✍ بہ بهانہ ۲۷ شهریور
سالروز درگذشت شهریار سخن
و روز شعر و ادب پارسے
شهریار؛
شاعری که پدر شهدا بود...
استاد #شهریار در طول سال های دفاع مقدس اشعار متعددی را درباره #شهدا، #دفاع_مقدس و #رزمندگان سرود است.
وی در مراسم مختلف مربوط دفاع مقدس و #تشییع_پیکر _شهدا شرکت می کرد و #اشک می ریخت.
خاطره معروف و مشهور مردم #آذربایجان از این شاعر برجسته این است که وی شهدا را فرزندان خود می دانست و پدرانه برای آنها اشک می ریخت و شعر می گفت.
شهریار هر گاه یک #خانواده_شهید را میدید از اول تا آخر ملاقات گریه میکرد و با آنها همدردی میکرد انگار که فرزند خودش شهید شده است.
گروههای بسیج که به #جبهه اعزام میشدند حتما در مراسم اعزام حاضر میشد، لباس بسیجی میپوشید، پیشانیبند «یاحسین» میبست و برای آنها شعر میخواند...
🌹روح بلندش همجوار با شهدا جام نوش وجه الله است ان شاء الله...
عکس ذیل ⇩ یادگاری از دو رزمنده جوان است که در حضور استاد شهریار ثبت شده است.
@Bisimchi1
سالروز درگذشت شهریار سخن
و روز شعر و ادب پارسے
شهریار؛
شاعری که پدر شهدا بود...
استاد #شهریار در طول سال های دفاع مقدس اشعار متعددی را درباره #شهدا، #دفاع_مقدس و #رزمندگان سرود است.
وی در مراسم مختلف مربوط دفاع مقدس و #تشییع_پیکر _شهدا شرکت می کرد و #اشک می ریخت.
خاطره معروف و مشهور مردم #آذربایجان از این شاعر برجسته این است که وی شهدا را فرزندان خود می دانست و پدرانه برای آنها اشک می ریخت و شعر می گفت.
شهریار هر گاه یک #خانواده_شهید را میدید از اول تا آخر ملاقات گریه میکرد و با آنها همدردی میکرد انگار که فرزند خودش شهید شده است.
گروههای بسیج که به #جبهه اعزام میشدند حتما در مراسم اعزام حاضر میشد، لباس بسیجی میپوشید، پیشانیبند «یاحسین» میبست و برای آنها شعر میخواند...
🌹روح بلندش همجوار با شهدا جام نوش وجه الله است ان شاء الله...
عکس ذیل ⇩ یادگاری از دو رزمنده جوان است که در حضور استاد شهریار ثبت شده است.
@Bisimchi1
Telegram
attach 📎
🖍 #عاشقی به سبک "فرشته ملکی" و"منوچهر مدق"
قسمت سی💌
.
راه می رفت و #اشک می ریخت و آه می کشید. دلش نمی خواست برود منطقه جای خالی حاجی را ببیند. منوچهر توی #عملیات_کربلای_پنج بدجوری #شیمیایی شد. تنش تاول می زد و از چشم هایش آب می آمد، اما چون با #گریه هایی که می کرد همراه شده بود، نمی فهمیدم.
#شهادت های پشت سر هم و چشم انتظاری این که کی نوبت ما می رسد و موشک باران تهران، افسرده ام کرده بود. می نشستم یک گوشه. نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کاری می رفت.
منوچهر نبود. تلفنی بهش گفتم می ترسم. گفت:«این هم یک مبارزه است. فکر کرده ای من نمی ترسم؟» منوچهر و ترس؟ توی ذهنم یک #قهرمان بود. گفت:«آدم هر چه قدر طالب #شهادت باشد، زندگی دنیا را هم دوست دارد. همین باعث ترس می شود. فقط چیزی که هست، ما دلمان را می سپاریم به خدا.» حرف هایش آن قدر آرامشم داد که بعد از مدت ها جرات کردم از پیش پدر و مادرم بروم خانه ی خودمان. دو سه روز بعد دوباره زنگ زد. گفت:«#فرشته با بچه ها بروید جاهایی که موشک زده اند، ببینید.» چرا باید این کار را می کردم؟ گفت:«برای این که ببینی چه قدر آدم خودخواه است.» دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم. نه این که ناراحت شده باشم. خجالت می کشیدم از خودم.
