکه‌های رنگ‌شده آسفالت کف خیابان را به او نشان می‌دهد و می‌گوید «هرکدام از اینها داستانی دارد، مثلاً این سنگ شماره فلان در سعادت‌آباد به سر «پاسداری» اصابت کرده است.»

🔹اینکه چرا فرح پهلوی متأخر به اینجا رسیده و تعلقاتش به امر زیبای سابق را با خشونت عریان امروزی بازنمایی می‌کند شاید بتواند کلید فهم رفتار این روزهای سلطنت‌خواهان رادیکال باشد. چراکه فرح پهلوی جدی‌ترین چهره هنوزباقی‌مانده سلطنت هم هست. باقی که نه کارنامه‌ای دارند و نه تئوری منسجمی. در واقع نداشتن همین تئوری، نظام فکری و گفتمانی منسجم و مستدل که بتواند در برابر گفتمان‌های بدیل تاب ایستادن داشته باشد علت‌العلل رفتارهایی مانند هتک حرمت مزار «غلامحسین ساعدی» به عنوان فیگور مطرح روشنفکری است.

🔹گفتمانی که زمانی توسط مردم پس رانده شده است برای جا داشتن در سپهر سیاسی باید که بتواند خود را به نحوی احیا کند. اول از همه با کلاژ بخش‌هایی از تاریخ، سعی کردند قابی از زمامداری خود ارائه بدهند که هرکس آن قاب را نگاه کند انگار سال‌های حکومت پهلوی برای تک‌تک مردم ایران جز خیر، رفاه و خوشی چیزی نداشته و آنان‌که به خیابان آمدند و انقلاب را رقم زدند از سر خوشی و شکم‌سیری بوده است.

🔹بعد از آن برای احیای خود باید که مخالفان وقت خود را بی‌اعتبار می‌کردند. عناد سطلنت‌طلبان  با روشنفکران از ساعدی شروع نشد. هرچند آن اقدام، شنیع‌ترین رفتار این طیف تا به حال بوده است ولی هجمه این گروه علیه سایه، محمدرضا شجریان، براهنی و حتی مهرجویی که با آن وضعیت هولناک از دنیا رفت هم دیده‌ایم. در حقیقت ریشه عناد پهلوی با روشنفکری ریشه‌ای هم‌اندازه با حکومت پهلوی دارد.

🔹برای شاه فیگور محبوب «شعبان بی‌مخ» بود نه امثال ساعدی، مهرجویی، شریعتی و دیگران. چراکه می‌دانست از دل فکر و کار روشنفکری، سطلنت‌دوستی بیرون نخواهد آمد. «جاوید شاه» شعاری است که تنها و تنها با «اندیشه نکردن» سازگاری دارد و نه با کار روشنفکری.

🔹حالا که خاندان پهلوی و سلطنت‌شان بر سر کار نیست، این مبارزه با روشنفکری و ترویج فکر نکردن باید با قوت بیشتری و حداکثری ترویج شود. کدام عقل سلیمی می‌پذیرد فردی به صرف اینکه حاصل ازدواج دو آدم دیگر بوده توانایی اداره مطلق امور را داشته باشد و برای تصمیم‌گیری درباره سرنوشت میلیون‌ها ایرانی صاحب صلاحیت است؟

🔹جریان سلطنت‌طلبی وقتی دست خود را در تئوریزه کردن ایده سلطنت‌طلبی یا بهتر بگوییم پهلوی‌دوستی خالی می‌بیند و توانی برای ساختن عمارت نظری قابل دفاع ندارد ناچار است که سلبی برخورد کند. سلبی برخورد کردن این گفتمان هم در حوزه نظر پیشاپیش شکسته خورده است، پس همه تلاشش را می‌کند تا زمین بازی را عوض کند.

🔹برای همین است که به جای نوشتن و نقد کردن ساعدی و امثالهم که اساساً توان چنین کاری را ندارند و برایشان ممکن نیست، زمین بازی را به سمت هتک حرمت، فحاشی و یا بهتر بگوییم لمپنیسم می‌برند؛ لمپنیسمی که سنت پهلوی‌چیان از رضا قلدر تا شخصیت‌های مطرح این روزهایشان است. یعنی باید که مبارزه فکر و هوش اینان را در هوش سیاسی ناخودآگاه‌شان دانست که می‌دانند تنها راه بقایشان متوسل شدن به لمپنیسم است.

🖌علی ورامینی  | دبیر گروه فرهنگ

📌ادامه مطلب در سایت هم‌میهن آنلاین

@hammihanonline
hammihanonline.ir
يادداشت روز دوشنبه شرق
"گزينش "
تغييرى در راه است ؟
هفته گذشته رييس جمهور بالاخره در مورد نكته اي كليدي ، آشكار اما ناگفته ، بي پرده سخن گفت .
آنچه كه بطور كلي گزينش نام دارد و بلافاصله به مسيله ظاهر و باطن ارتباط پيدا ميكند يكي از مشكلات كليدي در كشور ماست .
نگاه سطحي به انتخاب افراد و توجه ظاهري به برخي معيارهاي اخلاقي باعث تخريب بنيادهاي اخلاقي در كشور ما شده است .بنياد هاي اخلاقي و روز آمد بودن آنها يكي از اساسي ترين عوامل است .
از آنجا كه به تعداد افراد نميتوان پليس گماشت معيارهاي اخلاقي اي كه آسايش يا عذاب وجدان پديد مي آورند بيشترين نقش را در تنظيم رفتارهاي افراد بازي ميكنند . اين معيارها با پيچيده و تخصصي شدن هر چه بيشتر جوامع پيچيده تر و تخصصي تر شده و هر زمان نياز به روز آمد شدن دارند يعني ممكن است تنها چند نفر بتوانند در مورد رفتار اخلاقي مناسب در يك كار تخصصي اظهار نظر بكنند و رفتار اخلاقي مناسب در يك حيطه تنها توسط شاغلين آن حيطه و با تجربه ترين ايشان قابل تعريف ميباشد .بنابراين گزينش افراد بر اساس اعتقادات باطني كه خود فرد ابراز ميكند يا ظاهري كه خود ميتواند اختيار كند نه تنها معيارهاي اخلاقي مناسبي براي جامعه فراهم نمي آورد بلكه برعكس ميتواند كساني را كه به آساني قادر به زير پاگذاشتن اصول اخلاقي خود هستند يا أصلا اصول اخلاقي چنداني ندارند بر كساني كه ثبات راي و عقيده دارند ترجيح دهد .
كساني كه دهه هاست به كار آموزش تخصص پزشكي ميپردازند به عينه ميبينند كه دستياران را نه در سال اول و دوم كه تازه از سال سوم به بعد ميتوان شناخت .گوهر وجود آدميزاد جز در كوره كار و پيكار خود را نشان نميدهد .تقليل روح و توان آدميزاد به چند نكته ظاهري خود غير اخلاقي است .از آن گذشته كسي كه عميقا معتقد باشد اين انسان ها نيستند كه وضعيت سيستم را تعيين ميكنند بلكه سيستم است كه انسان ها را ميسازد از كسي كه به زعم او ممكن است رگه هاي ناخالصي داشته باشد نميهراسد . سيستم درست انسان ها را با همه خطاهايشان اصلاح ميكند و سيستم نادرست انسان هاي صالح را هم خراب ميكند .
وقتي اخلاق و معيارهاي اخلاقي را محك ميزنيد چگونه ممكن است ملاك و معيار شما خود غير اخلاقي باشد؟ .آيا توجه به آنچه فرد در مورد عقايدش ميگويد و ظاهري كه مي آرايد ملاكي غير اخلاقي براي مهم ترين و حساس ترين مشاغل نيست ؟ اگر به دنبال تقوا هستيد داشتن تخصص ، مهارت و تجربه براي پذيرش سنگين ترين مسئوليت ها لازمه تقوا نيست ؟ چكونه تقواييست كه اجازه ميدهد وقتي كاردان تر از خود ميشناسيد تنها با رعايت ظاهر مسئوليتي سنگين بپذيريد يا به عنوان گزينشگر داشتن تخصص را لازمه تقوا ندانيد. چگونه ميتونيد گرد جهان به دنبال صاحب صلاحيت ترين فرد براي امورات روزمره مسلمين نگرديد ؟ همين الان مهم ترين بخش هاي علمي پزشكي دنيا با حضور دهها متخصص و محقق برجسته براي انتخاب رييس خود فراخوان بين المللي منتشر ميكنند .
حالا جاي اين سوال باقي است آيا بيانات رييس جمهور به عنوان برآيند احساس جامعه ميتواند در عرف هاي رايج جامعه كه همه ميشناسيم تغييراتي ايجاد كند ؟ آيا ميتواند مسئوليت حياتي ترين مسايل را به متخصص ترين افراد قطع نظر از آنچه به پيراهن مي آويزد يا نمي آويزد ، پوششي كه ميپسندد ،موي صورت و ساير شيوه هاي زندگيش بسپارد ؟ با اين بيانات آيا تغييري محسوس در چينش افراد مشاهده خواهيم كرد ؟
ناگفته نگذارم هسته هاي گزينش به هركس بد كرده باشند من جز خوبي نديده ام به كمك هسته هاي گزينش بود كه هشت سال قبل از تخصص در بهترين سالهاي عمر توانستم در زيبا ترين و بكر ترين روستاهاي كشور به عنوان پزشك عمومي به پاك ترين و شريف ترين مردم خدمت كنم و هشت سال تمام در مورد گزينش ، گوهر آدميزاد و اينكه چگونه ميتوان آن را محك زد بينديشم !

https://t.me/bzyad
یادداشت دوشنبه، روزنامه شرق

آب، نفت و آتش بحران سلامت

در خبرها آمده بود یک میلیارد دلار به نظام سلامت اختصاص داده خواهد شد. اختصاص هر مبلغی به نظام سلامت که در‌حال‌حاضر دچار تنگدستی، بحران و بدهکاری فزاینده است، خبر خوشحال‌کننده‌ای است اما نباید از یاد برد که نظام سلامت کشور بیش از کمبود منابع، از مشکلات ساختاری و برنامه رنج می‌برد. اگرچه سهم سلامت از GDP بسیار کم است و روزبه‌روز از آن کاسته می‌شود، اما همین منابع اندک هم هرز می‌روند. باید پرسید منابع مالی برای آتش بحران، آب خواهد بود یا نفت؟
امروزه دیگر همه می‌دانند که تزریق منابع مالی به سیستم‌ها و بنیادهایی که خود‌سامان نیستند -یعنی همواره نیاز به تزریق منابع دارند- نه‌تنها مشکلات و بحران‌های ایشان را برطرف نمی‌کند، بلکه بر حجم مشکلات ناکارآمدی‌ها و حتی فساد می‌افزاید که این به تجربه ثابت شده است. در طرح تحول سلامت چنان آتشی بر نظام سلامت آوار شد که فراموش نمی‌شود. سیستم‌های سلامت در کشور ما نهادهای «خود‌سامان» نیستند و تقریبا همه نیاز به تزریق منابع مالی دارند. بر ‌اساس برخی تفکرات ظاهرا عدالت‌خواهانه (شاید هم ساده‌لوحانه) از یک سو دولت مسئول تمام خدمات پزشکی قلمداد شده و از سوی دیگر با ساده‌ترین برداشت‌ها، با کنترل و نازل نگه‌داشتن تعرفه‌ها، سودای ارزان‌کردن درمان در سر داشته‌اند. نتیجه این روند موفق نبود، به طوری که این اَبَرمتولی سلامت از منابع مالی متناسب با این وظیفه محروم شد و سیستم برده‌داری برای گذران امور با منابع محدود رایج شد.
بیمارستان‌های آموزشی با عنوان خودگردانی که ظاهرا هدفش همین خودسامان‌کردن نهادها بود، یکی از بی‌رحمانه‌ترین سیستم‌ها را هم برای بیمار و هم برای طبیب فراهم آورده‌اند و از آنجا که اقتصاد تعطیل است و مناسبات اقتصادی نهاد‌های سلامت -آن‌هم در یک کشور سرمایه‌داری- جای خود را تماما به برنامه و تصمیماتی که نهایتا چند نفر باید بگیرند، داده‌اند، فساد نیز رشد کرده است. همچنین برنامه‌ریزی برنامه‌ریزانی که منکر اقتصاد با همه قوانین علمی آن هستند و اساسا تصوری از دشواری این نوع برنامه‌ریزی ندارند، مزید بر علت بوده و بر مشکلات و شرایط سخت نهادهای خودسامان اضافه کرده است. خلاصه اینکه بی‌تردید دولت متولی اصلی سلامت در کشور است. در دنیای مدرن، زندگی در جامعه‌ای بدون دولت خطرناک‌تر از زندگی‌کردن در زمانی است که در جنگل زندگی می‌کردیم و دولت نداشتیم. اما این وظیفه ذاتی را دولت گاه با اداره مستقیم و گاه با مدیریت از شیوه‌های اقتصادی و نظارتی باید انجام دهد.
دولت وظیفه ذاتی دارد که سیستم‌های بهداشتی و پیشگیری را در کشور‌ به‌طور مستقیم اداره کند. اورژانس‌های پزشکی شامل اورژانس‌های قلبی و مغزی و جراحی (تصادفات) هم جز برنامه‌ریزی مستقیم دولتی‌ راهی ندارند.
به‌علاوه مردم بسیار فقیر و سالمندان و ناتوانانی که هر روز بر تعداد ایشان افزوده می‌شود، جایی جز دولت برای پناه‌بردن ندارند. هیچ‌کس در این حقایق تردید ندارد. هیچ‌کس موافق جامعه بی‌رحمی نیست که هیچ‌گونه برنامه دولتی برای مستمندان و ناتوانان ندارد.
اما نکته ظریفی هست که مغفول مانده و به آن توجه نمی‌کنند؛ در شرایطی که سیستم‌های خودسامان سلامت وجود نداشته باشند، نرخ‌ها به‌طور روشن و بر مبنای اقتصاد تعیین نشوند و سلامت روزآمد که بیش از هر چیز یک کیفیت دائما در حال تغییر است، اساسا تحقق پیدا نکند، تردید نباید کرد که دولت در انجام وظایف چهارگانه ذاتی (بهداشت، اورژانس، فقرا و ناتوانان) هم موفق نخواهد بود.
تردید نباید کرد که در چنین شرایطی بدون توجه به زیر‌ساخت‌های اقتصاد سلامت، چاه ویل و کوره بد‌کارکرد کنونی همه منابع عالم را هم بلع خواهد کرد و برای دوره آینده تنها بدهکاری‌های بزرگ بر جای خواهد گذاشت، مانند گذشته!

https://t.me/bzyad
يادداشت روز دوشنبه شرق
بازهم تعرفه
هفته گذشته رييس سازمان نظام پزشكي اظهارات مهمي كرد كه در ميان اخبار داغي كه هرروز ميرسد گم شد
رييس سازمان به عنوان مهم ترين فردي كه همزمان منافع مردم ،پزشكان و دولت را نمايندگي ميكند نسبت به روند تعيين و تغيير تعرفه هاي پزشكي و تاثير آن بر سيستم سلامت كشور كه همين الان هم دچار بحران ميباشد اعلام خطر كرد .
متاسفانه سازمان نظام پزشكي تنها وًتنها به توصيه وًاعلام خطر تقليل داده شده است و از تمامي اختيارات قانوني خود در تعيين تعرفه و ساير مسايل بازداشته شده است و اين تقليل هنوز كه هنوز است اثرات مخربش بر سيستم سلامت ناشناخته مانده . دولت و توده هاي مخالفش از انواع وواقشار مختلف تنها در يك نكته به توافق ميرسند كه سلامت و كيفيت آن تنها و تنها به اراده نيك يا بد پزشكان مربوط ميشود و نه امكانات مالي و پرسنلي اي كه در اختيارشان قرار ميگيرد و نه مديريت مدرني كه بايد با جهان در ارتباط تنگاتنگ باشد .
رييس سازمان تاكيد كرد تعرفه هاي پزشكي حداكثر بيست درصد آن به دستمزد پزشكان مربوط ميشود هشتاد درصد مربوط به تشكيلات وًتجهيزات لازم براي سلامت است .بعلاوه ميزان تعرفه است كه تعيين ميكند چه ميزان منابع مالي در اختيار بيمارستان هاي دانشگاهي قرار گيرد ؟ تنگدستي بيمارستان هاي دانشگاهي كه تنها پناه محروم ترين اقشار مردم هستند بيش از هر چيز به دليل نازل بودن تعرفه هاييست كه دولت تعيين ميكند و عرصه عمومي و روشنفكرانش به آن اعتراض نميكنند . راهروهاي تنگ و شلوغي كه بسياري از مردم بدترين ساعات زندگيشان را ميگذرانند و پزشكان جوان به عنوان خاطراتي تلخ از اين كشور در كوله بار خود به هجرت ميبرند .
باور كردني نيست .عرصه عمومي اي كه در مورد هر چيز بزرگ و كوچك از سگ هاي ولگرد تا محيط زيست و ….حساس است و واكنش نشان ميدهد در موعد تعيين تعرفه ها سكوت ميكند ووخواهان افزايش اعتبارات و منابع لازم براي سلامت خود و مردم نميشود . هر بار آخرين پرداخت خود براي يك جراحي نه چندان ضروري مي افتند و توجه نميكنند كه برخي از اين پرداخت هاي هنگفت هم به دليل انكار اقتصاد در سيستم سلامت و درفضايي انكار شده رخ ميدهند .
پزشكان به عنوان تنها كروهي كه به عينه تاثير تعرفه ها را بر سيستم سلامت كشور ، بر كيفيت درمان بيماران و بر شرايط كاري خود احساس ميكنند وظيفه خود ميبينند كه اين بديهي را با همه به اشتراك گذاشته باعث اصلاح امور گردند اما بلافاصله دو گروه متخاصمي كه در اين نقطه به اشتراك رسيده اند ايشان را متهم به تضاد منافع كرده بزرگترين دشنام يعني منفعت طلبي واظهار نظر براي حفظ منافع را به ايشان نسبت ميدهند . راستش امسال نگارنده تصميم داشت درموود تعرفه چيزي ننويسد اما اظهارات رييس نظام پزشكي نبايد در هياهو مغفول ميماند .گرچه اين بازتاب هم به جايي نخواهد رسيد

https://t.me/bzyad
يادداشت روز پنجشنبه شرق
گزارش عمان
فرصتى پيش آمد كه به دعوت انجمن سكته مغزي عمان در هفتمين كنگره سكته مغزي عمان شركت و دو سخنراني ارائه دهم .اين سفر مشاهدات و تجارب زبادي داشت كه بد نيست به اشتراك بگذارم
اول انكه محل كنگره در “خصب “ بتدري كوچك در شمالي ترين قسمت عمان در تنگ ترين قسمت تنگه هرمز در آنسوي خليج فارس و تنها در چهل كيلومتري جزيره قشم برگزار شد .با انتخاب اين مكان انجمن سكته مغزي عمان موفق شد متخصصين منطقه را با طبيعت بكر اين سرزمين و خليج فارس شگفت انگيز آشنا كند توانست گامي در جهت ارتقا عمان ، صنعت توريسم آن و ارتباطات بين المللي اش بردارد . موفق شد جامعه پزشكي عمان، از شهر هاي مختلف را با آخرين دستاورد هاي درمان سكته مغزي توسط برجسته ترين اساتيد ، تقريبا از همه كشورهاي منطقه آشنا كند . مقامات و مردم عمان را هر چه بيشتر در اولويت درمان سكته مغزي و ساير اورژانس هاي قلبي و مغزي و ضرورت تخصيص امكانات براي آن متقاعد كند .توانست توانمندي هاي خود را در برابر سازمان جهاني سكته مغزي كه بخشي از سازمان بهداشت جهاني ميباشد به اثبات برساند و به همه نشان دهد اهميت ارتباطات بين المللي در جهان امروز را عميقا درك ميكند .
در همه جا مقامات رسمي كشور و استان خصب به استقبال اساتيد آمده خود ايشان بر اولويت درمان سكته مغزي به عنوان يك موضوع كشوري وونه صرفا پزشكي تاكيد ميكردند .و اين موضوع نشان از فعاليت جدي انجمن سكته مغزي عمان و روشن بيني اين مقامات داشت .
نكته مهم كه در همه جاي عمان به چشم ميخورد تركيب متناسبي از سنت و مدرنيته است كه آشكارا تلاش ميكنند هيچ كدام مورد غفلت قرار نگيرند .إيا تجارب تلخي كه در غلطيدن به يكي از اينها ( نيم قرن به اين سو نيم قرن در تلافي به سوي ديگر ) در طول تاريخ ، كشور بزرگ شماليشان را فرسوده كرده است در اين تصميم نقش دارد يانه نميدانم اما همه جا در مناسبات رسمي همه مردان لباس ملي شامل خنجري زيبا و مرصع بر تن و كلاه و سرپوش هايي زيبا كه هر كدام نشان از تعلقات و گروه هاي خاص اجتماعي است بر سر دارند . ابتدا در ميماني كه چرا اين مردم بي نهايت مهربان و صلح دوست در مراسم رسمي خود خنجر حمل ميكنند اما به زودي درمييابي كه خنجر نشاني از آن بخش خشونت آميز وجود است كه از تن بيرون كرده به تزييني براي لباس تبديل كرده اند تا ديگر بر جانشان سنگيني نكند و تنها باري سبك بر كمربند باشد. در عين حال مردان ملبس به قبا وخنجر هركدام تحصيلات عالي داشته انگليسي را با اكسنت عربي به بهترين نحو صحبت ميكنند . و خانم ها بخصوص رييس فعال انجمن سكته مغزي كه در عين جواني خدمت به كشور و مردم خود و نه مردم كانادا ! را وجهه همت خود قرار داده ضمن رعايت سنت هاي رفتاري و پوششي خود از بيشترين ارتباط داخلي و بين المللي در جهت اهداف خود سود ميبرند . به غايت مدرن دانش بنيان و كار آمد هستند و نشان از نقشي دارند كه زنان از هم اكنون در اداره كشور برعهده گرفته اند .
در نهايت در زمان خداحافظي در حالي كه همگي به گستره زيبا و اعجاب آفرين خليج فارس از زاويه اي جديد از آنسوي تنگه هرمز مينگريم و با هم مي انديشيم چه خوب وغريب است كه به هر چيز از زواياي مختلف بتوان نگريست ، دوستان تازه آشناي خود را براي شركت در كنگره سالانه سكته مغزي إيران در اين سوي خليج شايد كيش شايد قشم دعوت ميكنيم بي آنكه از توان خود در جا انداختن اهميت اين رويداد و برگزاريش عليرغم مشكلات بسياري كه كشور را فراگرفته اطمينان داشته باشيم !

https://t.me/bzyad
انقلاب سفيد
(ششم بهمن )
فردا ششم بهمن مصادف با واقعه اي است كه ٦٢ سال پيش در كشور ما رخ داد و حكومت نام ان را انقلاب سفيد يا انقلاب شاه و ملت گذاشته بود .اگر چه افرادي به سن و سال من تقريبا تمام ششم بهمن هاي دهه دوم عمرشان را در ازدحام و سرماي استاديوم ها ي ورزشي شهر ها ي مختلف به بزرگداشت اجباري اين رويداد گذرانده اند اما چند ده سال است كه ديگر هيچ يادي از اين واقعه نميشود . فراموش شده يا همواره با جملاتي كليشه اي تقبيح ميگردد .فرزندان و دوستان و شاگردان جوان من هيچ اطلاعي از اين رويداد ندارند .خود اين نسيان نشان ميدهد كه تا چه حد زرق وبرق ها وتبلبغات پرسروصدا از نگاه تاريخ ممكن است فرّار و زودگذر باشند . از انجا كه تجربيات تاريخ معاصر اهميت زيادي در درك وقايع پيش رو دارند و ممكن است عدم ارزيابي درست اين واقعه و سكوتي كه ان را احاطه كرده است نوعي اعتبار ، ارزشي كه لايق ان نيست برايش فراهم كنند امسال هم تصميم گرفتم چند جمله اي پيرامون اين واقعه قلمي كنم .
انچه كه به انقلاب سفيد معروف شده بود در واقع تلاشي ديرهنگام و بسيار ناپخته در رساندن كشور به كاروان مدرنيسم بود . شايد برنامه ريزاني كه نام انقلاب را بر اين واقعه گذاشتند خود متوجه تغييرات عظيمي كه اين رويداد در كشور ميگذاشت نبودند .
دكتر محمد مصدق پيشواي نهضت ملي ايران كه ده سال پيش از انقلاب سفيد حكومتش با كودتاي شاه و نيروهاي سنتي ساقط شده بود خود يكي از ملاكين بزرگ كشور بود عليرغم شعارهاي تند حزب توده و بخصوص بعدها مايوييست ها ، جبهه ملي و مصدق گويا به خطرات تقسيم اراضي در شرايط عدم وجود زيرساخت هاي مناسب در كشور ، اگاهي داشتند كه شعار "زمين از ان كسي است كه ان را ميكارد " را مطرح نكردند .
در جريان انقلاب سفيد هنوز دكتر مصدق در قيد حيات و در املاك خودش در حصر خانگي بود . با همان قوانين ان زمان هم املاك دكتر مصدق با رعايت تمام قوانين مالياتي و انچه كه به رفاه روستا مربوط ميشد عايدات چنداني نداشت و رعايا در رفاه نسبي و تحت توجه وًمراقبت دكتر مصدق بودند . بنابراين حداقل در همان مرحله اول از شمول تقسيم اراضي معاف شد .نظر دكتر مصدق تقويت اقتصاد روستا و اجراي قوانيني بود كه به عدم تجزيه زمين و بهبود اقتصاد كشور مي انجاميد تا تمركز سرمايه به حدي برسد كه اقتصاد سرمايه داري به تدريج جايگزين اقتصاد فيودالي شود تا تقسيم زمين ، كشاورزي را نابود نكند و توده جمعيت روستايي به يكباره راهي شهر ها نشوند .
اما به هرحال ضرورت گسترش اقتصاد سرمايه داري و برخي اصول شهر وندي و مدرنيته خود را روزبروز بيشتر و بيشتر نشان ميداد . از سوي دبگر در نزديكي جغرافيايي به اتحاد شوروي ،در فضاي جنگ سرد ، تداوم يك اقتصاد فيودالي زمينه اي براي استبداد خشن اسيايي بود و در هر حال زمينه ساز تبليغات كمونيست ها ميشد . خاطره سازمان افسري حزب توده و قدرتي كه در زمان مصدق پيدا كرده بود در اين زمينه اهميت زيادي داشت . اگر چه در سال ٣٢ به دنبال مرگ استالين و روي كار آمدن تجديد نظر طلبان شوروي قادر يا مايل به حمايت از حزب توده و ماجراجويي هاي بعدي يحتمل به قدرت رسيدن اين حزب نبود اما شوروي همان شوروي بود و هر لحظه امكان چرخش سياسي به سمت انقلاب سوسياليستي و حمايت شوروي از حزب توده وجود داشت . بخصوص كه اهسته اهسته دوباره استالينيست ها در قدرت شوروي اوج ميگرفتند و بايد به ترتيبي بهانه هاي يك انقلاب چپي از بين ميرفت . از سوي ديگر ارتباطات بين المللي و گسترش مبادلات تجاري مستلزم مناسبات سرمايه دارانه در كشور بود به همين جهت با روي كار امدن دموكرات ها در امريكا ،جان اف كندي شاه را براي انجام اصلاحات زير فشار گذاشت .در ابتدا ظرايف و مشكلات اين كار از نظرها دور نبود جبهه ملي دوم لزوم همكاري براي پيشرفت كشور را دريافت و ملاقات هايي با شاه انجام داد حتي شخصيت خوشنامي چون خليل ملكي به ملاقات شاه رفت .دولت دكتر اميني با محوريت ارسنجاني كه به اصطلاح كار كشته تقسيم اراضي بود با هدف تقسيم اراضي روي كار امد. اما وقتي ارسنجاني ارزيابي ها و مشاورات خود را حتي با كالخوز هاي شوروي و با احزاب كمونيست اروپايي شروع كرد (يوروكمونيست ) نيروهاي سنتي و در راس انها دربار احساس كردند با وقايعي كه قرار است با اين اصلاحات رخ دهد جايي براي اليت اشرافي و سلطنتي باقي نخواهد ماند و بالاجبار در يك جامعه عرفي ليبرال جايي براي سلطنت با تمام ابزار و الاتش نخواهد ماند و حدكثر بادشاهي شبيه انگلستان تشريفاتي خواهيم داشت .
بعد از مرگ مشكوك ارسنجاني در ٤٨ سالگي و در عين سلامتي كامل، كابينه دكتر اميني سقوط كرد و شاه كابينه اي با همان رجال قديمي خودش تشكيل داد و لابد با خود گفت " مگر ما چه چيزمان كم است ؟ اصلاحات را خودمان ميكنيم سلطنت را هم براي خودمان نگه ميداريم هم خدا هم خرما ! "بنابراين پسر ترسوي رضاخان مير پنج كه هميشه چمدانش اماده فرار از كشور بود، اضافه برتمام عناوين موروثي ديگر عنوان چه گوارا را هم براي خودش برداشت ! ميليون ها نَفَر يك شبه با پولي در جيب راهي شهرها شدند. زمين كشاورزي در هر نسل دوباره تقسيم شد تا در نهايت به هريك از "نتيجه "ها تنها يك "روسري "زمين برسد .شاه كه از كمبود كادر هاي سياسي رنج ميبرد بسياري از كادرهاي حزب توده را كه زندان گذرانده و به اصطلاح مناسك توبه به جا آورده بودند به خدمت فراخواند . حزب توده هر مرام سياسي خوب يا بدي كه داشت در يك نكته نميتوان ترديد داشت كه اولين و بهترين كادرهاي ورزيده ، عقل گرا ، جمع انديش ، اميدوار به آينده ، تشكيلاتي و آشنا به فن تشكيلات در كشور ، محصولات حزب توده ايران بودند .بسياري از توده اي هاي تواب به خدمت در امده تصور ميكردند دارند از داخل رژيم شاه را به سوي سوسياليسم ميبرند . حزب توده خارج از كشور هم از تقسيم اراضي حمايت كرد از همه جالب تر انكه مايوييست ها كه بنا بر اعتقاداتشان ايران را نيمه مستعمره- نيمه فيودال ميدانستتد تمام انگيزه هاي خودرأ از دست دادند و دو نَفَر از رهبرانشان كه براي هدايت شورش هاي دهقاني! و محاصره شهرها از طريق روستا ها !!به داخل كشور أمده ب ودند با رويت إصلاحات ارضي خلع سلاح شده به رژيم پيوستند پرويز نيكخواه يك تحليل گر صدا و سيما شد و سال ٥٧ إعدام گرديد و كورش لاشايي كه رييس لژيون خزمتگزاران بشر شده بود جان به در برد .پرويز نيكخواه مدتي بعد از طي محكوميتش به رژيم پيوست بعلاوه از روي مكاتباتي كه بين او و رضواني رهبر سازمان انقلابي در آن زمان انجام شده و اكنون موجود است .بنظر ميرسد پيوستن او به رژيم دلايل ايدئولوژيك داشته و نه صرفا منفعت طلبانه
شاه مختصات لازم براي به ثمر رساند يك رفرم ارضي را نداشت . بايد سه دهه ميگذشت تا نتايج تغييرات عميقي كه ان رفرم در بنيان جامعه پديد أورده بود و سنگ بناي بسياري اتفاقات بعدي شد خود را به تمامي نشان دهد . خود شاه هم تصور ميكرد با يك سري رفرم دارد خود و/يا كشور را در برابر يك انقلاب بزرگ اجتماعي شبيه انقلاب اكتبر يا انقلاب فرانسه بيمه مي كند . خود او هم تصوري از نتايج دهشتناك اين رويداد ي كه معلوم شد واقعا يك انقلاب بوده است نداشت .اين يك انقلاب بود نه بك رفرم . انقلابي بود با نتايجي بسيار منفي ! اين گونه تغييرات اجتماعي قطع نظر از نياز به زيرساخت هاي اقتصادي مناسب، مثل موسسات و تعاوني هاي كشاورزي خودجوش، نياز مند فضاي سياسي متحول و بستري متناسب براي گفتگو و حتي تنازع مسالمت اميز فرهنگي بين نيروهاي سنتي و ترقي خواه بود كه تشريك مساعي تمام نيروهاي موجود جامعه را ميطلبيد .شاه كه از سال ٣٢ به تمامي به جانب محافظه كار ترين بخش هاي جامعه رفته بود يا با بي تدبيري به ان سو سوق داده شده بود ، خود با همان عنوان پادشاهيش يكي از مهم ترين مظاهر سنت هاي باستاني كشور به حساب مي امد و بنابراين بدترين و نا مناسب ترين فرد براي اين رفرم ارضي محسوب ميشد .درست ان بود كه در برابر درخواست هاي مردم ،دهقانان و روشنفكران براي تغيير ، او از جايگاه رسمي خودش و نگران از به خطر افتادن سنت ها و با جانب داري ظاهري از نيروهاي سنتي شامل روحانيون ،اهسته اهسته در هر جايي كه پختگي و امادگي احساس ميكرد اجازه رفرم ميداد يعني كمتر مانع ميشد . تنها در ان صورت بود كه جنبشي برخاسته از مردم ميتوانست هم دستاورد هاي رفرميستي مدرن داشته باشد و هم از ان دفاع كرده تداومش را تضمين كند .
انچه در سال هاي بعد پيش امد در صورت وجود درايت و فهمي كه مثلا ماركس از دوران خودش داشت غير قابل پيش بيني نبود.
بخش مهمي از جمعيت كشور از بند زمين رست. اسمان از روي انتظارات كنار رفت . توده اي ميليوني و همگون روانه شهر ها شد . اين توده مدت كوتاهي هم سرمايه داري را از سر نگذرانده بود تا بانوعي نظم وانضباط و اخلاقياتي مترقي تر از تيول داري آشنا شود . نه حدود ونه راهكار ي براي درخواست هاي خود ميشناخت ونه حتي فرصت پيدا كرد باورها و خميرمايه فرهنگي خود را با نماد هاي مدرني كه چون سيل فراميرسيدند محك بزند . پادر هوايي و زيست هم زمان متناقض تربن تصورات ( در يك ذهن واحد ) كه تا همين امروز هم به حيات خود ادامه ميدهد .
تعاوني هاي كشاورزي كه تنها الترناتيو براي تداوم كشاورزي در زمين هاي تقسيم شده بود تبديل شد به دايره اي در ادارات كشاورزي با رييس و معاون و ماشين نويس ،تقسيم بذر و اصلاح نهال!
نيروي محركه انقلاب هم عبارت بود از پرچم هاي كاغذي ما بچه مدرسه اي ها كه هر سال بايد در همين تاريخ در استاديوم صف ميكشيديم يا نقشه هايي رنگارنگ را روي زمين با لباس هايمان ميساختيم و متاسفانه هميشه هم مراسم در بهمن ماه و خيلي سرد بود!
جامعه سنتي به شدت احساس خطر كرد از نگاه اين جامعه موضوع همان ماجراي گنديدن نمك بود.
به تعبير ايشان تنها به جهت نيالودن قباي دين به نجاست ، قدرت به شمشير سلطان سپرده شده بود و اين شمشير جز در راه شريعت نبايد به كار گرفته ميشد و در واقع هم ، نه تنها ناصرالدين شاه كه رضا شاه هم روز عاشورا گل بر سر ميگذاشت و ظاهري هم شده وانمود ميكردند كه سلطنت موهبتي است از ان ديگر أركان قدرت يعني مذهب كه تنها به وديعه گذاشته شده است .
شانزده سال بعد در روز واقعه ، پوچي تحليل هاي ديالكتيكي ماركسيست هاي تواب كه تصور ميكردند با اصلاح اقتصاد، تقسيم زمين ، نشد دلارهاي نفتي بادكرده همه چيز را حل خواهند كرد- و اين را به طبقه حاكمه اي كه به ندرت كتاب ميخواند هم قبولانده بودند - بدجوري وارونه از كار درامد. كسي أمده بود كه به درستي دريافته بود اقتصاد (تنها)مال خَر است!
اين تعبير حتي از تصورات ماركسيست هاي اكونوميست ما هم به ادراك ماركس نزديك تر بود . انجا كه ماركس در جمله اي كه هيچ چيز بيش از ان مورد سو تعبير قرار نگرفته است -تنها فوكو بود كه تمام جمله را خواند - ميگويد دين افيون توده هاست و مي افزايد روح يك جهان بي روح ! و اشكار است كه از افيون ، تاثير برانگيزاننده اش را مد نظر دارد و نه تخدير حاصل از ان را . انسان وجامعه هيچ گاه آنقدر سطحي و آنقدر ميكانيكي به ادراك ماركس درنيامده بودند كه اين ماركسيست هاي سطحي ما در نظر مي اوردند .هيچ گاه ماركس تصورات تاريخي توده ها و تاثير آن بر تاريخ را ناديده نگرفته بود .احاله فرهنگ به روبنا كه تابعي از زير بناست حاصل ترشحات فكري كساني است كه ماركسيسم را مدتي كوتاه از روي كتاب ژرژ پوليتزر خوانده اند و با اتكاي به آن جهان را هم تبيين ميكردند !
تصورات انقلابي خام در سالهاي بعد به تدريج تمام امكانات وفرصت هاي كشور حتي اقدامات مثبت رژيم را هم به بيراهه كشاند و بي نتيجه با حتي مخرب كرد .
دلارهاي نفتي سال هاي بعد كه ميتوانستند با سياستي درست دخيره يا به صرف زير ساخت ها برسند خود چون بنزيني هلندي روي اتش ريخته شدند .از ان پس هر تلاشي نتيجه عكس ميداد .اولين ملكه ، همسر پادشاه ، در تاريخ ايران ، به چشم هم نيامد ، يعني كسي اهميت نداد كه اين اولين ملكه تاريخ كشور ماست پيش از ان حرمسرا بود حداكثر والده سلطاني با قدرتي نهان . زنان رضا شاه هم اگرچه گاه ماموريت سياسي ميرفتند ( مثل ملاقات با هيتلر ) اما هيچ كدام ملكه به معناي تنها همسر پادشاه نبودند . خَيل متخصصين فارغ التحصيل خارج از كشور كه به خدمت دولت در امدند قدر لازم را پيدا نكردند ،كسي متوجه نبود كه سي سال بعد بايد با چراغ دنبال يكي از انها بگرديم . سياست نابخردانه "جاويد شاه " اهميت تبليغات ميهن پرستانه را كه آن زمان هم انجام ميشد از نظرها دور كرد .اين تبليغات در سالهاي بعد از انقلاب تعطيل و حتي تقبيح شدند . بايد يك جنگ خونين ميهني در ميگرفت و جانفشاني هاي ميهن پرستانه جوانان را ميديديد و در سالهاي بعد موج مهاجرت متولدين بعد از انقلاب را به بهانه مشكلات در نظر مي آورديد تا شايد اهميت تبليغات و شعائر ميهن پرستانه اي را كه قبلا صورت ميگرفت باور مبكرديد . تبليغات ميهن پرستانه اي كه در اين دهه هاي اخير داشت از شكل ميهن پرستانه به پهلوي پرستانه تبديل ميشد .اما در هر حال هيچ گاه چون بعد از انقلاب تقبيح نشده بود . جانفشاتي هاي جواناني كه "جمع "را بر "خود " ترجيح ميدادند در دوران جنگ و انقلاب تحت تاثير احساسات ميهن پرستانه قديمي بود نه تصورات نوظهور انقلابي . هنر هاي تجسمي و تاتر آنقدر با زيربناي فرهنگي فاصله داشت كه تنها واكنش مي آفرىد . مرگ يا خانه نشيني سياستمداران كهن سال سنتي اخرين طناب هاي ارتباط مردم با حكومت را بريد و به تكنوكرات هايي سپرد كه اطلاعاتشان در مورد سنت ها ورفتارهاي ايالتي كه در امريكا تخصيل كرده بودند به مراتب بيشتر از كشور و شهر زادگاهشان بود . ونهايتا شاه اخرين خطاي مطلقا غير قابل بخشش خود را مرتكب شد و با سوداي بازگشت همانطور كه در سال ٣٢ رخ داده بود كشور را نه به سياست مدار يا حزب استخوانداري كه ممكن بود شاه را براي هميشه به سلطنت محكوم كند و نه حكومت ،تنها به يك فرد ،يك قاصد مصالحه و فردي كه از حزب خود هم اخراج شده بود سپرد ! كسي كه پيشتر به قمار معروف بود .
انقلاب سفيدي كه شاه با ملت و كشور خود كرد باز هم هرساله نياز مند ياداوري و تنبه است اين بار نه در استاديوم وورزشگاه كه در سكوت و تعمق و البته بدون پرچم كاغذي و بدون رژه آن هم در سرد ترين هواي زمستان !
https://t.me/bzyad
يادداشت روز چهارشنبه شرق

