حکایتهای بهلول و ملانصرالدین
15.9K subscribers
4.9K photos
2.87K videos
3 files
243 links
📚حکایتهای آموزنده
👳ملانصرالدین و بهلول دانا😊

کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
😍❤️
ادمین
@kurd1_pi
تبلیغات در شش کانال
@tablighat_bohlol
Download Telegram
📕#داستان_مسافر_نحس😒


حاج ناصر تو بیمارستان بستری بود.
۱۵ نفر از اهالی محل خواستن برن عیادتش.
یک مینی بوس دربست گرفتن با راننده توافق کردن که نفری ۵ تومن بدن.
راننده گفت: یک نفر دگه هم بیارید که صندلی ها تکمیل بشن.
بهش گفتن: نه دگه کسی نیست فقط ماییم .
خواستن حرکت کنند که یکی از دور بدو اومد طرف مینی بوس .
راننده گفت: آها، یک نفر هم جور شد.
بهش گفتن: ولش کن! این جاسم نحسه، اگه بامون بیاد ،حتما نحسیش ما رو می گیره و یک اتفاقی میفته!
راننده گفت: نه، من اعتقاد ندارم به این خرافات. مهم اینه صندلی ها تکمیل بشن و ۵ تومن بیشتر گیرم بیاد.
خلاصه ایستاد و جاسم رسید. تا دَرِ مینی بوس رو باز کرد،گفت: 

پیاده شید!حاج ناصر مرخص شد! نمی خواد برید بیمارستان!!

و این گونه راننده بدبخت رزقش بریده شد 😂😂


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍀به درویشی قناعت کن
که سلطانی خطر دارد

🍀زمین را گر شوی مالک
طمع بر آسمان داری

🍀به وقت مردنت بینی
نه این داری،نه آن داری

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#تلنگر

چه شد که کشوری کوچک مثل عمان تبدیل شد به “سوئیس خاورمیانه” و ایران و آمریکا برای صلح و مسائل پیچیده سیاسی و هسته ای، به سلطان قابوس پناه می‌برند؟

در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی چپ‌گرایان کمونیست تحت حمایت شوروی در استان ظفار عمان علیه سلطان قابوس و با هدف سرنگونی او شورش کردند. اما این جنگ با کمک شاه ایران در سال ۱۹۷۵ به پایان رسید و با شکست کامل مخالفان روبرو شد.

سلطان قابوس که تازه شاه شده بود خواست هر سه جوان چریک را ببیند. از آنها سوال کرد: مگر شما عمانی نیستید، پس چرا راه جنگ را انتخاب کرده‌اید؟
گفتند: ما می‌خواهیم از یک زندگی بدوی و بیابانی به کشوری مدرن با قوانینی مدنی تبدیل شویم.

سلطان قابوس سه راه را پیش‌پایشان گذاشت:
۱- خروج از عمان و انصراف از شهروندی این کشور
۲- تخفیف حکم اعدام به زندان ابد در عمان
۳- دست از چریک‌بازی بردارید و هر کدام یک قسمت از همین مملکت را در دست بگیرید و آن را همان طور که گفتید بسازید.

هر سه نفر راه سوم را انتخاب کردند...
یکی شد وزیر امور خارجه، یکی وزیر اقتصاد و یکی وزیر آموزش پرورش...


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#داستان_واقعی_تاریخی

ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺑﻪ ﺭييس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩیک تر ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، "ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ" ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ.
ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ "ﺑﻮﺩ! ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ. ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ... ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻫﺴﺘﯽ!
"ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟! ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ميتوﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ مردم ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ! ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ!
ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ:
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺟﻨﺎﺯﻩ‌ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺖ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ!! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ... ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﻣﺸﺎﯾﺦ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ!

ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ،
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ:
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ...

#شیخ_ﺑﻬﺎﯾﯽ
 

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🧂نمکدان را که پُر میکنی
توجهی به ریختن نمکها نداری ...
اما زعفران را که میسابی به دانه دانه اش توجه میکنی
حال آنکه بدونِ نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست،
ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد.

مراقب نمک های زندگیتان باشید...
ساده و بی ریا و همیشه دم دستتان هستند.
ولی روزی اگر نباشند
وای بر سفره زندگی...!

#محمود_معظمی


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
◾️خبرنگار: با سلام خدمت وزیر محترم آموزش و پرورش، لطفا بفرمائید تصمیم نهایی برای مدارس به چه صورت است، حضوری یا غیرحضوری؟
وزیر: قطعا حضوری. ولی دانش آموزان میتونن نیان!

◾️خبرنگار: بهرحال بچه ها مدرسه بیان یا نیان؟
وزیر: ما که میگیم بیان ولی بهتره که نیان!

◾️خبرنگار: یعنی عملا میگید نیان؟
وزیر: نه نه! ما میگیم بیان ولی برای خودشون بهتره که نیان!

◾️خبرنگار: پس برای بچه ها بهتره که نیان؟
وزیر: نه قطعا حضور در مدارس بهتره!

◾️خبرنگار: پس مدرسه بیان؟
وزیر: میتونن بیان ولی ما توصیه نمیکنیم که بیان!

◾️خبرنگار: خواهش میکنم واضح بفرمائید، بچه ها در مدارس حضور داشته باشند یا خیر؟
وزیر: قطعا حضور در مدارس باعث میشه از برنامه های که برای بچه ها در نظر گرفتیم، استفاده بهینه کنن!

◾️خبرنگار: پس پیشنهاد نهایی شما حضور در مدارس هست؟
وزیر: نه، چون همه این برنامه ها بصورت غیر حضوری هم ارائه میشه!

+"خوشبختانه خطر برطرف شد! علائم حیاتی خبرنگار خوبه و از ICU به بخش منتقل شده"😐😂

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هم نشین گل اگر باشی معطر میشوی
سر تر از صدها گلاب ناب قَمصر میشوی

هم نشین با بی خرد بی اعتبارت میکند
پیش استاد سخن بی شک سخن ور میشوی

از زمین بگذر مسافر خانه ای متروکه است
آسمان باشی گذر گاه کبوتر میشوی

هم صدای بلبل خوشخوان نباشد جغد شوم
پیش لا مذهب بدان کم کم توکافر میشوی

عشق را معنی به بد مستی مکن سنگ صبور
پیش لیلای زمان مجنون دیگر میشوی


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_آموزنده_از_بهلول‌دانا


#هارون_الرشید برای گردش و سرکشی به طرف ساختمان های جدید خود رفت. در کنار یکی از قصرها به بهلول برخورد، از او خواست خطی بر دیوار قصر بنویسد.

#بهلول پاره ای از زغال برداشت و نوشت: گل بر روی هم انباشته شده ولی دین خوار و پست گردیده.
گچ ها بر هم مالیده شده اما دستور صریح دین از بین رفته است.
اگر این کاخ را از پول و ثروت حلال خود ساخته ای اسراف و زیاده روی نموده ای که خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد و چنان چه از مال مردم باشد به آن ها ستم کرده ای که خداوند ستمکاران را دوست ندارد.


📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥صحبت‌های شهید بهشتی در ارتباط با دروغ‌گویی مصلحتی مسئولین!

مگر ميشه یک جامعه‌اى را تا آخر، بر محور دروغ پيش برد!؟ نميشه... «عزیز من، از درِ راستی درآی؛ همین نوجوان‌ها و جوان‌ها که گهگاه فریب دروغ امروزت را می‌خورند، همیشه در این حال نمی‌مانند!»

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#ملانصرالدین_و_همشهری_ثروتمند

ملانصرالدین بدر خانه یکی از اغنیاء شهر آمد و چیزی طلبید. صاحبخانه بغلام خود گفت: ای مبارک بگو به قنبر که بگوید به یاقوت که بگوید به بلال که بگوید به ملا که چیزی در خانه نیست. ملانصرالدین دست به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! بگو به جبرئیل که بگوید به میکائیل که بگوید به اسرافیل که بگوید به عزرائیل که صاحب خانه را قبض روح کند!😁


📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#راز_مثلها

🔶️ داستان
#ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ
🐐 علف بایدبه دهان بزی خوش بیاید.


ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ #ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ ﮐﻪ ﻋﻠﻒ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺰﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺭﺍ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﯾﻢ؛ ﺍﻣﺎ ﻣﻌﻨﯽ ﻭ ﻣﻔﻬﻮﻣﺶ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ
ﻓﺮﺩﯼ ﺳﻠﯿﻘﻪﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﻪﻋﺒﺎﺭﺗﯽ ﻣﺰﻩ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﺮ ﻓﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ. ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ
ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ، ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻮﺭﺩﭘﺴﻨﺪ
ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﻟﻌﮑﺲ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪﯾﺪ، ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ .
ﺍﯾﻦ #ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺑﻪﻧﻮﻋﯽ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ
ﺍﺣﺘﺮﺍﻡﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻭ ﺳﻠﯿﻘﻪ
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺍﯾﻦ #ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺩﺭ ﻣﻘﻮﻟﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻭ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﻟﺰﻭﻡ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﺴﻨﺪ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪﻥ ﻃﺮﻓﯿﻦ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ، ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﯽ ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻟﯿﻠﯽ ﺩﺭ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﮐﻬﻦ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﻥ. ﻭﺣﺸﯽ ﺑﺎﻓﻘﯽ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺑﯿﺎﺗﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ:

ﺑﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﮔﻔﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﻋﯿﺐ ﺟﻮﯾﯽ
ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺍﺯ ﻟﯿﻠﯽ ﻧﮑﻮﯾﯽ

ﮐﻪ ﻟﯿﻠﯽ ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺣﻮﺭﯾﺴﺖ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﺰﻭﯼ ﺯ ﺣﺴﻦ ﺍﻭ ﻗﺼﻮﺭیست

ﺯ ﺣﺮﻑ ﻋﯿﺐﺟﻮ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺑﺮﺁﺷﻔﺖ
ﺩﺭ ﺁﻥ‌ ﺁﺷﻔﺘﮕﯽ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ

ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻟﯿﻠﯽ ﻧﺒﯿﻨﯽ

ﺍﯾﻦ ﺍﺑﯿﺎﺕ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻓﺮﺩﯼ ﻧﻈﺮ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﻩﺍﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﻮﻟﻪﺍﯼ ﺧﺎﺹ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻭ ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﺬﺍﺷﺖ.

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
📘#داستان_کوتاه

‏کودکی وارد آرایشگاه شد، مرد آرایشگر در گوش مشتری خود گفت :
این احمق ترین کودک جهان است
الان برایت ثابت می کنم
سپس مرد ارایشگر اسکناس یک دلاری در یک دست و در دست دیگر یک سکه ۲۵ سنتی گذاشت، و به کودک گفت کدام را میخواهی

کودک سکه ۲۵ سنتی را برداشت و خارج شد ، مشتری پس از خروج از آرایشگاه پسر را دید و از او پرسید :
چرا هر بار سکه ۲۵ سنتی را برمیداری؟!

پسر پاسخ داد : چون اگر یک دلاری را بردارم بازی تمام میشود

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_ملانصرالدین

ملانصرالدین ده راس خر داشت که آنها را بسیار عزیز می‌داشت روزی سوار بر یکی از آنها شد تا همه را برای چرا و خوردن علفهای تازه به دشت ببرد .وقتی که بر روی خر نشست شروع کرد به شمردن خرها
یک دو سه ....نه
نه خر را شمرد خری را که خودش روی آن نشسته بود به حساب نمی آورد دوباره شمرد .بازهم یک خر کم بود.از خر پیاده شد و روی سنگی بلند ایستاد و شمرد. خرها ده راس بودند.
باز هم سوار خر شد تا راه بیفتد . ولی پیش خود گفت:شاید اشتباه کرده باشم .دوباره شمرد.اینبار نه خر بودند .با تعجب گفت:عجیب است وقتی سوار می شوم نه خر هستند و وقتی پیاده می شوم ده خر؟!
بعدخنده ای زیرکانه کرد و از خر پیاده شد و گفت :اصلا پیاده میروم خرسواری به گم شدن یک خر نمی‌ارزد.!!!😂


📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥#داستان_کوتاه_تصویری

📔داستانهای طنز ملانصرالدین


‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊
شب را بدونِ
افسوسِ امروزِ رفته

بدون آهِ گذشته تمام ڪن
به فردا فڪر ڪن ڪه

روزِ دیگری است
دنیاتون بدون غم

🌹شبتان در پناه خدا🌹

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💐سلام
گــوش کـن...🍃🌸
صدای نفس های پاییز🍁
را می شنوی...؟🍃🌸
و ایـن زیبـاتـرین فصل 🍁
خدا می آید..🍃🌸
غم و اندوهت را به برگ 🍁
درختان آویزان کن..🍃🌸
چند روز دیگر می ریزند...🍁

🍂صبح بخیر دوستان عزیز🍂

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪیم:

ﻏﺮﻭﺭ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ

ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ، ﻟﺰﻭﻣﺄ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ .
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﺧﻼﻗﺶ ﺗﻨﺪ ﺍﺳﺖ، ﺟﻨﺴﺶ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮﺳﺖ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ :
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻌﺮّﻑ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﻔﺮﺕ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﺪ
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺷﻠﻮﻏﯽ، ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﯾﻦ ﻫﺴﺘﯽ

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
🌷#تلنگر

یک نفر نان داشت اما بی‌نوا دندان نداشت
آن یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشت

آنکه باور داشت روزی می‌رسد بیچاره بود
آنکه در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت

دشت باور داشت گرگی در میانِ گله است
من نمی‌دانم چرا باور سگ چوپان نداشت

یک نفر پالان خر در خانه پنهان کرده بود
آن یکی با بار خر می‌رفت و خر پالان نداشت

یک نفر فردوس را ارزان به مردم می‌فروخت
نقشه‌ها کاو داشت در پندار خود شیطان نداشت

هر کجا دست نیازی بود بر سویی دراز
رعیت بیچاره بخشش داشت اما خان نداشت

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
شیخی را گفتند: ای شیخ عبا و عمامه خویش می فروشی؟
گفت: صیاد اگر دام خود بفروشد به چه صید کند؟

👤 عبید زاکانی


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود !

چوپانی این گله به گرگان بسپردند
این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟

رندان به چپاول سر این سفره نشستند
اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود !

خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود !

گفتند چنینیم و چنانیم دریغا ...
اینها همه لالایی خواباندن ما بود !

ای کاش در دیزی ما باز نمی ماند
یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود !!!

✍🏻ایرج میرزا


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
📕حکایت خواندنی معامله و مروت !

شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند و دستگیر است.
شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر دِرهمی چانه می زند، بازگشت.
تو را که این همه گفت و گوی است بر دَرمی
چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی
خواجه دانست که به کاری آمده است و عقب او برفت و گفت به چه کار آمده ای؟
گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. خواجه به غلامش اشاره کرد و کیسه ای هزار دینار زر به او داد. مرد را عجب آمد گفت:
آن چه بود و این چه؟
خواجه گفت:
آن معامله بود و این مروت، کوتاهی در معامله بی مزد و منت است و کوتاهی در کار تو دور از فتوت...


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin