زندگیهای بیشماری در من یکی پس از دیگری میرویند و زودتر از آنکه پا بگیرند، ریشههاشان خشکانده میشوند. باید پیش از آنکه آخرین زندگی هم در من بمیرد، خود را از این خاک سمی بیرون بکشانم. هنوز زندگیای از تنم جوانه میزند. هنوز هم امیدی، هرچند تکیده، در من ریشه میدواند. تنها من هستم که باید به فریاد من برسم، چرا که تنها من هستم که میدانم که اگر پا بگیرم، چه سبز و زندگیبخش خواهم بود.