🤔 بُهلول عاقل،بُهلول دیوانه👳
1.43K subscribers
9 photos
3 videos
**با خدا باش پادشاهی کن...**
بُهلول
Download Telegram
#راننده_اتوبوس_و_تام_هیکلی
مایكل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسیر همیشگی شروع به كار كرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یك مرد با هیكل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی كه به مایكل زل زده بود گفت: «تام هیكل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.
👳 @bohlool
مایكل كه تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیكلی سوار شد و با گفتن همون جمله، رفت و روی صندلی نشست... و روز بعد و روز بعد... این اتفاق كه به كابوسی برای مایكل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایكل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل كند و باید با او برخورد می كرد. اما چطوری از پس آن هیكل بر می آمد؟
👳@bohlool
بنابراین در چند كلاس بدنسازی، كاراته و جودو و ... ثبت نام كرد. در پایان تابستان، مایكل به اندازه كافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا كرده بود. بنابراین روز بعدی كه مرد هیكلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیكل پولی نمی ده!»مایكل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟» مرد هیكلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیكل كارت استفاده رایگان داره.»

قرارِ ما همین جا، ساعت22 هرشب؛ بُهلولو به بقیه هم معرفی کنید...
👳 @bohlool 👈
👍1
#نکته
از صبح تا شب سیب می خورد،
هر سیب كه تمام میشد سریع به سراغ سیب دیگری می رفت،
تنها امیدش پیدا كردن یك كرم سیب دیگر بود … 🐛

اما ناگزیر با یك كرم دندان ازدواج كرد!

قرارِ ما همین جا، ساعت22 هرشب؛ بُهلولو به بقیه هم معرفی کنید...
👳 @bohlool 👈
#شیخ
دزدی شب به خانهٔ روضه‌خوانی داخل شد. تمام اسباب و اثاثیهٔ او را جمع کرد و لای ملافه رختخواب پیچید. وقتی خواست آن را بلند کند، گفت: «یا علی». صاحب‌خانه بیدار شد. مچ دست دزد را گرفت و گفت: «هر چه در تمام عمر با «یا حسین» گفتن جمع کرده ام، می‌خواهی با یک «یا علی» ببری؟!»
با تلخیص از امثال و حکم دهخدا
ذیل مَثَل تو با یک یاعلی می‌بَری، آنچه من با هزار یاحسین جمع کردم؟!
#طنز

قرارِ ما همین جا، ساعت22 هرشب؛ بُهلولو به بقیه هم معرفی کنید...
👳 @bohlool 👈
#شکار_و_سگ_شکاری
سگ شکاری، شکار را دنبال کرد اما اندکی بعد از نفس افتاد و ايستاد. روباه که شاهد این تعقيب و گريز بود سگ را به سخره گرفت و گفت: "با آن که شکار کوچک بود، بهتر از تو دويد." سگ شکاری نفس زنان گفت: "آری، من بدنبال طعمه می دويدم اما او در پی نجات جان خود بود."

قرارِ ما همین جا، ساعت22 هرشب؛ بُهلولو به بقیه هم معرفی کنید...
👳 @bohlool 👈
👍3
#ناراحت_و_نگران
یکی از دوستان ملا خیلی افسرده بود. ملا از او علت افسردگی را پرسید. آن شخص گفت: نمیتوانم قرض هایم را بپردازم. برای همین ناراحت و نگرانم. ملا گفت: تو چرا ناراحت و نگرانی، این طلبکار است که باید ناراحت و نگران باشد!!!
#ملانصرالدین

قرارِ ما همین جا، ساعت22 هرشب؛ بُهلولو به بقیه هم معرفی کنید...
👳 @bohlool 👈
👍1😁1
#حکایت
یکی را از بزرگان، به محفلی اندر همی‌ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می‌کردند؛ سر بر آورد و گفت: من آنم که من دانم!!!
👳 @bohlool
طاوس را به نقش و نگـاری
که هست خلق
تحسین کنند و او خجل از
پای زشت خویش
با تشکر از: #حسن

قرارِ ما همین جا، ساعت22 هرشب؛ بُهلولو به بقیه هم معرفی کنید...
👳 @bohlool 👈
#کلاه
کچلی از حمام بیرون آمد و دید که کلاهش را دزدیده اند. داد و فریادی راه انداخت و کلاهش را از حمامی خواست. حمامی گفت: "من کلاه تو را ندیده ام و تو چنین چیزی به من نسپر ده ای. شاید اصلا" کلاهی بر سر نداشته ای."
👳 @bohlool
کچل گفت: "انصاف بده ای مسلمان! آیا این سر من از آن سر هاست که بشود بدون کلاه بیرونش آورد؟!"

قرارِ ما همین جا، ساعت22 هرشب؛ بُهلولو به بقیه هم معرفی کنید...
👳 @bohlool 👈
Forwarded from منصور واحد
#چند_پست

تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید. پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند. (الکساندر گراهام بل)

دوستان عزیزی که بتازگی همراه بُهلول شدید، عناوین زیر تعدادی از پست های کاناله، توصیه می کنم بخونید و امیدوارم لذت ببرید:

1 #مستجاب_الدعوه
2 #کجای_قرآن_از_علی_علیه_السلام_گفته_است
3 #عاشقتم_تا_بی_نهایت
4 #کریسمس_در_بروکلین_و_رومیزی
5 #مصدق_در_دادگاه_لاهه
6 #مدیریت_ما
7 #حکایت
8 #دختر_و_عروس_از_دید_مادر
9 #خر_و_گاو_و_گوسفندم_تونی
10 #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت

قرار ما، ساعت22 هرشب، بُهلولو به بقیه هم معرفی کنید...

👳 @bohlool 👈
تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر
تنهایی مهمانی رفتن را
تنهایی سفر رفتن را
تنهایی خرید کردن را
تنهایی خوابیدن را
که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود از همه این چیزها جا نمانی

#به_خاطر_خودت_میگویم

ساز بزن که انگشتانت به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد که بتوانی بی شراب و بی یار هم مست شوی

#به_خاطر_خودت_میگویم

خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی سبز و روشن و زنده نگه دار که کاشانه ات آرامشکده ات باشد

#به_خاطر_خودت_میگویم

هر روز به آشپزی کردن عادت کن
که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد
که احترام به جسمت را یاد بگیری

#به_خاطر_خودت_میگویم

دوستان زیادی داشته باش که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی، که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود

#به_خاطر_خودت_میگویم

ورزش کن ، کتاب بخوان ، بنویس ، موسیقی گوش کن ، برقص
که انرژی نهفته در درونت را به سمت درستی هدایت کنی

#به_خاطر_خودت_میگویم

گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست، که یادت باشد زندگی شوخی به اشتباه جدی گرفته شده ماست

#به_خاطر_خودت_میگویم

خودت را ببخش، که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری، حق دوباره شروع کردن را

#به_خاطر_خودت_میگویم

ساعتی را در روز نیایش کن که نترسی که در هنگام ترسیدن به دست هایی که هرگز دریغ نمیشوند بیاویزی

#به_خاطر_خودت_میگویم

خودت را دوست داشته باش که کسی نتواند آنقدر بزرگ شود که وسعت بکر دلت را تصاحب کند
که از آن عبور کند، که تو مالکیت بی قید و شرطتت را بی قید و شرط واگذار نکنی

#به_خاطر_خودت_میگویم

خودت را یادت نرود
خودت را یادت نرود
خودت را یادت نرود

که از حالا برای سال های پیری
دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی
👳 @bohlool 👈
👍4
در معبدی گربه ای زندگی می کرد که هنگام عبادت راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد.
استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد.
این روال سال ها ادامه داشت و کم کم یکی از اصول آن مذهب شد!
سال ها بعد استاد بزرگ درگذشت و البته گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام عبادت به درخت ببندند تا اصول عبادت را درست به جا آورده باشند!
سال ها گذشت و توسط استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشته شد با عنوان "اهمیت بستن گربه هنگام عبادت!"
👳 @bohlool 👈
👍3😁1
🤔 بُهلول عاقل،بُهلول دیوانه👳 pinned «#پرچم_ایران شنیدم در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان طهران می گذشتم، دیدم امیر باکوکبه جلالش می گذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراول خانه ها رفتیم. دیدم بالای هر…»
آنجا یک قهوه خانه بود. اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای،چرا؟ دنیا خراب می شد اگر دقایقی آنجا می نشستیم و نفری یک استکان چای می خوردیم؟! عجله، همیشه عجله.
کدام گوری می خواستم بروم؟... من به بهانه ی رسیدن به زندگی، همیشه زندگی را کشته ام.
👤محمود دولت آبادی

👳‍♂ @bohlool
#پنجره
زوج جوان به محل جدیدی نقل مکان کردند. صبح روز بعد، هنگامی که داشتند صبحانه می خوردند از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند كه لباس هایی را شسته و روی بند پهن می کند. زن گفت: ببین! لباسها را خوب نشسته است... شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست! شوهر ساکت ماند و چیزی نگفت. مدتی گذشت و هر بار که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد، این گفتگوی تكراری اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه می گفت...

👳 @bohlool 👈
یک ماه بعد، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر می رسید، شگفت زده شد و به شوهرش گفت: نگاه کن!!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید. شوهر پاسخ داد: صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم!

#زندگی_ما_بازتاب_ذهن_ماست
👳 @bohlool 👈
👍4
#آدمها
تا حد امکان، هرچه می توانید کمتر درباره ی کارهای خود صحبت کنید؛ آن هم تنها با کسانی که به شما دلگرمی و الهام می بخشند؛ چون دنیا پُر است از آدم هایی که "نفوس بد" می زنند. مردمی که تنها بلدند بگویند: "این محال است!" یا "واقعا که تو زیادی بلند پروازی!"

