حکایتهای بهلول و ملانصرالدین
15.8K subscribers
4.91K photos
2.88K videos
3 files
243 links
📚حکایتهای آموزنده
👳ملانصرالدین و بهلول دانا😊

کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
😍❤️
ادمین
@kurd1_pi
تبلیغات در شش کانال
@tablighat_bohlol
Download Telegram
📘#راز_مثلها

📗
#داستان_ضرب_المثل
گهی پشت به زین ، گهی زین به پشت!


رستم، پهلوان نامدار ایرانی، در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند. هم اسب با وفایش رخش، نفسی تازه کند.
پس از خوردن نهار، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد. رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند.
افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته.

پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند.
وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد.
رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند.
بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ »
بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است. گاهی من باید سوار زین بشوم و گاهی زین سوار من. »
از زمانی که فردوسی این داستان را روایت کرد و این بیت را سرود، رسم شد هر وقت کسی به سختی و مشکل دچار شود به او چنین بگویند:

چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین، گهی زین به پشت


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#راز_مثلها🤔🤔🤔

📘
#داستان_ضرب‌_المثل👇
راز دل به زن مگو با نو كیسه معامله نكن با آدم كم عقل رفیق نشو


پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن:راز دل به زن مگو با نو كیسه معامله نكن با آدم كم عقل رفیق نشو .بعد از این که پدر از دنیا رفت پسر خواست بداند که چرا پدرش به او چنین وصیتی کرده؟ پیش خودش گفت : «امتحان کنم ببینم پدرم درست گفته یا نه». هم زن گرفت، هم قرض کرد هم با آدم کم عقل دوست شد.

روزی زن جوان از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه کشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش را زیرزمین پنهان کرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت : «چه شده؟ خون ها مال چیست؟» مرد گفت : «آهسته حرف بزن. من یک نفر را کشته ام. او دشمن من بود. اگر حرفی زدی تو را هم می کشم. چون غیر از من و تو کسی از این راز خبر ندارد. اگر کسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.»

زن، تا اسم کشته شدن را شنید، فوری به پشت بام رفت و صدا زد : «مردم به فریادم برسید. شوهرم یک نفر را کشته، حالا می خواهد مرا هم بکشد.» مردم ده به خانه آنها آمدند.

کدخدای ده که کم عقل بود و دوست صمیمی آن مرد بود فوری مرد را گرفت تا به محکمه قاضی ببرد. در راه که می رفتند به آدم نوکیسه برخوردند. مرد نوکیسه که از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت : «پولی را که به تو قرض داده ام پس بده. چون ممکن است تو کشته بشوی و پول من از بین برود.»

به این ترتیب، مرد، حکمت این ضرب المثل را دانست. سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد.

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📚#راز_مثلها🤔🤔🤔

📔#داستان_ضرب_المثل
پته اش روی آب افتاد


این ضرب المثل را برای کسی به کار می برند که رازش فاش و مشتش باز شده است.
در گذشته که لوله کشی آب وجود نداشت و آب مورد نیاز مردم در جوی های سر باز جریان داشت، در هر جا که لازم می آمد تا مقداری از این آب جاری به درون کوچه های مسیر و یا خانه های مسکونی جریان یابد، سد کوچکی از جنس چوب که آن را « پته » می نامیدند در درون جوی قرار می دادند و آب را به درون آب انبارها می راندند.تا به مصارف روزانه برسد. به هنگام کم آبی یا خشکسالی بسیار پیش می آمد گه افرادی خارج از نوبت خود، در نیمه های شب با نهادن پته ای بر سر راه آب، مسیر آن را عوض کرده و آب می بردند. بدیهی است که در آن نیمه های شب کم تر کسی متوجه ی آبدزدی آنان می شد، مگر آن که فشار آب گاهی موجب می گردید تا پته از جای خود کنده شده و روی آب بیفتد و با دیده شدن آن در جاهای دیگر راز ایشان فاش شده وآبرویشان برود. از آن جا که این عمل در فلات کم آب ایران بسیار تکرار می شد.
رفته رفته عبارت پته ی کسی روی آب افتادن نیز برای فاش شدن راز کسی به صورت ضرب المثلی در میان مردم رایج شد.

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
📚#راز_مثلها🤔🤔🤔

📕#داستان_ضرب_المثل👇
بلکه را کاشتند سبز نشد

می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟ چرا حیوان بینوا را می زنی؟ روستایی گفت چرا می زنم؟مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟
ساربان  گفت  چه می گویی مرد؟در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟
روستایی گفت  چیزی نخورده؟بلکه من همه ی زمین را گندم کاشته بودم  شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟
ساربان گفت: بلکه را کاشتند سبز نشد.
این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد.



📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
#راز_مثلها🧐🧐

📚#داستان_ضرب_المثل
ﺑﻠﺒﻠﯽ ﻛﻪ ﺧﻮﺭﺍﻛﺶ ﺯﺭﺩﺁﻟﻮ ﺑﺎﺷﻪ

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﻛﺎﺭﻓﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﮔﺮﺵ ﻣﺰﺩﯼ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺆﺍﺧﺬﻩ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺏ ﻛﺎﺭ ﻧﻜﺮﺩﻩﺍﯼ ﯾﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻛﻪ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﻪ ﻧﻮﻛﺮ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺧﺎﺵ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻓﻼﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﺮﺍ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺏ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﻭ ﻧﻮﻛﺮ ﺍﺯ ﻣﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ.

ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺯﺩﯾﺪﻥ ﺯﺭﺩﺁﻟﻮﯼ ﺷﻜﺮﭘﺎﺭﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺎﻏﯽ ﺷﺪﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺁﻥ ﺑﺎﻍ ﻓﻘﻂ ﯾﻚ ﺩﺭﺧﺖ ﺯﺭﺩﺁﻟﻮﯼ ﻫﻠﻨﺪﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺯﺭﺩﺁﻟﻮﯼ ﺷﻜﺮﭘﺎﺭﻩ ﺍﺛﺮﯼ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯽﺷﺪ، ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺩﺯﺩﯾﺪﻥ ﻧﻘﺪ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﯾﻚ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻜﺎﻧﺪﻥ ﺷﺎﺧﻪﻫﺎ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﻓﺖ. ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻤﻊ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺭ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﺳﺮ ﻭ ﻛﻠﻪ ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ، ﺩﻭ ﻧﻔﺮﯼ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﻍ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﻧﺪ ﯾﻜﯿﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺷﻜﻢ ﺍﻻﻏﯽ ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺎﻍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩ. ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﯼ ﻛﻮﭼﻜﯽ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﺸﯿﺪ. ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﺍﻭﻟﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻒ: "ﻣﺮﺩﻙ ﻛﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﻣﯽﻛﻨﯽ؟"
ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : "ﻣﻦ ﻛﺮﻩﺧﺮﻡ "
ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﮔﻔﺖ : " ﺍﺣﻤﻖ ﻧﺎﺩﺍﻥ ـ ﺍﯾﻦ ﺧﺮ ﻛﻪ ﻧﺮ ﺍﺳﺖ "
ﮔﻔﺖ : " ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﻧﻨﻪﺍﻡ ﻗﻬﺮ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﭘﯿﺶ ﺑﺎﺑﺎﻡ "
ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﭘﯿﺶ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : " ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﻛﯽ ﻫﺴﺘﯽ؟ "
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : " ﻣﻦ ﺳﮕﻢ "
ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﮔﻔﺖ : " ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﻣﯽﻛﻨﯽ؟ " ﮔﻔﺖ : " ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ. ﺳﮕﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻑ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽﻛﺮﺩ. ﻣﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ."
ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﺳﻮﻣﯽ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺟﻤﻊ ﻭ ﮔﺮﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺷﺎﺧﻪﻫﺎ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﮔﻔﺖ : "ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻛﯽ ﻫﺴﺘﯽ؟"
ﮔﻔﺖ : " ﻣﻦ ﺑﻠﺒﻠﻢ "
ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﮔﻔﺖ : " ﺍﮔﺮ ﺑﻠﺒﻠﯽ ﯾﻚ ﻧﻮﺑﺖ ﺁﻭﺍﺯ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﺒﯿﻨﻢ "
ﻣﺮﺩﻛﻪ ﻧﺮﻩﻏﻮﻝ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻜﺮﻩ ﻭ ﺯﺷﺘﯽ ﻛﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﻨﺎﯼ ﺁﻭﺍﺯﺧﻮﺍﻧﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﮔﻔﺖ : " ﺧﻔﻪ ﺷﻮ ! ﺑﻠﺒﻞ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺪﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻧﺪ ."
ﮔﻔﺖ : " ﺍﺣﻤﻖ ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺑﻠﺒﻠﯽ ﻛﻪ ﺧﻮﺭﺍﻛﺶ ﺯﺭﺩﺁﻟﻮ ﻫﻠﻨﺪﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻧﺪ؟ "


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
📚#راز_مثلها🤔🤔🤔

📕#داستان_ضرب_المثل
👌جمع کن کاسه کوزه تو !

