...چتر و تاجش چون ببیند، دیده را صورت شود
کآسمانِ دیگر و خورشیدِ دیگر کردهاند
خانهی خورشید، برج شیر باشد در فلک
وین سخن را همگنان نادیده باور کردهاند
از سر منجوقِ شه تابد همی خورشید فتح
زین قِبَل، میدان او را شیرپیکر کردهاند
صورتِ مُلک است و ملت، زانکه نقاشان صنع
مُلک و ملت را به ترکیبش مصور کردهاند...
#ادیب_صابر_ترمذی
پ.ن: قصیده در مدح سلطان سنجره و در این ابیات ظاهرن داره به پرچم شیروخورشیدنشانی اشاره میکنه که در لشکر سلطان بوده «))
کآسمانِ دیگر و خورشیدِ دیگر کردهاند
خانهی خورشید، برج شیر باشد در فلک
وین سخن را همگنان نادیده باور کردهاند
از سر منجوقِ شه تابد همی خورشید فتح
زین قِبَل، میدان او را شیرپیکر کردهاند
صورتِ مُلک است و ملت، زانکه نقاشان صنع
مُلک و ملت را به ترکیبش مصور کردهاند...
#ادیب_صابر_ترمذی
پ.ن: قصیده در مدح سلطان سنجره و در این ابیات ظاهرن داره به پرچم شیروخورشیدنشانی اشاره میکنه که در لشکر سلطان بوده «))
Forwarded from بویِ پیرُهَن
#ادیب_صابر_ترمذی از شاعرای مشهور قرن ششمه که توی دربار سلطان سنجر بوده و شغل درباری هم داشته. آدم مهمی بوده، به حدی که از طرف سلطان به عنوان رسول میره به دربار اتسز.
توی تذکرهها در مورد مذهبش چیزی نگفتن، خودش هم مدح و مرثیهای برای اهلبیت نداره، ولی اشارههای شیعی توی قصایدش زیاده.
این قطعهای که میخونید رو در مضمون شکایت از روزگار گفته و توی ابیات آخر قطعه به #غصب_خلافت و غصب فدک اشاره کرده.
یه همچین اشارهای توی محیط ضدشیعی قرن شیش، اونم از طرف کسی که خودش درباریه، میتونه فکت مهمی باشه.
و اما قطعه:
ز حد گذشت و به غایت رسید و بیمزه شد
جفای اختر و قصد سپهر و جور فلک
جفا و جور جهان را یکیست میر و ملِک
بلا و قصد فلک را یکیست دیو و ملَک
زمانه از همگان بر من است مستولی
که نزد او همه حق من است مستهلک
فغان از او که به صدسال گفت نتوانم
به صدهزار زبان از جفای او صد یَک
فسانه شد همه احوال من به بود و نبود
فساد گشت همه عمر من به لِی و به لَک
کدام طبع که از من در او نخاست حسد؟
کدام سینه که از من در او نرُست خَسَک؟
ز غیر خویش به شایستگی پدید آیم
به وقت تجربه چون برزنند زر به محک،
چو آب از آتش و روز از شب و حق از باطل
چو شادی از غم و نیک از بد و یقین از شک
از آنکه معتقد مرتضی و فاطمهام
که زین حصول دَرَج باشد و خلاص دَرَک،
ز روزگار به دردم، ز دوستان محروم
چو مرتضی ز امامت، چو فاطمه ز فدک
ز بس که بینمکی کرد با من این ایام
در آب دیدهی گریان گداختم چو نمک!
دیوان ادیب صابر، به تصحیح محمدعلی ناصح، ص 287 و 288
@booyepirohan
#ادیب_صابر_ترمذی از شاعرای مشهور قرن ششمه که توی دربار سلطان سنجر بوده و شغل درباری هم داشته. آدم مهمی بوده، به حدی که از طرف سلطان به عنوان رسول میره به دربار اتسز.
توی تذکرهها در مورد مذهبش چیزی نگفتن، خودش هم مدح و مرثیهای برای اهلبیت نداره، ولی اشارههای شیعی توی قصایدش زیاده.
این قطعهای که میخونید رو در مضمون شکایت از روزگار گفته و توی ابیات آخر قطعه به #غصب_خلافت و غصب فدک اشاره کرده.
یه همچین اشارهای توی محیط ضدشیعی قرن شیش، اونم از طرف کسی که خودش درباریه، میتونه فکت مهمی باشه.
و اما قطعه:
ز حد گذشت و به غایت رسید و بیمزه شد
جفای اختر و قصد سپهر و جور فلک
جفا و جور جهان را یکیست میر و ملِک
بلا و قصد فلک را یکیست دیو و ملَک
زمانه از همگان بر من است مستولی
که نزد او همه حق من است مستهلک
فغان از او که به صدسال گفت نتوانم
به صدهزار زبان از جفای او صد یَک
فسانه شد همه احوال من به بود و نبود
فساد گشت همه عمر من به لِی و به لَک
کدام طبع که از من در او نخاست حسد؟
کدام سینه که از من در او نرُست خَسَک؟
ز غیر خویش به شایستگی پدید آیم
به وقت تجربه چون برزنند زر به محک،
چو آب از آتش و روز از شب و حق از باطل
چو شادی از غم و نیک از بد و یقین از شک
از آنکه معتقد مرتضی و فاطمهام
که زین حصول دَرَج باشد و خلاص دَرَک،
ز روزگار به دردم، ز دوستان محروم
چو مرتضی ز امامت، چو فاطمه ز فدک
ز بس که بینمکی کرد با من این ایام
در آب دیدهی گریان گداختم چو نمک!
دیوان ادیب صابر، به تصحیح محمدعلی ناصح، ص 287 و 288
@booyepirohan
Forwarded from بویِ پیرُهَن
Forwarded from بویِ پیرُهَن
#ادیب_صابر_ترمذی از شاعرای مشهور قرن ششمه که توی دربار سلطان سنجر بوده و شغل درباری هم داشته. آدم مهمی بوده، به حدی که از طرف سلطان به عنوان رسول میره به دربار اتسز.
توی تذکرهها در مورد مذهبش چیزی نگفتن، خودش هم مدح و مرثیهای برای اهلبیت نداره، ولی اشارههای شیعی توی قصایدش زیاده.
این قطعهای که میخونید رو در مضمون شکایت از روزگار گفته و توی ابیات آخر قطعه به #غصب_خلافت و غصب فدک اشاره کرده.
یه همچین اشارهای توی محیط ضدشیعی قرن شیش، اونم از طرف کسی که خودش درباریه، میتونه فکت مهمی باشه.
و اما قطعه:
ز حد گذشت و به غایت رسید و بیمزه شد
جفای اختر و قصد سپهر و جور فلک
جفا و جور جهان را یکیست میر و ملِک
بلا و قصد فلک را یکیست دیو و ملَک
زمانه از همگان بر من است مستولی
که نزد او همه حق من است مستهلک
فغان از او که به صدسال گفت نتوانم
به صدهزار زبان از جفای او صد یَک
فسانه شد همه احوال من به بود و نبود
فساد گشت همه عمر من به لِی و به لَک
کدام طبع که از من در او نخاست حسد؟
کدام سینه که از من در او نرُست خَسَک؟
ز غیر خویش به شایستگی پدید آیم
به وقت تجربه چون برزنند زر به محک،
چو آب از آتش و روز از شب و حق از باطل
چو شادی از غم و نیک از بد و یقین از شک
از آنکه معتقد مرتضی و فاطمهام
که زین حصول دَرَج باشد و خلاص دَرَک،
ز روزگار به دردم، ز دوستان محروم
چو مرتضی ز امامت، چو فاطمه ز فدک
ز بس که بینمکی کرد با من این ایام
در آب دیدهی گریان گداختم چو نمک!
دیوان ادیب صابر، به تصحیح محمدعلی ناصح، ص 287 و 288
#ادیب_صابر_ترمذی از شاعرای مشهور قرن ششمه که توی دربار سلطان سنجر بوده و شغل درباری هم داشته. آدم مهمی بوده، به حدی که از طرف سلطان به عنوان رسول میره به دربار اتسز.
توی تذکرهها در مورد مذهبش چیزی نگفتن، خودش هم مدح و مرثیهای برای اهلبیت نداره، ولی اشارههای شیعی توی قصایدش زیاده.
این قطعهای که میخونید رو در مضمون شکایت از روزگار گفته و توی ابیات آخر قطعه به #غصب_خلافت و غصب فدک اشاره کرده.
یه همچین اشارهای توی محیط ضدشیعی قرن شیش، اونم از طرف کسی که خودش درباریه، میتونه فکت مهمی باشه.
و اما قطعه:
ز حد گذشت و به غایت رسید و بیمزه شد
جفای اختر و قصد سپهر و جور فلک
جفا و جور جهان را یکیست میر و ملِک
بلا و قصد فلک را یکیست دیو و ملَک
زمانه از همگان بر من است مستولی
که نزد او همه حق من است مستهلک
فغان از او که به صدسال گفت نتوانم
به صدهزار زبان از جفای او صد یَک
فسانه شد همه احوال من به بود و نبود
فساد گشت همه عمر من به لِی و به لَک
کدام طبع که از من در او نخاست حسد؟
کدام سینه که از من در او نرُست خَسَک؟
ز غیر خویش به شایستگی پدید آیم
به وقت تجربه چون برزنند زر به محک،
چو آب از آتش و روز از شب و حق از باطل
چو شادی از غم و نیک از بد و یقین از شک
از آنکه معتقد مرتضی و فاطمهام
که زین حصول دَرَج باشد و خلاص دَرَک،
ز روزگار به دردم، ز دوستان محروم
چو مرتضی ز امامت، چو فاطمه ز فدک
ز بس که بینمکی کرد با من این ایام
در آب دیدهی گریان گداختم چو نمک!
دیوان ادیب صابر، به تصحیح محمدعلی ناصح، ص 287 و 288
Forwarded from بویِ پیرُهَن