بویِ پیرُهَن
448 subscribers
120 photos
8 videos
6 files
137 links
ارسال یا استفاده از مطالب این کانال، به هرنحو ممکن، برای زیدهایتان حرامِ شرعی‌ست!
.
.

اگه صوبتی بود بیاید اینجا :)

https://t.me/HarfinoBot?start=dcbbe3188856672
Download Telegram
می‌گفتم یار و می‌ندانستم کیست
می‌گفتم عشق و می‌ندانستم چیست
گر یار این است، چون توان بی‌او بود؟
گر عشق این است، چون توان بی‌او زیست؟!

#جلال‌الدین_بلخی
زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست...

#جلال‌الدین_بلخی
#Mood
شمس تبریزی! به دورت هیچ‌کس هشیار نیست
کافر و مومن، خراب و زاهد و خَمّار، مست

#جلال‌الدین_بلخی

پ.ن: یکی از کاربردهای زیبای ایهام در واژه‌ی «دور» مال این بیته:))
به غیر از عشق؟! آوازِ دهل بود!

#جلال‌الدین_بلخی
هان ای طبیب عاشقان! دستی فروکش بر سرم
تا بخت و رخت و تخت خود، بر عرش و کرسی بربرم

#جلال‌الدین_بلخی
مقدمه‌ی #مثنوی مولوی یه‌طوریه که من اگه در قرن هفتم زنده بودم، آتش به اختیار می‌رفتم #جلال‌الدین_بلخی رو حذف فیزیکی می‌کردم. چته خب مرد؟ چی داری میگی تو؟
شاد باش ای عشق خوش‌سودای ما
ای طبیب جمله علت‌های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما

#جلال‌الدین_بلخی
#مثنوی
دلِ من گِردِ جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟!

#جلال‌الدین_بلخی
رقص آن‌جا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریشِ شهوت برکَنی

رقص و جولان بر سرِ میدان کنند
رقص، اندر خونِ خود، مردان کنند

چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند

مطربانشان از درون، دف می‌زنند
بحرها در شورشان، کف می‌زنند

تو نبینی لیک بهر گوششان
برگ‌ها بر شاخ‌ها هم کف‌زنان

تو نبینی برگ‌ها را کف زدن
گوش دل باید، نه این گوش بدن

گوش سر بربند از هزل و دروغ
تا ببینی شهر جانِ با فروغ

#جلال‌الدین_بلخی
#مثنوی
خموش باش که این کودنانِ پست‌سخن
حشیشی‌اند و همین لحظه ژاژخات کنند!

#جلال‌الدین_بلخی
دزدیده چون جان می‌روی اندر میانِ جانِ من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می‌روی بی‌من مرو ای جانِ جان بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله‌ی تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم، شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من، وی روی تو ایمان من

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه‌در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخ‌ها پابست تو ای باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می‌کشی یک دم به باغم می‌کشی
پیش چراغم می‌کشی تا وا شود چشمان من

ای جانِ پیش از جان‌ها وی کانِ پیش از کان‌ها
ای آنِ پیش از آن‌ها ای آنِ من، ای آنِ من

منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو ای بحر من، عمان من

ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من

جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بی‌تو چرا باشد، چرا، ای اصل چار ارکان من

ای شه صلاح‌الدینِ من، ره‌دانِ من، ره‌بینِ من
ای فارغ از تمکین من، ای برتر از امکان من

 
#جلال‌الدین_بلخی
ای شمس تبریزی! برآ از سوی شرقِ کبریا
جان‌ها ز تو چون ذره‌ها اندر ضیا آویخته
 
#جلال‌الدین_بلخی


پ.ن: ضیا اینجا یه ایهامی هم داره به ضیاءالحق حسام‌الدین چلبی که بعد از آقای شمس معشوق مولوی واقع شده :))
ای ساکن جان من، آخر به کجا رفتی؟
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی؟

چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپرّیدی ای دوست کجا رفتی؟

در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی

رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده‌ی بوی گل با باد صبا رفتی

نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی

ای خواجه‌ی این خانه، چون شمع در این خانه،
وز ننگِ چنین خانه بر سقف سما رفتی!

#جلال‌الدین_بلخی
 

پ‌ن: این غزل از زیباترین توصیفاتیه که مولوی از رفتن شمس کرده.
شیر خدا بند گسستن گرفت
ساقی جان شیشه شکستن گرفت

دزد دلم گشت گرفتار یار
دزد مرا دست ببستن گرفت

دوش چه شب بود که در نیم‌شب
برق ز رخسار تو جستن گرفت

عشق تو آورد شراب و کباب
عقل به یک گوشه نشستن گرفت

ساغر می قهقهه آغاز کرد
خابیه* خونابه گرستن گرفت

در دل خم باده چو انداخت تیر
بال و پر غصه گسستن گرفت

پیر خرد دید که سرده** تویی
دست ز مستان تو شستن گرفت

طفل دلم را به کرم شیر ده
چون سر پستان تو جستن گرفت

جان من از شیر تو شد شیرگیر
وز سگی نفس برستن گرفت

ساقی باقی چو به جان باده داد
عمر ابد یافت و بزستن گرفت

بیش مگو راز که دلبر به خشم
جانب من کژ نگرستن گرفت
 
#جلال‌الدین_بلخی


پ.ن:
*خابیه: خم، خمره.
**سرده: ساقی.
به جان جمله‌ی مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم

به جان جمله جانبازان که جانم
به جان رستگارانش که رَستَم

عطاردوار دفترباره بودم
زبردست ادیبان می‌نشستم

چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلم‌ها را شکستم

جمال یار شد قبله‌یْ نمازم
ز اشک رشک او شد آب‌دستم

ز حسن یوسفی سرمست بودم
که حسنش هر دمی گوید الستم


در آن مستی ترنجی می‌بریدم
ترنج اینک درست و دست خستم

مبادم سر اگر جز تو سرم هست
بسوزا هستیم گر بی‌تو هستم

تویی معبود در کعبه و کنشتم
تویی مقصود از بالا و پستم

شکار من بود ماهی و یونس
چو حاصل شد ز جعدت شصت شستم

چو دیدم خوان تو بس چشم‌سیرم
چو خوردم ز آب تو زین جوی جَستم

برای طبع لنگان لنگ رفتم
ز بیم چشم بد سر نیز بستم

همان ارزد کسی که‌ش می‌پرستد
زهی من که مر او را می‌پرستم

ببرّد از کسی کآخر ببرّد
به سوی عدل بگریزید ز استم

چو ری با سین و تی و میم پیوست
بدین پیوند رو بنمود رستم

یقین شد که جماعت رحمت آمد
جماعت را به جان من چاکرستم

خمش کردم شکار شیر باشم
که تا گوید شکار مفترستم


#جلال‌الدین_بلخی
کردم کرانه، ز اهل زمانه
رفتم به خانه تا تو بیایی

#جلال‌الدین_بلخی
بویِ پیرُهَن
کردم کرانه، ز اهل زمانه رفتم به خانه تا تو بیایی #جلال‌الدین_بلخی

یک گوشه‌ی جان مانده‌ست پیچان
و آن پیچِش از تو یابد رهایی

جنگ است نیمم با نیم دیگر
هین صلحشان ده، تا چند پایی؟

زاغی و بازی در یک قفس شد
و از زخم هر دو در ابتلایی

بگشا قفس را تا ره شودشان
جنگی نماند چون در گشایی

نفسی و عقلی در سینه‌ی ما
در جنگ و محنت مست خدایی

گر جنگ خواهی درشان فروبند
ور نی بکن‌شان یک دم سقایی

#جلال‌الدین_بلخی