حکایتهای بهلول و ملانصرالدین
15.8K subscribers
4.9K photos
2.87K videos
3 files
243 links
📚حکایتهای آموزنده
👳ملانصرالدین و بهلول دانا😊

کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
😍❤️
ادمین
@kurd1_pi
تبلیغات در شش کانال
@tablighat_bohlol
Download Telegram
📚#حکایت

👌#حتما_بخوانید

مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملانصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . ملا وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان. ملانصرالدین از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند. ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود.


👈این داستان حکایت زندگی ماست.کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست.عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهد


📙حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستانی_زیبا

👌#حتما_بخوانید

معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند،
دانش آموزان شروع به نوشتن کردند

معلم نوشته های آنها را جمع آوری کرد، با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند :
اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و...

در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد ، معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد
معلم پرسید : دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد :
عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت : بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم

در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت :
به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از
لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن

پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت ، اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند : آری عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی می انگاریم!


📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
#حتما_بخوانید

فردی به دکتر مراجعه کرده بود ، در حین معاینه یک نفر بازرس از راه میرسه و از دکتر میخواهد که مدارک نظام پزشکی اش را ارائه دهد!

دکتر بازرس را به کناری میکشد و پولی دست بازرس میذاره و میگه : من دکتر واقعی نیستم!
شما این پول رو بگیر بی خیال شو

بازرس که پولو میگیره از در خارج میشه!
مریض یقه ی بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه!
بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از دکتر قلابی شکایت کنی!

مریض لبخند تلخی میزنه و میگه : اتفاقأ من هم مريض نيستم اومدم كه چند روز استراحت استعلاجی بگيرم برای مرخصی محل كارم!

و این است حکایت روزگار ما


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایتی_تأمل_برانگیز

#حتما_بخوانید

سربازان وارد روستائی شدند و به همه زنان تجاوز کردند به استثناء یک زن که با مقاومت توانست سربازی را بکُشد و سر او را ببُرد.
پس از برگشت سربازان به پادگانها واقامتگاه ها ، همه زنان نیز از خانه هایشان بیرون آمدند و لباسهای پاره پاره خود را با گریه ای دلسوزانه جمع می کردند به جزء آن زن.
از خانه اش با عزت و افتخار در حالی خارج شد که با در دست داشتن سر آن سرباز ، به دیگر زنان با تحقیر نگاه می کرد و گفت:
تصور داشتید بگذارم به من تجاوزی کند بدون آنکه بمیرم یا او را بکشم؟!

زنهای روستا به یکدیگر نگاه کردند و تصمیم گرفتند او را بکشند تا مبادا با شرافتش بر آنها برتری داشته باشد و هنگام بازگشت همسرهایشان پرسیده شود چرا همانند او مقاومت نکردید.

بنابراین با حمله ای دست جمعی ، او را کشتند.
(شرافت را کشتند تا خفت و ننگ زنده بماند)

هر انسان شریفی را
می کُشند دروغ می بندند
تا فسادشان آشکار نشود


📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_ملانصرالدین

👌#حتما_بخوانید

مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملانصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . ملا وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان. ملانصرالدین از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند. ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود.


👈این داستان حکایت زندگی ماست.کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست.عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گر است. اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهد


📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حتما_بخوانید

آیا می دانید که مطمئن ترین راه
برای بدبخت کردن فرزندتان چیست؟

این است که او را عادت دهید هر چه
می خواهد به زور بگیرد، زیرا هر قدر
آرزوهایش آسانتر انجام گیرد خواستهایش
زیادتر خواهد شد، دیر یا زود به علت
عدم قدرت مجبور خواهید شد برخلاف
میل خود خواهشهای او را نادیده بگیرید.

صدمه حاصل از این امتناع که طفل به آن
عادت نکرده است، در قیاس با محرومیت
از آنچه میل به دست آوردنش را دارد،
به مراتب بیشتر است بچه لوس و پر
توقع اول عصایی را که در دست دارید
می خواهد، بعد ساعتتان را، سپس مرغی
را که می پرد و ستاره هایی را که
می درخشند. خلاصه هر چه را
می بیند می خواهد.
چگونه می توانید او را راضی نگه دارید؟
مگر اینکه خدا باشید.

#ژاک_روسو

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حتما_بخوانید

ماری آنتوانت، آخرین ملکه فرانسه، به گرسنگانی که گفته بودند نان نداریم بخوریم، گفته بود به جایش کیک بخورید! به همین سادگی.

به این فکر می‌کنم که چه چیزی ماری آنتوانت را نفرت‌انگیز می‌کند؟
ماری آنتوانت اگر سکوت کڔده بود آن‌قدر رسوا نمی‌شد. او اگر حتی بی‌تفاوت از کنار گرسنگی مردم می‌گذشت آن‌قدر زشت و کریه نمی‌بود.
ماری آنتوانت جایی است عقب‌تر از بی‌تفاوتی. او درکی از رنج دیگری ندارد.
نادان است اما نادانی به تنهایی این اندازه زشت نیست. آنچه او را کریه‌تر می‌کند خودخواهی عمیق اوست.
همین است که نادانی باعث سکوتش نمی‌شود.
او بدون اینکه رنج دیگری را فهمیده باشد راه‌حلی ابلهانه ارائه می‌کند. راه‌حلی که نه تنها دردی دوا نمی‌کند بلکه از این رو که ریشه‌ی رنج دیگری را به رسمیت نمی‌شناسد بر زخم او نمک می‌پاشد.

ماری آنتوانت ترکیب نادانی و خودخواهی است.
ترکیبی که هر جا شکل بگیرد دیگران را عمیقا می‌رنجاند.


📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
🔺هفده اسفند: غمی که بر ما رفته؟

#حتما_بخوانید/ نویسنده علی خضری از فرهنگیان پیرانشهر

می خواهم بنگارم در مورد 17 اسفند 1363، روز مظلومیت مردم پیرانشهر ، ولی به موضوع که می نگرم خود را در جایی نمی بینم که بتوانم آنچه را که دراین روز بر مردم شهرمان روا گشته بیان کنم!
بعدازظهر آن روز سرد زمستانی، ما که پای برنامه کودک نشسته بودیم به ناگاه صدای شکسته شدن دیوارهای صوتی هواپیماهای عراقی شهر را در وحشت فرو بردند. سپس شروع به بمباران نقاط مختلفی از شهر نمودند و منطقه زرگتن بیشترین اصابت ها را به خود اختصاص داد.
هوا ناجوانمردانه سرد شد.
بمب های هواپیماهای عراقی شهر را به جهنم تبدیل کردند و مردم را به خاک و خون کشیدند . جنازه شهدا و زخمی ها در هر کوی و برزن مشهود بود. تا جایی که برخی ها با تراکتور کار انتقال زخمیان را انجام می دادند زیرا آن زمان مثل امروزهرکسی کار خودش بار خودش، نبود! اتحاد و همکاری مردم آنروز و کل دوران جنگ مثال زدنی بود. با سرعت عمل بالا بسیاری از افراد حتی به صورت زنده از زیر آوارها در آورده شدند. رژیم بعث با ناجوانمردی تمام خواست که فضای رعب و وحشت در میان مردم مستولی بماند مدرسه ما را نیز بمباران نمود؛ اگرچه شکر خدا جمعه بود و مدرسه ما تعطیل و الا ...؟
این همه تاوان هیچ نبود جز پایداری این مردم ستمدیده که پشت جبهه را گرم نگه داشته بودند! پشت جبهه ای که همواره مایه دلگرمی خط مقدم بود.
در آنروز، جمعه سیاه مردم پیرانشهر، با آنکه بسیاری داغدیده شدند و عزیزانی را از دست دادند. ولی با تخلیه شهر،خیال صدامیان زهی باطل بود و بیشتر اهالی بجای ترک شهر در روستاهای پیرانشهرسکنی می گزیدند. یادم آید گاه شمار تعویض مدارس ما درطول سال به شش-هفت مدرسه می رسید؟!
با آنکه بمباران شهر غریب ما در17 اسفند 63 خاتمه نیافت و بالای 200 نفر از شهر کوچک و کم جمعیت آن زمان ما فقط طی بمبارانهای هوایی، به خاک و خون کشیده شدند.
برخی مواقع برای فرار از بمباران شهر، شبها چراغ ها را خاموش می کردیم و صبح ها زود به حاشیه رودخانه قلات می رفتیم و تا عصر آنجا ماًوای ما بود.( با آنکه برا اثر تخریب واستفاده نا صحیح خود ما همشهریان و تصاحب زمینهای آن توسط زمین داران مجاور آن، حاشیه این رودخانه که می توانست همچون نگینی تفریحی مورد استفاده شهر قرار گیرد وآنگهی امروز رو به نابودی است؟!)
سرتان را درد نیاورم با چند سوال مطلبم را ضمن احترام به روح شهدا و خانواده های داغدیده و بزرگوار آن روز شوم به پایان می رسانم.
یک- تهدید مرز برای عموم مردم آن زمان فراگیر بود،
چرا فرصت مرز فقط شامل حال درصدی از مردم شده؟

دو- بنظر شما چه گوشه ای از ستمی را که بر این مرزنشینان روا گشته جبران نموده ایم؟
سه-آیا آن نگاه ویژه (مد نظر رهبر معظم در بیانات 16 اسفند 95، توجه ویژه به استانهای مرزی دوران جنگ تحمیلی) شامل حال مردم شهر عزیز ما شده است؟ عنایت بر پشت جبهه و در مواقعی حتی خط مقدم بودن پیرانشهر
چهار-آیا اختصاص بودجه بیشتر برای مراکز تفریحی، ورزشی و آموزشی این شهرستان، بهترین حربه تجهیز و تولید جبهه فرهنگی این شهرستان نیست ؟(با توجه براینکه همواره در صدر آمار رفت و آمدهای مرزی استان آ غ قرار دارد)
پنج-(عنایت بر مهاجرپذیر بودن شهرستان پیرانشهر و رشد فزاینده جمعیت آن) آیا خلاء تخصیص بودجه های جهشی در راستای اقتصاد مقاومتی و عدم توسعه آنچنانی شهرک صنعتی شهرستان، جهت تقلیل بیکاری و اشتغال کاذب، پوشش بازارهای کردستان عراق، مشهود نیست؟
شش- سرانه فضاهای آموزشی و بهداشتی شهرستان در رده های پایینی استان قرار دارد. عنایت برآنکه پیرانشهر تنها شهری در استان آغ بوده که بصورت زمینی هم درگیر جنگ تحمیلی بوده، آیا این فضاهای آموزشی و بهداشتی در شان مردمان نجیب این شهرستان می باشد؟
هفت- علت عدم قرارگیری یادبود بمباران 17 اسفند پیرانشهر در تقویم کشوری چیست؟ تا به تبع آن، بستر جذب بودجه های عمرانی و فرهنگی بیشتری فراهم می شد. (گویی اینکه مدتهاست از برگزاری تنها جشنواره فرهنگی هه وارگه ی سوز هم که پتانسیل توسعه فرهنگی شهرستان بود خبری نیست؟! )
هر چند بسیاری از نکات و پرسش های مذکور جزو شعارهای اساسی نمایندگان پیشین این دیار بوده ولی افسوس که اکثر وکلای ما در خانه ملت از پیگیری مستمر این حقوق ضایع شده مردم غیور و مظلوم پیرانشهر غافل ماندند؟!