با #علی و #هدی رفتیم جایی که تازه موشک خورده بود. یک عده نشسته بودند روی خاک ها. یک بچه مادرش را صدا می زد که زیر آوار مانده بود. اما کمی آن طرف تر. مردم سبزه می خریدند و تنگ ماهی دستشان بود.
انگار هیچ غمی نبود. من دیدم که دوست ندارم جزو هیچ کدام از این آدم ها باشم؛ نه غرق شادی خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خودخواهی است. منوچهر می خواست این را به من بگوید.
همیشه سر بزنگاه #تلنگر هایی می زد که من را به خودم می آورد .
#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
@bisimchi1
قسمت سی💌
.
راه می رفت و #اشک می ریخت و آه می کشید. دلش نمی خواست برود منطقه جای خالی حاجی را ببیند. منوچهر توی #عملیات_کربلای_پنج بدجوری #شیمیایی شد. تنش تاول می زد و از چشم هایش آب می آمد، اما چون با #گریه هایی که می کرد همراه شده بود، نمی فهمیدم.
#شهادت های پشت سر هم و چشم انتظاری این که کی نوبت ما می رسد و موشک باران تهران، افسرده ام کرده بود. می نشستم یک گوشه. نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کاری می رفت.
منوچهر نبود. تلفنی بهش گفتم می ترسم. گفت:«این هم یک مبارزه است. فکر کرده ای من نمی ترسم؟» منوچهر و ترس؟ توی ذهنم یک #قهرمان بود. گفت:«آدم هر چه قدر طالب #شهادت باشد، زندگی دنیا را هم دوست دارد. همین باعث ترس می شود. فقط چیزی که هست، ما دلمان را می سپاریم به خدا.» حرف هایش آن قدر آرامشم داد که بعد از مدت ها جرات کردم از پیش پدر و مادرم بروم خانه ی خودمان. دو سه روز بعد دوباره زنگ زد. گفت:«#فرشته با بچه ها بروید جاهایی که موشک زده اند، ببینید.» چرا باید این کار را می کردم؟ گفت:«برای این که ببینی چه قدر آدم خودخواه است.» دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم. نه این که ناراحت شده باشم. خجالت می کشیدم از خودم.
با #علی و #هدی رفتیم جایی که تازه موشک خورده بود. یک عده نشسته بودند روی خاک ها. یک بچه مادرش را صدا می زد که زیر آوار مانده بود. اما کمی آن طرف تر. مردم سبزه می خریدند و تنگ ماهی دستشان بود.
انگار هیچ غمی نبود. من دیدم که دوست ندارم جزو هیچ کدام از این آدم ها باشم؛ نه غرق شادی خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خودخواهی است. منوچهر می خواست این را به من بگوید.
همیشه سر بزنگاه #تلنگر هایی می زد که من را به خودم می آورد .
#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
@bisimchi1
#بیا و دوباره
#دستم را بگیر!
همین دست
برایت #ترانه عاشقانه نوشته؛
همین دست
در حسرت #لمس دستهای تو؛
خالی مانده
همین دست
پاک کرده #اشک هایی را
که در #نبودت به گونه دویدند...
#روزت_مبارک
@bisimchi1
#دستم را بگیر!
همین دست
برایت #ترانه عاشقانه نوشته؛
همین دست
در حسرت #لمس دستهای تو؛
خالی مانده
همین دست
پاک کرده #اشک هایی را
که در #نبودت به گونه دویدند...
#روزت_مبارک
@bisimchi1
#هوایم داشت
رفته رفته
#خراب تر می شد
و #اشک
در چشمانم
بیشتر بیشتر
به گمانم
#شباهنگام
چیزی شبیه به #تو
درونم
شروع به #باریدن کرده بود...
#شبهای_بیقراری_بخیر
@bisimchi1
رفته رفته
#خراب تر می شد
و #اشک
در چشمانم
بیشتر بیشتر
به گمانم
#شباهنگام
چیزی شبیه به #تو
درونم
شروع به #باریدن کرده بود...
#شبهای_بیقراری_بخیر
@bisimchi1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خودم را بى تو دلخوش ميکنم جانا
به هر نوعى
گَهى با اشکِ_جانفرسا،
گَهى لبخندِ_مصنوعى ..