👤 #فلورانس_اسکاول_شین
📙 کتاب چهار اثر
👳 @bohlool 👈تلگرام
👍2
روباهی به فرزندش گفت :

فرزندم از تمام این باغ‌ها میتوانی انگور
بخوری غیر ازآن باغی که متعلق به
ملای ده است !
حتی اگر گرسنه هم ماندی
به سراغ ان باغ نرو!

روباه جوان از پدرش پرسید :
چرا مگر انگور این باغ سمی است ؟

روباه به فرزندش پاسخ داد :
نه فرزندم،
اگر ملا بفهمد ما از انگور باغ وی خورده ایم،
فتوا میدهد گوشت روباه حلال است
و دودمان ما را به باد میدهد.

با معرفی بهلول به دوستان، از او حمایت کنید!
👳 @bohlool
😁1
موقع بحث با كسى كه برامون عزيزه
فقط ۶۰ ثانيه ى ناقابل،
زندگيمون رو بدون اون آدم تصور كنيم
ببينيم اگه قبلا تو زندگيمون نبود،
چه چيزايى تغيير ميكرد؟
اگه بعداً نباشه
چه چيزايى عوض ميشه؟
فقط ۶۰ ثانيه به اينا فكر كنيم
همين...
بعضى از آدمهای زندگيمون
مثل رنگدونه هستند
نبودنشون، خاكسترى ميكنه زندگيمونو
مراقب هم‌دیگه باشيم يكم...

با معرفی بهلول به دوستان، از او حمایت کنید!
👳 @bohlool
روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت: "امروز میخواهیم بازی کنیم!"

سپس از آنان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود.
خانمی داوطلب این کار شد. استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد.
آن خانم اسامی اعضای خانواده، بستگان، دوستان،
هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت.
سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند.
زن، اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد.
سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند.
زن اسامی همسایگانش را پاک کرد. این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند؛
نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش...

کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود. چون حالا همه می دانستند این دیگر برای آن خانم صرفا یک بازی نبود.
استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند.
کار بسیار دشواری برای آن خانم بود. او با بی میلی تمام، نام پدر و مادرش را پاک کرد.
استاد گفت: "لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!"

زن مضطرب و نگران شده بود. با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد. و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست....
استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید: "چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!"
والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا آوردید. شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!!
دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت.
همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند.
زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد: "روزی والدینم از دنیا خواهند رفت. پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری ترکم خواهد کرد"
پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند، همسرم است!!!

کلاس ساکت بود و همه غرق در اندیشه انتخاب خود از بین عزیزان...

👳 @bohlool
👍9
#ادعای_چهارم
مهدی خلیفه در شكار لشكر جدا ماند. شب به خانه عربی بیابانی رسید. غذایی كه در خانه موجود بود و كوزه‌ای شراب پیش آورد. چون كاسه‌ای بخوردند، مهدی گفت: من یكی از خواص مهدی‌ام، كاسه دوم بخوردند، گفت: یكی از امرای مهدی‌ام. كاسه سیم بخوردند، گفت: من مهدی‌ام.
👳 @bohlool
اعرابی كوزه را برداشت و گفت: كاسه اول خوردی، دعوی خدمتكار كردی. دوم دعوی امارت كردی. سیم دعوی خلافت كردی، اگر كاسه دیگر بخوری، بی شك دعوی خدایی كنی! روز دیگر چون لشكر او جمع شدند، اعرابی از ترس می‌گریخت. مهدی فرمود كه حاضرش كردند، زری چندش بدادند. اعرابی گفت: اشهد انك الصادق و لو دعیت الرابعه (گواهی می‌دهم كه تو راستگویی حتی اگر ادعای چهارم را هم داشته باشی.)
#رساله_دلگشا #عبید_زاکانی

با معرفی بُهلول به دوستان، از او حمایت کنید:
👳 @bohlool
👍4👎1
#پیکاسو

جایی خواندم که پابلو پیکاسو یک نقاشی را در عرض ۳ دقیقه کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت. خریدار با این قیمت گذاری مخالفت کرد و آن را برای ۳ دقیقه کار منصفانه ندانست.

پیکاسو به او پاسخ داد: این کار در واقع در ۳۰ سال و ۳ دقیقه انجام گرفته، ۳۰ سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربه اندوختن گذشت.

برخی افراد گمان می کنند که افراد موفق از خوش شانسی، استعداد ذاتی، یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدتها تلاش طاقت فرسا وجود دارد .

#قدر_تجربیات_خودمان_را_بدانیم
👳 @bohlool
👍93