#خشونت_در_اسلام
💥جنایت های #علی_بن_ابیطالب
#قسمت_هفتم
⚡️گفتند: اين رأي درستى است و و همانجا اردوی موقت زدند و شتران رابرای چرا رها کردند. سپس تنى چند رابرای سرکشی و کسب خبر به اطراف فرستادند، از جمله #ابو_قتاده و #حباب_بن_منذر و #ابو_نائله.
⚡️آنها بر اسب سوار شده و اطراف اردوگاه گشت میزدند که به غلام سياهی برخوردند و از او پرسيدند، کيستی و چه میکنی؟ گفت: پی کار خود هستم. او را به حضور على آوردند.#على فرمود: کيستی و چه کار داری؟ گفت: در جستجوی چيزى بودم.
⚡️فرمود: او را دربند کنيد. غلام گفت: من غلام مردی ازخاندان بنی نبهان از قبيله طی هستم، دستور داده اند اينجا باشم و گفتند اگر سواران #محمد را ديدی به سرعت پيش ما بيا و خبر بياور.
⚡️من به گروهی برنخورده بودم و همينکه شما را ديدم خواستم پيش آنها بروم، بعد گفتم عجله نکنم بلکه دوستان ديگرم خبر روشنتری بياورند و شمار شما و اسبان و سواران و پيادگانتان را بدست آورده باشند.
⚡️حالا هم ازآنچه بسرم آمده است ترسی ندارم و در واقع اسير و مقيد بودم تا اينکه پيشاهنگان شما مرا گرفتند. #علی فرمود: راست بگو چه خبر داری؟ گفت: قبيله به فاصله سير يک شب بلند با شما فاصله دارند، سواران شما میتوانند صبح زود به آنها برسند و فردا صبح میتوانيد بر آنها #غارت بريد.
⚡️ #على به ياران خود گفت: رأی شما چيست؟ #جباربن_صخر گفت: عقيده من اين است که امشب را تا صبح بر اسبان خود بتازيم و صبح زود که آنها در حال استراحتند به ايشان غارت بريم.
⚡️ غلام سياه را با خود بردند و اسبها را نوبتی سوار میشدند و يکی که پياده میشد ديگری سوار میشد، غلام سياه هم شانه هايش بسته بود. همينکه شب به نيمه رسيد غلام سياه به دروغ گفت: من راه را گم كرده ام و مثل اينکه ازآن گذشته ايم.
@bozoonhigz
💥جنایت های #علی_بن_ابیطالب
#قسمت_هفتم
⚡️گفتند: اين رأي درستى است و و همانجا اردوی موقت زدند و شتران رابرای چرا رها کردند. سپس تنى چند رابرای سرکشی و کسب خبر به اطراف فرستادند، از جمله #ابو_قتاده و #حباب_بن_منذر و #ابو_نائله.
⚡️آنها بر اسب سوار شده و اطراف اردوگاه گشت میزدند که به غلام سياهی برخوردند و از او پرسيدند، کيستی و چه میکنی؟ گفت: پی کار خود هستم. او را به حضور على آوردند.#على فرمود: کيستی و چه کار داری؟ گفت: در جستجوی چيزى بودم.
⚡️فرمود: او را دربند کنيد. غلام گفت: من غلام مردی ازخاندان بنی نبهان از قبيله طی هستم، دستور داده اند اينجا باشم و گفتند اگر سواران #محمد را ديدی به سرعت پيش ما بيا و خبر بياور.
⚡️من به گروهی برنخورده بودم و همينکه شما را ديدم خواستم پيش آنها بروم، بعد گفتم عجله نکنم بلکه دوستان ديگرم خبر روشنتری بياورند و شمار شما و اسبان و سواران و پيادگانتان را بدست آورده باشند.
⚡️حالا هم ازآنچه بسرم آمده است ترسی ندارم و در واقع اسير و مقيد بودم تا اينکه پيشاهنگان شما مرا گرفتند. #علی فرمود: راست بگو چه خبر داری؟ گفت: قبيله به فاصله سير يک شب بلند با شما فاصله دارند، سواران شما میتوانند صبح زود به آنها برسند و فردا صبح میتوانيد بر آنها #غارت بريد.
⚡️ #على به ياران خود گفت: رأی شما چيست؟ #جباربن_صخر گفت: عقيده من اين است که امشب را تا صبح بر اسبان خود بتازيم و صبح زود که آنها در حال استراحتند به ايشان غارت بريم.
⚡️ غلام سياه را با خود بردند و اسبها را نوبتی سوار میشدند و يکی که پياده میشد ديگری سوار میشد، غلام سياه هم شانه هايش بسته بود. همينکه شب به نيمه رسيد غلام سياه به دروغ گفت: من راه را گم كرده ام و مثل اينکه ازآن گذشته ايم.
@bozoonhigz