در قدیم برای قمار بازی علاوه بر خانه هائی که در آن قمار راه می انداختند مکانهای مثل خرابه ها و پشت دروازه های شهر و روی پشت بام حمامها و جاهای کم رفت و آمد سفره هائی برای این کار گشوده میشد و گرداننده قمار را کاسه کوزه دار می گفتند.
کاسه کوزه سمبل این حرفه بشمار میرفت.
غرض از کاسه ظرفی بود که از هر یک تومان بُرد، یک قران سهم گرداننده یا قمار خانه دار در آن انداخته میشد یعنی یک دهم مبلغ بُرد و کوزه نیز گلدان دهن باریک یا کوزه کوچکی بود که تاس را در آن ریخته و تکان داده و روی بساط می انداختند تا از یک تا شش چه رقمی بنشیند.
در کنار کاسه کوزه دار و قمار بازها اشخاصی نیز بودند که به آنها جیزگر می گفتند یعنی پول قرض بده. به کسانی که باخته و همچنان اصرار به بازی داشتند.
این جیزگرها نزولی برابر تومان به تومان قرض می دادند.
که البته اصطلاح جیز شد یا جیز میشی از همین جا آمده در واقع به معنی سوزاندن طرف که وقتی از جوش و خروش و هیجان بازی بیرون می آمدند میفهمیدند که چه بلائی سرشان آمده است.
و البته هنگامی که کار به دعوا و چاقو کشی و چوب و چماق میرسید، آژان و پاسبان پست سر رسیده و به بساط قماربازها حمله ور میشدند و اول کار آنها این بود که با لگدی کاسه و کوزه و بساط داخل سفره را به کناری پرت کرده و با گفتن جمع کن کاسه کوزه تو، همه لات و لوتها و اراذل را ریسه کرده و به کلانتری محل می بردند.

تهران قدیم ، جعفر شهری


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔

📔#داستان_ضرب_المثل
🐪شتر در خواب بيند پنبه دانه!

👈این ضرب المثل در مواقعی به کار میرود که ما بخواهیم به مخاطب بفهمانیم هرگز به آرزوی خود نخواهد رسید مگر در خواب، همانطور که شتر پنبه دانه را دوست دارد اما چون در عالم واقع امکان خوردنش را ندارد

-🔻چون شتر حیوانی است که در بیابان زندگی می کند و امکان کشت پنبه آنجا وجود ندارد. در خواب با علاقه و میل آن را می خورد.


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#راز_مثلها🤔🤔🤔

🔻#داستان_ضرب_المثل
📔#چو_فردا_شود_فکر_فردا_کنیم

ضرب المثل "چو فردا شود فکر فردا کنیم" زمانی به کار می رود که شخصی به دنبال تفریحات و سرگرمی‌های لحظه ای باشد و آینده ی خود را به طور کامل فراموش کند و وقتی دیگران به این رفتار او اعتراض کنند او در جواب آنها این مصرع را به کار می برد. این مصرع بخشی از شعری است که "نظامی گنجوی" شاعر بزرگ پارسی در کتاب" اسکندرنامه ی" خود آورده است اما آنچه که باعث معروف شدن آن در بین عوام شده است مربوط به یک واقعه ی تاریخی است که آنرا به طور خلاصه در اینجا بیان می کنیم:

"جمال الدین ابواسحاق اینجو" از امیرزادگان دولت چنگیزی بود که در قرن هشتم هجری به علت ضعف دولت مرکزی بر قسمت جنوبی ایران دست یافت و در شهر شیراز به نام شاه ابواسحاق به سلطنت نشست. ابواسحاق پادشاهی خوش خلق بود و به شعر و شاعری علاقه ی فراوانی داشت اما از طرفی مردی عشرت طلب بود و به امور پادشاهی توجه چندانی نشان نمی داد و حاضر نبود در هیچ شرایطی عیش خود را بر هم زند .

در سال 754 هجری "محمد مظفر"از رقبای ابو اسحاق از یزد به شیراز لشکر کشی کرد . شاه ابواسحاق طبق معمول به عیش و عشرت مشغول بود و هر چه بزرگان گفتند که :" اینک دشمن رسیده است " خود را به نادانی می زد و می گفت :" هرکس از این نوع سخن در مجلس من بگوید اورا سیاست کنم " به همین جهت هیچ کس جرئت نمی کرد دیگر خبری از دشمن به او دهد تا اینکه مظفر امیر مبارزالدین و سپاهیانش به دروازه شیراز رسیدند .در این شرایط حساس" شیخ امین الدوله جهرمی" ندیم و مقرب شاه ابواسحاق برای اینکه شاه را از شرایط به نحوی آگاه کند، از شاه خواست که بر بام قصر رود زیرا تماشای بهار در جای بلند و مرتفع بیشتر نشاط انگیز است.

خلاصه با این تدبیر شاه را بر بام قصر بردند . شاه ابواسحاق دید که دریای لشکر در بیرون شهر موج می زند . پرسید که :" این چه آشوب است ؟" گفتند :" صدای کوس محمد مظفر است " فرمود که :" این مردک ستیزه روی هنوز اینجاست ؟" و یا به روایت دیگر تبسمی کرد و گفت :" عجب ابله مردکی است محمد مظفر ، که در چنین نوبهاری خود را و ما را از عیش دور می گرداند !" و این بیت از اسکندرنامه را خواند و از بام فرود آمد : 

همان به که امشب تماشا کنیم 
چو فردا شود فکر فردا کنیم 


در نهایت محمد مظفر شهر شیراز را بدون زحمت و درگیری فتح کرد و شاه ابواسحاق متواری گردید و سرانجام پس از سه سال در به دری و سرگردانی در سال 757 هجری در اصفهان دستگیر شد . او را به شیراز بردند و به دستور امیر محمد مظفر یعنی همان ابله مردک کشتند.
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#داستان_ضرب_المثل

🐴 ﺩﻳﮕﻪ خرت نمی‌شم😁

مادرزنی ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻳﺎﺩ می‌ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺍی ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺧﺮﺝﺗﺮﺍشی ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻄﻴﻊ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻜﻨﺪ. ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯی ﺑﻪ
ﺩﺧﺘﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ‏
«ﺧﺐ ! ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺧﺮﺵ ﻛﺮﺩی ﺳﻮﺍﺭﺵ
شدی ﻳﺎ ﻧﻪ؟‏»
ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ‏
«ﭼﻄﻮﺭ ﺧﺮﺵ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺳﻮﺍﺭﺵ ﺑﺸﻢ؟‏»
ﮔﻔﺖ: ‏
«ﺍﻣﺸﺐ ﻛﻪ میﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻥ ﺑﻪ
ﭘﺸﺖﺑﻮﻡ ﺑﺮﻳﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﺗﺮﺍ به ﭘﺸﺘﺶ ﺳﻮﺍﺭ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺑﻮﻡ ﺑﺒﺮﻩ.»
ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺍﻳﻦ ﺯﻥ ﭘﺸﺖ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺮﻑ آن‌ها ﺭﺍ ﮔﻮﺵ میﺩﺍﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺭﻭی ﺯﻥ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺯﻧﺶ ﻧﻴﺎﻭﺭﺩ. ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﺐ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻮقعیﻛﻪ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺑﺎﻻی ﺑﺎﻡ ﺑﺮﻭﻧﺪ، زن ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ گفت: ‏
«ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﻮﺍﺭ کنی ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺑﻮﻡ ﺑﺒﺮی»
ﺷﻮﻫﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ‏
«ﻣﻦ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻣﻄﻴﻊ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺎﺭی ﻛﻪ گفتی ﻛﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ میﻛﻨﻢ.»
ﺷﻮﻫﺮ، ﺯﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺳﻮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﻠﻪﻫﺎ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭘﻠﻪ ﺁﺧﺮی ﺭﺳﻴﺪ ﻳﻚ ﺩﻓﻌﻪ ﻛﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺭﺍﺳﺖ ﻛﺮﺩ، ﺯﻥ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﻻی ﭘﻠﻪﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺎﺵ ﺷﻜﺴﺖ. ﺷﻮﻫﺮ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻭ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ ﻭ ﮔﻔﺖ:
«ﺁﻧﻜﻪ ﮔﻔﺖ ﺳﻮﺍﺭ ﺧﺮ ﺷﻮ ﻳﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺩ ﻛﻪ ﺗﻨﮓ ﺧﺮ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﺑﺒﻨﺪﺩ! ﺗﻮ ﻻﻳﻖ ﻣﻦ
نیستی، ﺑﺮﻭ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺧﺮﺕ نمی شوم.


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔

📔#داستان_ضرب_المثل
🐪شتر در خواب بيند پنبه دانه!

👈این ضرب المثل در مواقعی به کار میرود که ما بخواهیم به مخاطب بفهمانیم هرگز به آرزوی خود نخواهد رسید مگر در خواب، همانطور که شتر پنبه دانه را دوست دارد اما چون در عالم واقع امکان خوردنش را ندارد

-🔻چون شتر حیوانی است که در بیابان زندگی می کند و امکان کشت پنبه آنجا وجود ندارد. در خواب با علاقه و میل آن را می خورد.


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin