حکایتهای بهلول و ملانصرالدین
15.8K subscribers
4.91K photos
2.88K videos
3 files
243 links
📚حکایتهای آموزنده
👳ملانصرالدین و بهلول دانا😊

کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
😍❤️
ادمین
@kurd1_pi
تبلیغات در شش کانال
@tablighat_bohlol
Download Telegram
📚#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا


آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود
شیادی چون شنیده بود بهلول
دیوانه است جلو آمد و گفت :
اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم
اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!

شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود بهلول به او گفت :
تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است!؟

آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .


📙حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا


آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود
شیادی چون شنیده بود بهلول
دیوانه است جلو آمد و گفت :
اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم
اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!

شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود بهلول به او گفت :
تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است!؟

آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .


📙حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا

یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست. 
 میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟ 
باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد! 
بهلول بهش میگه: چرا باغو آب نمیدی؟! 
باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم!

بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن! 
این داستان خطاب به کسایی که به جای کار و تلاش امید به دعا بستن و شب تا صبح فقط دعا میکنن. 

 اگه بخصوص پزشکا "فقط" دل به دعا می بستن، انقد تو درمان بیماری ها پیشرفت نمی کردن، نابرده رنج گنج میسر نمی شود!

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚کانال حکایتهای
بهلول و ملانصرالدین
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا

یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست. 
 میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟ 
باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد! 
بهلول بهش میگه: چرا باغو آب نمیدی؟! 
باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم!

بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن! 
این داستان خطاب به کسایی که به جای کار و تلاش امید به دعا بستن و شب تا صبح فقط دعا میکنن. 
 اگه بخصوص پزشکا "فقط" دل به دعا می بستن، انقد تو درمان بیماری ها پیشرفت نمی کردن، نابرده رنج گنج میسر نمی شود!

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا

یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست. 
میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟ 
باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد! 
بهلول بهش میگه: چرا باغ رو آب نمیدی؟! 
باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم!

بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن!

این داستان خطاب به کسایی که به جای کار و تلاش امید به دعا بستن و شب تا صبح فقط دعا میکنن. 
 اگه بخصوص پزشکا "فقط" دل به دعا می بستن، انقد تو درمان بیماری ها پیشرفت نمی کردن، نابرده رنج گنج میسر نمی شود!

📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا

📔این داستان
شرط هارون‌الرشید برای خواستگار دخترش و تدبیر
بهلول دانا

روزی هارون رشید تصمیم میگیرد تا در بین مردم شهر خود مسابقه ای به نام هرکس بزرگترین دروغ را برای من بگوید دخترم را به او خواهم داد .
روز اول چند نفر پیش او می آیند وهرکس دروغی میگوید :
یکی میگوید :من کره زمین را روی دست هایم چرخانده ام
نفر دیگر میگوید :من در یک راه که راهزن داشت همه را کشتم و بقیه رو نجات دادم
هارون رشید گفت همه راست است روز پنجم به پادشاه خبر آوردند و گفتند بهلول میگوید بزرگترین دروغ را برای پادشاه آورده‌ام اما دروغ نمیتواند از در ورودی شهر داخل شود باید به بیرون شهر بیایید

هارون گفت باشد قبول است
وقتی به بیرون رسیدند بهلول گفت این سبد بزرگ دروغ من است
هارون گفت دروغت را برایمان بگو :

بهلول گفت :پدر شما در زمانی که این قصر را ساخت از پدر من به اندازه این سبد ( صد هزار سکه) طلا گرفت و گفت بعدا از پسرم سکه ها را بگیرید
هارون گفت این دروغ است بهلول گفت پس من باید با دختر شما ازدواج کنم هارون گفت این سخن راست است بهلول گفت پس باید سکه‌های من را بدهید


📙کانال حکایتهای
بهلول و ملانصرالدین 👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا

📔این داستان👇

شرط هارون‌الرشید برای خواستگار دخترش و تدبیر
بهلول دانا

روزی هارون رشید تصمیم میگیرد تا در بین مردم شهر خود مسابقه ای به نام هرکس بزرگترین دروغ را برای من بگوید دخترم را به او خواهم داد .
روز اول چند نفر پیش او می آیند وهرکس دروغی میگوید :
یکی میگوید :من کره زمین را روی دست هایم چرخانده ام
نفر دیگر میگوید :من در یک راه که راهزن داشت همه را کشتم و بقیه رو نجات دادم
هارون رشید گفت همه راست است روز پنجم به پادشاه خبر آوردند و گفتند بهلول میگوید بزرگترین دروغ را برای پادشاه آورده‌ام اما دروغ نمیتواند از در ورودی شهر داخل شود باید به بیرون شهر بیایید

هارون گفت باشد قبول است
وقتی به بیرون رسیدند بهلول گفت این سبد بزرگ دروغ من است
هارون گفت دروغت را برایمان بگو :

بهلول گفت :پدر شما در زمانی که این قصر را ساخت از پدر من به اندازه این سبد ( صد هزار سکه) طلا گرفت و گفت بعدا از پسرم سکه ها را بگیرید
هارون گفت این دروغ است بهلول گفت پس من باید با دختر شما ازدواج کنم هارون گفت این سخن راست است بهلول گفت پس باید سکه‌های من را بدهید


📙کانال حکایتهای
بهلول و ملانصرالدین 👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا

یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست. 
 میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟ 
باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد! 
بهلول بهش میگه: چرا باغو آب نمیدی؟! 
باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم!

بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن! 
این داستان خطاب به کسایی که به جای کار و تلاش امید به دعا بستن و شب تا صبح فقط دعا میکنن. 

 اگه بخصوص پزشکا "فقط" دل به دعا می بستن، انقد تو درمان بیماری ها پیشرفت نمی کردن، نابرده رنج گنج میسر نمی شود!

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚کانال حکایتهای
بهلول و ملانصرالدین
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا

یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست. 
 میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟ 
باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد! 
بهلول بهش میگه: چرا باغو آب نمیدی؟! 
باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم!

بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن! 
این داستان خطاب به کسایی که به جای کار و تلاش امید به دعا بستن و شب تا صبح فقط دعا میکنن. 
 اگه بخصوص پزشکا "فقط" دل به دعا می بستن، انقد تو درمان بیماری ها پیشرفت نمی کردن، نابرده رنج گنج میسر نمی شود!

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_خواندنی_از_بهلول_دانا

یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست. 
میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟ 
باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد! 
بهلول بهش میگه: چرا باغ رو آب نمیدی؟! 
باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم!

بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن!

این داستان خطاب به کسایی که به جای کار و تلاش امید به دعا بستن و شب تا صبح فقط دعا میکنن. 
 اگه بخصوص پزشکا "فقط" دل به دعا می بستن، انقد تو درمان بیماری ها پیشرفت نمی کردن، نابرده رنج گنج میسر نمی شود!


📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇

📚 @Bohlol_Molanosradin