#اشک_آورترین_لبخند؛
لبخند کودک خردسال سوری بازمانده از حمله تروریستی به کاروان فوعه و کفریا
@bisimchi1
به هر نوعى
گَهى با اشکِ_جانفرسا،
گَهى لبخندِ_مصنوعى ..
#اشک_آورترین_لبخند؛
لبخند کودک خردسال سوری بازمانده از حمله تروریستی به کاروان فوعه و کفریا
@bisimchi1
امام باقر علیه السلام :
و بهترین قطره ها و چکیدن ها دو چکیدن است؛
یکی چکیدن #اشک بنده است در تاریکی شب از جهت خوف خدا
و دیگر چکیدن #خون است در راه خدا.
تصویر #شهید_محمد_بلباسی
#شب_به_خیر
@bisimchi1
و بهترین قطره ها و چکیدن ها دو چکیدن است؛
یکی چکیدن #اشک بنده است در تاریکی شب از جهت خوف خدا
و دیگر چکیدن #خون است در راه خدا.
تصویر #شهید_محمد_بلباسی
#شب_به_خیر
@bisimchi1
#امشب دلم از آمدنت سرشار است
#فانوس به دست کوچه ی #دیدار است
آن گونه تو را در #انتظارم که اگر
این #چشم بخوابد آن یکی بیدار است...
به #اشک_یتیمان فردا همه می آییم...
#شب_بخیر
@bisimchi1
#فانوس به دست کوچه ی #دیدار است
آن گونه تو را در #انتظارم که اگر
این #چشم بخوابد آن یکی بیدار است...
به #اشک_یتیمان فردا همه می آییم...
#شب_بخیر
@bisimchi1
لحظه #افطار با ذکر تو غوغا می کنم
صورتم را با زلال #اشک، زیبا می کنم
یاد آن ساعت بیفتم که کسی #آبت نداد
#روزه را با #روضه های تشنگی وا می کنم
#رضا_قاسمی
@bisimchi1
صورتم را با زلال #اشک، زیبا می کنم
یاد آن ساعت بیفتم که کسی #آبت نداد
#روزه را با #روضه های تشنگی وا می کنم
#رضا_قاسمی
@bisimchi1
ای #جوانان ای پسران و دختران عزیزم!
ای نور دیدگانم!
ما در #سنگر جبهه حق علیه باطل، پشت #دشمنان را شکستیم
و برای #آرامش شما چه شب ها که نخوابیدیم
ما از شما #دفاع کردیم
ما از #ناموسمان دفاع کردیم میدانید که چه #برادرانی را از دست دادهاید؟
میدانید چه #خواهرانی را از دست دادید؟
میدانم که میدانید #غنچههای نشکفتهای را به زیر تانکهای بعثیون فرستادیم، تا شما در #آرامش به سر ببرید
تا هیچ ابر قدرتی نتواند نگاهی چپ به شما بکند
من و تمام #سربازان جان بر کف #امام، به فدای یک تار موی شما
بدانید که تا ما در سنگر #نبرد هستیم، هیچ نامردی نمیتواند از شما حتی یک قطره #اشک بگیرد
#سردار_شهید_سید_مجتبی_هاشمی هاشمی
#فرمانده_گروه_فدائیان_اسلام
پ.ن: #سایه جنگ را #شهدا از سر ما کم کردند شهدا حذف شدنی نیستند...
@bisimchi1
ای نور دیدگانم!
ما در #سنگر جبهه حق علیه باطل، پشت #دشمنان را شکستیم
و برای #آرامش شما چه شب ها که نخوابیدیم
ما از شما #دفاع کردیم
ما از #ناموسمان دفاع کردیم میدانید که چه #برادرانی را از دست دادهاید؟
میدانید چه #خواهرانی را از دست دادید؟
میدانم که میدانید #غنچههای نشکفتهای را به زیر تانکهای بعثیون فرستادیم، تا شما در #آرامش به سر ببرید
تا هیچ ابر قدرتی نتواند نگاهی چپ به شما بکند
من و تمام #سربازان جان بر کف #امام، به فدای یک تار موی شما
بدانید که تا ما در سنگر #نبرد هستیم، هیچ نامردی نمیتواند از شما حتی یک قطره #اشک بگیرد
#سردار_شهید_سید_مجتبی_هاشمی هاشمی
#فرمانده_گروه_فدائیان_اسلام
پ.ن: #سایه جنگ را #شهدا از سر ما کم کردند شهدا حذف شدنی نیستند...
