Black Dog Radio | رادیو سگ سیاه
216 subscribers
28 photos
4 videos
2 files
110 links
بشنوید: blackdogradio.yek.link
در هر قسمتِ رادیو سگ سیاه به موضوعی پرداخته می‌شود که سرآغاز داستان با رد پای سگی سیاه همراه است.
پشتیبانی و نظرات: @mershn
Download Telegram
‍ با قدرت گرفتن نازیسمِ هیتلری در اروپای مرکزی به‌‏خصوص در اتریش، پایتختِ روانکاوی‏ بسیاری از روانکاوان به کشورهای امن‌‏تر فرار کردند. کمی پس از به قدرت رسیدن هیتلر، کتاب‌‏های روانکاوی را در مرکز برلین سوزاندند، از جمله تمام کارهای فروید. دکتر ام. اچ. گورینگ (عموزادهٔ‏ هرمان گورینگ، نایب‌‏فرماندهٔ هیتلر) «انجمن روان‌‏درمانی آلمان»، سازمان روان‌پزشکی پیشرو در آلمان، را تصرف کرد و آن را از تمام عناصر وابسته به روانکاوی و یهودی پاکسازی کرد و به «مؤسسهٔ رایش برای تحقیقات روانشناسی و روا‌ن‌‏درمانی» تبدیل کرد.
فروید تا جایی که می‌‏توانست در وین ماند، حتی حضور پرچم صلیب شکستهٔ آلمان نازی بر سر در خانه‌‏اش را تحمل کرد تا اینکه یک روز بهاری در سال ۱۹۳۸ سربازان نازی به آپارتمانش در طبقهٔ دوم ساختمان یورش بردند. مارتا، همسرش، از آنها خواست اسلحه‌‏هایشان را در سالن بگذارند. فرمانده با لحنی خشک و رسمی مرد خانه را با عنوان «جناب استاد» مخاطب قرار داد و به افرادش امر کرد تمام خانه را در جستجوی کالای قاچاق بگردند. وقتی سربازان بالاخره خانه را ترک کردند، مارتا به همسرش اطلاع داد که معادل ۸۴۰ دلار به شیلینگ اتریش با خود برده‌‏اند. فرویدِ هشتادودو ساله گفت: «ای داد! من در هیچ جلسه‌‏ای اینقدر نگرفته‌‏ام.»
اما کار فروید عاقبت به جایی کشید که مجبور شد برای مجوز خروجش بیش از اینها به نازی‌‏ها بپردازد تا اجازه دهند هم خانواده و هم مایملکش را به بریتانیا ببرد: نزدیک به دویست هزار دلار به نرخ امروز. پولِ «مالیات خروج» از حراج مقاله‌‏ها و دست‌‏ساخته‌‏های فروید و کمک سخاوتمندانهٔ یکی از ستایندگان فروید به نام ماری بناپارت تأمین شد؛ تمام عملیات خروج هم، به‌طور محرمانه، زیر نظر همان «کمیسر» نازی‏ که دستور یورش به خانهٔ فروید را صادر کرده بود انجام گرفت. (یکی دیگر از یهودیان فراری تقریباً همان زمان، اما با شهرتی به‏مراتب کمتر،‏ اریک کندلِ نه ساله بود، کسی که مُلهم از فروید تصمیم گرفت روانپزشک شود، و سرانجام جایزهٔ‏ نوبل برای تحقیقات در مورد مغز را دریافت کرد.) جنبشی که فروید آغاز کرده بود، عملاً یک‏شبه، در اروپا سرکوب و نابود شد.

دکترهای اعصاب: داستان‌های ناگفتۀ روانپزشکی | جفری لیبرمن | ترجمهٔ ماندانا فرهادیان | نشرنو، چاپ سوم ۱۴۰۱، قطع رقعی، جلد شومیز، ۳۷۶ صفحه

#فروید #روانشناسی #نازیسم #پادکست #روانپزشکی #کتاب
می‏ توان استدلال کرد که مهمترین فنّاوریِ مدرن، در اتومبیلِ سواری تجسم یافته است. اهمیت فنّاوریِ یادشده از بزرگیِ جهانیِ صنعت اتومبیل ‏سازی و حرفه ‏های وابسته به آن، و نیز از تحولات اجتماعی و فرهنگی ناشی می ‏شود که گسترش استفاده از اتومبیل امکان‏ پذیر و یا تحمیل کرده است. همگی به خوبی می ‏دانیم که اتومبیل، از زمان پیدایش آن در اواخر قرن نوزدهم، مصداق احساساتِ فن ‏دوستانه ما بوده است. این احساسات در واقع از جمله عواملی بوده که در زمانه ما اتومبیل را در بسیاری از مکانها به اُبژه مادی غالب تبدیل کرده است.
دلبستگی‏ ای که به ویژه مردان به اتومبیل شان دارند، منبع دیرینه سرگرمیِ آنان است. شیفتگی برخی مردانِ جوان به اتومبیل، موجب نگرانیِ اجتماعیِ جدی شده، چرا که آمار از افزایش زیاد بزهکاری های انجام شده با استفاده از اتومبیل حکایت دارند و نیز معلوم گردیده که رانندگیِ نمایشیِ اتومبیل های سرقت‏ شده نقشی بسزا در برخی آشوب های اجتماعیِ اخیر داشته است. البته ولعِ خودخواهانه برای اتومبیل، به اقلیتِ بزهکارِ جامعه محدود نمی ‏شود. از دهه 1930 به این سو، یعنی از زمانی که شرکت جنرال موتورز تغییرات سالانه در اتومبیل های تولیدی و نیز طراحیِ اسراف کارانه آنها را باب کرد، اتومبیل برای بسیاری از گروههای اجتماعی چشمگیرترین فقره مصرفِ چشمگیر یا تفاخر اجتماعی بوده است.
در نگاه اول چه‏ بسا این ‏طور به نظر آید که روانکاوی به جای ارائه بصیرت درباره دلالت های اتومبیل، آرائی قالبی را تکرار کرده است. با این حال، در پس سخنان قالبی، حقیقتی نیز نهفته است. انواع اتومبیل همگی به روابط جنسی مربوط می‏ شوند. البته طبق گزاره ‏هایی قالبی، اتومبیل اُبژه‏ای نرینه است و در برخی زمینه ‏ها این گزاره ‏های قالبی بی ‏شک حقیقت دارند. لیکن این صرفاً یکی از انبوه دلالت های آگاهانه و ناخودآگاهانه‏ ای است که درباره اتومبیل شرح و بسط داده شده است. پدیده «تزریقِ» سوخت [ یا انژکسیونِ ] ، یک نمونه از همین دلالت هاست. تا اواسط دهه 1980 ، دستگاه تزریق سوخت معمولاً در موتور اتومبیل هایی تعبیه می ‏شد که بیشترْ مدل اسپورت تلقی می ‏شدند. دلالت های جنسیِ این فنّاوری، و نیز اصطلاحاتی که برای توصیف آن به کار می ‏رود، برای اثبات مطلوب بودن این ویژگی اهمیت داشتند. ( [ برای مثال، ] در قسمت عقبِ برخی اتومبیل های فولکس ‏واگن و سوزوکیِ دارای موتورهای «تزریقی»، تصاویری از خرگوش ها و کرگدن های در حال جفت‏گیری به چشم می ‏خورَد.) البته آنچه گفته شد فقط به موضوعِ «اتومبیل به منزله آلت نرینه» محدود نیست؛ اتومبیل عمل تزریق را به خودش انجام می‏ دهد و ــ به عبارت دیگر ــ عمل آمیزش کلاًّ در حرکت انجام می ‏شود. اتومبیل هم بدن مردانه است که راهِ خود را از میان وسایط نقلیه باز می ‏کند، و هم بدن خوش ‏ترکیب زنانه. اتومبیل، در عین حال، آلت جنسی و مصداق عمل جنسی و خودِ عمل جنسی است. همان ‏گونه که در برخی آگهی ها به وضوح نشان داده می ‏شود، در تخیل می ‏توان همان امیدی را به اتومبیل نسبت داد که زن و شوهرِ خواهان بچه ‏دار شدن در ژرفترین سطوحِ احساساتشان دارند.
البته این موضوع می ‏تواند درست و مهم باشد که تصاویر نشان‏ دهنده زوجِ خواهان بچه و زندگیِ خوشِ خانوادگی، به منظور فروش اتومبیل مورداستفاده قرار می‏ گیرند. (به عبارت دیگر، این دلالت ها در آگهی های یادشده مورد چپاول قرار می‏ گیرند تا چنین وانمود شود که اتومبیل هم واجد همین خصوصیات است.) با این حال نمی ‏توان چنین فرض کرد که منشأ تمام دلالتهای اتومبیل، صرفاً بازاریابی است. شاید بتوان گفت تمایل ما به برخوردار کردن اتومبیل از هاله روابط جنسی و زندگی خانوادگی تا حدی از ویژگیهای ذاتیِ اتومبیل ناشی می‏ شود. اتومبیل تجسم دو تمثال بنیادینِ امید در جامعه مدرن است: روابط جنسی (که شاید بتوان گفت چون معنای آن تولیدمثل است، در هر جامعه ‏ای تمثال بنیادینِ امید تلقی می ‏شود)، و ــ همان‏ گونه که در قسمت بعدی استدلال خواهد شد ــ استقلال. این تمثال ها نشانه‏ های مسیر رشدی هستند که هر فرد باید طی کند، و امید ــ به عام ترین و وجودی ترین مفهوم کلمه ــ بستگی به این احساس دارد که پیشرفتِ کافی در امتداد این نشانه صورت گرفته است یا می‏ تواند صورت بگیرد.
خواننده دیرباور ممکن است بگوید که برای توضیح علت گیراییِ فنّاوری‏ای مانند دستگاه تزریق سوخت ــ که در واقع ضمن حفظ گنجایش موتور، راندمان و قدرت آن را افزایش می‏دهد ــ ، به این قبیل تحلیل های «خیالبافانه» درباره تخیلاتِ ناخودآگاهانه نیازی نیست. اما مشکل بتوان باور کرد که خرید اتومبیل عمدتاً بر اساس ملاحظات عقلانی صورت می‏ گیرد. اگر واقعاً چنین بود، آنگاه لازم نمی‏ بود
در پنجمین قسمت از فصل سوم رادیو سگ سیاه به اتومبیل پرداختیم. آنچه در بالا خواندید، نوشته " بری ریچاردز" است که "حسین پاینده" آن را به فارسی برگردانده است.
تئاتر "امشب به صرف بورش و خون" به کارگردانی و بازیگری صابر ابر روی صحنه اجرا شد. نمایشنامه نویس این تئاتر مهدی یزدانی خرم است و بر اساس رمان "نازنین" فئودور داستایفسکی که در سال 1876 نوشته، نگاشته است. "نازنین" توسط یلدا بیدختی نژاد ترجمه و نشر چشمه آن را منتشر کرده است.متن آریو راقب کیانی را درباره ی نمایش بخوانید. 👇
درباره اندی وارهول و انتقام بخوانید 👇
"اندی وارهول" هنرمند تصویری، کارگردان و تهیه کننده آمریکایی در چنین روزی به تاریخ ششم آگوست 1928 به دنیا آمد. در چهل سالگی اش، "والری سولاناس"، نویسنده فمینیسم رادیکال، وارد استودیو شد. اسلحه اش را درآورد و به وارهول و دستیارش شلیک کرد. سولاناس دوران کودکی اش پرفراز و نشیب بود. پدرش به طور مداوم او را مورد آزار جنسی قرار می داد. مادرش از پدرش جدا شد و با فرد دیگری ازدواج کرد و در نهایت والری به پدربزرگ و مادربزرگ اش سپرده شد و پدربزرگ الکلی اش او را مفصل کتک می زد. در نهایت والری آنجا را در پانزده سالگی ترک کرد و با ملوان متاهلی همبستر شد و پسری به دنیا آورد که دیگر هرگز پسرش را ندید.
بالاخره توانست در سال 1958 مدرک روان شناسی خود را بگیرد و در همان دوران همجنس گرایی خود را علنی کرد. حدود هفت سال بعد یعنی در 1965 به نیویورک رفت و به نویسندگی پرداخت. کمی بعد در فیلم "من، یک مرد" ساخته اندی وارهول بازی کرد. او نمایش نامه ای به نام "باسن ات را بالا بگیر" نوشته بود و نسخه اصلی را به وارهول داد. اما وارهول نسخه اصلی را گم کرد و سولاناس فکر کرد وارهول قصد دارد اثر او را بدزدد. بنابراین سه بار به وارهول شلیک کرد تا انتقام بگیرد. سولاناس پس از اتمام سال ها زندان زندگی فقیرانه ای تجربه کرد و در سن 52 سالگی در حالی که همچنان می نوشت، از سینه پهلو درگذشت.
اندی وارهول در مصاحبه ای می گوید: قبل از اینکه به من شلیک شود، همیشه فکر می‌کردم که بیشتر نیمه‌حاضر هستم تا کاملاً حاضر—همیشه مشکوک بودم که به جای زندگی کردن، در حال تماشای تلویزیون هستم. مردم گاهی می‌گویند که آنچه در فیلم‌ها اتفاق می‌افتد غیرواقعی است، اما در واقع این نحوه‌ی وقوع اتفاقات در زندگی است که غیرواقعی به نظر می‌رسد. فیلم‌ها احساسات را قوی و واقعی نشان می‌دهند، در حالی که وقتی واقعاً اتفاقی برایتان می‌افتد، مثل تماشای تلویزیون است: شما هیچ احساسی ندارید. درست در لحظه‌ای که مورد اصابت گلوله قرار گرفتم، از آن زمان به بعد، می‌دانستم که در حال تماشای تلویزیون هستم. کانال‌ها عوض می‌شوند، اما همه‌اش تلویزیون است.
***

" او کنترل زیادی روی زندگی من داشت. این تنها راه خلاص شدن من از دست او بود." دلیل والری سولاناس برای انتقام از اندی وارهول چنین ضبط شده است. او مانیفست انجمن فمینیستی را می نوشت با نام: "تکه تکه کردن مردان" که خودش تنها عضو آن بود.
***
در هشتمین قسمت از فصل دوم رادیو سگ سیاه به انتقام پرداختیم با عنوان "در مسیر انتقام". به فصل دوم برگردید و بشنوید و به انتقام دوباره فکر کنید. البته نه به انتقام گرفتن بلکه به معنای انتقام.
ششمین قسمت از فصل سوم رادیو سگ سیاه با عنوان "عینک" منتشر شد. بشنوید و به دوستان تان معرفی کنید. 👆😎🧐🥸📻🎶🙏