گزارش زنجان
هفته گذشته بخت يار بود و در مراسم افتتاح بخش درمان حاد سكته مغزي زنجان شركت كردم .
زنجان را ميتوان جزيره خرم درمان سكته مغزي در إيران ناميد . آنچه در اين زمينه در اينجا انجام ميشود استثنائي در تمام كشور است ، اين رويداد در ادامه روندي بود كه از سالها پيش در اين استان كوچك شروع شده و هنوز ادامه دارد .
نكات مثبت و استثنائي اين رويداد كم نبودند .
اولين نكته حضور گرم يك أنجمن خيريه بود كه براي تهيه منابع مالي تلاش كرده بودند .بزرگان و بزرگواراني كه جيره آخرت را كمك به سيستم سلامت يافته بودند و در جلسه افتتاحيه هم فعالانه شركت داشتند و آشكار بود از اين پس هم بر روند امور تا حصول نتيجه نطارت خواهند داشت . تخصيص منابع مالي خيريه به سلامت آنطور كه بايد و شايد در كشور ما صورت نميگيرد آن هم در شرايطي كه وزارت بهداشت در تنگناي اقتصادي شديدي به سر ميبرد ووسرمايه هاي هنگفتي هم به ناگاه و به دليل بحران هاي اقتصادي به دست اشخاص و بخصوص نهاد هاي نيمه دولتي ، تبليغاتي و مذهبي ميرسد اما فرهنگ اهداي منابع مالي به سلامت در ميان ايشان وجود ندارد .
دومين نكته شناخت اهميت درمان سكته مغزي به عنوان يك فاكتور امنيت اجتماعي و ملاك و معيار كار آمدي سيستم هاي سلامت ميباشد . وقتي بخش سكته مغزي زنجان براي چندمين بار جايزه بين المللي ثبت و در مان بيماري سكته مغزي را در بين چند بخش برتر دنيا ربود جامعه مدني شهر تصميم گرفت امكاناتي درخور براي متخصصيني كه مانده اند تا استخوان خورد كنند فراهم آورند و به دنبال ، بخشي با پيشرفته ترين امكانات روز فراهم آوردند . جايزه بين المللي براي ثبت بيماري در زنجان خود استثناي ديگري در اين جزيره سلامتي است . يكي از بزرگترين مشكلات كشور ما در زمينه سلامت عدم وجود ثبت بيماري هاست كه ماشين سلامت را به شكل اتوموبيلي فاقد درجه سرعت و فاقد عقربه بنزين درآورده است . در اين ميان دريافت جايزه بين المللي ثبت بيماري SITS نشان از كاري طاقت فرسا اما كليدي دارد . در همه جا تاثير عامل انساني پزشكان جواني كه بر خلاف موج و سلايق معمول مانده اند تا شهر و سرزمين خود را اباد كنند از پيش چشم دور نميشود
واقعيت اين است كه در بسياري از سيستم هاي درماني از استقرار سيستم تا به در آمد رسيدن و روي پا ايستادن و نهادينه شدن رفتارها معمولا مدتي طول ميكشد . در مورد سكته مغزي كار بسيار دشوارتر است . درماني كه بايد در يكي دو ساعت اول توسط طبيباني كه اموزش ووتجربه كافي دارند انجام شود بي ترديد نياز به حمايت هاي مالي ، اخلاقي و قانوني بسيار بيشتر از ساير زمينه هاست . در همه جاي دنيا نهاد هاي مذهبي و مردمي اين حمايت ها را تقبل ميكنند و به اين ترتيب بوده است كه بسياري از درمان هاي مدرن ووتكنولوژي هاي جديد در دسترس عموم قرار گرفته و به تدريج تبديل به اقدامات معمول سيستم هاي سلامت شده اند . بنابرابن ترديد نبايد كرد معمرين ، بزرگان و بزرگواراني كه با اين اشتياق بخشي ٥٠٠ متري با تجهيزات كامل براي شهرسان مهيا كرده اند تا به ثمر رسيدن اين بخش هم آن را رها نخواهند كرد .اينان بيش از هر كسي ميدانند كه جان آدميزاد را تنها جان آدميزاد نجات ميدهد .درمان سكته مغزي حاد تنها در چند ساعت اول امكان پذير است و نتيجه اين درمان در ساعت اول با ساعت سوم هم قابل مقايسه نيست .بنابراين مستلزم طبيباني است كه قادر به آنژيوگرافي مغز و در آوردن لخته در ساعات اول باشند . اشتغال چنين پزشكاني به تعدادي كه بتوانند بيست و چهار ساعت تمام هفته را پوشش بدهند و بتوانند در كمترين دقايق در بخش سكته مغزي حاضر شوند به اين بخش و به تمام دستگاه هاي موجود در آن جان و روح خواهد بخشيد بدون اينها جسمي بيجان خوراك سوسك و موريانه خواهند شد .مثل ساختمان بزرگي كه در تهران به شكل مغز ساخته شده اما سالهاست تنها در معرض باد عرض اندام ميكند . به كار گيري چنين پزشكاني ممكن است در نگاه اول آسان باشد اما به هيچ وجه اينطور نيست قوانين و مقررات دست و پا گير و تعرفه هاي دستوري غير واقع بينانه مشكلات كمي نيستند اما ترديد نبايد كرد اگر ارزش اين كار و مشكلات آن به خوبي شناخته شود راههايي براي آن پيدا خواهد شد .
فراموش نكنيم درمان سكته مغزي حاد مهم ترين إندكس كارايي سيستم سلامت است جايي كه سكته مغزي را درمان نميكنند در ساير درمان هايشان هم بايد ترديد كرد .

https://t.me/bzyad
يادداشت روز دوشنبه شرق
آن فعل كه نبايد نام برد

مدتهاست تصميم روز افزون برخي پزشكان جوان به رد حيات موضوع اخبار و صحبت ها و كميسيون هاي مختلف است. همه ميپرسند چه بايد كرد؟ همه ميخواهند كاري كنند اساسي تا بجاي مرگ زندگي انتخاب اول جان هايي باشد كه از پيش براي نجات زندگي انتخاب شده اتد.
همه ميدانند زندگي بي مرگ معنايي ندارد . روز يا شب بي پاياني است كه لايق زيستن نيست . بنابراين انديشه مرگ بخش تفكيك ناپذير زندگي است .موازي ، همراه ،زير پوستي و گاه همچون رقيب . به ازا هركس كه مرگ را با اراده خود برميگزيند هزاران نفر در همان زمان به مرگ مي اتديشند و تعداد بسياربيشتري در فاصله هايي دورتر ومتفاوت تر از آن قرار دارند .
هنوز دشواري تاثير براين تصميم جانسوز را در نيافته ايم .هنوز درنيافته ايم كه مهندسي جان دشوار تراز هر مهندسي ديگريست . هر كس به زعم خود دليلي مي آورد . جو حاكم بر جامعه ،شرايط دشوار طبابت ،سيستم برده داري در آموزش پزشكي ، مرگ اميد درنگاه به آينده ، تصوير لايزال عقل ستيزي در هر آنچه به چشم مي آيد . هر كدام را كه نام ميبري يكي مبگويد باز هم هست و راست ميگويد . در شرايطي كه طنزنويس هم جهان را حتي لايق طنز نميداند معلوم ميشود دلايل بيشمار و بسيار پيچيده تر هستتد . همه راست ميگويند اما هيچ كس قادر به بازگشت از بيراهه اي كه بدينجا رسيد نيست . كسي قادر نيست سهم كوچك خود در تصويري كه در رقابت تنگاتنگ مرك با زندگي به مرگ ياري ميرساند را تغيير دهد . تصوير ى تار و يك نواخت به شدت رسمى ، ظواهري بر اساس معيارهايي كه ديگر وجود ندارند . كسئ قادر به تغيير اين ظواهر نيست اما همه حاضرند در تصميم براي ديگران دخالت كنند حاضرند ساعت ها در كميسيون ها بنشينند دهها إيين نامه تصويب كنند و چون خشايار شاه دريا را شلاق بزنند شايد كنار رود . هيچ كس قادر نيست در تغيير ظواهر وونمادهايي كه اكنون ديگر حتي فايده شخصي اي هم ندارند و تنها به مرض عادت تكرار ميشوند به سهم خود كوچكترين تغييري ايجاد كند . ظواهر و نماد هايي كه ياد اور سالهاي طولاني ناكار آمدي ووعقل گريزي هستند .بي ترديد تغيير در اين ظواهر و قالب ها در هيچ زمينه اي كفايت نميكند اما شروع از پيش پا ، از خود و از همين جزيئات كوچك كوچك ، مطمئن تر از آن است كه از كليات از مسايل بزرگ و از ديگران شروع كنيم . هر تغيير چشمگير در گفتمان رسمي كه چون غباري بر همه چيز سايه انداخته و هر چيز را با گردوخاكي بيرنگ پوشانده است مهم ترين بادي است كه ميتواند بوزد و در رقابت جانكاهي كه در هزاران ذهن همين الان بين مرك و زندگي در جريان است تاثير بگذارد .تغيير گرانبها ترين گوهر وجود است .تغيير ، خود زندگي بر عليه مرگ است . تنها با زندگي ميتوان به مصاف مرگ رفت ! اذهان مرگ انديش اذهاني عميق لايه لايه و به شدت ناپيدا هستند همانطور كه از هرچيز به درستي نااميد شده مرگ را بر ميگزينند قادرند ذرات نور ، ذرات واقعي ورصادقانه تغيير كه نهايتا به اميد مي انجامند را هم تشخيص دهند واندكي هم در اين رقابت تنگانگ به زندگي بينديشند بخصوص اگر اين تغيير از جانب كساني باشد كه توان بيشتري براي تاثير بر آينده دارند . اگر ذره اي امكان حضور در پيكاري واقعي براي تغيير اوضاع را پيدا كنند ،آن را ممكن و موثر بيابند قطعا براين تصميم بر لبه تيغ موثر خواهد افتاد . اگر چه مرگ هيچ گاه تلالو درخشان خود را از دست نخواهد داد .
آيا لازم است كسي مصاديق اين ظواهر را يك به يك بشمارد يا ناگفته پيداست ؟

https://t.me/bzyad
دو ١٩ بهمن و مرگ قطعي فدا
نوزدهم بهمن همزمان سالروز دو واقعه بزرگ در تاريخ معاصر ايران است دو واقعه اي كه به هم شباهت هاي فراوان دارند و تاثيري بي مانند بر روح و جان ايرانيان گذاشتند تأثيري كه هنوز ادامه دارد و چشم اندازي از بي اثري آن هم وجود ندارد
در نوزدهم بهمن ١٣٤٩ گروهي از جوانان تحصيلكرده ايراني در حالي كه درحال تداركات شروع قيام مسلحانه از جنگل هاي گيلان بودند قبل از آنكه اقدام به شروع قيام خود بكنند با نيروهاي حكومت درگير شدند بسياري كشته شدند جز چند نفر كه هنوز هم در قيد حيات هستند كسي زنده نماند
تيوري مايويستي محاصره شهرها از طريق روستاها و پيروزي خيره كننده فيدل كاسترو و چه گوارا و ارتباط نزديك با رزمندگان فلسطيني بي ترديد در اين ماجراجويي بي تاثير نبود اما تنها راه نديدن بديهيات تفاوت ايران با كوبا و چين ورفلسطين ووانجام چنين اقدامي اين بود كه عقل سليم را كنار بگذاريد و ذهن خود را اكنده كنيد از سطحي ترين برداشت هاي مكانيكي از ماركسيسم و اطلاعي هم از مجادلات بين ماركسيست ها و آنارشيست ها در يكصد سال اخير نداشته باشيد و البته در جامعه اي زندگي كنيد كه هيچ گونه اطلاعي از تاريخ مجادلات فكري انقلابيون وجود نداشته باشد و به مدد اعليحضرتين رضا ومحمد رضا جامعه در بي خبري مطلق نگه داشته شده باشد
واقعه دوم مربوط ميشود به ١٩ بهمن ١٣٦٠ و مرگ موسي خياباني و گروهي از رهبران سازمان مجاهدين در كمين ج ا كه منازعات خونين اين گروه با حكومت مستقر را بطور عمده پايان بخشيد
يازده سال فاصله بين اين دورويداد را به تعبيري ميتوان دوران "فدا " ناميد دوراني كه وجه مشخصه آن ترجيح منافع جمع برفرد و فراتر از آن فداشدن فرد در پيشگاه منافع جمع است كه آن زمان "خلق " ناميده ميشد . بنابراين مهم ترين نقطه چرخش از منافع جمع يا "خلق " به منافع فرد يا " خود " ، آن هم به عميق ترين شكل ممكن همين تجربيات پوست و گوشتي اين يازده سال ميباشد .
فداييان سياهكل بسياريشان داراي تحصيلات عالي و از خانواده هايي مرفه و متوسط بودند . امكان كار وزندگي مرفه در سالهاي طولاني اي كه پيش رو داشتند غير قابل انكار است با اين همه مرارت هايي كه كشيدند خارج از حد تصور و تنها براي به اصطلاح خودشان " خلق " متحمل شدند .در يك مانور براي امادگي نظامي حميد اشرف جنگلي ها را در كلاردشت رها ميكند و براي دو هفته بعد با آنها در ارتفاعات اشكورات ييلاف رودسر قرار ميگذارد مرارتي كه ايشان در اين مسير تحمل ميكنند و شرح ان را خود حميد اشرف به تفصيل نوشته غير قابل تصور است خود او باور نميكرده اما همه آنها با اندكي تاخير سر قرار حاضر ميشوند .اگر چه حس غرور و جاه طلبي قطعا جاي ويژه اي در تصورات اينها داشته اما نميتوان كليت قضيه را فداي ديگري شدن نديد احساسي كه از همان سالها در ميان مردم و جوانان رشد كرد و تاثير عميقي بر انقلاب ٥٧ و جريانات سالهاي بعد از آن گذاشت
مجاهدين اما روشي بسيار ناپخته تر و خشونت اميز تر در پيش گرفتند رهبري سازمان كه به طرز بي احتياطاته اي بعد از انقلاب شروع به عضو گيري توده اي كرد و با وجود تم مذهبي محبوبيت بسياري در ميان جواناني پيدا كرد . سازماني كه رشد بادكنكي غول اساييي پيدا كرده بود تحت تاثير فضاي تند انقلاب و ديد سطحي و مكانيكي رايج مشي ملايمي را كه گاه بنظر ميرسيد رهبري تصميم دارد پيش بگيرد هم نميپسنديد .سازمان مجاهدين كه عمدتا از تعدادي كادرهاي زندان تشكيل شده بود فرصت فعاليت تيوريك عميق پيدا نكرد حتي هيچ بحثي هم در مورد مشي چربكي و نبرد مسلحانه صورت نگرفت و هر صحبتي در اين زمينه را سازشكاري به حساب مي آورد بخصوص كه آن بخش ماركسيست شده كه جنايات غير قابل انكاري انجام داده بود ضمن رد اسلام مشي چريكي را هم نقد كرده بود .يعني اين دو موضوع به نحوي با هم مرتبط در نظر گرفته ميشدند تنها چنين پيش زمينه اي ميبايست وجود داشته باشد كه چند نفر مهندس زير چهل سال به ناگاه با اتكا به دختران و پسران جواني كه نميتوانستند تحارب سياسي درستي داشته باشند اعلام مبارزه مسلحانه با حكومت مستقر، مسلح به نيروي نظامي و اطلاعاتي عريض و طويل و پايگاه مذهبي و مردمي قوي ، بكند . نتيجه براي هر كس كه عقل متعارفي داشت پيشاپيش روشن بود و روشن بود كه اين عمل انتحاري اخرين تير بر دموكراسي نيم بندي خواهد بود كه در يكي دو ساله بعد از انقلاب پديد آمده بود . جاه طلبي و غرور قطعا در بسياري از اين مجاهدين با ناداني توام با توهم دانايي ، رقابت ميكرد اما هيج كس نميتواند ادعا كند كه بسياري از اينان سودائي بجز منافع ديگري داشته باشند
وقايع سال ٦٠ وبخصوص ١٩ بهمن سال ٦٠ كه نقطه چرخش مهمي در اين وقايع است مثل بسته شدن پرانتزي است كه در سال ٤٩ باز شده بود .
از آن پس نتيايج دردناك اين دهه كه تا عمق وجود و اعماق نا خود آگاه جمعي ما تاثير گذاشت باعث شد هرگونه تلاش براي منافع ديگري اقدامي عبث و بي حاصل و خطرناك تصور شود كلمه " خلق " كه زماني با افتخار بر پرچم و لگوي اين سازمان ها نقش بسته بود به دستاويزي براي خنده و تمسخر تبديل شد .حواناني كه با شروع انقلاب درس و زندگي خود را در امريكا و اروپا رها كرده به إيران مي آمدند برعكس حالا به مجرد مقابله با مشكلات راه خارج در پيش ميگيرند همه اطمينان پيدا كرده اند كه جز به منافع خود به هيج چيز نبايد بينديشي چيزي آنسو تر از خودت و نزديكانت اساسا وجود خارجي ندارد آنكه دم از مردم ميزند هم دروغ ميگويد و هم تظاهر ميكند !
و بدين ترتيب كشور از سرسخت ترين ، عاشق ترين و پاي كار ترين نيروهايش خالي شد نيروهايي كه در شرايط متعارف بايد كشور را ميساختند
آنچه از روحيه جمع گرايي باقي مانده بود هم در جنگ طولاني و خونين
عراق با ايران خرج شد .
آري ١٩ بهمن ٤٩ اولين و ١٩ بهمن ٦٠ آخرين ميخ تابوت جمع گرايي و ظهور و پيروزي مطلق فرد گرايي بود