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
بگذاربه احوال دلم #زار بگریم
ازشدت #کمبود توبسیار بگریم
خالی شده از بارغمم شانه عالم
درعزلت خودتکیه به دیوار بگریم
گفتی که مرا #اشک رساند به تو آخر
تاوقت ملاقات چه مقدار بگریم؟
#شب_خوش
@bisimchi1
ازشدت #کمبود توبسیار بگریم
خالی شده از بارغمم شانه عالم
درعزلت خودتکیه به دیوار بگریم
گفتی که مرا #اشک رساند به تو آخر
تاوقت ملاقات چه مقدار بگریم؟
#شب_خوش
@bisimchi1
ای پر ز #اشکِ چشم تو صحرا، بیابیا
ای آرزوی #زینب کبری بیابیا
تاچند سرو قامتِ دخت علی ،کمان
#عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
به رسم هر صبح وهر شام #الهی_عظم_البلاء...👇
#صبح_بخیر
@bisimchi1
ای آرزوی #زینب کبری بیابیا
تاچند سرو قامتِ دخت علی ،کمان
#عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
به رسم هر صبح وهر شام #الهی_عظم_البلاء...👇
#صبح_بخیر
@bisimchi1
.
#اشک و نگاه و
حسرت و تصویر #کربلا
این است روزگار
#زیارت نرفته ها...
به ما بیچارگان
زان سو نخندید...
#صبح_بخیر
@bisimchi1
#اشک و نگاه و
حسرت و تصویر #کربلا
این است روزگار
#زیارت نرفته ها...
به ما بیچارگان
زان سو نخندید...
#صبح_بخیر
@bisimchi1
#علی_پروین به کاپهای ویترین اشاره کرد و گفت: حاج حسن آقا میبینید؟ این کاپها را من زمانی که در پرسپولیس بودم به دست آوردم
سردار مقدم گفت: حاج علی آقا برای آخرتت چه جمع کردهای؟ میخواهید این کاپها و این مقامها را در آن دنیا جمع کنید و بگویید خدایا من کاپ دارم؟ آیا وزن کارهای فرهنگی و معنوی شما هم اندازه وزن کاپهاتان است؟ من هم کاری نکرده ام ولی شما الگوی مردم و جوانها هستید وقتی شما بروید در #نمازجماعت و #نمازجمعه شرکت کنید، میبینید که مردم چقدر از شما الگو میگیرند و چون علی پروین در کار خیر شرکت کرده، آنها هم میکنند، آن وقت شما توانستهاید بچهها را به نماز جماعت بکشانید همین مقدار که مدال دارید، به همان اندازه هم بیاید در بحث #معنویت و فرهنگ کار کنید این ها دست شما را در آخرت میگیرد انسان را نجات میدهد گره گشای انسان است انسان را جاودانه نگه میدارد و الا کاپ را خیلیها بردهاند و تمام شدهاند
خدا شاهد است #اشک از چشمهای علی پروین سرازیر شد و گفت: حاج حسن آقا رفیقی مثل شما نداشتم که چنین حرفهایی را به من بزند همه آمدند پیش من به به و چه چه کردند و رفتند شما آمدید، دلم را روشن و چشم من را باز کردید.
به نقل از ناصر شهسواری
سردار سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم
#پدرموشکی جمهوری اسلامی ایران
@bisimchi1
سردار مقدم گفت: حاج علی آقا برای آخرتت چه جمع کردهای؟ میخواهید این کاپها و این مقامها را در آن دنیا جمع کنید و بگویید خدایا من کاپ دارم؟ آیا وزن کارهای فرهنگی و معنوی شما هم اندازه وزن کاپهاتان است؟ من هم کاری نکرده ام ولی شما الگوی مردم و جوانها هستید وقتی شما بروید در #نمازجماعت و #نمازجمعه شرکت کنید، میبینید که مردم چقدر از شما الگو میگیرند و چون علی پروین در کار خیر شرکت کرده، آنها هم میکنند، آن وقت شما توانستهاید بچهها را به نماز جماعت بکشانید همین مقدار که مدال دارید، به همان اندازه هم بیاید در بحث #معنویت و فرهنگ کار کنید این ها دست شما را در آخرت میگیرد انسان را نجات میدهد گره گشای انسان است انسان را جاودانه نگه میدارد و الا کاپ را خیلیها بردهاند و تمام شدهاند
خدا شاهد است #اشک از چشمهای علی پروین سرازیر شد و گفت: حاج حسن آقا رفیقی مثل شما نداشتم که چنین حرفهایی را به من بزند همه آمدند پیش من به به و چه چه کردند و رفتند شما آمدید، دلم را روشن و چشم من را باز کردید.
به نقل از ناصر شهسواری
سردار سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم
#پدرموشکی جمهوری اسلامی ایران
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
خاطره(دستنوشته) #شهید_محرم_ترک:
امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت ، به یاد #دخترم فاطمه و #همسرم که امروز تقریبا #هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم
عکس ها و فیلم هایی که از فاطمه داشتم را نگاه می کردم و در دلم به یاد حضرت #رقیه افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله
در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد ، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمی دهد ،
گفتم چی شده خانم طلا ، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه می کنی؟!
گفت : بابایی دلم برات سوخته
کی میایی ، من دوستت دارم ، بیا بابایی
دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم
گفتم : برای بابایی شعر می خونی ؟
در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام #اشک می ریختم ، اشکم برای #سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر رت برایش آوردند...
#گرامی_باد_اول_دی_سالروز_ولادت_شهید
@bisimchi1
@shmtork
امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت ، به یاد #دخترم فاطمه و #همسرم که امروز تقریبا #هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم
عکس ها و فیلم هایی که از فاطمه داشتم را نگاه می کردم و در دلم به یاد حضرت #رقیه افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله
در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد ، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمی دهد ،
گفتم چی شده خانم طلا ، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه می کنی؟!
گفت : بابایی دلم برات سوخته
کی میایی ، من دوستت دارم ، بیا بابایی
دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم
گفتم : برای بابایی شعر می خونی ؟
در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام #اشک می ریختم ، اشکم برای #سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر رت برایش آوردند...
#گرامی_باد_اول_دی_سالروز_ولادت_شهید
@bisimchi1
@shmtork
Telegram
attach 📎
قبل از شروع عملیات کربلای چهار برای #گردان_امامحسین(ع) صحبت کرد ماموریت گردان، مهم و تعیین کننده بود میگفت: توکل کنید به خدا، به خدا تکیه کنید آیات قرآن را زیر لب زمزمه می کرد خیلی دور بچه ها می چرخید بهتر از هر کس دیگه ای میدونست ماموریت گردان چقدر حساس و خطرناک است وقتی میخواست به سنگر فرماندهی بره #اشک می ریخت اون شب، از بچه های گردان بیش از صد نفر #شهید شدند
*برای #خدا کار کنیمـ
*متواضع باشیمـ
*مهمـ نگاه خداست نه بنده ی خدا
*شبیه شهدا رفتار کنیم...
@bisimchi1
*برای #خدا کار کنیمـ
*متواضع باشیمـ
*مهمـ نگاه خداست نه بنده ی خدا
*شبیه شهدا رفتار کنیم...
@bisimchi1
Telegram
attach 📎
آنگاه ڪہ
تمام خواهشها
و #ترفنـــــدها ،
برای اعزام بہ #جبهه
کارســــاز نبود
#اشک_ها بکار میآمد ...
#نوجوانان_دفاعمقدس
#صبح_بخیر
@bisimchi1
تمام خواهشها
و #ترفنـــــدها ،
برای اعزام بہ #جبهه
کارســــاز نبود
#اشک_ها بکار میآمد ...
#نوجوانان_دفاعمقدس
#صبح_بخیر
@bisimchi1
Forwarded from 📞بیسیم چی 👣
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#اشک_مینویسد_نه_من
لعنت به شب هایی که این روزها
حالاشده
شمارش نبودنت
اُف براین دنیا
+از آن روزی که رفتی
قلب سنگ من هم شکست
#بامداد۱:۲۰
#دل_نوا
@bisimchi10
لعنت به شب هایی که این روزها
حالاشده
شمارش نبودنت
اُف براین دنیا
+از آن روزی که رفتی
قلب سنگ من هم شکست
#بامداد۱:۲۰
#دل_نوا
@bisimchi10