حکایتهای بهلول و ملانصرالدین
16.3K subscribers
4.91K photos
2.9K videos
3 files
245 links
📚حکایتهای آموزنده
👳ملانصرالدین و بهلول دانا😊

کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
😍❤️
ادمین
@kurd1_pi
تبلیغات در شش کانال
@tablighat_bohlol
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥#نوستالژی

سفری به ۳۰سال قبل ، با دیدین این کلیپ زیبا کلی خاطراتتون زنده میشه👌😍


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥👌#نوستالژی

نمیشه توصیف کرد ببینید و کیف کنید
کمی خاطره بازی کنیم


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه_واقعی

چهارم ریاضی بودیم.
دو سه روز از آغاز سال تحصیلی
بیشتر نگذشته بود.
جو مدرسه هم خیلی بگیر ببند بود و آوردن
نوار کاست به مدرسه یه چیزی بود تو
مایه های قتل شبه عمد! یه ناظم داشتیم
به اسم آقای شریفی که تازه از شهربابک
اومده بود. آدمی بود سختگیر ودر عین
حال ساده دل.

یه روز یکی از بچه ها نوار جدید شهرام
شب پره رو آورده بود مدرسه که تو
راهرو از جیبش افتاد.
بلافاصله آقای شریفی عین عقاب پیداش
شد ولی خوشبختانه تو شلوغی زنگ
تفریح نفهمید از جیب کی افتاده.

از سعید، که اتفاقا نوار هم مال
اون بود، پرسید این مال کیه؟

اونهم گفت آقا مال هر کی
هست اسمش روش نوشته!
چون نوار دم کلاس ما پیدا شده
بود حدس زد مال یکی از ماست.

آقای شریفی گذاشت همه اومدن
سر کلاس بعد اومد تو و بلند
گفت مبصر کلاس؟ من بلند شدم
گفتم بله آقا.
گفت شهرام شب پره کدوم یکیه؟!
گفتم آقا امروز نیومده! گفت هر
وقت اومد راهش نمیدی تو کلاس،
بیارش دفتر! گفتم چشم.
این قضیه تو مدرسه پیچید
و شده بود سوژه خنده.
گذشت تا چند روز بعد که آقای
شریفی منو احضار کرد دفتر.
با یه لحن شماتت آمیزی گفت آقا مهدی
من از شما انتظار نداشتم به من دروغ
بگی! من گفتم چه دروغی گفتیم آقا؟
گفت سر قضیه شهرام شب پره. آه از
نهادم بلند شد و تو دلم گفتم یکی منو
لو داده. تته پته کنان پرسیدم چی شده
مگه آقا؟

گفت : من از بچه ها پرسیدم گفتند امسال
اصلا اینجا ثبت نام نکرده، رفته
دبیرستان واعظی!
یه نفس راحتی کشیدم و گفتم آقا من
روز اول سال دیدمش، فکر کردم
هنوز میاد اینجا.
گفت همون بهتر که رفت،
بچه های مردم رو منحرف میکرد.

#طنز #نوستالژی

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥#نوستالژی

سفری به ۳۰سال قبل ، با دیدین این کلیپ زیبا کلی خاطراتتون زنده میشه👌😍


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺

قدیما یه تلویزیون سیاه و سفید داشتیم
و یه دنیای رنگی،
این روزا تلویزیونای رنگی و سه بعدی
و یه دنیای خاکستری...

#نوستالژی

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
❤️#نوستالژی

روزگاری خانه هامان سرد بود
بردن نفت زمستان درد بود
يک چراغ والور و يک گرد سوز
زيرکرسی با لحافی دست دوز

خانواده دور هم بودن همه
در کنار هم می آسودن همه
روی سفره لقمه نانی تازه بود
روی خوش درخانه بی اندازه بود

آن قديما عاشقی يادش بخير
عطر و بوی رازقی يادش بخير
عصر پست و تلگراف و نامه بود
روزگار خواندن شه نامه بود

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرور خاطرات دهه شصت
با حداقل امکانات و حداکثر دلخوشی
کاش اون روزا تموم نمی شد
کاش می شد برگشت به اون روزا
#نوستالژی


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یادش بخیر
فیلمی نوستالوژیک
با صدای زیبای بانو مهستی
#نوستالژی


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آری آری زندگی زیباست!
زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست!

#سیاوش_کسرایی
#نوستالژی


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
سیزده بدر زمان ما اینجوری بود
چند تا خانواده با یه پیکان می زدن به دشت و دمن کلی خوش می گذروندن
تو. صندوق عقب هم می نشستن تا جا شن
جلو پنج نفر
عقب هشت تا ده نفر بسته به جثه
صندوق عقب هم پنج تا هشت نفر

#نوستالژی

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin