حاج قاسم سلیمانی:

قبل از اینکه لشکر ثارالله به شلمچه برسد یک اجتماع دیدنی و پر خاطره اتفاق‌افتاد. لشکریان ثارالله همه دست در گردن هم انداخته‌بودند و وداع می‌کردند.

#کربلای_پنج

@bisimchi1

#کربلای پنج 30ساله شد...

بسی گنج ها اندر این سال سی
به #اروند نهان و نداند کسی


#شهیدان در آن صبح فیروزه‌ای
چو #دری درخشان و من چون خسی

@bisimchi1

500 تانک‌دشمن برابر لشکر 25 کربلا آرایش گرفته‌بود.
حاج‌حسین‌بصیر گفت:به‌نام پنج تن آل‌عبا، 5 نفر بروند و آن‌ها را منهدم کنند. بجای 5 نفر،بیش از 15 نفر‌بلند شدند.

#کربلای_پنج
#شهید_بصیر

@bisimchi1

ای کاش هنگام دفن جنازه ما، مقداری از خاک زیر نعلین امام را بر چهره‌ی خونین‌مان می‌پاشیدند تا در روز قیامت افتخارمان این باشد که خاک پای امام هستیم.

#شهید_سید_حمید_هاشمی
#کربلای_پنج


@bisimchi1

کسی چه می داند!
شاید یک روز
#کربلای_پنج
در خیابانهای دود گرفته شهرمان
تکرار شود...




#لشکر25کربلا
#شناسایی_کنید
@bisimchi1

وقت تنگ بود و فرصت باز کردن معبر و عبور از سیم‌های خاردار فرشی نبود.

بعثی‌ها که منور زدند، حسین روی سیم‌های خاردار خوابید و بچه‌ها از روی او رد شدند.

#کربلای_پنج


@bisimchi1

‍ 🖍 #عاشقی به سبک "فرشته ملکی"و"منوچهر مدق"
قسمت بیست و نهم💌
اما #هدی دختری نیست که زیاد خواهش و تمنا داشته باشد. به صبوری و توداری منوچهر است. هر چه قدر از نظر ظاهر شبیه اوست، اخلاقش هم به او رفته است.

هدی فروردین به#دنیا آمد. منوچهر روی پا بند نبود. توی بیمارستان همه فکر می کردند ما ده پانزده سال است#ازدواج کرده ایم و بچه دار نشده ایم. دو تا سینی بزرگ قنادی شیرینی گرفتو همه ی بیمارستان را شیرینی داد.

یک سبد گل میخک قرمز آورد؛ آن قدر بزرگ که از در اتاق تو نمی آمد. هدی تپل بود و سبزه. سفت می بوسیدمش. وقتی خانه بود با علی کشتی می گرفت، با هدی آب بازی می کرد.

برایشان اسباب بازی می خرید. هدی یک کمد #عروسک داشت. می گفت:«دلم طاقت نمی آورد؛ شاید بعد خودم سختی بکشند. ولی دلم خنک می شود که قشنگ بچه ها را بوسیده ام، بغل گرفته ام، باهاشان بازی کرده ام.» دست روی بچه ها بلند نمی کرد. به من می گفت:«اگر یک تلنگر بهشان بزنی، شاید خودت یادت برود، ولی بچه ها توی ذهنشان می ماند برای همیشه.» باهاشان مثل آدم بزرگ حرف می زد.

وقتی می خواست غذایشان بدهد، می پرسید می خواهند بخورند. سر صبر پا به پاشان راه می رفت و غذا غذا را قاشق قاشق می گذاشت دهانشان. از وقتی هدی به دنیا آمد دیگر نرفتیم منطقه.

علی همان سال رفت مدرسه. عملیات #کربلای_پنج حاج عبادیان هم #شهید شد. منوچهر و حاجی خیلی به هم نزدیک بودند؛ مثل مرید و مراد. حاجی وقتی می خواست قربان صدقه ی علی برود، می گفت: قربان بابات بروم.

منوچهر بعد از او شکسته شد. تا آخرین روز هم که می پرسیدی سخت ترین روز دوران #جنگ برایت چه روزی بود؟ می گفت:«روز #شهادت حاج عبادیان.» .

#شهید_منوچهر_مدق
#کتاب_اینک_شوکران
@bisimchi1

ما #داغدار #بوسه وصلیم چون دو شمع ؛
ای كاش #عشق، سر به سر ما نمی گذاشت...

#فاضل_نظری

پ.ن：بوسه مهندس شهید علیرضا نوری بر لبهای #مبارک برادر شهیدش

علیرضا نیز در #کربلای پنج بوسیدنی شد...

@bisimchi1

پَــر زد
ز جمـع #عاشقان،
یک #یارِ دیگـــــری ...

#شهید_جواد_حاج‌ابوالقاسم_صراف
معروف به (جواد صراف)
فرمانده ‌گردان شهادت لشکر ۲۷
در ۲۲ دی ۶۵ در #کربلای_پنج
به آسمانیان پیوست.

@bisimchi1

یک دست
صدا ندارد
امّـــا ...
سربازانِ روح الله
با یک دست هم غوغا کردند ...

#رزمنده
#کربلای_پنج

@bisimchi1

صبح های ڪربلای پنج بخیر ...

#کربلای_پنج
#پرورش_ماهی
#شلمچه
@bisimchi1

ازاین قبیله اگر چه عاشقان رفتند
هنوز راه همان است و #مرد بسیار

سردار شهید #عبدالعلی_ناظم‌پور
فرمانده تخریب المهدی(عج)
عملیات #کربلای_پنج
تاریخ شهادت ۴/ ۱۱ /۱۳۶۵
حماسه سازان گردان فجرفارس

@bisimchi1

‍ وداع #شهید_حسین_بهرامی با مادر بزرگوارش

پی نوشت ۱: در میان خانواده های معظم شهدا، ۴۱ خانواده با پنج شهید، ۱۰۶ خانواده با چهار شهید، ۶۳۹ خانواده با سه شهید و ۸ هزار و ۲۳۳ خانواده با دو شهید هستند که بزرگترین #سرمایه خود را تقدیم انقلاب کرده اند

پی نوشت ۲: حسین، رضا و مهدی سه شهید خانواده بهرامی هستند رضا و مهدی در عملیات #کربلای_پنج و در یک روز به شهادت رسیدند حسین هم در #والفجر۴ آسمانی شد

@bisimchi1

صدای شهید حاج امینی و
لحظات ثبت عکس معروفش
بروایت عکاس احسان رجبی

#قسمت_اول
#کربلای_پنج
#دهم_اسفند
#امیر_حاج_امینی

@bisimchi1

صدای شهید حاج امینی و
لحظات ثبت عکس معروفش
بروایت عکاس احسان رجبی

#قسمت_دوم
#کربلای_پنج
#دهم_اسفند
#امیر_حاج_امینی

@bisimchi1

صدای شهید حاج امینی و
لحظات ثبت عکس معروفش
بروایت عکاس احسان رجبی

#قسمت_سوم
#کربلای_پنج
#دهم_اسفند
#امیر_حاج_امینی

@bisimchi1

صدای شهید حاج امینی و
لحظات ثبت عکس معروفش
بروایت عکاس احسان رجبی

#قسمت_چهارم
#کربلای_پنج
#دهم_اسفند
#امیر_حاج_امینی

@bisimchi1

صدای شهید حاج امینی و
لحظات ثبت عکس معروفش
بروایت عکاس احسان رجبی

#قسمت_پنجم
#کربلای_پنج
#دهم_اسفند
#امیر_حاج_امینی

@bisimchi1

صدای شهید حاج امینی و
لحظات ثبت عکس معروفش
بروایت عکاس احسان رجبی

#قسمت_ششم
#کربلای_پنج
#دهم_اسفند
#امیر_حاج_امینی

@bisimchi1

‍ شب #کربلای_پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی. 
گفت: چه کار داری می کنی؟! چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر می خوری، مفقود میشی.
گفت: «فلانی من هر چی فکر می کنم امشب تو #شلمچه ما تیر می خوریم؛ با این آتیشی که از سمت دژ میاد دخل ما اومده. من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من #شهید بشم جنازه‌ی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، #شهوت_شهادت دارم. میخوام با کندن این پلاکه، با نیامدن جنازه یقین کنم که جنازه‌ای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم.» تیر خورد و مفقود شد...

مفقود شد؟
اگه #مفقود شد چرا خاطره‌هاش گفته میشه؟ چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر خاکی‌هایی داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک؟ ببینید این هم جوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه!

روایتی از حاج حسین یکتا


@bisimchi1