علی خضری‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌

‎✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
🔻#حتما_بخوانید

یکی از ناعادلانه‌ترین رفتارها در یک رابطه،
حرف زدن با کنایه هست.
صحبت کردن از روی دلخوری!
اینکه در حرفات نشون بدی ناراحتی،
ولی دلیلش رو نگی.
اینکه با رفتارت طرف مقابلت رو وادار کنی
بارها و بارها از خودش بپرسه مرتکب چه گناهی شده
و دلیل این همه دلسردی چیه؟
و جوابی نداشته باشه.
یعنی اون آدم رو به تنهایی متهم کنی،
براش حکم صادر کنی، و فرصت دفاع کردن رو ازش بگیری.
نه زندگی صحنه نمایشه، و نه ما بازیگران پانتومیم هستیم.
در یک رابطه باید همه چیز رو واضح فهمید و درست فهموند.
دوست داشتن رو، محبت رو، شادی و غم رو، و قهر و دلخوری رو.
پس با دیگران روراست باشیم و از عکس‌العمل‌ها نترسیم،
اگر قرارمون به انسان بودنه👍



📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🔻#حتما_بخوانید

یکی ازدوستان چند روزه درگیر یه تصادف شده بود و کارش زیاد به راهنمایی و رانندگی افتاد. و یک چیزی را که خیلی جالب بود فهمید، طرف با یه ماشین تقریبا میان رده تصادف جزئی کرده بود که قیمت سپر عقبش 13 میلیون شد، و بنده خدا خسارت را داد وقتی رفتیم راهنمایی برا ترخیص خودرو افسر راهنمایی گفت چقدر خسارت دادید گفتیم 13میلیون، ایشون گفت:
نباید میدادید و حداکثر 1.5میلیون باید پرداخت می‌کردید.
جریان را جویا شدم گفت در قانون آمده ماشینهای گرانقیمت موظف هستند ماشینشون را بیمه بدنه کنند و در تصادفات شخص مقصر معادل قطعه آسیب دیده یک دنا پلاس را فقط خسارت میده (مبناشون دنا+ هست) مثلا سپر این ماشین 13 تومنه سپر عقب دنا 1.5 میلیونه و فقط باید همون را پرداخت کنید و قانون هم پشت سر شماست اینو پخش کنید که همه دوستان بدانند و خسارت الکی در تصادفات احتمالی به ماشینهای گرون قیمت ندهند.

این قانون👆🏻 طبق تبصره ۳ ماده ۸ قانون جدید بیمه شخص ثالث میباشد.


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🖇 #حتما_بخوانید//

🔴یک داستان خواندنی از زلزله سوریه! و تلنگری برای صاحب خانه‌ها

مردی در یکی از شهرهای سوریه داری ۲ فرزند و همسری که زندگیش را از طریق کارگری می‌گذراند، درآمد حاصل از کارگری کفاف مخارج زندگی را نمی‌داد و با این حال اغلب ماه های سال کرایه خانه‌ای که در آن زندگی می‌کرد، عقب می افتاد

تا این که یک روز قبل از زلزله ویران کننده ترکیه و سوریه، صاحب خانه با بی رحمی تمام، اقدام به بیرون کردن این خانواده که مستأجرش بودند کرد! مرد کارگر بهمراه همسر و فرزندان چاره‌ای جز تخلیه نداشت و چادری را تهیه و اولین روز را در چادر به سر کرد، تا اینکه شب شد و آن زلزله ۷,۸ ریشتری آمد...

مرد کارگر مستأجر در چادر و صاحب خانه در منزلی که بر اثر زلزله فرو ریخت!!!

هر چند صاحب خانه از این زلزله جان سالم بدر برد اما اکنون چند شب پس از زلزله هم مرد کارگر (مستأجر) و هم مرد صاحب خانه (موجر) در چادر زندگی می‌کنند، هر دوی‌ آنها بدون خانه و کاشانه هستند، دیگر هیچ کدام صاحب خانه و کرایه نشین نیستند و‌ هر دوی آنها در شرایطی برابر زندگی می‌کنند.

این است حکمت خداوند در کارهایش که باید بدان ایمان داشته باشیم.

در آستانه سال جدید و نزدیک شدن به تمدید قراردادهای مسکن و مغازه ها، این داستان واقعی از دو مرد زلزله زده سوری میتواند درس عبرت خوبی برای مالکان و صاحب خانه ها باشد تا به مستأجرانشان سخت نگیرند و روی زندگی ساده آنان طمع نکنند.


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin