#خاطرات_جبهه #رهبری💞
در زمان جنگ، آیت الله خامنه ای به تیپ الغدیر تشریف بردند . من نیز در خدمت ایشان بودم . معظم له در جمع رزمندگان استان یزد، سخنرانی کردند🎙سپس به سنگر فرماندهی رفتیم. ناهار را در آن سنگر صرف نمودیم . آیت الله سید روح الله خاتمی نیز حضور داشتند . ایشان با دستهای لرزان خود، کاسه بزرگی را برداشت، مقداری ماست داخل آن ریخت و بعد شروع به درست کردن دوغ نمود . دوغ آماده شد . کاسه دوغ را خدمت مقام معظم رهبری آورد و فرمود: آقا دوغ را برای شما درست کرده ام.
آیت الله خامنه ای فرمودند: شما خیلی به زحمت افتاده اید، خودتان میل بفرمایید. آیت الله سید روح الله خاتمی گفت: اول شما تناول بفرمایید: چرا که من آن را برای شما آماده کرده ام . شما بفرمایید و سپس از باقیمانده آن به عنوان تبرک خواهم خورد.🙏
مقام معظم رهبری خواستند کاسه را بگیرند که آیت الله خاتمی فرمود: نه! می خواهم با دست خودم به شما دوغ بدهم! بعد با دستهای لرزان خود کاسه را نگه داشت و آقا از آن دوغ آشامیدند.❤️
پس از آنکه مقام معظم رهبری از آن دوغ نوشیدند، آیت الله سید روح الله خاتمی کاسه را بر زمین گذاشت، آن را چرخاند و بعد لبهای خود را بر همان جایی که آقا از آنجا دوغ میل کرده بودند گذاشت و دوغ را آشامید.❣(حجة الاسلام ذوالنوری)
@bshxhbnwjxik
🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲
در زمان جنگ، آیت الله خامنه ای به تیپ الغدیر تشریف بردند . من نیز در خدمت ایشان بودم . معظم له در جمع رزمندگان استان یزد، سخنرانی کردند🎙سپس به سنگر فرماندهی رفتیم. ناهار را در آن سنگر صرف نمودیم . آیت الله سید روح الله خاتمی نیز حضور داشتند . ایشان با دستهای لرزان خود، کاسه بزرگی را برداشت، مقداری ماست داخل آن ریخت و بعد شروع به درست کردن دوغ نمود . دوغ آماده شد . کاسه دوغ را خدمت مقام معظم رهبری آورد و فرمود: آقا دوغ را برای شما درست کرده ام.
آیت الله خامنه ای فرمودند: شما خیلی به زحمت افتاده اید، خودتان میل بفرمایید. آیت الله سید روح الله خاتمی گفت: اول شما تناول بفرمایید: چرا که من آن را برای شما آماده کرده ام . شما بفرمایید و سپس از باقیمانده آن به عنوان تبرک خواهم خورد.🙏
مقام معظم رهبری خواستند کاسه را بگیرند که آیت الله خاتمی فرمود: نه! می خواهم با دست خودم به شما دوغ بدهم! بعد با دستهای لرزان خود کاسه را نگه داشت و آقا از آن دوغ آشامیدند.❤️
پس از آنکه مقام معظم رهبری از آن دوغ نوشیدند، آیت الله سید روح الله خاتمی کاسه را بر زمین گذاشت، آن را چرخاند و بعد لبهای خود را بر همان جایی که آقا از آنجا دوغ میل کرده بودند گذاشت و دوغ را آشامید.❣(حجة الاسلام ذوالنوری)
@bshxhbnwjxik
🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲
💎💎💎
💎💎
💎
#خاطرات_جبهه
سنگر یا سنگک⁉️🤷♂😁
همیشهی خدا توی تدارکات خدمت میکرد. کمی هم گوش هایش سنگین بود. منتظر بود تا کسی درخواستی داشته باشد، فورا برایش تهیه میکرد.
یک روز عصر، که از سنگر تدارکات میآمدیم، عراقیها شروع کردن به ریختن آتش روی سر ما. من خودم را سریع انداختم روی زمین و به هر جان کندنی بود خودم را رساندم به گودال یک خمپاره. در همین لحظه دیدم که که حاجی هنوز سیخ سیخ راه میرفت. فریاد زدم: «حاجی سنگر بگیر!» اما او دست چپش را پشت گوشش گرفته بود و میگفت: «چی؟ سنگک؟»
من دوباره فریاد زدم: «سنگک چیه بابا، سنگر، سنگر بگیر...!!»
سوت خمپارهای حرفم را قطع کرد، سرم را دزدیدم. ولی وقتی باز نگاه کردم دیدم هنوز دارد میگوید: «سنگک؟»😂
زدم زیر خنده. حاجی همیشه همینطور بود از همه کلمات فقط خوردنیهایش را میفهمید.🍞🥗🥙
@bshxhbnwjxik
🤲اگه لذتبردیدیهصلوات بفرستید🤲
💎
💎💎
💎💎💎
💎💎
💎
#خاطرات_جبهه
سنگر یا سنگک⁉️🤷♂😁
همیشهی خدا توی تدارکات خدمت میکرد. کمی هم گوش هایش سنگین بود. منتظر بود تا کسی درخواستی داشته باشد، فورا برایش تهیه میکرد.
یک روز عصر، که از سنگر تدارکات میآمدیم، عراقیها شروع کردن به ریختن آتش روی سر ما. من خودم را سریع انداختم روی زمین و به هر جان کندنی بود خودم را رساندم به گودال یک خمپاره. در همین لحظه دیدم که که حاجی هنوز سیخ سیخ راه میرفت. فریاد زدم: «حاجی سنگر بگیر!» اما او دست چپش را پشت گوشش گرفته بود و میگفت: «چی؟ سنگک؟»
من دوباره فریاد زدم: «سنگک چیه بابا، سنگر، سنگر بگیر...!!»
سوت خمپارهای حرفم را قطع کرد، سرم را دزدیدم. ولی وقتی باز نگاه کردم دیدم هنوز دارد میگوید: «سنگک؟»😂
زدم زیر خنده. حاجی همیشه همینطور بود از همه کلمات فقط خوردنیهایش را میفهمید.🍞🥗🥙
@bshxhbnwjxik
🤲اگه لذتبردیدیهصلوات بفرستید🤲
💎
💎💎
💎💎💎
#خاطرات_جبهه
🧛♂ زورو(zorro) در جبهه😳 😁
جثه ریزی داشت و مثل همه بسیجیها خوش مَشرَب بود😊فقط کمی بیشتر از بقیه شوخی میکرد😉نه اینکه مایه تمسخر دیگران شود، کهاصلاً این حرف ها توی جبهه معنا نداشت. سعی میکرد دل مؤمنان خدا را شادکند👌از روزی که آمد، اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد. لباس های نیروها👕که خاکی بود و در کنار ساکهایشان افتاده بود، شبانه شسته میشد وصبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود. ظرف غذای🍳بچهها هر دو، سه تا دسته، نیمههای شب خود به خود شسته میشد. هر پوتینیکه شببیرون از چادر میماند، صبح واکس خورده و برّاق جلوی چادر قرار داشت🤔او که از همه کوچکتر و شوختر بود، وقتی این اتفاقات جالب را میدید، میخندید و میگفت:" بابا این کیه که شب ها زورو بازی در میآره و لباس بچهها و ظرف غذا را میشوره؟"😁 و گاهی هم میگفت: "آقای زورو، لطف کنه و امشب لباس های منم بشوره وپوتین هام رو هم واکس بزنه."😂
بعد از عملیات، وقتی "علی قزلباش" شهید شد، یکی از بچهها با گریه گفت:" بچهها یادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره میکرد؟ زورو خودش بود و به من قسم داده بود که به کسی نگم."😔😭
🌼✨@bshxhbnwjxik ✨🌼
🤲شادی روح شهداصلوات بفرستید🤲
🧛♂ زورو(zorro) در جبهه😳 😁
جثه ریزی داشت و مثل همه بسیجیها خوش مَشرَب بود😊فقط کمی بیشتر از بقیه شوخی میکرد😉نه اینکه مایه تمسخر دیگران شود، کهاصلاً این حرف ها توی جبهه معنا نداشت. سعی میکرد دل مؤمنان خدا را شادکند👌از روزی که آمد، اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد. لباس های نیروها👕که خاکی بود و در کنار ساکهایشان افتاده بود، شبانه شسته میشد وصبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود. ظرف غذای🍳بچهها هر دو، سه تا دسته، نیمههای شب خود به خود شسته میشد. هر پوتینیکه شببیرون از چادر میماند، صبح واکس خورده و برّاق جلوی چادر قرار داشت🤔او که از همه کوچکتر و شوختر بود، وقتی این اتفاقات جالب را میدید، میخندید و میگفت:" بابا این کیه که شب ها زورو بازی در میآره و لباس بچهها و ظرف غذا را میشوره؟"😁 و گاهی هم میگفت: "آقای زورو، لطف کنه و امشب لباس های منم بشوره وپوتین هام رو هم واکس بزنه."😂
بعد از عملیات، وقتی "علی قزلباش" شهید شد، یکی از بچهها با گریه گفت:" بچهها یادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره میکرد؟ زورو خودش بود و به من قسم داده بود که به کسی نگم."😔😭
🌼✨@bshxhbnwjxik ✨🌼
🤲شادی روح شهداصلوات بفرستید🤲