https://t.me/bzyad
١٢ بهمن
روز دوازدهم بهمن من در منزل عموي بزرگم در خيابان بهبودي اقامت داشتم .
روزها جلوي دانشگاه خيابان انقلاب و در كتابفروشي ها پلاس بوديم و بقيه وقت ها در صف نفت . درس و دانشگاه مدتها پيش تعطيل شده بود .اصلا همه داشت يادمان ميرفت كه زماني دانشجو يا صاحب شغلي بوديم مثلا دانشجوي سال چهارم پزشكي بودن كاري بسيار بيهوده تر از تغيير دنيا بنظر ميرسيد !
روزهاي قبل از دوازدهم هم تهران داغ و شلوغ بود راديو مسكو يك تحليل خوانده بود زمستان داغ تهران ! آن موقع از اوائل پاييز در تهران برفي مينشست كه تا نزديك عيد ادامه مييافت دود و ذغال هرسال بود امسال بِه دليل كمبود نفت بيشتر هم شده بود . همه كاپشن پوشيده بودند . هنوز جوانها از مد موي بلند و سبيل چنگيزي بيرون نيامده بودند كه مدهاي جديد از راه ميرسيدند . مدها با سرعت برق و گاه در حضوريكديگر خودنمايي ميكردند سبيل هاي چنگيزي آهسته به ريشي متصل تبديل شدند گاه از مسير پروفسوري هم عبور ميكردند و گاه در همان پروفسوري ميماندند . موها همين اواخر بلند شده بود در عين حال قيصري بهروز وثوقي و روشن زاده هم بود اينها تغيير زيادي نكردند اول بار چپي ها كراوات را برداشتند و پيشگامان كلبي مسلكي در لباس و كفش هم چپي ها بودند .با آن كلاه پهلوي پشمي كه ده روز بعد فرخ نگهدار آن را تا روي گوش هايش پايين كشيد و در تلويزيون پشت به مردم نشست . ولي اين هم براي خودش مدي بود . بگذريم ، چند روز قبل كه اعلام شد آيت الله خميني از پاريس به تهران خواهند آمد ولوله عجيبي خيابان هايي كه پايتختشان انقلاب بود را فراگرفت "اگر امام فردا نياد مسلسل ها از قم ميياد "عزم و اراده و خشمي كه در شعار دهندگان با پايي كه هماهنگ بر زمين ميكوبيدند احساس ميشد چيز غريبي بود . طلبه هاي جواني كه پيرامون شعار دهندگان ميپلكيدند و آنها را سازمان ميدادند بر غرابت شعار دهندگان مي افزود . جلوي دانشگاه در روزهاي قبل و بِه موازات ازاد شدن زندانيان سياسي و گسترش كتاب هاي پشت وًرو سفيدي كه گفته ميشد با كاميون جلوي دانشگاه تخليه ميشود جولان گاه بحث هاي طولاني نيروهاي سياسي مخفي اي بود كه مباحثات و مجادلاتشان را از خانه هاي تيمي و سلول هاي اوين به كف خيابان ها اورده بودند .گروه گروه دسته هاي مردم مشغول گفتگو بودند . مردم عادي و هواداران سازمان هاي سياسي گوناگون گفتگو هايي بي سرانجام كه هيچ گاه به يك توافق حد اقلي منتهي نميشد هرچه ميگذشت تصميم گيري در مورد اتهاماتي كه به يكديگر ميزدند دشوار و دشوار تر ميشد از اپورتونيست گرفته تا رويزيونيست و جاسوس امپرياليسم و نوكر شوروي نماينده بورژوازي خورده بورژوازي مفلوك و……در ميماندي كه چگونه ميتوان اين همه اصطلاح را ياد گرفت و چگونه ميتوان بين اينها قضاوت كرد . چگونه بوده است كه اين همه دشمنان در مخالفت با شاه يكدست شده بودند ؟!
حالا گروه هاي متفاوتي پيدا شده بودند با چهره اي متفاوت مصمم و بدون هيچ گونه ترديد . با شعار هايي متفاوت و اعتماد بِه نفسي نوظهور نه تنها با عجله خواهان سرنگوني حكومت بودند بلكه گاه گروه هاي پراكنده ديگر را هم از تيررس خود دور نميديدند و بي نصيب نميگذاشتند .حكومت خود را بر خيابان زودتر از منصب سياسي مستقر كرده بودند . با اين ترتيب باور ميكردي كه حتما مسلسل هايي از قم بيرون خواهد آمد و امام هم حتما خواهد آمد .
روز موعود ورود ، من از پياده روي خيابان أزادي كه ان موقع نامش آيزنهاور بود به طرف چهار راه نواب كه منزل پسر عموي ديگرم بود رفتم از انجا با هم راه افتاديم تا بلكه امام خميني را كه قرار بود از مسير خيابان ايزنهاور عبور كند ببينيم . كنار خيابان از بهبودي تا نواب چهار پنج رديف مردم زن و مرد ايستاده بودند معلوم بود تمام خيابان هاي مسير همين طور هستند گروهي با پلاكارد بزرگ سازمان چريك هاي فدايي خلق در مسير ايستاده بودند در همان دور بر ادم هاي جا افتاده تري هم به چشم ميخوردند كه گويا هواداران حزب توده بودند ولي يادم نيست پلاكاردي هم داشتند يا نه آنها گويا براي ديدن نيامده بودند آمده بودند بلكه از داخل اتوموبيل براي لحظاتي ديده شوند .فدائيان خلق نسبت به معدل جمعيت جوان تر و علي رغم كلبي مسلكي ارادي خوش سيما تر و خوش لباس تر بودند . توده اي ها اندكي جا افتاده تر بودند .در مسير نگاهي به خانه علي اصغر حاج سيد جوادي انداختم كه روبروي منزل پسر عموي من بود اتفاقا آن روز رفت ووآمدي به آن نميشد از ماه ها قبل منزل او محل رفت و آمد هاي بسياري بود ما كه كسي را نميشناختيم فكر ميكرديم اين همسايه ما از رهبران انقلاب است آخر اولين نامه به شاه را او نوشته بود هر گز گمان نميكرديم چند سال بعد او هم فراري شود .
در مسير أنوشيروان كنگرلو را ديديم كه از خانه اش بيرون مي آيد تا به جمع ناظرين بپيوندد هرگز گمان نميكرديم ده روز بيشتر به عمر خانه او نمانده باشد روز بيست و دو بهمن خانه او را تخريب و غارت كردند او گوينده بيانيه هاي ظاهرا كوبنده دولتي در تلويزيون بود . ده روز بعد نه تنها آن خانه بلكه خانه هاي بسيار به هم ريخته بود و سامان شهر از هم گسيخته شده بود .
از پشت صف مستقبلين هيچ چيز ديده نميشد صفوف بِه هم فشرده را هم نميشد كنار زد بِه گمانم تمام مردم در خيابان بودند هيچ كس كار و زندگي نداشت دانشگاه را خود شاه تعطيل كرده بود ادارات هم همه در اغتصاب بودند وقتي آن اتوموبيل سياه رنگ نزديك شد من براي يك لحظه بالا پريدم و در همان يك لحظه توانستم چهره او را از پشت ان بليزر ببينم خاطرم هست كه درست در همان لحظه فريادي از آن قسمت خيابان بلند شد و دقيق بِه ياد دارم كه خانمي غش كرد سنكوپ بود يا نوعي هيستري نميدانم
يادم نيست جمعيت به كجا رفت ولي من بِه مكان هميشگي اي كه آن روزها به جاي بيمارستان ميرفتم رفتم ؛ جلوي دانشگاه ! از آن جمعيت عظيم خيابان معلوم نيست الان چند نفر در قيد حيات هستند نميدانم چند نفر كانادا رفته اند نميدانم چند نفر در همين تهران بِه كار وزندگي مشغولند نميدانم الان چه فكري در سو دارند و چگونه مي انديشند نميدانم بسياري از آن مردم شهر الان چه نظري درباره احساسي كه حداقل در آن يك روز تمام شهر تهران را در بر گرفته بود دارند ؟ هر چه بود احساسي بود مشترك كه به ندرت ممكن است براي جمعي يا ملتي پديد آيد

https://t.me/bzyad